جرج فاستر ترجمه ی ترکان عینی زاده
پیوسته دانشجویان، متخصصان علم بهداشت و یا حتی همکاران غیر متخصص در این زمینه از انسان شناسان پزشکی می خواهند که رابطه بین رویکردهای انسان شناسی و جامعه شناسی را در مطالعه سلامت و پزشکی روشن و شفاف سازند. پاسخ آن چنان نیز ساده نیست، بنابراین ما در هر یک از حوزه ها از یک متخصص خواسته ایم که نقطه نظرهای خود را در اختیار خوانندگان ما قرار دهد. در صفحات زیر جرج ام. فاستر( استاد انسان شناسی در دانشگاه برکلی) و ویرجینیا ال. الیسن( استادیار جامعه شناسی در دانشگاه سانفرانسیسکو) نظرات نویسندگان را در زمینه مورد بحث ارائه می کنند.
نوشتههای مرتبط
انسان شناسی پزشکی : برخی تفاوت های آن با جامعه شناسی پزشکی
در طول سه دهه گذشته انسان شناسی و جامعه شناسی روند مشابهی را در تاثیرگذاریشان بر سلامت و بیماری به مثابه مقوله های اساسی فرهنگ و جامعه، و همچنین یافتن راه حل هایی که بتوان از نتایج این دستاوردها در جهت حل مسائل سلامتی استفاده کرد، داشتند. امروزه، متخصصان رسما دو زیر گروه یعنی انسان شناسی پزشکی و جامعه شناسی پزشکی را جهت انجام مطالعات و تدریس در نظر می گیرند و شمار فزاینده ای از دانشمندان رفتارگرا خود را انسان شناس یا جامعه شناس پزشکی معرفی می کنند. انسان شناسان و جامعه شناسان پزشکی در دانشکده های پزشکی ، پرستاری و بهداشت عمومی، در بیمارستان ها و بخش های سلامت عمومی، و همچنین در دانشکده های سنتی، استخدام و به کار مشغول می شوند. آنها بر روی موضوعاتی نظیر موارد زیر تحقیقاتی انجام می دهند: تعریف سلامتی و بیماری، عوامل فرهنگی و اجتماعی در منشا شیوع بیماری، همه گیر شناسی، آموزش و تربیت پرسنل پزشکی، بوروکراسی پزشکی، بیمارستان ها، مسائل و مشکلات ارتباطی بین پزشک و بیمار ، نوآوری و تغییر باورها و اعمال پزشکی ،سلامت روانی و تجویز دارو. انسان شناسان و جامعه شناسان در راستای تخصصشان (که شامل آنهایی نیز می شود که حوزه اصلی شان نیز سلامت و بهداشت است)، از دوره های رسمی و غیر رسمی آموزشی یکسانی بهره می برند و از اصول نظری و مفهومی یکسانی استفاده می کنند و معمولا از روش شناسی تحقیقی حوزه های یکدیگر اطلاع دارند و از آن استفاده می کنند .
در نگاه اول شباهت های انسان شناسی و جامعه شناسی پزشکی آنقدر زیاد و چشم گیر است که گویی تمایز آنها از یکدیگر بیش از یک تصادف تاریخی، رشد و گسترش زیر شاخه های جدید حیطه های به ظاهر مشابه بوده است. موری وکس(Murray Wax) که ظاهرا در میان جامعه شناسان به انسان شناسی و انسان شناسان نزدیک تر است، بر این باور است که این تمایز بیشتز ازآنچه واقعی باشد، آشکارا مشخص است. او در کتاب ” انسان شناسی و علوم رفتاری و سلامت” خود می نویسد :
“بر حسب تقسیمات منطقی و نظام مند مطالعات علمی-اجتماعی، قسمت عمده جامعه شناسی و انسان شناسی را بایستی در یک گروه طبقه بندی کرد. برای مثال روانشناسی اجتماعی ،روانشناسی قومی و جامعه شناسی روان شناختی در حقیقت به یک حوزه تعلق دارند و تمامی کوشش ها برای توجیه جدایی آنها مضحک است .” (وکس۴۱:۱۹۷۰)
بنابراین شباهت هایی بین انسان شناسی پزشکی و جامعه شناسی پزشکی به وضوح اعلام شده است و این امکان وجود دارد که این دو حوزه، بیشتر از جنبه های مشابه و نه متفاوت مورد بررسی قرار گیرند. اما در عین حال، تفاوت های برجسته ای نیز میان این دو حوزه در خاستگاه، افراد تاثیر گذار در تاریخ علمی، روش شناسی تحقیقات، موضوعات آنها و در رویکردهای مفهومی خود دارند. تاکید من بیشتر به این تفاوتها است تا به آن شباهت ها.
