عکس : محسن صف شکن
پانزدهمین نشست «یکشنبه های انسان شناسی و فرهنگ» با موضوع: «الوهیت زن و تندیسک های پیشاتاریخ » روز یکشنبه ۶ بهمن ماه ۱۳۹۲، در زمان و مکان همیشگی(میدان ولیعصر، ابتدای بلوار کشاورز، مرکز مشارکت های فرهنگی هنری شهرداری تهران) از ساعت ۴ تا ۷ بعداز ظهر برگزار شد. در این نشست فیلم «تمرین های ناپیدایی» اثر کلودیو پاتزینزا (محصول بلژیک و فرانسه، به زبان فرانسه با زیر نویس انگلیسی) به نمایش در آمد و پس از آن خانم سودابه فضائلی (پژوهشگر حوزه اسطوره شناسی و نمادشناسی و برنده جایزه بین المللی جلال ستاری در شانزدهمین جشنواره بین المللی آیین های سنتی) درباره «تندیسک های ونوس در پیشاتاریخ» و ناصر فکوهی (استاد انسان شناسی دانشگاه تهران و مدیر انسان شناسی و فرهنگ ) در مورد مفهوم «زن سالاری» در تاریخ انسان شناسی سخنرانی کردند و جلسه با پرسش و پاسخ خاتمه یافت که در ادامه گزارشی از آن را میخوانیم:
نوشتههای مرتبط
فیلم مستند ” تمرین های ناپیدایی- Exercices de disparition”
Vanishing Exercises فیلم مستند ۵۰ دقیقه ای ساخته ی کلودیو پازینزا (Claudio Pazienza ) کارگردان و نویسنده ی ایتالیایی در سال ۲۰۱۱ است. در این فیلم به مرگ و نوع رویارویی با آن پرداخته شده است.
پس از نمایش فیلم مستند دکتر فکوهی توضیحاتی پیرامون فیلم داده و به این نکته اشاره کردند که لزوما فیلم های پخش شده ارتباطی با سخنرانی ها ندارند و راجع به آنها صحبت نمیشود، ایشان ادامه دادند: « این فیلم را خود خانم فضائلی پیشنهاد داده بودند و شاید اگر ما با فرهنگ بلژیکی و فرانسه شمالی آشنایی نداشته باشیم، ارتباط برقرار کردن با آن مشکل باشد و درک درستی از آن پیدا نکنیم. اما این فیلم در مضمون عمومی ما که قرار است امروز در موردش صحبت کنیم قرار می گیرد، زیرا زنانگی آغازین و اندیشه «ایزدبانوان» از خلال مرگ مادری که چیزی جز خاطراتی محدود و یادآوری های سرشار از سکوت در فیلم نمی بینیم، به نوعی در آن حضور دارند. سکوت و رابطه با مرگ یکی از محوری ترین مفاهیم فیلم بود که البته برای ما که بیشتر با فرهنگ های مدیترانه ای نزدیکیم، معنای کمتری در بر دارد.دیالوگ ها فیلم در بسیاری موارد به مونولوگ هایی بدل می شوند که هر جند خطاب به کسی (فیلسوف) بیان می شوند، اما در نهایت کلودیو که مادر خویش را از دست داده است، به نوعی با خود می کند.
مضمون اصلی فیلم مرگ و سکوت و مواجه مرگ با زندگی است. شخصیت اصلی فیلم مادر خود را از دست داده است و نمی تواند درک کند که چگونه با مرگ روبه رو شود و چگونه این مادر مرده را باید در ذهنش بازسازی کند. مرگی که نمیتواند بپذیرد و در نهایت جز در مفهوم تابوت قابل بازسازی نیست. البته این تحلیلی است که باید به صورت گسترده تر به آن پرداخت. جست و جوی حیات هنگامی که مرگ هر نوع معنا را در حیات از بین می برد. فیلم در قالب یک فیلم مستند شاعرانه این امر را به خوبی نشان داده و ارتباط آن با اسطوره بسیار نزدیک است زیرا اسطوره در حقیقت نوعی معما و ابهام است در تاریخ زندگی انسان. از جمله اسطورههای ایزدبانوان که قرار است در این جلسه خانم فضائلی راجع به آنها برایمان صحبت کنند.
جستجوی شادی زمینی در قالب رقص «کراکت» و سفرهایی در چهار گوشه جهان برای به دست آوردن «صدای عالم» ی که باید جای سکوت را بگیرد و توضیحی بر آنچه توضیح ناپذیر است بگذارد، تمثیلی از همین جستجو است و عبث بودن آ« با میکروفون هایی که در دست دو شخصیت اصلی داستان قرار دارد و در نهایت جز جملاتی کوتاه و بی معنا و گاه «هیچ» چیز را ضبط نمی کنند. رابطه با مادری که از دست رفته است ممکن نیست، مادیت از دست رفته در قالب حافظه به سرانجامی نمی رسد. و کنشگر اصلی در نهایت جز خاطره ای «آسمانی» در قالب کلکسیون باران هایی که در روزهای مختلف جمع می کند و بر روی میز اتاقش می نشاند، نصیبی ندارد.
فضائلی: تندیسک های ونوس در پیشاتاریخ
خانم فضائلی در سخنان خود چنین گفتند: «از آن جایی که امروز می خواهم در مورد تندیسک های ونوس پیشاتاریخ صحبت کنم لازم است که یادآوری هایی در مورد دوران پارینه سنگی( پالئولیتیک Paleolithic) بیان کنم. همان طور که می دانید دوران پارینه سنگی و یا عصر حجر به ۳ بخش تقسیم می شود:
دوران پارینه سنگی زیرین که ازحدود دو میلیون و پانصد هزار سال پیش آغاز و تا حدود دویست هزار سال قبل ادامه پیدا میکند.. در این دوره هوموارکتوس ها (Homo erectus )و یا انسان های راست قامت به وجود آمدند و تمدنی یا فرهنگی با نام آشولی دراین دوران پدید آمد.
از آنجا که اغلب اشیا پیشاتاریخی را در فرانسه پیدا کرده اند این تمدن ها را با نام مناطقی که در فرانسه وجود دارد اسم گذاری کرده اند و این تمدن آشولی هم مربوط به منطقه ای میشود که در فرانسه قرار دارد. این تمدن از ۱۵۰۰۰۰۰هزار سال پیش آغاز شده و ۲۰۰۰۰۰ هزار سال پیش دوام داشته است. و بنا به آن انسان های راست قامت به آتش و حجم پی برده بودند.
فضائلی با استفاده از عکس و نشان دادن تصاویری از ابزار های مورد استفاده ی آن دوران به توضیحاتش ادامه داد و گفت:
پس از این دوره ی پارینه سنگی میانه را داریم یکصد هزار سال قبل شروع و تا چهل هزار سال پیش ادامه داشتهاست. در این دوران انسان های هوشمند یا نئاندرتال پدید آمده و تمدن آنان که از ۱۲۵۰۰۰ هزار سال پیش وجود داشت اورینیاکی نام دارد که باز هم نام منطقه ای در فرانسه است. ابزاری که این انسان ها از آن استفاده میکردند نیز پیشرفته بوده و با حجم آشنایی داشتند و ابزاری از سنگ و عاج می ساختند.
دوره بعدی پارینه سنگی زبرین است و بخشی که از چهل هزار سال پیش آغاز و در حدود ده هزار سال پیش پایان میگیرد. در این دوره انسان نئاندرتال از بین میرود و انسان هوشمند هوشمند (Homo sapiens sapiens) که به انسان کرومانیون نیز مشهور است پدیدار میگردد و تمدن این دوره گراورتی نام دارد که نام منطقه ای در جنوب فرانسه است. در این دوران دو تمدن دیگر نیز وجود داشتند که چون در این جلسه به آنان نخواهم پرداخت معرفی شان نمیکنم.
