معنایی که دیگر نیست
فرایندهایی درهم تنیده، در روزگار ما دست به دست هم داده تا معنای سنتی قومیت در جهان امروز وجود نداشته باشد.
نوشتههای مرتبط
امین یگانه
نعمت الله فاضلی استاد پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. او دکتری خود را در مدرسه مطالعات شرقی و افریقایی دانشگاه لندن اخذ کرده است. رویکرد فاضلی به نظر محافظهکارانه می آید اما نگاه او به واقعیات جامعه و محدودیت های سیاستگذاری فرصتی فراهم ساخت که در کنار صحبت صریح از زوال فرهنگهای محلی به طور عینی و به دور از بلندپروازی درباره اینکه چه میتوان کرد گفتوگو کنیم.
● بحث یکسان سازی فرهنگی اقوام، از ابتدای شکلگیری دولت مدرن در کشورمان محل منازعه است. در دوران پهلوی اول آشکارا و بعدها نهان و آرام. این اتفاق را میتوان در سیاستهای آشکار مثل کوچ دادن سیستانیها به گلستان٬ یا سیاستهای نانوشته مانند حساسیت حاکمیت بر سر نامگذاری کودکان٬ دید. فکر میکنید این قصه کی تمام خواهد شد؟ اصلا تمامی دارد؟
در یک کلمه بگویم خیر. اما من معتقدم با همه اتفاقاتی که شما برشمردید٬ هویتهای محلی رو به زوال نمیروند اما معنای جدید پیدا میکنند. هویتهای محلی به شکل صورت باقی میمانند نه محتوا. محتوا همان خواستها و آرزوهای مردم است اما صورت جایی است که میخواهند از خود حرف بزنند و وارد محیط عمومی شوند. اینجاست که از خود نماد یا فرم می سازند و به صورت هویت باقی می مانند. هویت ظاهری. در خود اقوام نیز اعتقادی به محتوا نیست٬ بلکه تزئین است. تزئین نه به معنای کاذب و زاید بودن بلکه به معنای شکلی.
از طرفی در مورد هویتهای مختلف ایرانی نمیشود تبیین یکسانی انجام داد زیرا وجود و هستی هر قومیت با قومیت دیگر متفاوت است. برای مثال آذری، عرب، بلوچ و کرد هر کدام یک طور متفاوتی هستند. اما به طور کلی در مورد همه آنها اعتقاد به هویت و قومیت به معنای محتوایی که احساس و خواستههای واقعیشان را شکل بدهد وجود ندارد. اما هویت به عنوان یک زبان گفتوگویی چرا وجود دارد و بارز است. عنصری که نوعی کارکردی سیاسی دارد و میتواند بریا احقاق حقوق شهروندی مورد استفاده قرار بگیرد. به این معنا که اگر افراد از زبان قومیت برای بیان خواستههایشان استفاده کنند میتوانند در تقابل با گفتمان رسمی قرار بگیرند و در نتیجه در یک کشمکش مبتنی بر هویت قومی و مرکزی٬ صدای بلندی ایجاد کنند. این منازعه هویتی لزوما بر پایه این نیست؛ افرادی که از هویت قومی صحبت میکنند احیای قومیتشان خواسته واقعی آنها باشد. بلکه خواستههای آنها مربوط به زندگی روزمرهشان مانند شغل، درآمد، امنیت، احترام و امثال اینها است. اگر این نوع از حقوق شهروندی تحقق پیدا بکند قومیتها تاکید چندانی بر مسئله آذری یا عرب بودن خودشان ندارند. اعتقاد بر اصالت و برتری قومیت یا ساختارهای قومیت اگر نگوییم تمام شده است٬ تا حد چشمگیری ضعیف شده است که کارآمد نیست. زمانی که اعتقاد بر مولفههای قومیتی مطرح بود زمانی بود که ساختارهای سیاسی ـ قومیتی مانند قبیله و طایفه وجود داشت. از این رو افراد از سطح خانواده تا بالاتر براساس مولفههای قومیتی انسجام سیاسی و اجتماعی پیدا میکردند. در دنیای امروز که این نوع انسجام یابی، جامعهپذیری و فرهنگیابی در میان مردم وجود ندارد طبیعتا اعتقاد بر مولفههای قومیت هم وجود ندارد. اما اعتقاد نداشتن٬ به این معنا نیست که ما نمیتوانیم از زبان قومیت یا گفتمان قومیت برای گفتوگوی کلان با حکومت استفاده کنیم.