خاستگاه
منشا انسان شناسی پزشکی معاصر را می توان در سه منبع تقریبا متفاوت جستجو کرد: ۱- علاقه مردم شناسی سنتی به پزشکی قدیم که شامل جادو و نیروهای ماورایی می شد.۲ – [مکتب] فرهنگ و تحول شخصیت اواخر دهه های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ که با همکاری دو حیطه روانپزشکی و انسان شناسی همراه بود. ۳- جنبش عمومی بین المللی بهداشت بعد از جنگ جهانی دوم .
امروزه یکی از بخش های متمایز انسان شناسی پزشکی «قوم پزشکی » (ethnomedicine) است که در حقیقت بازمانده علایق اولیه انسان شناسان به نهادهای پزشکی مردم غیر غربی است. ما از زمان آغاز این رشته، در راستای نشان دادن مجموعه فرهنگ های مردمی که مطالعه می کنیم، شاهد باورها و عقاید پزشکی خاصی بودیم و به همان شیوه و به همان دلیل یعنی تهیه یک آرشیو کامل از اطلاعات مردم نگاری در تمامی جنبه های فرهنگی به جمع آوری داده ها پرداختیم.
تلاش های انسان شناسان اولیه در این زمینه توسط کلمنتز ۱۹۳۲(clements) نشان داده شده است که در اولین بررسی جهانی و مقایسه ای خود در باورها و نظرات افراد در مورد منشا بیماری ۲۲۹ منبع را که عمدتا مردم نگارانه بودند ذکر کرده است.کاملا واضح است که در آن روزها، حتی اگر تعداد کمی از انسان شناسان جهت جمع آوری داده ها مرتبا به موسسه های پزشکی مراجعه می کردند، اگر به آنها گفته می شد که در حال انجام تحقیقات انسان شناسی هستند، سخت شگفت زده می شدند. من اینگونه می پندارم که ، مطالعات اولیه در زمینه اعمال و باورهای پزشکی ملت های غیر غربی تاثیرات مستقیم نسبتا کمی بر مراحل اولیه رشد و تحول انسان شناسی پزشکی معاصر داشته است. بلکه برعکس، انسان شناسانی که امروزه در زمینه های پزشکی و سلامت فعالیت می کنند به کار خود نامی رسمی داده اند و آن را بخشی از تخصص خود به شمار می آورند. همگام با رشد انسان شناسی پزشکی، به خصوص در حوزه های گسترده بهداشت عمومی و بین المللی و روانپزشکی بین فرهنگی، اهمیت نظری و همچنین عملی این موضوعات از دانش درباره سیستم های پزشکی غیر غربی بیش از پیش روشن گشت. این بازشناخت، جرقه های جدیدی در تحقیقات پزشکی مردمی ایجاد کرد و جایگاه آنرا به بخش اصلی انسان شناسی پزشکی ارتقاء داد .
به غیر از مطالعات اولیه در مورد پزشکی غیر غربی که عمدتا به مثابه بخشی از مطالعات گسترده قبیله ای (tribal studies) انجام شد وبه غیراز مقاله های تاریخی مقایسه ای درباره پزشکی ابتدایی که توسط اکرنشت Ackerknecht انجام گرفته، عمده مطالب منتشر شده توسط انسان شناسان قبل از ۱۹۵۰ مربوط به پدیده های روانپزشکی و روانشناسی می شود (برای مثال Bunzel 1940; Demerath 1942; Devereaux 1940; Gillin 1948;Hallowell 1943; Henry 1949; A.H and D.C. Leighton 1941; Mead 1947; Opler 1936)). بنابراین مواردی که مربوط به رفتارهای بهداشتی در بطن فرهنگ و جامعه می شود ویا شرایط شکاف فرهنگی که متخصصان پزشکی غربی را از بیماران غیر غربی جدا می کند اندک هستند (برای مثالDevereaux 1944; A.H and D.C. Leighton 1944; Joseph 1942; and Schneider 1947). بخش عمده این مطالعات در زمینه های بهداشت روانی و روانپزشکی است. امروز جالب خواهد بود اگر بیاندیشیم که وضعیت انسان شناسی پزشکی، در استمرار اصول آن مطالعات اولیه در نظریات روانکاوانه و درسطح بین فرهنگی همچنان پابرجا بود. خوشبختانه، نیروی محرک سومی باید به انسان شناسی پزشکی داده می شد .