حال به سر مبحثی که می خواهم امروز راجع به آن صحبت کنم می رویم. من این مقدمه ها را بیان کردم زیرا این تندیسک های ونوس از دوران پارینه سنگی قدیم تا پارینه سنگی متاخر ادامه پیدا کرده اند و یک گستره ی تاریخی نزدیک به ۵۰۰ هزار سال را گذرانده اند. نام این تندیسک ها را به دو علت ونوس گذاشته اند:
قدیمی ترین ونوسی که یافت شده است ونوس میلو یا میلوس نام دارد اثر اسکندر آنیتوخی که امروز در موزه ی لوور قرار دارد. این تندیس در روستایی به نام میلوس در سال ۱۸۲۰( با آنکه ساخته ی ۱۰۰ تا ۱۵۰ قبل از میلاد است) توسط یک روستایی ترک ( در زمان استیلای عثمانی ) پیدا شده و توسط سفیر فرانسه خریداری شده و به لوور منتقل میشود. این مجسمه که به آن ونوس گفته میشود در واقع ونوس نبوده بلکه افرودیته است. ونوس همزاد افرودیته ی یونانی است و این تخلیط بین اسامی اسطوره ای حاصل ارتباط میان روم و یونان باستان بوده و کم کم تمام اسطوره های یونانی به سمت اساطیر روم رفته و و پس از آن آنچه که از اسم گذاری ها در تاریخ و نجوم میبینیم متاثر از اسطوره های ایتالیا و رومی هستند نه اسطوره های یونان. هرچند به رغم من آنچه که راجع به اساطیر روم گفته می شود زمینی تر بوده و آن چه راجع به اساطیر یونان گفته می شود ماورائی تر. تخلیط میان افرودیته و ونوس در واقع چیزی است که ادامه پیدا کرده و در موارد دیگر هم دیده شده است.
دلیل دیگری که به این تندیسک ها ونوس میگویند این است که در روم باستان، سنگ سیاهی (هوسترولیتوس) پیدا کرده بودند که روی آن تصویر دهانی نقش شده بود، و گمان داشتند که این سنگ از آسمان بر زمین افتاده و مظهر مادر/خدای بانوی تمامی خدایان و آدمیان است، و آن را ونوس سیاه، ونوس مِلِنیس یا ونوس شبانه میخواندند.
ونوس و افرودیته خدای بانوی عشق، زیبایی، باروری، زنان زاینده، صیفی ها، ملوانان ( این نکته جالب توجه است که در قرون وسطی همه ی مذاهب قشری حالتی زن ستیز داشتند. به عنوان مثال کلیسا اصرار داشت که حضرت مریم را از کلیسا حذف کند و این ملوانان بودند که به خاطر احترامشان به حضرت مریم و آن که بر روی کشتی ها و سکان هایشان همواره مجسمه او قرار داشت مقاومت کرده و مانع حذف این قدیسه از کلیسا شدند. ) می باشد.
۲ عاملی که گفته شد باعث شده است تا باستان شناسان اسم ونوس را برای این تندیسکان برگزینند. این تندیسک ها دو خصیصهی خاص دارند. ۱. بر روی صورت آنان کار نشده است و صاف هستند. ۲. اغلب این تندیسکان آبستن بوده و اندام های مادرانه ی بسیار اغراق شده ای دارند و به نحوی سعی بر آن شده است که مسئله زایش را مطرح کنند. همین امر باعث شده است تا پژوهشگران معتقد باشند که این تندیسک های ونوس به نحوی خدای مادری بوده و به این دلیل که مردمان در پیشا تاریخ از حمله دیگر اقوام و یا حیوانات وحشی و به توعی مرگ و بیماری هراس داشتند، امر زایش برایشان بسیار دارای اهمیت بوده و مفهوم بازگشت مردگانشان را تداعی می کند. به همین دلیل مجسمه ها و تندیسک های ونوس مورد ستایش آنها بوده و به خاطر اولوهیت شان به آنان پناه می بردند.
من تعدادی از این تندیسک ها را انتخاب کرده که ابتدا آنها را به شما معرفی میکنم و سپس به مشترکات و نمادهای به کار رفته در این آثار می پردازم
سپس فضائلی به کمک تصاویر به توضیح تندیسک ها پرداخت که برای درک بهتر تصاویر در پیوست گزارش نیز آمده است.
اولین ونوس مورد بررسی ما ” ونوس بِرکِترام ” نام دارد که در نزدیکی فلسطین یافت شده و متعلق به ۵۰۰ هزار سال تا ۲۳۰ هزار سال پیش است. ساخته شده از سنگ سرخ و متعلق به تمدن آشولی است. ارتفاعی ۳.۵ سانتیمتر دارد. سر در این ونوس دیده شده و به طور مشخص از ناحیه گردن از بدن جدا شده است. اندام های مادرانه اغراق آمیز اما کاری ابتدایی تلقی می شود.
تندیسک بعدی ” ونوس طانطان ” نام دارد و متعلق به همان دوره ۵۰۰ هزار سال تا ۳۰۰ هزار سال پیش و تمدن آشولی است. در سواحل طانطان مراکش یافت شده و پشت و روی آن با هم تفاوتی ندارند. سر و اندام های مادرانه ی مشخصی دارد. دست ها به بدن چسبیده و پاها مشخص هستند. ارتفاع آن ۶ سانتیمتر و ساخته شده از سنگ ماسه و کمی کوارتز است.
تندیسک ” ونوس هول فلس” از عاج ماموت ساخته شده و در آلمان پیدا شده است. اندام های مادرانه بزرگ و پاهای مشخصی دارد. دست ها به شکم چسبیده و چیزی به عنوان سر در آن دیده نمی شود، اما حلقه ای به جای آن قرار دارد که به احتمال قوی نشان دهنده ی آن است که از این تندیسک به عنوان تعویذ استفاده می شده است. ارتفاع این تندیسک ۶ سانتیمتر و متعلق به ۴۰ هزار سال پیش و تمدن اورینیاکی است.
این مسئله که از این تندیسک ها به عنوان تعویذ استفاده می شده است خود به گونه ای اثبات فرضیه ی مقام اولوهیت و ماورائی آنان است.
” ونوس گالنبرگ ” از معدود ونوس هایی است که پاهای آن به طور کامل و مشخص است. ارتفاعی ۷.۲ سانتیمتری دارد و در اتریش یافته شده و متعلق به ۳۰ هزار سال پیش و تمدن اورینیاکی است.
” ونوس ویلندورف ” متعلق به دوران پارینه سنگی زبرین. اندام های مادرانه ی مشخص با ۱۱ سانتیمتر ارتفاع و یافت شده در ویلن درف اتریش. اما درست نمی دانند که متعلق به کجاست. ساخته شده از سنگ آهک با ته رنگ قرمز. این رنگ قرمزیکه در بیشتر تندیسک ها دیده می شود در میان تندیسک های پیشا تاریخ متداول بوده و علت آن نشانه خون و بازگشت آنان است. بالای سر این تندیس گیس بافته ای وجود دارد اما کاری بر روی صورت انجام نگرفته است. دستها به نحوی شکم را نگاه داشته که اشاره به باردار بودن دارد. ناف و پاهایی مشخص دارد.
” ونوس دلنی وستونیکا ” که در اسلواکی یافت شده است. اندام های مادارانه ی مشخص و باردار است. ۱۱.۱ سانتیمتر ارتفاع دارد و ۳.۲ سانتیمتر عرض. نافی مشخص و چشمانی به صورت خط در صورت آن دیده می شود. جنس این مجسمه از سفال بوده و اولین مجسمه سفالی جهان بوده و با حرارتی بسیار کم ساخته شده است. متعلق به ۲۹ تا ۲۵ هزار سال پیش است.