● یعنی آنها از معنای خودشان تهی شدهاند؟
بله دقیقا. یعنی آن معنای قومیتی وجود ندارد. شما از استعاره زیبایی استفاده کردید. نکته این است که چند فرایند دست به دست هم داده تا معنای سنتی قومیت در جهان امروز وجود نداشته باشد. در مواقعی هم که هویت قومیتی مطرح میشود٬ اعتقاد به قومیت، یا اصالت قومیت نیست بلکه در مناسبات وسیعتری کشمکش ها و تقابلی صورت می گیرد که استفاده ابزاری از قومیت را ایجاد میکنند. البته در برخی از کشورها که تحولات مدرن شدن صورت نگرفته ممکن است از ایمان صادقانه یا اصالت قومیتی میشود صحبت کرد. کشورهایی مانند افغانستان یا بخشهایی از پاکستان. یا وقتی به سراغ اروپا یا امریکای شمالی میرویم در آنجا هم گاهی این مولفهها خود را نشان میدهند اما تاکید بر مسئله قومیت در این مناطق هم به این معنا نیست که باور یا ایمانی به آن مسئله وجود دارد. اسکاتلندیهایی که در برابر انگلیسیها قد علم کرده و دارای استقلال میشوند شاید این تصور را به ذهن متبادر کند که اسکاتیش ها میخواهند به استقلال قومیتی برسند؛ اما واقعا اینگونه نیست. وقتی در مقابل دولت مرکزی بریتانیا قرار میگیرند احزاب ملیگرای اسکاتلند از زبان قومیتی میتوانند استفاده کنند؛ این زبان به آنها این اجازه را میدهد که اهرم فشار قابل توجهی به دست بیاورند. معنایش این نیست هرکسی که اسکاتلندی است ایمان به هویت کهن یا اسکاتیش بودن دارد. این قضیه در ایران شبیه اسکاتلند است. کشمکشهایی که به لحاظ فرم در قومیتها در شهرهایی مانند تبریز یا گرگان شکل میگیرد به نظر من از لحاظ معنا تهی شده و صرفا صورتهای سیاسی هستند.
معنایی که میگویم ایمان و باور اصیل داشتن به امر نژادی است. من معتقدم امر قومیتی وقتی وجود دارد که یک فرد مومن به قومیت٬ آن را با شور و هیجان درونی کرده باشد. مثلا یک فرد آذری، آذری بودگی خود را به عاملی مانند مذهب و احساس قوی تبدیل کرده باشد٬ خواسته های او می بایست طوری تشکیل شده باشد که آذری بودنش را تشدید کند. من فکر میکنم این معنا اگر نگویم وجود ندارد پررنگ هم نیست. زیرا خواسته یک آذری حقوق شهروندی مانند شغل، امنیت، درآمد، آزادی اجتماعی، فرصت خودشکوفایی است که اگر این آزادی بتواند منجر به هنرمند شدن، نویسنده شدن، دانشمند شدن و غیره بشود دیگر نیازی به گفتن اینکه آذری هستم وجود ندارد.