با اینکه اصول راکفلر از سالهای اولیه این قرن در برنامه بهداشت عمومی بین المللی قرار گرفت، اما در سال ۱۹۴۲ بود که دولت ایالات متحده با تعدادی از کشورهای امریکای لاتین در یک برنامه مشاوره ای تکنیکی و گسترده همکاری کرد. با پایان یافتن جنگ و با تصویب برنامه «اصل ۴ » و با تاسیس سازمان بهداشت جهانی، عمده برنامه های عمومی بهداشتی یک جانبه و چند جانبه در کشورهای در حال توسعه قسمتی از تصویر جهانی شد. فعالان بهداشتی که در سطح میان فرهنگی فعالیت می کردند خیلی زودتر از آنهایی که درون فرهنگ خودشان و در کلینیک پزشکی فعالیت می کردند، دریافتند که سلامتی و بیماری علاوه بر داشتن ریشه های بیولوژیکی ، پدیده هایی فرهنگی و اجتماعی نیز محسوب می شوند. آنها بسیار هوشیارانه دریافتند که نیازهای بهداشتی کشورهای در حال توسعه، تنها با انتقال خدمات بهداشتی کشورهای صنعتی تامین نمی شود .
پیکره داده های جمع آوری شده توسط انسان شناسان فرهنگی در سالهای اولیه درباره باورها و اعمال پزشکی قدیم، مجموعه اطلاعات آنها درباره ارزش های فرهنگی و اشکال اجتماعی و آگاهی آنها از پویایی تغییرات اجتماعی کلید تمام مشکلاتی که در سالهای اولیه این برنامه های سلامت عمومی با آن مواجه شده بودند را فراهم آورد. انسان شناسان در جایگاهی بودند که بتوانند برای کارمندان موسسه های بهداشتی تبیین کنند که چگونه اعمال و باورهای سنتی با مفروضات پزشکی غربی در تضاد هستند و چگونه عوامل اجتماعی بر تصمیم گیری های مراقبت بهداشتی تاثیر می گذارند و اینکه سلامت و بیماری بخشی از الگوی کلی فرهنگ به شمار می روند که تنها در جوار تغییرات فرهنگی- اجتماعی گسترده تر و وسیعتر تغییر می کنند. با آغاز دهه ۱۹۵۰، انسان شناسان توانستند دستاوردهای عملی دانش خود را در سطوح بهداشت عمومی بین المللی عرضه کنند که عمدتا توسط انسان شناسان سراسر جهان مورد استقبال قرار گرفت. با کمک این دستاورد ها، روشن شد که چرا بعضی از این یرنامه ها آن گونه که انتظار می رفت موفق عمل نکرد و در برخی موارد نیز انسان شناسان راهکارهایی جهت بهبود برنامه ها پیشنهاد کردند و البته رویکرد انسان شناختی برای اعضای بهداشت عمومی نیز قابل پذیرش بود، زیرا به هیچ وجه تخصص آنها را تهدید نمی کرد. آنها این پیشنهادات را به مثابه راهکارهایی مطمئن در نظر می گرفتند که مشکلات مربوط به تغییرات را عمدتا به افراد دریافت کننده خدمات ربط می دادند.
در طول دهه ۱۹۵۰ بیشتر انسان شناسان و کارمندان بهداشت بر این باور بودند که با فراهم آوردن اطلاعات فرهنگی- اجتماعی کافی برای گروه های مربوطه، برنامه های بهداشتی می توانند به گونه ای تنظیم و پیاده شوند که مردم را به پذیرش پزشکی مدرن سوق دهند. اما بعد ها، متوجه شدیم که باید همچنین در مورد مقدمات، ارزش ها و مهارت های کارمندان بهداشت نیز اطلاعاتی کسب کنیم و در این قسمت بودکه صحت این ارزش ها و مقدمات مورد بررسی قرار گرفت. با وجود هرگونه اشکالاتی که ما امروزه در آن تعریف های اولیه می بینیم، اما بهداشت عمومی بین المللی زمینه های بسیاری را برای انسان شناسان پزشکی فراهم کرد و رابطه کاری بین انسان شناسی پزشکی اولیه و کارمندان بهداشت، شاید در تاریخ مردم شناسی کاربردی جزء بهترین ها باشد .