” ونوس کستنکی ” یافت شده در اوکراین که خطی همانند گردنبند بر دور گردن آن قرار دارد. بر روی سر او مو حکاکی شده و جای چشم دارد. اندام های مادرانه ی اغراق شده و نافی مشخص دارد با ارتفاعی ۱۱ سانتیمتری.
” ونوس برسمپویی ” تنها مجسمه ی واقع گرایی است که متعلق به ۲۳ هزار سال پیش و از جنس عاج ماموت است. این ونوس در فرانسه پیدا شده و متعلق به دوران پارینه سنگی زبرین است. چشم هایی مشخص داشته و جزو نادر کارهایی است که میتوان از طریق آن زنان آن دوران را تجسم کرد. صورتی کار شده و موهایی آراسته و ارتفاعی ۳.۶۵ سانتیمتری دارد.
” مجسمه لسپوک” که در فرانسه پیدا شده است اندام های مادرانه، پاها و سری مشخص دارد. متعلق به دوران پارینه سنگی زبرین و حدود ۲۶ تا ۲۴ هزار سال پیش است. با ارتفاعی ۱۵ سانتیمتری و از جنس عاج ماموت
حال با معرفی این تندیسک ها به مشترکاتی که میان آنان بود میپردازیم:
نداشتن صورت و کار نشدن بر روی آن: در شمایل بسیاری از ادیان تاریخی انبیا و اولیا بدون صورت تصویر می شدند و در تفسیر آن این گفته مطرح می شد که ” صورت ” زنده ترین و حساس ترین قسمت بدن و جایگاه اندام های ۵ گانه ظاهری است و برای نشان دادن حواس باطنی اجزای صورت حذف شده تا نماد شدت این حواس باشد. در شمایل های تاریخی صورت به رنگ سفید و یا به شکل نور نقش می شد. در واقع فقدان صورت در تندیسک ها نشانه ی نا بلدی مردمان گذشته در مجسمه سازی نبوده است بلکه قصد و معنایی نمادین دارد. تنها تندیسک ونوس برسمپویی بود که صورتی معلوم دارد اما لب و دهان ندارد. دهان از سویی نماد قدرت خلاق، انتظام اعتلا و از سویی دیگر قدرت تخریب، کشتن، اختشاش و … است. حتی نبودن دهان ونوس می تواند به یک عمد نمادین تعبیر کرد.
سر: تمام این تندیسک ها با سر ساخته شده اند حتی ونوس هول فلس سر کوچکی به شکل قلاب دارد که شاید نشان آن باشد که از این تندیسک ها به عنوان تعویذ استفاده می شده است و به گردن آویخته می شدند. سر نماد اصل فعال، نماد روح متجلی و کرویت آن قابل قیاس با جهان و خورشید و نشانه ی اولوهیت است.
نداشتن پا به صورت کامل: نماد غیر زمینی بودن این تندیسک هاست همان طور که در مورد بسیاری از قدیسان گفته شده است که رد پایی نداشتند.
نداشتن چشم: به استثنای چند ونوس که خطی به عنوان چشم و چشم بسته دارند. باقی این تندیسک ها فاقد چشم هستند و فقدان چشم و یا بسته بودن آن در ادبیات عرفانی به معنای چشم بصیرت و وقوف به عالم باطن است.
مو: در اغلب این تندیسک ها مو به صورت گیس و یا خط هایی دیده می شود که نماد قدرت است. همان طور که هنگامی که موهای شمشون را بریدند قدرتش را از دست داد. همچنین نماد قداست بوده و به همین جهت موی قدیسان را حفظ می کردند.
سینه بزرگ: نماد مادری، حلاوت، امنیت است. سینه ها همچون تمام نمادهای مادرانه میثاقی از برای زندگی دوبارهاند. سینه ی راست نماد خورشید و سینه چپ نماد ماه است.
شکم بزرگ: نماد مادر و نشانه ی شفقت، مهربانی، حمایت و نشانه ی فرزند دوستی است.
ناف: نماد مرکز دنیا و در بسیاری از سنت ها مبدا عالم شناخته شده است که در آن پیدایش هستی از چهار جهت رخ می دهد. اما ناف فقط مرکز ظهور جسمانی نیست بلکه مرکز معنوی دنیاست. ناف مرکز عالم صغیر است. نماد نیروی حیاتی که بر نیروهای کور و غول آسای تائوس مسلط می شود.
هدف من از استخراج این نماد ها و بیان آنان بیان اشتراکات و نمادها در وجه قدسی و اولوهیت این تندیسک ها بوده و گرفتن این نتیجه که تمام این تندیسک ها خصوصیاتی مشخصی و اولوهی دارند و یک جور نمادهایی قدسی را نمایان می کنند. حال می توان این تندیسک ها را به بت و یا آیکون ها و یا شمایلی که در دوران مسیحیت کشیده شده و همه وجوهی مشترک دارند ربط داد. وجوهی که در این تندیسک ها هم دیده میشود و نمایانگر دو مسئله است:
۱. وجود آیین و باور. زیرا به طور یقین در آنان مسئله زیبایی شناسی و هنر به معنای آنچه که ما امروزه می شناسیم مطرح نبوده است. بلکه در دوره ی تاریخی این باورها بودند که به صورت هنر نمایان می شدند.
۲. اثبات وجود ایزدبانوان و ایزدان که به نحوی نشان دهنده ی وجود عالمی ماورائی است و به همین دلیل این تندیسک ها مورد ستایش قرار میگرفتند. برای مواجهه با قهر طبیعت و مرگ و بیماری و هراسی که مردمان در مواجهه با این مسائل داشتند و از این تندیسک ها به عنوان حامی استفاده می کردند و به آنان پناه می بردند.
برای اطلاعات بیشتر راجع به این تندیسک ها میتوانید به مقاله خانم فضائلی در انسان شناسی و فرهنگ مراجعه کنید:
تندیسکهای ونوس در پیشاتاریخ
http://www.anthropology.ir/node/17622
فکوهی: مفهوم «زن سالاری» در تاریخ انسان شناسی
فکوهی با اشاره به این نکته که صحبت هایش با سخنرانی دکتر فضائلی مرتبط خواهد بود و قصد آن را دارد که با بررسی نظریات موجود که هرچه به سمت جلو می آییم دستخوش تغییرات شده است، به نقش زنان از پیشا تاریخ تا به امروز بپردازد صحبت خود را آغاز کرد و این نکته را مطرح کرد که « لزوما مفاهیمی که در جامعه شناسی و انسان شناسی در مورد موقعیت زنان استفاده میشود با مباحثی که در حوزه ی باستان شناسی وجود دارد رابطه ای مستقیم ندارد. علم باستان شناسی قبل از انسان شناسی وجود داشته و کشفیات خودش را داشته است. باستان شناسی قبل از قرن ۱۹ باستان شناسی ای موزه نگارنه بوده که هدف آن تنها پیدا کردن منشا بوده است. ایدئولوژی حاکم بر آن ایدئولوژی تطورگراست و معتقدند که همه چیز از سادگی به سمت پیچیدگی در حال حرکت است. بنابراین تصور این است که ما هر چه به منشا نزدیک تر می شویم میتوانیم نمونه های ساده اشیایی را پیدا کنیم که امروزه با نمونه ی پیچیده ی آن سر و کار داریم. و از طرفی هدف آن است که این اشیا در موزه ها قرار گیرند و میراث پیشا تاریخی و تاریخی را تکمیل کنند.»