● من میخواهم اندکی مخالفت کنم. در برخی موارد، ماجرا اینطور هم نیست که به خواستههای شهروندی تعریف شده مانند شغل و… ختم شود. ادبیات هجایی آذریها و ترکمنها اگر باز گردد و جان بگیرد معادلات بسیاری را تغییر میدهد٬ نحوه عروسی آنها شاید تغییر کند٬ یا به این فکر کنیم که ترکمنها در مراسم عروسی خود والیبال بازی میکردند که این به رابطه دیالکتیک سنتها و زبان و … برمیگردد؛ میخواهم بگویم صحبت از صورت و معنا این قدرها صورتبندی شده نیست. مرزی وجود ندارد و ما نمیدانیم صورتهای متفاوت چه معنایی به وجود میآورند. ما اگر بتوانیم این مسائل را برگردانیم معادلات تغییر نمیکند؟
اینکه میگویید اگر ما بتوانیم تمام آیین و رسوم قومی را مانند موسیقی، رقص، نمایش، فولکلور، زبان، گویش و صنایع دستی را احیا کنیم معنا باز میگردد درست است. من هم این را قبول دارم اما این حرف شما واقعا ممکن نیست. شما یک «اگر» آوردید که من هم معتقدم بله، «اگر» بتوانیم آنها را احیا کنیم معنا باز میگردد. اما من معتقدم یک نوع دگردیسی در قومیتها بوده است که آنها در یک فرایند صدساله خودشان را با جهان امروز سازگار کردهاند. این جهان نسبت به جهانی که در آن زیست میکردیم بسیار متفاوت است. در تبریز نهادهای اجتماعی موثر برای هنرهای قومی، فولکلو و اسطورهها وجود ندارد و تبریز یک شهر امروزی شده است. امروزی شدن برای ما به معنای بازگشتن به عناصر هویتی و قومیتی گذشته نیست بلکه معنای دیگری دارد. این نکته که شما گفتید به خاطر قید شرطی که دارد قابل مناقشه است. از سویی اگر شما بتوانید آن عوامل هویتی را بازگردانید باز هم شاهد همان قومیتها نخواهید بود. برای مثال اگر به سفرهخانههایی که در تهران و شهرهای دیگر است برویم یک چیزی را آشکار میبینیم و این است که برخی از سفرهخانه عکسهای قومی، مذهبی، فولکلور را به صورت نمادین دارند اما من و شما که وارد این فضا میشویم با آن معنای هویتی سرکار نداریم که قومیت خود را تجربه، بازتولید و تمرین کنیم. بلکه بیشتر این احساس را داریم که وارد یک فضای پستمدرن و ترکیبی شدهایم. ما گنجینهها، عناصر و نمادهای پیشین را در یک چهارچوب جدید به کار میگیریم و در این چهارچوب٬ عناصر قومیتی معنای پیشینی خود را ندارند. این واقعه یک آش شله قلم کار پستمدرن میسازد.
● یک نوع ویترینیسازی؟
نمیدانم اسمش ویترینسازی است یا نه. نمیخواهم قضاوت کنم. به همین دلیل فکر میکنم اصالت ناب باور و معنا الان وجود ندارد مگر در مناطقی که در دور دستهاست و دست نخورده باقی مانده.
● نکته دقیقا همینجاست، پیش از اینکه در مورد امکان بازسازی و احیا سخن بگوییم در این مورد بحث کنیم که آیا شایسته است که این هویت احیا شود؟ البته احیا نه به معنای پیشامدرن آن که بنظر میرسد این موضعی است محال، بلکه به معنایی که امروزه متفکران موسوم به پستمدرن از آن سخن میگویند. در این معنا آیا شایسته است این هویت های محلی را مورد توجه قرار داده و برجسته سازیم؟ خاصه با توجه به اینکه امروز در پاسداشت هویت رسمی و ملی خود میکوشیم و در نهاد همه ما این گزاره جاری است که اگر حافظ و اشعار او بسط پیدا کند قدمی در راستای اعتلای فرهنگ امروز ماست. اگر حافظ برای فرهنگ ملی میتواند چنین کارایی داشته باشد طبیعی است که مختومقلی هم بتواند این کارکرد را در فرهنگ محلی ترکمن داشته باشد. آیا این بازگردانی معنا مطلوب است؟
این واژهی شایستگی را میباید از چند منظور بررسی کرد. شایستگی و بایستگی تاریخی، اخلاقی و سیاسی. در بخش شایستگی و بایستگی تاریخی این نکته مطرح است که آیا بستر تاریخی و ویژگیهای فرهنگی امروز ایجاب میکند که ما مولفههای فرهنگی و قومی را احیا کنیم یا خیر. بایستگی اخلاقی این است که بگوییم کاری که انجام میشود خوب و پسندیده است یا نه. یک زمان هم است که از بایستگی سیاسی صحبت میکنیم و میگوییم اگر این کار را انجام بدهیم برای امنیت ملی چه خطر یا سودی دارد و اینکه به نفع آن یا به ضرر آن است.