لازم به ذکر است که در طول دهه ۱۹۵۰، بیشتر انسان شناسانی در زمینه بهداشت و سلامت فعالیت می کردند در حالیکه بر این باور بودند که در حیطه کابردی که توسط کادیل درکتاب انسان شناسی کاربردی در پزشکی توصیف شده بود، کار می کنند. (Caudill,1953)اما اصطلاح انسان شناسی پزشکی تا اوایل دهه ۱۹۶۰ رایج نبود. (Scotch, 1963) یکی از مزیت های اصطلاح جدید این است که بینشی را به وجود می آورد که درک کنیم دو حیطه مجزا یعنی نظری و عملی در این زمینه وجود دارد، یعنی همان تمایزی که استروس میان جامعه شناسی پزشکی (مطالعه نظری رفتارهای پزشکی) و جامعه شناسی در پزشکی (به طور عملی وکاربردی، استفاده از جامعه شناسی در بهبود مسائل بهداشت) ارائه کرده است. (Straus, 1957)
با اینکه ریشه های انسان شناسی پزشکی کاملا از هم متمایزاند، اما هر سه آنها میان فرهنگی و قابل مقایسه هستند. عمده مقالات و کتاب های انسان شناسی پزشکی- روانی اولیه در مورد جامعه امریکا نبوده است، بلکه بیشتر در مورد گروههایی نظیر ناواهو ،آپاکه ،سالتیکس ،پیلاگا، و سرخ پوستان گواتمالا مطالعاتی صورت می گرفته است. بنابراین اصطلاح جدید روانپزشکی فرا فرهنگی از پیشینه ای درست و قانونی برخوردار است. امروزه مسئله «بین فرهنگی» بودن یکی از مشخصه های اصلی تمایز بین انسان شناسی پزشکی و جامعه شناسی پزشکی است. البته این بدان معنا نیست که همه انسان شناسی پزشکی بین فرهنگی است و یا جامعه شناسی پزشکی تمام موقعیت های فرهنگی را فراموش می کند. اما به طور کلی در این زمینه است که دو گروه از هم متمایز می شوند. در ادامه مطالب، همچنانکه شواهدی را تشریح خواهم کرد، به دیگر تفاوت های این دو حیطه نیز اشاراتی خواهیم داشت.
شناسایی محقق
انسان شناسان به طور مرسوم با افراد مورد مطالعه خود احساس همدردی می کردند. اکثریت این افراد را مردم زاغه نشین و فقیر تشکیل می دادند؛یعنی سرخ پوستان امریکای شمالی، رعایای مکزیکی، و قبیله های آفریقایی در مناطق استعماری. طبیعی است که این شناخت در انسان شناسان پزشکی و مسائل تحقیقی بازتاب می شود، هر چند آنها مشخص کرده بودند که مایلند به جای اینکه مشکلات را از چشم خود پزشکان و دیگر کارمندان سطح بالاتر ببینند، آنها را از نظرگاه بیماران و شاید کارمندان سطح پایین تر پزشکی ببینند و حل کنند. امروزه انسان شناسان به این موضوع تمایل دارند تا موانع بهبود مراقبت های بهداشتی رادرک کنند و ریشه مشکلات را بیشتر در نظام پرسنلی و سیستم بوروکراسی می بینند تا در خود بیماران و باورهای آنها. زمانی که مادری امریکایی مکزیکی را مشاهده می کنیم که با انگلیسی دست و پا شکسته خود به پزشکی انگلیسی زبان مراجعه می کند، با او همدلی می کنیم و تعجب می کنیم که چرا پزشک غالبا درک کمتری از موانع فرهنگی و زبان شناختی که او را از بیمارش متمایز می کند دارد. بنا به قولی انسان شناسان «وقف مشتری » هستند.