فکوهی با طرح این پرسش صحبت خود پیرامون زنان را آغاز کرد و گفت: از چه زمانی این مسئله با جامعه شناسی و انسان شناسی درگیر می شود؟ از زمانی که انقلاب صنعتی رخ داده و اتفاقاتی که در طی آن رخ داد باعث شد تا نیاز به نیروی کار بسیار بالا رود. انقلاب صنعتی با شروع از انگلستان و با جمع شدن جمعی از اطلاعات صورت گرفت و به جهان تعمیم پیدا کرد. زمانی که این انقلاب صورت میگیرد نیروی کار بسیاری نیاز دارد که این نیروی کار نمی تواند صرفا از مردان باشد. مردانی که در شهرها زندگی میکدند کافی نبودند و به تبع آن شکل زیستگاه دگرگون شده و مردم به سمت شهرها حرکت کردند و بنا براین شهرها بزرگ تر شده و مردانی که اکثرا در آن زمان و در ابتدای قرن ۱۹ روستایی بودند به سمت شهرها مهاجرت کردند و در کارخانه ها مشغول کار شدند. اما نیروی کاری که مورد نیاز است بیشتر از مردان روستا بوده و به این ترتیب زنان و کودکان نیز وارد نیروی کار شدند. میتوان گفت که در اواخر قرن ۱۹ تمام اعضای خانواده در کارخانه مشغول به کار بودند. دوره ای که امیل زولا بیشتر از هر کسی در کتاب هایش به تصویر کشیده است. کار کردن تمام اعضای خانواده به مدت ۱۶ ساعت در معادن شمال فرانسه که کم کم منجر به هم از پاشیده شدن زندگی خانوادگی میشود. از اینجاست که گروهی از مطالبات مطرح شده، مطالباتی که در درجه ی اول در مورد کودکان و با هدف جلوگیری از کار و یا کم کردن میزان فعالیت آنان است. پس از آن مطالبات زنان و در درجه اول در قالب اقتصادی و تلاش برای دریافت حقوقی برابر با مردان مطرح میشود. از این دوره است که ما مسئله مطالبات زنان را مشاهده میکنیم که به تدریج به مطالبات سیاسی تبدیل می شود. در این دوره نسل اول جنبش زنان که به دنبال برابری هستند شروع به فعالیت کرده و با اجتماعی شدن و ورود به سیستم اجتماعی شهری حقوقی برابر با مردان را طلب می کنند. این موج که در قرن ۱۹ آغاز می شود بلافاصله با تاریخ و داده های باستان شناسی و اسطوره ای پیوند می خورد تا بتواند از زنان در مقابل جامعه ای کاملا زن ستیز و پدر سالار دفاع کند.
برای آنکه بتوانم نکاتی را از لحاظ تاریخی باز کنم باید در ابتدا چند مفهوم پایه را توضیح دهم که در صحبت هایم از آنان استفاده میکنم. در انسان شناسی خویشاوندی چند مفهوم پایه وجود دارد:
مفهوم پدر تباری: شناخت نسب افراد از طریق خط تباری پدر
مفهوم مادر تباری: شناخت نسب افراد از طریق خط تباری مادر
اکثر جوامعی که انسان شناسان آنان را شناسایی کردند جوامع پدر تبار بودند اما گروهی از جوامع مادر تبار نیز شناخته شده است. در طول تاریخ مادر تباری و پدر تباری گاه به هم تبدیل شده اند
از این دو مفهوم دو مفهوم دیگر پدید آمده اند که مفاهیمی مناقشه برانگیز هستند:
پدر سالاری یا مرد سالاری: سلطه مردانه نسبت به زنان در جامعه
زن سالاری یا مادر سالاری یا زن پادشاهی: سلطه زنانه نسبت به مردان در جامعه
این مناقشه از قرن ۱۹ آغاز می شود. بنا بر شواهد مردم نگاری ما تاکنون هیچ جامعه مادر سالاری نیافته ایم و هیچ جا زنان بر مردان سلطه نداشته و نشانه ای از این امر یافت نشده است به همین دلیل بحث به سمت تاریخ و اسطوره حرکت می کند و این سوال پیش می آید که آیا وضعیتی که امروز وجود دارد از ابتدا به همین صورت بوده است یا مرد سالاری یا پدر سالاری گروهی از جوامع موقعیتی ثانویه است؟ و قبل از مردسالاری زن سالاری وجود داشته است؟
مفهوم پایه ی دیگری که باید به آن اشاره کرد دایی سالاری است که در جوامع مادر تبار وجود داشته و به این معنی است که: نوعی مردسالاری که در آن قدرت برادر نسبت به فرزندان خواهر بیشتر از قدرت شوهر است.
جوامعی که مادر تبار و دایی سالار بودند موقعیت زنان بهتر از جوامع پدر تبار و پدر سالار بوده است. این به آن معنا نیست که این جوامع زن سالار هستند بلکه قدرت در شاخه ی مادری اما در شاخه ی مذکر مادری متمرکز است. و شکلی از مردسالاری است.
نسل اول
اولین کسی که بحث مطالبات زنان را مطرح می کند باخوفن است. باخوفن (Bachoven ( 1815 دسامبر ۲۲ – ۲۵ نوامبر ۱۸۸۷) مورخ سوئیسی و نویسنده کتاب “حق مادری” (۱۸۶۱) است که در زمینه بحث «مادر سالاری» پیشگام بود. باخوفن این نظریه را مطرح میکند که موقعیت مرد سالاری یک موقعیت ثانویه است و پیش از آن ما دوره ای داشتیم که در آن زنان سلطه را در دست داشتند. وی این نظریه را عمدتا از تجزیه و تحلیل اسطوره شناسی یونانی مطرح کرده است. همان طورکه می دانیم اسطوره شناسی یونانی بنابر مذهب چند خدایی استوار بود که در آن خدایان همانند انسان ها ازدواج، مرگ و… را تجربه میکردند. باخوفن نیز این روابط را بررسی و از آنها به نتیجه وجود مرحله ای نخست در حیات انسان یعنی مادر سالاری می رسد.یکی از نظریاتی که باخوفن به آن اشاره کرده و بعدها فمینیست های نسل اول از آن استفاده می کنند اسطوره ی آمازون هاست. آمازون ها جوامعی افسانه ای بودند که در اسطوره شناسی یونان با آنان روبه رو هستیم. جوامعی که در آن زنان دارای سلطه بودند و آثار باقی مانده از آن را در ذهنیت و هنر یونان می توان در سفال های این منطقه مشاهده کرد.
دومین دانشمند مهمی که این بحث را ادامه میدهد لویس هنری مورگان است. مورگان (Lewis Henry Morgan (زاده ۲۱ نوامبر ۱۸۱۸ – درگذشته ۱۷ دسامبر ۱۸۸۱) حقوق دان، مردمشناس و باستانجامعهشناس آمریکایی و نویسنده کتاب «جامعه باستان» (۱۸۷۷) بود که مطالعات خود را بر روی سیستم های زبانی در بین سرخپوستان آمریکا انجام داده بود مورگان به گونه ای غیر مستقیم تز باخوفن را تایید کرده و این نظریه را مطرح می کند که: سیستم های خطاب در زبان سرخپوستان مثلا روش هایی که پدر و مادرشان را مورد خطاب قرار می دهند نشان دهنده ی آن است که در جوامع باستانی با چیزی تحت عنوان «هرج و مرج جنسی» رو به رو هستیم و مشخص نمیشده که چه کسی فرزند چه کسی است و تنها چیزی که مشخص بوده است مادر فرد بوده است و نه پدر او. به همین دلیل او معتقد است که این جوامع پیش از جوامع پدر سالار وجود داشته اند و مادر تباری و مادرسالاری به نوعی همراه بوده اند.