از لحاظ تاریخی من فکر میکنم جامعه به طور طبیعی و تدریجی، ویژگیهای قومی و زبان قومی را که کارکرد و کارایی دارد را متناسب با شرایط زندگی انتخاب و گزینش میکند و آنها را به کار میگیرد. از نگاه جامعهشناختی این اتفاق افتاده است. به همین دلیل است که کردها، ترکمن ها، بلوچ ها، عرب ها با مردم تهران فرق دارند. اما اگر برای مثال همین کردها را مثلا با ۱۵ سال پیش مقایسه کنیم متوجه میشویم که تفاوتهای زیادی با آن کرد قدیمیتر دارند. این تفاوتها ناشی از بایدهای تاریخی است٬ بنابراین معنایش این نسیت که بگویم این کردها همان کردهای ۱۰۰ سال پیش هستند. در شرایط جدید آنها فرهنگ خود را بازتولید نکردند بلکه بازآفرینی کردند این شرایط برای ترکمنها هم وجود دارد.
از منظر بایستگی اخلاقی نیز باید بگویم که من به عنوان کسی که کارم مطالعات اجتماعی و فرهنگی است صلاحیت ندارم در مورد مسایل اخلاقی و تحولات آن داوری کنم. اما درمیان فرهنگ های محلی جامعه نوعی پارادوکس و تناقض نسبت به خودشان وجود دارد که آن را می بینم. برای مثال اگر عرب ها، کردها یا ترکمن ها را در نظر بگیریم نسلهای جدیدترشان فکر میکنند هر قدر امروزی تر باشند بهتر است. یعنی فکر میکنند از نظر اخلاقی امروزی شدن بهتر است. به هر حال تعصبات قومی یا قبیله ای، برخی نزاع هایی که منجر به خونریزی میشد یا برخی از باورها که با شرایط جدید سازگار نیست مانند اینکه ۱۰ همسر داشته باشند برای نسل جدید بسیار مورد توجه است. آنهایی که تحصیل میکنند برخی از رفتارهای قومی خود را ناشایست می دانند همین باعث می شود که آنها را کنار بگذارند. برای همین میان نسلهای مختلف شکاف نسلی ایجاد می شود که ارزشهای والدین با فرزندان یا با نوه ها متفاوت میشود.
● من – به عنوان یک آذری چنین فکر نمی کنم – شاید تا چند دهه قبل چنین بود که شما می فرمایید. اما امروز که به تعبیر طیف قابل توجهی از اندیشمندان از مدرنیته هم گذر می شود ما شاهد گرایش های قدرمتند احیای هویت های خرد هستیم. امروز عقل مدرن مرجعیت گذشته را ندارد و هر چند بسیاری از عادات گذشته مانند آنچه شما فرمودید مورد اقبال نیست اما من و امثال من زبان مان را می خواهیم. امروز ما در گلستان شاهد هستیم حتی جوانان گرگانی از کمرنگ شدن لهجهشان و میل گویششان به سوی فارسی معیار ناراحتند .
دقت کنید مولفهای مورد تاکید نسل جوان است که کارکرد محتوایی ندارد! فضای احیای گویش محتوا نیست و بیشتر شکل ارتباط اجتماعی است. آن دسته از مولفههای فرهنگی که کارکرد فرمی دارند را می شود پذیرفت. مثلا طب محلی یا مناسبات قبیلهای و ساختارهای کلان امروز مورد توجه نیست. آن دسته از اعتقادات و باورهای عامیانه که در خدمت مدیریت بدن و سلامت هستند، یا آن دسته از اعتقادات و باورهایی که مربوط به اقتصاد یا اقوام دیگر هستند عمدتا مهر “باطل شد” خورده اند. به این دلیل فکر میکنم بازتولید اقوام در فضای تمدنی جدید٬ فضای مبتنی بر اعتقاد نیست. بلکه بر کارکردهای فرمی فرهنگ مبتنی است.
