کتاب ایوب یکی از مهمترین و به روایتی قدیمیترین کتب عهد عتیق است. در عهد عتیق و در انتهای کتاب ایوب از دو جانور هولناک نام برده شده که یکی از آنان متعلق به خشکی و دیگری جانوری دریایی و بیشکل است و لویاتان نام دارد، جانوری که در کتاب این گونه توصیف میشود: « هر که بخواهد او را بگیرد از دیدنش به لرزه میافتد و تلاشش نافرجام میماند (۱۰) هیچ کس را یارای آن نیست که او را برانگیزد یا در برابرش بایستد (۱۱) در تمام جهان احدی نیست که با او به جنگ برخیزد و در برابرش تاب بیاورد …» جانوری که نمیتوان با فروانداختن قلابی به درون آب او را به بند کشید و نمیتوان او را به خدمت خود در آورد.
اما این هیولای بیشکل را اولین بار آگوستین قدیس به نهنگ تعبیر کرد (نامور مطلق، ۱۳۹۱) و از آن پس او را نوعی نهنگ یا تمساح میشناسند و نگارگریهایی که دهانۀ جهنم را دهان باز یک نهنگِ بلعنده تصویر میکند به دهان او نسبت میدهند. مهران(۱۳۴۶) معتقد است که لویاتان در روایات اسلامی نیز حضور داردکه « هر چه به او میخورانند فزونتر میطلبد و چون از او میپرسند آیا سیر شده است، هل من مزید میگوید» و اشارۀ او احتمالا به سورۀ قاف است که از سیری ناپذیری دهانۀ جهنم میگوید. لویاتان آندری زویاگینتسف اما نشانههایی از لویاتان کتاب مقدس و لویاتان توماس هابز، دولتی مقتدر و صاحب قدرت مطلق و اختیارات بیحدوحصر را توامان در دل خود دارد. مشخص به صفاتی که در کتاب ایوب میخوانیم : «وقتی بر میخیزد زورمندان هراسان میشوند و از پا در میایند (۲۶) شمشیر و نیزه و تیر و زوبین بر او کارگر نیست(۲۷)». آخرین ساخته آندری زویاگینتسف نگاهی امروزی به اسطورۀ ایوب و روایتگر زندگی مردی به نام کولیا است که در شهری زیبا در خانهای ویلایی در شمال روسیه زندگی میکند. شادمانی زندگی او اما دوامی ندارد. کولیا ناچار است برای حفظ املاک خود با شهردار قدرتمند و فاسد شهر دربیافتد. مردی که تمام ارکان دیگر قدرت با او همدستند و انسان بینفوذ و تنهایی مانند کولیا در برابر او کاری از پیش نمیبرد. از دست رفتن اموالش اما تمام بلایی نیست که بر او نازل شده است، بلکه تنهایی ناگهانی اتفاقی سهمگینتر است. همسرش و بهترین دوستش به او خیانت میکنند و در نهایت هر کدام به نوعی او را تنها میگذارند. در کتاب ایوب، ایوب تمام مدت با بختی که از او رویبرگردانده و حالی نزار و بدنی رنجور یک پرسش را در مقابل مخاطبانش، مخاطبانی که در قامت دوستان قدیمیش نزد او میایند و با او به بحث مینشینند قرار میدهد. او میپرسد: «چرا بدون هیچ گناهی به چنین عقوبتی گرفتار شده است؟» کولیا نیز، بدون گناهی که دستکم بر آن تاکید شود آرامآرام تمام هستیاش را از دست میدهد و پس از کشف جنازۀ لیلیا مست و مبهوت در حالی که مقابل امواج خروشان نشسته است از خدا میپرسد: «چرا؟» و به دنبال یافتن پاسخی از چگونگی عدالت خداوند کشیش را پشت در فروشگاه به پرسش میگیرد. پاسخی که از کشیش میشنود تکرار داستان ایوب است. اما مسئلۀ کولیای فیلم زویاگینتسف، مسئلۀ ایوب کتاب مقدس نیست که بلاها از سوی شیطان و به خواست و ارادۀ خداوند و برای آزمودن او نازل شده بود. بلاهایی که بر کولیا نازل میشود از قدرت دولتی فاسد است و پاسخ کشیش، پاسخ او نیست. صبر ایوب به نجات و رهاییش و بازگشتن هر آن چیزی منجر شد که از دست داده است اما صبر و ضعف کولیا، برای او نتیجهای جز تباهی در پی ندارد. غیر از این زویاگینتسف ایوبش را در شخصیتهای دیگر