فریدریش انگلس (Friedrich Engels زادهٔ ۲۸ نوامبر ۱۸۲۰ در ووپرتال – درگذشتهٔ ۵ اوت ۱۸۹۵ در لندن) فیلسوف و انقلابی کمونیست آلمانی و نزدیکترین همکار کارل مارکس بود. او بههمراه کارل مارکس «مانیفست حزب کمونیست» (۱۸۴۸) و آثار تئوریک دیگری نوشته است. کتاب «منشأ خانواده، مالکیّت خصوصی و دولت» (۱۸۸۴)به گونه ای کتاب مورگان را بازنویسی می کند اما از این نظریه در راه اثبات نظریه خود و مارکس یعنی ماتریالیسم دیالکتیک مدد می جوید و این بحث را مطرح می کند که همان طور که پدر سالاری یک موقعیت ثانویه است، مالکیت خصوصی و دولت نیز موقعیت هایی ثانویه هستند. بنابراین این نظریه را مطرح می کند که در جوامع ابتدایی که در سیستم های تئوری کمونیستی از آنها تحت عنوان ” کمون اولیه ” یاد می شود، سلطه مردانه وجود نداشت بلکه سلطه زنانه و یا نوعی برابرگرایی حاکم بوده است. مالکیت خصوصی و چیزی تحت عنوان دولت نیز وجود نداشته است و تمام این مسائل با به وجود آمدن سیستم طبقاتی در منطق و خط قانون تاریخی ماتریالیسم دیالکتیکی به وجود می آید. این نظریه، نظریه ای است که در سیستم شوروی تا زمان سقوط آن نظریه رسمی انسان شناسی در دانشگاه های شوروی بوده و کتاب انگلس کتاب اصلی و مورد استناد کامل بود.
با نظریه ای که توسط انگلس مطرح شده است فمنیسم در نسل اولش به وجود آمده وبه این دلیل است که عمدتا کسانی که در نسل اول حضور دارند زنان مارکسیست هستند و تاثیر بر فمینیسم به طور کلی تاثیری مارکسیستی است. نسل اول از نظریه ی انگلس استفاده می کنند تا اثبات کنند مردسالاری با سرمایه داری در ارتباط است و سرمایه داری خود حاصل دوران تاریخی مبارزه طبقاتی است.
کسی که نقش مهمی را در این دوره ایفا می کند اولین رید نام دارد. او ((Evelyn Reed) ۱۹۰۵–۱۹۷۹) نویسنده و مبارز فمینیست و مارکسیست آمریکایی بود. او از رهبران حزب کارگران سوسیالیست آمریکا و از پایهگذاران ائتلاف حرکت ملی سقط جنین زنان بود) که نوشته هایش به فارسی ترجمه شده است نظریه های حاصل فمینیسم نسل اول را مطرح کرده و از این دفاع می کند که مردسالاری یک موقعیت طبقاتی است و بنا براین می شود با مبارزه ی طبقاتی آن را از بین برد
نسل دوم:
ما در نسل دوم با فمینیسم آمریکایی- اروپایی روبه رو هستیم که مهم ترین نمایندگان آن روث بندیکت (Ruth Fulton Benedict زاده ۵ ژوئن ۱۸۸۷ – درگذشته ۱۷ سپتامبر ۱۹۴۸ از پیشگامان علم انسانشناسی است. )و مارگارت مید (Margaret Mead زاده ۱۶ دسامبر ۱۹۰۱ – درگذشته ۱۵ نوامبر ۱۹۷۸) انسانشناس فرهنگی آمریکایی بودند. مید برای پژوهشهایش درباره خانواده و پرورش کودکان در جامعههای مناطق جنوب اقیانوس آرام بسیار مشهور است و کتابهایی همچون بلوغ در ساموآ (۱۹۲۸)و مراحل رشد در گینه نو (۱۹۳۰)را در همین زمینه نوشته است. جایزههای بسیاری در طول عمر مارگارت مید به وی اهدا شده است) سیمون دوبووار (: Simone De Beauvoir) (۹ ژانویه، ۱۹۰۸-۱۴ آوریل، ۱۹۸۶) فیلسوف، نویسنده، فمینیست و اگزیستانسیالیست فرانسوی بود که در ۹ ژانویه، ۱۹۰۸ در پاریس در خانوادهای بورژوا به دنیا آمد. نماینده ای از همین نسل است که نظریات او به ویژه در اروپا موثر بودند و بعد از طریق کتاب «جنس دوم» (۱۹۴۹) به سراسر جهان گسترش یافتند.
برای این افراد مسئله، مسئله ای لزوما تاریخی نیست و از این حوزه در نظریاتشان استفاده نمی کنند و بیشتر به این می پردازند که زنانگی اصولا یک امر فرهنگی است و نه امری بیولوژیک. بیولوژیک بودن آن نسبت به فرهنگی بودن آن یک امر ثانویه است. بنابراین گفتمان آنان از گفتمان مارکسیستی که ما در نسل اول مشاهده میکنیم کاملا متفاوت است. البته این گفتمان در آمریکا گفتمانی است که عمدتا به واسطه ی مکتب فرهنگ و شخصیت که مارگارت مید و روث بندیکت در آن حضور دارند به روانشناسی نزدیک است. در حالی که در فرانسه نظریه سیمون دوبووار مقداری پیچیده تر و فلسفی تر است. همان طور که می توان در جملهی معروف او:” انسان زن به دنیا نمی آید، بلکه زن می شود.” می توان شاهد تفکر اصلی او بود. این زن به دنیا نیامدن به نوعی نفی بیولوژی است به سود فرهنگ است. یعنی زنانگی بودن یک موقعیت بیولوژیک نیست بلکه یک موقعیت فرهنگی است.
کتاب هایی که به عنوان منابع از آنان یاد می شود کتاب های بلوغ در ساموا ۱۹۲۸، کتاب الگوهای فرهنگ ۱۹۲۴، و کتاب جنس دوم ۱۹۴۹ که به واسطه ی قدرت فراوان سیمون دوبووار و قلم زیبایش تاثیر بسیاری زیادی بر جوامع داشته است.
نسل سوم
پس از این دوره وارد نسل سوم فمینیسم شده و با نظریات جدیدی که توسط آنان مطرح میشود رو به رو میشویم . یکی از مهمترین افرادی که در این زمینه فعالیت کرده است لوس ایریگاری است. او (متولد ۱۹۳۲ در بلژیک) فمینیست، فیلسوف، زبانشناس، روانکاو، جامعهشناس و نظریهپرداز فرهنگی بود. او همچنین مدیریت پژوهش فلسفی در مرکز ملی پژوهشهای علمی پاریس را بر عهده داشت. او بیشتر به دلیل دو کتابش تحت عنوان «آیینه زن دیگر(۱۹۷۴)و «جنسی که جنس نیست» (۱۹۷۷) به عنوان اندیشمندی برجسته مطرح است. وی برای اولین بار این بحث را مطرح میکند که ساختارهای مردسالاری به صورت ریشه ای درون فرهنگ ها نفوذ کرده اند. او بر روی ساختارهای زبانی کار کرده و این بحث را مطرح میکند که ما چطور مردسالاری را در زبانمان بازتولید می کنیم. کارهای او در زبان شناسی بسیار دارای اهمیت است زیرا نشان می دهد زبان که ما به صورت روزمره از آن استفاده می کنیم به طور کامل و به صورت ناخودآگاه مردسالاری را بازتولید می کند. کتاب او تحت عنوان ” جنس و جنسیت ها از خلال زبان” در سال ۱۹۹۰ منتشر شده است.
ما از سال ۱۹۷۰ به این طرف به سمت رویکردی متفاوت می رویم که بیشتر از آن که جنسیت را ملاک بگیرد قدرت را ملاک قرار داده و به نوعی تحلیل خودش از مسئله جنسیت را مشروط به تحلیل خودش از قدرت می کند.