در ادامه بحث پیشین نکته سوم هم این است که آیا می توانیم مولفه های قومی را از نظر سیاسی بپذیریم؟ در سال های اخیر در مورد امنیت فرهنگی در جهان کار شده است. یک دیدگاه این است که در قالب نگاه دموکراتیک٬ دولت هرچه قدر بتواند اجازه بدهد که گروه ها و اقوام استقلال و آزادی بیشتری داشته باشند بهتر می توانند امنیت را برقرار کنند. و پیوند آنها با دولت مرکزی به صورت صوری باشد نه محتوایی؛ به لحاظ حقوقی وابسته ی دولت مرکزی هستند. برخی قوانین مشترک و به طور کلی منافع کلان مشترک. این یک دیدگاه است و دیدگاهی دیگر در نقطه مقابل این قرار دارد. که معتقد است هر چه زبان و مذهب و آیین متفاوت باشد استقلال طلبی – به معنای جدایی طلبی – بیشتر برجسته می شود.
اینکه کدام باور درست است به نظر من به توسعه سیاسی و اجتماعی بستگی دارد هر چه در فرایند تدریجی تاریخ این امکان را فراهم کنیم که مردم به درک اجتماعی بالاتری برسند و به این نظر برسند که یک دولت بزرگ و مقتدر ایرانی بیشتر منافع آنها را تامین می کند تا یک دولت کوچک کرد و ترک و غیره. مثال این مساله در قضیه ی اسکاتلند دیده شد. ملی گراهای افراطی اسکاتلند چند سال تلاش کردند تا اسکاتلند را مستقل کنند. اما پس از چندین سال تلاش مردم اسکاتلند نپذیرفتند و حزب ناسیونالیست اسکاتلند شوکه شد و باقی قضایا.
● البته به نظر می رسد نباید یک سویه این مساله را دید. همه چیز به شعور مخاطب و توسعه اجتماعی باز نمی گردد. شاید کشوری مانند انگلستان چنان توانسته است منافع اقلیت ها را تامین نماید که آنان نیازی به هیچ گونه جدایی طلبی ندارند. یعنی کنشگری که کنش هایش عقلانی و بر پایه سود و زیان است تامین منافع خود که در اینجا خاصه بحث پاسداشت فرهنگ و هویت است را در قاموس یک نظام – جمهوری اسلامی ایران یا هر حکومت دیگری – نمی بیند و در هر سطحی از توسعه اجتماعی هم باشد جدایی را ترجیح دهد.
همین طور است. البته من فکر می کنم طراحی الگو در این زمینه هیچ قطعیتی ندارد. در مورد ایران هم باز وضعیت اقوام مختلف متفاوت است. مثلا آذری به میزان زیادی با فرهنگ ایرانی عجین بوده و جزئی از آن هستند.
● البته نمی توان حقی برای قومی قائل شد و دیگری را از آن بی بهره گذاشت. نمیتوانیم به ترک ها بگوییم شما زبان مادری خود را بیاموزید اما کرد ها را از آن منع کنیم.
صحبت از اینکه کدام عناصر و سنت ها را جاری کنیم بحث دیگری است. چیزی که من می گویم این است که از سویی سطح توسعه اجتماعی و فرهنگی استانها برابر نیست و از سوی دیگر میزان ادغام اجتماعی جوامع مختلف متفاوت است. برای مثال علی رغم اینکه در طول تاریخ همگرایی مردم بلوچ با ایران بسیار بالا بوده است اما ادغام اجتماعی آنها با جامعه ایرانی پایین است. مثلا اینکه ازدواج کرده باشند با استانهای مجاور یا سیستانی ها و تهرانی ها و غیره. که این البته علل مختلف دارد. بُعد مسافت، زبان، مذهب، رفتارهای غلط دیگران با آنها. از سوی دیگر آذری ها چون شیعه بودند و فاصله جغرافیایی هم نداشتند در یک فرایند تاریخی ادغام شده اند. اینکه کدام مولفه ها را باید استقلال دهیم، کدام را ندهیم و چه کار کنیم به نظر من بسته به توجه به این مسائل است.