داستانش، لیلیا، دیمیتری و روما تکثیر میکند. عذابی که هر کدام آنان به عنوان فردی قربانی قدرت متحمل میشوند کمتر از عذاب کولیا نیست. ایوبِ او انسان منحصر به فرد و برگزیدهای نیست، یکیست مثل تمامی قربانیان روس دیگر که پیوندی با ارکان قدرت ندارند. یک نفر مثل تمامی شهروندان عادی روسیه. ارجاع فیلم به لویاتان هابز نیز همراه با کنایه صورت میگیرد. هابز به سرشت بشر بدبین است و معتقد است طبیعت با خلقت کم و بیش مساوی انسانها برای آنان آرزوهای یکسانی رقم زده و در نتیجه همه این امکان را دارند که به آرزوی واحدی دست یابند و بر سر این مقصود مشترک دائما در کشمکش با یکدیگرند. از این منظر فیلم و شخصیتهایش در رقابتی دائمی با یکدیگر ناخواسته و گاهی نادانسته در مرزی میان دوستی و دشمنی پرسه میزنند. دیمتری، کولیا را دوست دارد و حتی لیلیا نیز نشانهای مبنی بر تنفر از او بروز نمیدهد، واکنشهای او بیشتر ناشی از بیتفاوتی و دلزدگی از کولیاست که هر لحظه و در برخورد با هر مشکلی صرفا به الکل پناه میبرد. گویی از ظرافت جهان اطرافش، از دوست داشتن، از زیبایی چیزی درنمیابد. همۀ واکنشها و تمام دریافت او به کلیاتی بدل شده است که از سر مستی است نه دقت و هوشیاری. کشمکش دائم میان دوستی و دشمنی که حتی به شکلی ظریفتر میان دیمتری و لیلیا نیز در جریان است ساختمان روابط را شکل میدهد. پیش از آمدن شبانۀ شهردار مست به در خانۀ کولیا، بهترین همنشینی چنین تقابلی را در رفتاری کمینه شاهدیم. کولیا مطابق معمول مست است، او و دیمیتری دست در گردن هم انداختهاند و لیلیا با فاصله از آنان نشسته و آن دو را زیر نظر دارد. گاهی نگران و بیاعتماد به نظر میرسد اما احساسش را به روشنی بروز نمیدهد. دیمیتری تلاش میکند کولیا را به آینده امیدوار کند، به این که هنوز راه حلی وجود دارد و در مسکو میتوانند زندگی تازهای را شروع کنند. گاهی نیز نگاهی به لیلیا میاندازد و حضور او را برخلاف کولیا که گویی لیلیا را نمیبیند محترم میشمارد. در تمام مدت آن دو در وضعیتی که ظاهرا رفتاری مبنی بر دوستی و صمیمیت شدید مردانه است، با هم شاخ به شاخ میشوند، سر هم با را فشار دست به سمت پایین هل میدهند، دست در گردن هم دارند و یکدیگر را با قدرت تکان میدهند و دستانشان در رفت و آمدی دائمی و در مرزی میان نوازش و هلدادن و ضربهزدن، سر، شانه و گردن دیگری را لمس میکند. تحرک انسان از دید هابز برآمده از وحشت از مرگ و تباهی است، شبیه و نه دقیقا مانند سیستمی خودجنبان که نیروی بیرونی آن را به جنبش وا میدارد و انسان در این کنش و واکنش راهی جز تبعیت از حواسش ندارد. انسان بدون هدفی غائی از میلی به میلی دیگر حرکت میکند. تلاش برای خویشتنداری در عین حال هدایت غایت هر اتفاقی به سمت و سویی مطابق با اراده و میل شخصی جوهر رفتارهای این سکانس است که با ورود شهردار، جهتی مشخصتر میگیرد. اکنون همه در برابر او ایستادهاند، هر یک به شیوۀ خودش. اما هیچ کدام یارای مقاومت در برابر این قدرت مطلق را ندارند. هابز وضعیتی را پیشبینی میکند که طی آن بشر بر اثر این کشمکش دائمی به سمت خروج از جامعۀ مدنی حرکت میکند و معتقد است برای نجات از این اتفاق همه باید قدرت خود را به یک فرد مصنوعی (دولت) تفویض کنند زیرا در چنین شرایطی بشر برای دستیابی به ثبات، اقتدار لویاتان را میطلبد. دولتی مقتدر که مدافع منافع همگان است. اما این دولت مقتدر که وظیفۀ صیانت از امنیت و دارایی آنان را دارد آن چنان پروار