مهمترین فرد در این حوزه فوکوست. فوکو (: Paul Michel Foucault) زادهٔ ۱۵ اکتبر ۱۹۲۶ – درگذشتهٔ ۲۴ ژوئن ۱۹۸۴) فیلسوف، تاریخدان و متفکر معاصر فرانسوی است. ) این را زیر سوال می برد که مدرنیته در حقیقت به عنوان مدل قدرت در جامعه مدرن تعمیم خانواده ی تک همسر دگر جنس خواه است. و ایجاد تباری که لزوما وجود نداشته و یا اگر وجود داشته به این معنایی که در مدرنیته مطرح می شود نبوده است. در اینجا فوکو این بحث را مطرح می کند که جنسیت و مدلی که مدرنیته برای آن می سازد به این خاطر است که بتواند قدرت را بازتولید کند و به همین جهت خانواده ی تک همسر دگرجنس خواه مدلی است که باید در اینجا بازتولید شود. کتاب مهم او ” تاریخ روابط جنسی” در سه جلد در سال های ۱۹۷۶-۸۴ منتشر شده که در ایران با نام اراده به دانستن منتشر شده است.
نظریه پرداز بعدی بوردیوست. او (: Pierre Bourdieu اول اوت ۱۹۳۰ – ۲۳ ژانویه ۲۰۰۲) مسئله را در کتاب ” سلطه مردانه” که در سال ۱۹۹۴ منتشر کرده است ادامه داده و به واسطه ی آن شوکی را در جامعه ایجاد می کند. به این خاطر که این نظریه با نظریه ی عمومی ای که در جامعه شناسی وجود دارد و تا حد زیادی تحت تاثیر نظریات فوکوست در تضاد است. در حقیقت بحثی که بوردیو مطرح می کند این است که مرد سالاری را نمی توان به زیر سوال برد. اما مرد سالاری در واقع یک روی سکه است و روی دیگر آن شریک بودن مردان و زنان در به وجود آمدن مرد سالاری است. و این یک امر یک سویه نیست. در حقیقت بوردیو از نوعی تبادل سرمایه صحبت می کند که مورد نیاز جامعه است. او معتقد است جامعه خودش را به شکلی مطرح می کند که زنان همان قدر سلطه را ایجاد میکنند که مردان و در خدمت بازتولید سیستم اجتماعی هستند. این نظریه که با واکنش شدیدی از جانب فمینیست ها همراه بود که بیشتر تمایل داشتند مدل مارکسیستی را مورد نظر قرار دهند، یعنی سلطه ی مرد بر زن همانند سلطه طبقه سرمایه دار بر کارگر. اصلی که بوردیو مطرح میکند این است که درست است که سلطه ی مرد وجود دارد اما سلطه ی مرد فقط به دلیل خواست مردان وجود ندارد بلکه به دلیل مشارکت زنان در این امر نیز هست و لزوما به صورت خودآگاهانه صورت نمی گیرد.
نسل آخر:
نظریه پردازان بعدی که باید به آنان نسل آخر فمینیسم گفته شود که اغلب با عنوان پسافمینیست از آنان یاد می شود کسانی هستند که نظریات جدید و مناقشه برانگیزی را مطرح میکنند.
مشهورترین این افراد دانا هاراوی نام دارد که استاد دانشگاه سانتا کروز است و کتاب خود را با نام ” مانیفست سایبرگ” در سال ۱۹۸۵ منتشر کرده است. او علاوه بر آن که استاد تاریخ است، استاد علم نیز بوده و یکی از مسائل مناقشه برانگیز مطرح شده از جانب او این است که تاریخ علم باید دوباره نوشته شود زیرا مطالعه ای که بر روی نخستی ها صورت گرفته است، از دیدگاه مردانه بوده بنابراین نتایجی که از این کارها حاصل شده است قابل اعتماد نیست. یکی از نظریه های او این است که ” علم ” یک علم مردانه است و نتایج آن نیز مردانه است. بحث دیگر او در مورد موقعیت جدیدی است که به آن موقعیت سایبرگ می گویند و زنان در این موقعیت بیشتر به صورت مرکز اصلی در می آیند و باید از این موقعیت استفاده کنند تا بتوانند با مردسالاری مبارزه کنند. او به صورت مفصل در کتاب خود به این بحث پرداخته است.
نظریه پرداز بعدی جودیت باتلر نام دارد. او (Judith Butler) زادهٔ ۲۴ فوریه ۱۹۵۶ فیلسوف پساساختارگرا و منتقد فمنیست آمریکایی است و در زمینههای فمینیسم، نظریه فراهنجار، فلسفه سیاسی و علم اخلاق صاحب نظر است. وی دارای کرسی استادی در رشته ادبیات در دانشگاه کلمبیای شهر نیویورک است. نخستین اثر وی آشفتگی جنسیتی نام دارد که در سال ۱۹۹۰ به چاپ رسید و بیش از ۱۰۰٬۰۰۰ نسخه از آن در کشورهای دیگر و به زبانهای مختلف به چاپ رسید. یکی از مهمترین نظریات باتلر در خصوص جنسیت طرح مبحثیست با عنوان پرفورمتیویتهی جنسیت. باتلر معتقد است که جنسیت نوعی «اجرا» (performance) است، آن چیزی که فرد در شرایطی خاص به نمایش میگذارد، نه قاعدهای جهانشمول از «آنچه تو هستی») که نظریه ی ” کوییر ” را مطرح می کند و در طی آن بیان می دارد که مفهوم جنسیت یک برساخته ی ایدئولوژیک است که در خدمت جامعه ی مردسالار قرار گرفته و ساخته شده است. کوییر به آن معناست که آدم ها نه زن هستند و نه مرد. مردانی وجود دارند که شبیه زنان هستند و زنانی وجود دارند که به مردان شباهت دارند و این ابهامی است که در مفهوم جنسیت وجود دارد. به نظر باتلر صحبت کردن از قشر زنان بدون آنکه بدانیم از کدام زن ( سیاه، سفید، فقیر، غنی و …) صحبت می کنیم معنایی ندارد.رفتارهای جنسیتی افراد می تواند به طور کامل داده ها را تغییر دهد. او در کتاب فروپاشی جنسیت مطرح میکند که جنسیت یک مفهوم مصنوعی است که باید از هم پاشیده شود تا ما بتوانیم بفهمیم با چه چیزی سر و کار داریم. به همین جهت ما نه چیزی به نام مردسالاری داشته و نه چیزی به نام زن سالاری داریم. روابط قدرت به صورت های مختلفی اعمال شده و یکی از ابزار هایی که برای اعمال شدن از آن استفاده می کند مسئله ساختن ایدئولوژی و یا گفتمان جنسیتی است.
جنبش ایزدبانوان
در دهه ی ۱۹۷۰ جنبشی تحت عنوان جنبش ایزدبانوان آغاز شد که یکی از مهم ترین افراد موثر در آن خانم ماریجیا گیموتاس ( بیروته ) نام داشت که باستان شناسی آمریکایی است. او یکی از کسانی بود که مجسمه های ایزد بانوان را یافت و کتاب خودش را تحت عنوان ” ایزدبانوان زنده” در سال ۱۹۹۶ منتشر کرد. او همان طور که خانم فضائلی هم به آن اشاره کردند، بحث قداست زنان در تاریخ در اندام های زنانه و شکل اسطوره ای خودشان را بیان میدارد
نظریات جدید:
آخرین نظریاتی که پیرامون زن سالاری مطرح شده توسط فرانسواز هریته و موریس گودولیه (Maurice Godelier انسان شناس نامدار فرانسوی است. ) شاگردان لوی استراوس و مهم ترین انسان شناسان زنده فرانسه هستند، ارائه شده است..