از سوی دیگر من فکر می کنم فارغ از همه اینها اقوام ایرانی دستکم از دوران صفویه به بعد یک نوع احساس مشترک در مورد مفهوم ایران دارند. کرد ها، آذری ها و بلوچ ها فکر نمی کنند که غیر ایرانی اند. به همین دلیل من فکر می کنم یک اجماع فرهنگی وجود دارد. نه تنها داخل ایران بلکه این در مورد اقوام ایرانی که آن سوی مرز ها هم هستند به گونه ای دیده می شود. افغانستانی ها خود را جزوی از ایران بزرگ می دانند. کردها نوروز را مال خود می دانند و در همه جا آن را جشن می گیرند. ویژگی های مشترک نیز بر این حس مشترک قوت می بخشد. مثل تصوف، به همین دلیل این گونه نیست که چند پارگی ها و فصل های زیادی باشد.
● به عنوان سوال پایانی که البته محل مناقشات بسیار است، به نظر می رسد طرفداران هر دو الگوهای یاد شده در میان تصمیم سازان کشور ما حضور دارند. گروهی که تکثر گرایی را سمی برای ایران می دانند و داده ها و شواهد فراوانی نیز برای این امر به دست می دهند.
البته مناقشه ی آنها بیشتر بر سر تکثر نیست. آنچه آنها مطرح می کنند این است که مسائل اقوام در ایران با مسائل مرزی همراه شده. مساله آذری ها فقط مساله خودشان نیست. بلکه مساله ای به نام آذربایجان شوروی هم وجود دارد که تصمیم گیری و عمل را سخت تر کرده است. من فکر می کنم اگر مسائل مرزی نبود حکومت مرکزی راحتتر می توانست بسیاری از مسائل را بپذیرد. حکومت مرکزی از لحاظ ایدئولوژیک، اخلاقی و دینی مساله ای با تاریخ فرهنگی اقوام ندارد. تاریخ فرهنگی و اخلاقی و دینی آنها همسویی بسیار بالایی با ارزش های اخلاقی حکومت دارد. بسیار بیشتر از ارزش ها و خلقیات مدرن که امروزه در جامعه جاری است. بنا بر این مشکل مناقشه برانگیز اقوام در مرحله اول مساله بیرونی و مرزی است. در مرحله دوم مناقشاتی که وجود دارد از نظر مردم واقعی و اصیل نیستند. از نظر مردم مسائلی مانند، شغل و درآمد و مسائلی از این دست در درجه اول اهمیت دارد. از نظر حکومت هم محل مناقشه فرهنگ نیست بلکه امنیت است. حکومت در گفتمان رسمی خود مشکلات قومی یا نژادی با اقوام ندارد.
● با همه این اوصاف آیا می توان تمهیدی اندیشید که از سویی به سمت توجه به این فرهنگ ها رویم و از سوی دیگر حکومت نگرانی های امروز و دیروز را در مورد تهدیداتی که در این حوزه وجود دارد و گاه و بیگاه به نحوی خود را نشان می دهد گام برداریم؟ توجه کنیم که همانگونه که شما فرمودید فرهنگ های مورد بحث فرهنگ هایی هستند که نه تنها همسو با فرهنگ و هویت ایرانی هستند – که بنده معتقدم فرهنگ ایرانی چیزی جز کنار هم قرار گرفتن همان عناصر نبوده است – بلکه ترجیح جمهوری اسلامی نیز باید این باشد که فرهنگ های محلی حیات خویش را ادامه داده و عرصه را بر ورود ارزش های مدرن تنگ نمایند.