شده که هست و نیست آنان را با وقاحت و عربدهکشی میبلعد. هابز دولت قدرتمندش را خدایی فانی لقب میدهد. خدای فانی او، همانند خدای ایوب اموال و خانواده و سلامت او را از او بازمیستاند اما برخلاف خدای ایوب، نه قصدی برای بازپس دادن اموال او دارد و نه توانی برای بازپس دادن زندگی از دست رفتۀ لیلیا. شاید بهترین توضیح نگاه زویاگینتسف به نظریۀ هابز در فیلم، یادداشتی باشد که خود او روی فیلمش نوشته است: «… من عمیقاً معتقدم که در هر جامعهای که ما تجربه زندگی در آن را نداشتهایم، توسعهیافتهترین جوامع یا منسوخترین و کهنهترینشان، همهی ما قطعاً در برابر این انتخاب قرار گرفتهایم: زندگی کردن مانند یک برده یا مانند انسانی آزاد. و اگر سادهلوحانه بر این باوریم که ممکن است نوعی از ساختار دولتی باشد که ما را از این انتخاب برهاند، سخت در اشتباهیم. در زندگی هر انسانی ساعتی فرا میرسد که او باید رخ در رخ سیستم قرار بگیرد و از احساسش در مورد عدالت و خدا بر روی زمین دفاع کند…» کولیا اما تنها به همان صبر اساطیری قناعت میکند. هر چه بیشتر به او ظلم میشود او بیشتر به الکل پناه میبرد. زمانی که لیلیا گم شده است با دوستانش دور میز نشستهاند و میگویند باید کاری کرد اما تنها کاری که میکنند مصرف بیشتر الکل و فرو رفتن بیشتر در مستی است. بازنمایی اسطوره لویاتان و ارجاع به آن که از اساطیر شر است در فیلم کارکردی موتیفوار یافته است. فیلم با امواجی خروشان آغاز میشود، امواج آرام میگیرند و اسکلت قایقهایی را میبینیم که در نزدیکی ساحل رها شدهاند. به این ترتیب فیلمساز همان ابتدا یک بار داستانش را مرور میکند. لویاتان گرسنه پس از بلعیدن طعمه برای مدتی کوتاه آرام گرفته است. لویاتان در اساطیر پیوندی ناگسستنی با آب دارد، جوش و خروش آب طلب قربانی از سوی اوست. در طول فیلم، پیش از وقوع هر شر، نوعی پیشگویی یا اخطار برآمده از آب را شاهدیم. در پیکنیک لیلیا از کنار ظرفی که قطعات گوشت در آن قرار دارد بر میخیزد، به سمت آب میرود و دستش را در آن میشوید و سپس از جمع دور میشود و دیمیتری لحظاتی بعد در پی او میرود. پیش از این که وکیل جوان در هتل پاسخ تلفنی را بدهد که از سوی شهردار است و او را نادانسته به قربانگاه فرا میخواند در حال شستن دستهایش است. پیش از مرگ لیلیا، او را کنار امواج خروشان میبینیم و این بار که با عریانترین تصویر شر مواجهیم، تصویری که قتل لیلیا را در پی دارد، نهنگ نیز در دل آب پدیدار میشود. در انتهای فیلم، پس از ازدسترفتن همه چیز، آب از جوش و خروش افتاده است و اسکلت جانوری غول پیکر را در ساحل شاهدیم. یک لویاتان مرده. اما این آرامش موقتی است. در آخرین نمای فیلم، آب که دبهای سرخرنگ در میان آن خود نمایی میکند با شدت به صخرهها میکوبد، لویاتانی دیگر دوباره دهانش را باز کرده و قربانی تازهای میطلبد. تنها ایوب زویاگینتسف در فیلم تکثیر نشده است بلکه لویاتانهای گرسنه نیز در «هل من مزیدی» دائمی یکی از پی دیگری میآیند. منابع: بهمن نامورمطلق و مریم پیردهقان، چگونگی شکل گیری اسطورۀ شرِ لویاتان با تکیه بر نقد اسطوره شناختی نورتروپ فرای، سایت انسانشناسی و فرهنگ،شانزدهم دی ماه ۱۳۹۱. توماس هابز، لویاتان، ترجمه حسین بشیریه، نشر نی، ۱۳۸۰. ایرج مهران، لویاتان، در کاوه(مونیخ)، شمارۀ ۱۲، شهریور ۱۳۴۶. یادداشت آندری زویاگینتسف بر فیلم لویاتان قهرمانان زمین نوآباد، در سینما و ادبیات، سال یازدهم، شمارۀ ۴۲، مهرو آبان ۱۳۹۳.