فرانسواز هریته بر این نکته بسیار تاکید دارد که ما هرگز جامعه مادر سالار نداشته ایم، و از زمانی که انسان انسان می شود، مدلی دوگانه ایجاد می شود که سلطه مرد بر زن را ایجاد می کند. و این مدل به تمام جوامع انسانی تعمیم پیدا کرده است.او بر این نکته تاکید دارد که هیچ مطالعه ی اتنوگرافیکی نشان نداده است که ما چنین جامعه ای داشته باشیم که زنان در آن نسبت به مردان سلطه داشته باشند. و از لحاظ منطقی نیز نمی تواند با مدلی که جوامع انسانی رشد کرده اند انطباق داشته باشد. البته او در مورد آمازون ها معتقد است که بیشتراز آنکه بازمانده ی یک موقعیت تاریخی باشند. وحشت، هراس و بیگانه ترسی ای است که در جامعه ای به شدت مردسالار یونانی وجود دارد و ترس از جامعه ای وحشتناک که در آن زنان قدرت را در دست داشته باشند.
موریس گودولیه نیز در تحقیقات آخر خود از سال های ۲۰۰۰ به بعد و در کتابش با نام ” دگردیسی های خویشاوندی ” در سال ۲۰۰۴ ودر آخرین کتاب منتشر شده از او که با عنوان «لوی استروس» (۲۰۱۳) نوشته شده است مسئله را در چارچوب اسطوره شناسی تحلیل می کند و بیان میدارد که اسطوره شناسی در حقیقت به ما نشان می دهد که بیشتر از آن که ما بتوانیم از طریق روایت های اسطوره ای به وجود جوامع مادر سالار برسیم، به وجود جوامعی می رسیم که همیشه پدر سالار بوده اند. چون در نهایت همیشه اسطوره ها بیان میدارند که زنان خطر را ایجاد کرده و یا اشتباهاتی انجام میدهند و این مردان هستند که موقعیت جهان را به حالت خارج از آشوب باز میگردانند. به خصوص بنا به مطالعاتی که بر روی اقیانوسیه انجام داده است.
فکوهی برای نتیجه گیری بحث اینچنین گفت که: «باید بر این مسئله تاکید کرد که هیچ مطالعه ی اتنوگرافیکی نشان دهنده ی وجود جوامع مادر سالار تاکنون نبوده است و به همین جهت از لحاظ انسان شناسی جوامع مادر سالار وجود خارجی نداشته اند. این موقعیت کنونی اطلاعات علمی ما است و البته اگر زمانی شاهدی بر خلاف این امر پیدا شود مسائل علمی نیز نیاز به بازبینی دارند.
اما نکته ای که فرانسواز هریته به آن اشاره کرده است قابل توجه است که مدل جوامع انسانی که ما بر آن مطالعه کرده ایم نشان دهنده ی آن است که مادر سالاری نمی توانسته است وجود داشته باشد و نکته ی دیگر آن که هم پوشانی مفاهیم خویشاوندی، جنسیت، قدسی و ناقدسی، قدرت هر چه بیشتر در سالهای اخیر به زیر سوال رفته است و با نظریات جدید این که آیا می توان این مفاهیم را بر هم بگذاریم زیر سوال رفته است. این که زنان قداست داشته اند یا نه ممکن است کاملا واقعیت داشته باشد اما در عین حال این قداست می تواند درجوامعی باشد که زنان به شدت زیر سرکوب هستند. این دو که به خصوص زیر نفوذ ایدئولوژی اولیه ی فمینیستی که ایدئولوژی مارکسیستی بودند امروزه کاملا به زیر سوال رفته است. به عبارت دیگر ما نمیتوانیم بر اساسی که قدسی و ناقدسی را تحلیل می کنیم جنسیت، قدرت و خویشاوندی را تحلیل کنیم و اینها می توانند مدل های بسیار متفاوتی باشند. در عین حال که باید تعبیرهای بسیار متفاوت از آنها را مانند تعبیر باتلر به کار. تصور این است که هنگامی که ما از کلمات یکسان صحبت می کنیم از مفاهیم یکسان صحبت میکنیم که این امر به طور کامل امروز به زیر سوال رفته است و به هیچ عنوان زبانشناسی از آن دفاع نمی کند که کلمات یکسان معانی یکسانی دارند. اینها دالها و مدلول هایی هستند که در سیستم اجتماعی دائما جا به جا شده اند. بنابر این صحبت کردن با کلمات امروز راجع به گذشته ی دور دست تنها ما را به طرف خطا و انحراف زبان شناختی می برد.»
پرسش و پاسخ:
پرسش ۱: یکی از خصوصیات تندیسک های ونوس داشتن اندام های مادرانه است. پس چرا تندیسکی که در آن علائم مادرانه دیده نمی شد را به ونوس نسبت داده اند؟
فضائلی: پای این ونوس هم پیدا شده است اما دیگر اعضای بدن او یافت نشده است. این نامی است که باستان شناسان برای این تندیسک انتخاب کرده اند و من این تندیسک را به دلیل تفاوتی که با دیگر ونوس ها داشت و چهره ای مشخص در آن دیده می شد برای شما معرفی کردم. که به واسطه ی آن می توان چهره افراد را تا اندکی تجسم کرد. نزدیک به ۱۰۰ ونوس در سراسر جهان شناسایی کردند که بیشترین این تندیسک ها دارای اندام های زنانه هستند. بعضی سرها قطع شده و احتمال آن که سری برایشان ساخته نشده باشد نیز هست. اندازه هایی متفاوت از ۳ سانت تا نزدیک ۲۰ سانت وجود دارد و به همین دلیل به این نمونه ها تندیسک می گویند و حالت مجسمه ندارند بلکه حالتی تعویذ دارند و همه هم با نام ونوس شناخته شده و این اسم گذاری توسط باستان شناسان قرن ۱۹ اتفاق افتاده است.
پرسش ۲: مجسمه هایی که در موزه های اروپایی به صورت کامل قرار دارند اما مجسمه های ایرانی اغلب به صورت نیم رخ هستند. آیا این به دلیل برتری مجسمه سازی بوده است و یا دلیل معنوی داشته است؟
فکوهی: خیر. این که اصولا در ایران هنر مجسمه سازی به شکلی که ما در تمدن یونانی میبینیم وجود ندارد یک فرض قوی است که میتوان برای چند دوره بزرگ در ایران مانند هخامنشی و یا ساسانی مشاهده کرد. اما این که مذهب ایران باستان و اسلام مذاهبی انسان شکل انگار نیستند مسلما تاثیر داشته بر اینکه هنر مجسمه سازی و تصویرگری در ایران تا دوره صفویه مطرح نباشد. از دوره صفویه تحت نفوذ بیرونی این هنر آغاز میشود و در دوره قاجار و مدرنیته ادامه پیدا میکند . باید به این نکته هم توجه داشت که تمدن هخامنشی در ایران تمدنی جهان وطن است و از دستاورد های تمدن های دیگر استفاده میکند و این دیدگاه را ندارد که باید صرفا از هنرمندان بومی استفاده کند. و آثار هنرمندان نقاط دیگر در این دوره دیده می شود.
فضائلی: یک استثنا در مورد مانی و میترا وجود دارد. که نقاشی های بسیاری از این افراد پیدا شده که در ایران ممکن است چیزی یافت نشده باشد که چون بسیاری از افراد با آن مخالف بودند اما هنگامی که از ایران خارج شده است بسیاری از مجسمه ها و سنگ نوشته و … وجود دارد که نشان دهنده تصویر است که تنها در چارچوب ایران که کمی مخالفت با آن وجود داشت دیده نمی شود.
پرسش ۳: چرا از واژه تمدن برای دوره ی آشولی و … استفاده کردید؟
فضائلی: در تمام منابعی که من داشتم از این واژه استفاده شده است. درست است که تمدن از مدنیت می آید و مسئله ی شهر در آن مطرح است اما شما شهر را به معنای شهر امروزی نباید در نظر بگیرید. بلکه شاید تفکر شهری در ایران وجود داشته است. مفاهم خانواده مذهب و … در این دوره مطرح بوده است.