به نظر من جمهوری اسلامی همین کار را میکند. در تلوزیون های محلی با همه ی انتقاداتی که وجود دارد. که البته آغاز کار است و کارامدی بیشتر و اثر بخشی آن نیاز به گذر زمان دارد. ولی در مواجهه کلی به نظر می رسد هر چه زمان می گذرد اتفاقات خوبی در این زمینه رخ می دهد و در کنار آن نیاز به یک تعامل و اعتماد دو طرفه وجود دارد که هر چه امنیت بیشتر شود و همگرایی قوت یابد استقلال نیز بالا رود و انعطاف از سوی حاکمیت بیشتر جریان یابد. شما روند یک صد ساله اخیر را که می نگرید به وضوح دیده می شود که امروز شاهد اتفاقات خوبی هستیم. از سوی دیگر وقتی در یک روند تاریخی نگاه می کنیم و مثلا التهابات اوایل انقلاب و جنبش های قومی به وجود آمده در جای جای ایران رفتار امروز حاکمیت و احتیا آن را قدری طبیعی می یابم. من فکر می کنم بقیه ی جوامع هم برای اینکه بتوانند دولت مرکزی خود را ساخته و حفظ کنند ناگزیر از این مسیر هستند؛ فراموش نشود این به آن معنا نیست که اینها همه مطلوب است. بلکه شاید خود حکومت هم وضعیت امروز را ایده آل نمی شمارد. ولی من می خواهم کمی از آن منظر بایدِ تاریخی نگاه کنم. باید ظرفیتهای فرهنگ و اجتماع اجازه دهد که بستر فراهم شود، دولت مرکزی هم باشد؛ بهر حال در جهان قرن بیست و یکم که نمیشود دولت مرکزی نداشت. نمیتوان تصور کرد که مولفه امنیت ملی وجود نداشته باشد. جاهای دیگر دنیا نیز همین گونه عمل میکنند. منفعت اخلاقی و عقلی جامعه ما این نیست. به نظر من مهم این است که پیشروان فرهنگی، دانشجویان، معلمان، هنرمندان، اساتید و غیره باید کمک کنند یک نوع گفتوگوی فرهنگی و اجتماعی شکل گیرد که از سویی حقوق شهروندی در مخاطره نباشد و از سوی دیگر امنیت ملی به خطر نیافتد. گفتمانی که بتواند هر دو این ها را تحقق بخشد با چالش هایی روبروست که نیاز به یک همت جمعی دارد که اقشار پیشرو فرهنگی و هنری باید بازیگران اصلی آن باشند که هم بتوانند میانجی اقوام و دولت باشند و هم اینکه به نوعی زبان و مفاهیم و انرژی عاطفی لازم برای اینکه گفتمان لازم همدلی و همگرایی و احقاق حقوق همه باهم محقق شود. اینکه با اهرم های قانونی و اجبار و جنبش های ستیزه جو کاری پیش رود و وضعی بنا شود که انتظار ثبات و همزیستی در آن برود عقلانی نیست. بهر حال ما باید به جایی برسیم که امر سیاسی را به امر فرهنگی و اجتماعی قلب کنیم. “سیاست به عبارت دیگر” می تواند کارآمد باشد. اما آن سوی سکه هم حقیقت دارد که برخورداری از حقوق شهروندی و متفاوت بودن و متفاوت زیستن حق همه است. این حق متفاوت بودن اگر با حق امنیت ملی که یک حق جمعی است با هم تعریف شود میتوان راه بهتری پیش گرفت.
اینکه چنین فرضی چگونه میتواند محقق شود مسیری است که نیاز است آن قشر میانی، آن نخبگان فرهنگی و هنری به میدان بیایند. در چنین موضوعاتی اگر نخبگان سیاسی به تنهایی میدان دار مسائل باشند اتفاقا چالش ها بیشتر می شود؛ اگر چه نخبگان سیاسی هم باید باشند اما در یک گفت و گوی اجتماعی بزرگ که همه در آن جای داشته باشند.
سو تیتر:
نیاز به یک تعامل و اعتماد دو طرفه وجود دارد که هر چه امنیت بیشتر شود و همگرایی قوت یابد استقلال نیز بالا رود و انعطاف از سوی حاکمیت بیشتر جریان یابد.
نیاز به یک همت جمعی دارد که اقشار پیشرو فرهنگی و هنری باید بازیگران اصلی آن باشند که هم بتوانند میانجی اقوام و دولت باشند و هم اینکه به نوعی زبان و مفاهیم و انرژی عاطفی لازم برای اینکه گفتمان لازم همدلی و همگرایی و احقاق حقوق همه باهم محقق شود.
اینکه با اهرم های قانونی و اجبار و جنبش های ستیزه جو کاری پیش رود و وضعی بنا شود که انتظار ثبات و همزیستی در آن برود عقلانی نیست.
این مطلب در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و نشریه «مسئله» منتشر شده است.