در مقابل جامعه شناسان پزشکی مایلند مشکلات را از دیدگاه تشکیلات پزشکی شناسایی کنند. رودنی کو اینگونه تشریح می کند: از آنجاییکه جامعه شناسی پزشکی حوزه ای کاربردی است، پس بر جامعه شناسان است که ارزش خود را با حل مشکلات و با تولید محصولی که در نهایت یک نفع کاربردی مشخص برای مشتریانشان – پزشکان و متخصصان – دارد، نشان دهند. (Coe;1970: 23) و الیوت فریدسون آن را اینگونه بیان می کند: جامعه شناسی پزشکی بیشتر بر موضوعاتی تمرکز می کند که برای خود متخصصان پزشکی مساله است، بدون اینکه به سرمنشا مشکل بپردازند. به علاوه حتی زمانی که مطالعات را بر خود فعالان بهداشت متمرکزکرده اند، آنگونه که خود از مشکلات آنها برداشت کرده اند و تطبیق داده اند به فعالیت پرداختند. فریدسن این نظرها را به وسیله داده هایی که از پرسشنامه ها بدست آورده است ابراز می کند و آن را یکی از مشکلات شغلی جامعه شناسان در تمام زمینه های فعلی معرفی می کند. جولیس روث به عنوان جامعه شناس این نوع شناسایی را «سوگیری مدیریتی » می نامد و در مطالعه ای که در بیمارستان تی بی انجام داده است، نشان می دهد که چگونه جامعه شناسان به طور ناخودآگاه مسائل را از نظرگاه پرسنل پزشکی در نظر می گیرند. سوال رایجی که معمولا از سوی عالمان اجتماعی مطرح می شود این است که چرا بیماران، بیمارستان را بدون عمل به تجویزات پزشکی ترک می کنند؟ اینکه این سوال به این صورت مطرح گشته و نه به صورت آنکه چرا بیماران در بیمارستان می مانند؟ نشان می دهد که آنها مسائل را از منظر کارکنان و نه بیماران می بینند. همچنین روث اضافه می کند: متاسفانه عالمان اجتماعی دیدگاه اقتدار پزشکی را به عنوان الگو پذیرفته اند و از آن به عنوان نقطه مرجع در مطالعات و تحقیقات خود استفاده می کنند. عالم اجتماعی که زارعان اجاره نشین، تعلیم و تربیت و روابط خانوادگی را مورد مطالعه قرار می دهد به این موضوع توجه نمی کند که به صاحب زمین ها، مدیران مدرسه و یا والدین اجازه بدهد که درباره مشکلاتشان ابراز نظر بکنند. اما به عقیده روث او نباید ارزش ها، مسائل و مشکلات پزشکان و یا بیمارستان و مسئولان مرکز بهداشت را به عنوان مرجع و الگو در حین انجام مطالعات در نظر بگیرد. تقابلی که البته من آنرا گرایش می نامم – جامعه شناسان با گرایش مدیریتی و مردم شناسان با گرایش بیمار _ توسط گراسر به خوبی بیان شده است. او می نویسد:
گاهی اوقات در میان عالمان اجتماعی به رابطه بین پزشک و بیمار توجه شده است. اختلاف طبقاتی بین بیمار و پزشک بر سطح رابطه آنها تاثیر می گذارد. معمولا بیماران کم سوادتر در برقراری ارتباط با پزشکانشان بیشتر دچار مشکل می شوند،گزارشات کمتری ارائه می دهند و در نتیجه نسبت به بیماران طبقه اجتماعی بالاتر دستورالعمل های کمتری جهت انجام مراقبت های لازم در منزل دریافت می کنند. من این عبارت را اینگونه تعبیر می کنم که مسئولیت ناتوانی در برقراری ارتباط با پزشک برعهده بیمار است. اما، در مقابل با توضیحاتی که ماگارت کلارک درباره مشکلات پزشکی امریکایی -مکزیکی ها در کالیفرنیا ارائه کرده ما می بینیم که چگونه پیشینه فرهنگی بیمار مشکلاتی را بر استفاده بهینه او از امکانات پزشکی معاصر امریکا تاثیر می گذارد. توجه خوانندگان به خود بیمار و نه پزشک متمرکز شده است.
روش شناسی
بدنه تحقیقات انسان شناسی پزشکی بر اساس یک دیدگاه کل نگر است که سلامت و بیماری را در بستری از موقعیت های فرهنگی دنبال می کند. مانند دیگر تحقیقات انسان شناسانه، مشاهده مشارکتی با تاکید بر داده های کیفی، پربازده ترین روش انجام تحقیقات است. در مقابل اکثر جامعه شناسان پزشکی از تحقیقات پیمایشی به عنوان روش اصلی خود استفاده می کنند و آن را با اطلاعات آماری و کمی بسط می دهند. اما با این حال ،هرگاه کل سیستم مخصوصا بیمارستان ها مورد بررسی قرار می گیرند، جامعه شناسان پزشکی بیش از دیگر گرایش های جامعه شناسی در روش های تحقیقشان به انسان شناسی نزدیک ترند. به طور مثال، بکر در کتاب “پسران سفید پوش” تحقیقی را توصیف می کندکه کاملا قوم شناسانه است :
ما هیچ مجموعه کارایی از فرضیه هایی که به آزمون کشیده شده باشد، نداشتیم، ابزار های جمع آوری داده ها عمدا برای حفظ اطلاعات مرتبط با آن فرضیه ها طراحی شده بود اصلا مجموعه ای از راهکارهای تحلیلی از پیش ارائه نشده بود. (بکر و همکاران؛۱۹۶۱: ۱۷)
به علاوه، ما به مجموعه آموخته های دانشجویان و همچنین چگونگی یادگیری آنها توجه می کنیم. هر دو این فرضیه ها، ما را برآن می دارد که یک طرح نظری باز را در نظر بگیریم که در آن متغیر ها باید کشف شوند، به جای آن که در یک طرح خاص، متغیرهای مشخصی از پیش پی ریزی شوند، انها را جدا و اندازه گیری کنیم. (۱۹۶۱:۱۸) مشاهده مشارکتی و تاکید بر فرهنگ دانشجویان، روش اصلی انجام تحقیقات بود. السن و ویتاکر، در بررسی یکی از دانشکده های پرستاری، با صراحت رویکرد انسان شناسانه خود را مشخص کردند:
بعضی خواننده ها ممکن است بگویند که آنها در بهترین سنت انسان شناختی، حداقل از لحاظ روانشناسی، بومی محسوب می شدند، و عقیده دارند که بهترین راه درک یک فرایند آن است که بخشی از آن باشی. و مرتون در کتاب پزشک- دانشجو ،روش انسان شناسانه ای را که در مطالعات خود استفاده کرده است را ذکر می کند :
مشاهده کنندگان میدانی، به خصوص در قسمت های اولیه پژوهش حاضر و تا حدی در قسمت های دیگر تحقیق، عمدتا در پی چیزی بودند که هم سنگ مطالعات انسان شناسی اجتماعی در دانشکده های پزشکی و بخش های دیگر بیمارستان باشد. آنها رفتار دانشجویان، پزشکان، پرستاران،کارمندان مرکز و بیماران را به دقت ولی به صورتی که جلب توجه نکند و کاملا در موقعیت اجتماعی طبیعی تحت در نظر می گرفتند. هچنین آنها رفتارهای دانشجویان و پزشکان را درسالن های سخنرانی و آزمایشگاه ها مشاهده می کردند تا روابط بین استاد و شاگردها و دانشجویان و بیماران را بررسی کنند. ساعت های زیادی از این مشاهده ها در هزاران صفحه از یادداشت های کاربردی ضبط شده است که یک مجموعه کامل با جزئیات مربوطه از الگوهای تجربه های دانشجویان ارائه می دهد.
بلوم در کتاب قدرت و اختلاف عقیده در دانشکده های پزشکی، اینگونه می نویسد: برجسته ترین مساله انتخاب کردن بود به طوریکه به مشخصه کلی نهاد و نه مشخصه مجزای آن یعنی دارایی های قابل اندازه بسیار ساده مربوط می شد.(بلوم، ۱۹۷۳: ۱۱) در پاسخ به این مساله ادامه می دهد:
اولین قدم منطقی، طبق سنت قوم نگاری، مشاهده، مصاحبه، و شرکت در محیط مورد نظر و همراه شدن با جریان تفکرات رایج در آن است. شواهد نشان می دهدکه مشکلات به جای آنکه بیشتر به نحوه آموزش و تخصص مربوط باشد، به روش شناسی مطالعات و تحقیقاتی که انجام می شود بستگی دارد. درست همان گونه که انسان شناسانی که در مناطق شهری فعالیت می کنند، از روش های مصاحبه و در کل داده های آماری و کمی بیشتری، نسبت به آنهایی که در اجتماعات کوچکتری کار می کنند، استفاده می کنند، جامعه شناسان پزشکی نیزکه درباره سیستم های گسترده تر تحقیق می کنند، عمدتا به مشاهده مشارکتی و معیارهای کمی متکی هستند.
اگرچه، همانگونه که در پاراگراف اول این مقاله آمده است ، بسیاری از موضوعات تحقیق بین انسان شناسان و جامعه شناسان پزشکی مشترک است، اما حوزه های دیگری وجود دارند که کاملا یا عمدتا در حوزه یکی از این دو رشته قرار می گیرند. برای مثال در انسان شناسی پزشکی، نظام های پزشکی غیر غربی وپدیده های فرهنگی نظیر سازگاری تطوری و تغذیه از میان رشته های تخصصی دیگر بسیار مورد توجه قرار می گیرند.
سیستم های پزشکی غیر غربی
اکثریت جامعه شناسان پزشکی، تنها به بررسی سیستم های پزشکی اروپایی و امریکایی می پردازند .کو((Coeکه فصلی از کتاب خود به نام جامعه شناسی پزشکی را به نظام اعمال و باورهای پزشکی اختصاص داده است از موارد نادر به شمار می رود. (کو؛ ۱۹۷۰: ۱۱۹-۱۶۱) فریدسون نیز در بیشتر موارد تقریبا دیدگاهی جامعه شناسانه اتخاذ کرده است. به عقیده او، عمده اطلاعات جمع آوری شده درباره دانش عامه درمورد بهداشت توسط انسان شناسان و جامعه شناسان جمع آوری شده است، اما او معتقد است که: ” قسمت عمده این اطلاعات توصیفی هستند و اینکه روی هم رفته هم بررسی های انسان شناختی که از ایده فرهنگ استفاده می کند و هم بررسی جامعه شناختی که دانش عامه را در جوامع صنعتی مطالعه می کند تا حد زیادی مبهم هستند. (فریدسون؛ ۱۹۷۰: ۱۰)
اوادامه می دهد:
“اغلب چنین مطالعاتی بر بیماری خاصی متمرکز می شوند و معمولا فهرستی از اطلاعات فاقد طبقه بندی هستند.”(فریدسون؛ ۱۹۷۰: ۱۰)
در مقابل، انسان شناسان، بیش از هر چیز دیگر، به نظام های پزشکی غیر غربی یعنی به آنچه که پزشکی مردمی نامیده می شود، توجه می کنند. آنها نظر فریدسون را می پذیرند در حالیکه معتقدند نظام های پزشکی سنتی مانند چینی، هندی، و یونانی و اشکال معاصر آنها در امریکای لاتین، چه با شاخص هایی طبقه بندی شده باشد یا نه، نظام های درستی بودند. انسان شناسان پزشکی معتقدندکه همه سیستم های پزشکی، بدلیل گرایش ذاتی شان، یعنی کمک به بهبود سطوح بهداشتی، و ارائه مطالبی در مورد دیدگاه های عمیق مردم مربوطه، ارزش دارند. ما نیز با پلگرینوpellegrino موافقیم که معتقد است: ” پزشکی راهنمای بی نظیر و حساسی درباره ویژگی های فرهنگی غالب در هر دوره ای است زیرا که رفتار انسان قبل از هر گونه ترس و مواجهه با واقعیت های بیماری ضرورتا در آنچه که از خود و جهانش برساخته است، ریشه می گیرد.”.
ما نیز مانند پلگرینو معتقدیم که :
هر فرهنگی دارای یک سیستم پزشکی مختص خود است که یک رابطه دوطرفه و ثابت با جهان بینی رایج آنها دارد. رفتار پزشکی افراد و گروه ها بخش جدا نشدنی از کل تاریخ فرهنگی است (درک رفتارهای پزشکی افراد ،جدا از فرهنگ کلی و تاریخ امکان پذیر نیست.)(۱۹۶۳: ۱۰) و ما باید الگوهای فرهنگی را نیز اضافه کنیم.
پدیده زیستی- فرهنگی
از آنجاییکه انسان شناسی ضمن داشتن ماهیتی اجتماعی، دانشی زیستی نیز محسوب می شود، طبیعی است که انسان شناسی پزشکی پدیده های بیولوژیکی را نیز شامل می شود. از جمله مسائل مهم در این زمینه، می توان به مسئله تطبیق فرهنگی و تطورات زیست شناختی(e.g. Alland 1966,1970; Baker and Weiner,1966)، منشا و گسترش سلول های داسی شکل که تحت تاثیر باورهای فرهنگی قرار می گیرند(e.g. Livingstone 1958; Wiesenfeld 1967) و علت کمبود لاکتوز در تطور غذایی(e.g. McCracken 1971) اشاره کرد.
تغذیه
اکثر انسان شناسان پزشکی به جنبه های اجتماعی و فرهنگی تغذیه و رژیم غذایی گرایش دارندو در حالیکه جامعه شناسان پزشکی با عدم گرایش به این موضوع در تقابل شگفت انگیز با آنها قرار می گیرند. انسان شناسان به تغذیه و رژیم غذایی به مثابه یکی از مهم ترین مقوله های فرهنگی نگاه می کنند که تحت تاثیر عوامل روان شناختی، اجتماعی، بهداشتی و زیست شناختی قرار می گیرند.آنها باورها و اعمال مربوط به غذا را با نهادهای فرهنگی و اجتماعی اصلی دیگر مورد توجه قرار می دهند و معتقدندکه درک سیستم پزشکی و سطوح بهداشت بدون درک صحیح و کامل رژیم غذایی میسر نخواهد بود. اهمیت نمادین غذا، تبادل آن، تعارف ها به عنوان تجلی رابطه های اجتماعی درک شده و انسان شناسان پزشکی به آنها توجه دارند.
خلاصه :
در خلاصه کردن تفاوت های بین انسان شناسی و جامعه شناسی پزشکی مفاهیم اساسی این دو رشته یعنی فرهنگ و جامعه مفاهیم کلیدی محسوب می شوند. انسان شناس به صورت خودآگاه یا ناخود اگاه، مشکلات و داده ها را در بافت فرهنگی می بیند در صورتی که جامعه شناس آنها را در زمینه اجتماعی در نظر می گیرد. در تحقیق انسان شناسی پزشکی با رویکرد سیستم ها یعنی دیدگاهی کل نگر، چگونگی انطباق داده ها با تصویر کلی ترسیم می شود. یک انسان شناس مطالعات خود را با ارائه سوالاتی درباره ارتباط قومی و فرهنگی، باورها و اعمال وارزش های مردم مورد نظر آغاز می کند. اما جامعه شناس ابتدا درباره تمایزهای طبقه ای و اجتماعی، سطح اقتصاد و معیارهای زندگی، نقش و موقعیت، شغل ها و تخصص ها، متغیرهای مستقل و وابسته کنکاش می کند. با اینکه آنها در بسیاری از موضوعات مشترک هستند اما مسیر اصلی و تخصصی انسان شناسان و جامعه شناسان پزشکی در رویکردشان به مسائل، نحوه جمع آوری داده و نتایج به دست آمده مشهود است. به طور مثال، در رابطه پزشک و بیمار، جامعه شناس به تمایزهای جایگاه اجتماعی، نقش بیمار و شاید بیماری به شکل کج رفتاری توجه می کند. در مقابل انسان شناس در تمایز پزشک و بیمار، به جای تمایزهای اجتماعی بیشتر به تفاوت های فرهنگی توجه می کند و بر مسائل ارتباطی و ادارکی و به انتظارات نقشی متفاوت که از زمینه های فرهنگی متفاوت ریشه می گیرد، تاکید می کند.
البته هردو روش معتبر و مهم هستند. از مجموع دستاوردهای آنها ما بیش از هرکدام به تنهایی اطلاعات کسب می کنیم. از آنجایی که ما سولات متفاوتی را مطرح می کنیم، داده های متفاوتی را جمع آوری می کنیم و به نتایجی می رسیم که در پیش داوری های تخصصی مان منعکس می شود. بنابراین با استفاده از دستاوردهای این دو حوزه درک نهایی ما از پزشکی ومسائل بهداشتی غنی تر و گسترده تر خواهد بود. به این ترتیب این دو حیطه به موازات هم و نه در رقابت با یکدیگر فعالیت می کنند. جامعه ما نیز به دستاورد های هردو گروه نیاز دارد.
نوشته حاضر ترجمه ای است از مقاله:
Medical Anthropology: Some Contrasts With Medical Sociology که توسط George M. Foster در سال ۱۹۷۴ در خبرنامه انسان شناسی پزشکی به چاپ رسیده است.