فکوهی: تعبیرهای متفاوتی در مورد واژه تمدن وجود دارد. آن تعبیری که در این سوال وجود دارد که رایج است این است که تمدن از دوره نوسنگی مطرح میشود. اما همانطور که خانم فضائلی مطرح کردند این است که تعبیری دیگر وجود دارد که لزوما معنای تمدن را با شهر یکی نمی دانند بلکه با فرهگ یکی می دانند. منابع انسان شناسی البته بیشتر از ” فرهنگ آشولی ” و … استفاده می کند. اما باید دقت داشت که خود واژه فرهنگ در آلمانی هم به معنای فرهنگ است و هم تمدن و این واژه ها لزوما در تضاد نیستند
پرسش ۴: آیا شاهد باستان شناختی ای برای نظریه ی فرانسواز هریتیه وجود دارد؟
فکوهی: این نظریه بر اساس شواهد باستان شناسی استوار نیست. اما اگر منظور این است که مدلی که در تمام جوامع از ابتدا تا امروز وجود داشته مدلی مردسالارانه بوده، شاهدی باستان شناختی دارد؟ بله. وجود دارد. تمام باستان شناسی به همین نکته اشاره دارد. میتوان به تمام فرهنگ های دنیا نگاه کرده و اشکال فالیک را در آنها در موقعیت سلطه فضایی دید. اما این که آیا فرانسواز هرتیه بر این اساس نظریاتش را مطرح میکند خیر. نظریات او بر این اساس است که شاهد انتوگرافیکی برای این امر یافت نشده است.
پرسش ۵: به نظر شما آیا کسانی که این ونوس ها را ساخته اند نگاهی مردانه داشته اند یا زنانه؟
فکوهی: این که این تندیسک ها توسط چه کسانی ساخته شده است را ما نمی توانیم جواب دهیم.
فضائلی: اما از آنجایی که می گویند سفال توسط زنان ساخته شده است. و معتقدند که ممکن است بیشتر این تندیسک ها توسط زنان ساخته شده باشد. اما به صورت دقیق نمی توان گفت که این تندیسک ها ساخته ی دست چه کسی است.
پرسش ۶: آیا در ایران نیز تندیس ایزدبانوان باروری کشف شده است؟
فضائلی: بله. در تپه ی سراب کرمانشاه مشهورترین پیکرک انسانی به دست آمده از این تپه ، پیکرک مشهور به « ونوس سراب» است که شهرت جهانی دارد و در موزه ایران باستان نگه داری می شود.
پرسش ۷: تقدس زنانی که در تندیسک ها تجلی یافته چگونه در سرزمین های دور به صورت مشابهی دیده شده؟ در فرانسه و اتریش و فلسطین در طرف دیگر. انسان ها در آن دوران چگونه اندیشه های مشابهی داشتند؟
فکوهی: به دو صورت می توان به این سوال پاسخ داد. اول این که هنگامی که چیزی در مکانی پیدا میشود لزوما به این معنا نیست که متعلق به آن جاست. جا به جایی می تواند اتفاق افتاده باشد بنابراین یکی از بحث های مناقشه برانگیز این است که اگر چیزی در جایی پیدا شده آیا مربوط به آنجاست یا خیر. انسان های اولیه به خصوص در دوران سرد جا به جایی هایی طولانی انجام میدادند.
از طرف دیگر میتوان با پاسخی ساختاری و استروسی جواب داد که رویکرد انسان به فرهنگ رویکردی است که ایجاد ساختارهایی یکسان میکند ولو اینکه این فرهنگ ها با هم ارتباط مستقیم نداشته باشند زیرا قابلیت های یکسانی در مغز انسان وجود دارد و از آن نشات میگیرد و من هم طرفدار همین نظریه هستم زیرا در حوزه های دیگر هم میتوان آن را بررسی کرد مانند برج های مشابه در دنیا و ساخت خانه ها. این دلایل ساختاری هستند که از ذهن انسان بیرون می آیند.
پرسش ۸: چرا با شروع تمدن های بین النهرین کم کم چرخشی در اسطوره ها ایجاد شده و از قدرت ایزبانوان کم شده و ایزدان قدرت میگیرد؟
فکوهی: این نکته خود سوالی است که امروزه خیلی مطرح می شود. ما نمیدانیم دقیقا چه اتفاقی در ابتدای دوره نوسنگی می افتد که یک چرخشی از خدایان زن به طرف خدایان مرد اتفاق می افتد این چرخش را اکثر باستان شناسان و انسان شناسان باستان شناس تایید کردند که در طی آن جنسیت خدا تغییر می کند. مسئله ای که مطرح است این چرخش را درحدود ۱۰ هزار سال پیش میبینند اما نمی توانند دلیل آن را توضیح دهند. شاید بتوان گفت به نوعی جامعه ی پدر سالار خودش را تثبیت میکند و با به وجود آمدن دوره نوسنگی مرد شکارچی به مرد جنگ جو تبدیل میشود و مرد جنگ جو به حاکم تبدیل می شود و حاکم تمام بقایای مانده از سیستم پیش از خودش را از بین میبرد. اما در زمینه اسطوره این جدال بین زنان و مردان باقی می ماند. به هرحال عقده ی تمام مردان این است که در آخر به یک زن میرسند و نتوانستند این مسئله را حل کنند که در پایان هر مردی یک زن است و از زنان زاده می شوند.
پرسش ۹: در کتاب “تاریخ مردم ایالات متحده” با اشاره به تحقیقات اتنوگرافیک نشان داده شده که در بعضی جوامع سرخپوستی قطعا زنان سالاری وجود داشته است. با توجه به نتیجه گیری دکتر فکوهی این ادعا در این کتاب هم زیر سوال است؟
فکوهی: من کتاب را دیده ام اما به این جامعه خاص اشراف ندارم.در بیشتر مواقع مسئله مورد مناقشه این است که شواهدی که میبینیم چگونه تعبیر کنیم. در خود ایران مناسکی فراوانی هست که از زن سالاری و یا زن پادشاهی صحبت میکندو این بستگی دارد که شما چگونه این امر را تعبیر کنید و بدانید که این جامعه متفاوت بوده است و یا اینکه واقعا این نشان دهنده چیز خاصی نیست. اجتماعی بزرگ در انسان شناسی وجود دارد که معتقدند ما جامعه ای که در آن سلطه ی زنانه در آنها وجود داشته باشد ندیده ایم. در اینجا هم میتواند صرفا تعبیری باشد در جامعه ای که برابری در آن وجود داشته و حقوق زنان و مردان نزدیک بوده است که گاهی به زن سالاری تعبیر می شود. تحقیقات سرخپوستان در خیلی جاها اشتباه بود و بسیاری از آنان در فاصله سال های ۱۹۰۰ تا ۱۹۲۰ انجام شده و پر از اشتباه هستند. به دلیل آنکه نمیتوانستند این جوامع را بفهمند و زبان آنان را نمی شناختند و… تحقیقاتی که چه درآمریکا و استرالیا در این سالها انجام شده پر از غلط بوده و زیر سوال است و بهتر است که به متخصصین اتنوگراف آمریکا شناس مراجعه شود. و کتابی را نباید مبنا گرفت. این مسائلی تخصصی است و کسی که تخصص نداشته باشد نمیداند که در جامعه ی اتنوگرافی شده چه مشکلی پدید می آید.به عنوان مثال کتاب لوسین لوی برولکه با عنوانی بد : ذهنیت در جوامع عقب افتاده” در ایران ترجمه شده است در صورتی که منظور او ذهنیت ابتدایی بوده است. و بعدها او تز اصلی این کتاب را زیر سوال برده و بیان کرده که من توانایی فهم این جوامع را نداشتم و به اشتباه به آنان ابتدایی میگفتم در صورتی که پیچیده هستند.
برای مشاهده پاورپوینت مربوط به سخنرانی «زن سالاری در تاریخ انسان شناسی» در زیر کلیک کنید: