ما و جهان اساطیری، گفتوگوی هوشنگ گلشیری با مهرداد بهار. تهران: نیلوفر، ۱۳۹۷. ۱۵۹ ص. ۱۷۵۰۰۰ ریال.
اگرچه شادروان دکتر ملکمهرداد بهار (متوفی ۱۳۷۳) فرزند تواناترین و نامورترین شاعر کلاسیک سدهٔ اخیر در ایران، یعنی مرحوم محمدتقی بهار (ملکالشعرا) بود، اما بهواقع مهرداد بهار فرزند خصال خویشتن بود. او خود برای جایگاهی که در نظریهپردازی دربارهٔ فرهنگ ایران باستان و خاصّه اساطیر ایران یافته بود، کوشیده بود و بسیار زحمت کشیده بود. با مطالعهٔ بسیار و شوق وافر و اندیشهای سرشار، پس از تحصیل ادبیات فارسی در دانشگاه تهران و سپس تحصیل در انگلستان و باز ادامهٔ تحصیل در ایران، با تسلط به زبانهای باستانی و نیز زبان انگلیسی، در میانسالی به دانشمند و محقّقی بیتعصّب و بهراستی حقیقتجو تبدیل گشته بود.
نوشتههای مرتبط
آنچه او دربارهٔ تاریخ و فرهنگ ایران باستان و اساطیر ایران میگفت، یعنی آنچه پس از سالها مطالعه و تحقیق در این موضوعات نتیجه گرفته بود، با بسیاری از سخنان رایج و پذیرفته شده دربارهٔ ایران باستان که بیشتر نظریههای ایرانشناسان غربی سدهٔ نوزدهم و اوایل سدهٔ بیستم میلادی است، تفاوت و تغایر داشت و شاید برای پیروان آن دانشمندان غربی و یا کسانی که دربارهٔ فرهنگ ایران باستان و نژاد آریایی تعصّب دارند، خوشایند نباشد.
بههرتقدیر، در نیمهٔ نخست سال ۱۳۷۲ یعنی تقریباً یک سال پیش از درگذشت مهرداد بهار، نویسندهٔ فاضل و ادیب، شادروان هوشنگ گلشیری (متوفی ۱۳۷۹) با مطالعهٔ آثار دیگران دربارهٔ فرهنگ و اساطیر ایران باستان و احیاناً مقایسهٔ آنها با آنچه مرحوم دکتر مهرداد بهار در آثارش آورده است، پرسشهایی برای او مطرح میشود، با کولهباری از پرسش و ابهام به خانهٔ بهار میرود و از او سؤال میکند و بهار با فروتنی و صداقتی که خاصّ خودش بود، بسیار با حوصله پرسشهای گلشیری را پاسخ میدهد. حاصل این پرسش و پاسخها کتاب کوچکِ ما و جهان اساطیری میشود که فرزند مرحوم گلشیری به چاپ و نشر آن پرداخته است.
این کتاب ۱۵۹ صفحهای در قطع رقعی، دهها نکتهٔ برجسته و روشنگر را در شناخت تاریخ فرهنگی ما دربردارد و نظریات مهرداد بهار دربارهٔ اساطیر و فرهنگ ایران باستان، فشرده و خلاصه در آن عرضه گردیده است. کتاب شامل یازده بخش است که طی چند نوبت گفتوگوی گلشیری و بهار نخست بر نوار ضبط شده و سپس از نوار به کاغذ انتقال یافته است. پسر گلشیری در انتقال گفتوگوها از نوار بر کاغذ، نهایت دقت و امانتداری را کرده و گهگاه پینوشتهایی سودمند هم بر کتاب افزوده است. کتاب بسیار خواندنی و آموختنی است اما چون گفتوگوهایی شفاهی است که بر کاغذ آمده، طبعاً نظم و ترتیب کتابی را که نویسندهای مینویسد، ندارد. بااینحال شادروان هوشنگ گلشیری کوشیده است پرسشهای خود را نظم و ترتیب بدهد و گفت وگوها را از نقطهای آغاز کند و به جایی به سرانجام برساند. دوستش فریدون مختاریان هم در این کار با او همراه و همکار بوده است.
بخش پایانی کتاب پرسشهای گلشیری از زندگی شخصی مهرداد بهار است و ربطی به نظریات او ندارد. در این بخش بهار در پاسخ به پرسشهای گلشیری از روش خود در ترجمهٔ بندهش، از دوران دانشجویی و وابستگیاش به حزب توده، زندانی کردن استادانِ دانشکدهٔ ادبیات، سپس دوران حبس و بُریدن از حزب توده و فعالیتهای سیاسی و همچنین از کارهای علمی و تألیفات خود گفته است.
اما زبدهٔ نظریات بهار و چند نکتهٔ برجسته که در کتاب قابلملاحظه است به قرار ذیل است:
۱. اسطورهها به ادیان پیوستهاند. جوامع بشری تا پیش از آنکه به یکتاپرستی معتقد گردند، چند خدا داشتهاند. اساطیر درواقع همان خدایان جوامع پیش از یکتاپرستیاند و برای مردمانی که به آنها باور داشتهاند، مقدّس بودهاند. با یکتاپرستی، اساطیر قداست خود را از دست میدهند و بسیاری از خدایان دورهٔ اساطیری سپس در دوران یکتاپرستی به صورت قهرمانان حماسهای درمیآیند. حماسه در دوران یکتاپرستی شکل میگیرد (صص ۲۰ – ۲۵).
۲. برخلاف آنچه مشهور است که شاهنامه به واسطهٔ اینکه از روی شاهنامهٔ ابومنصوری سروده شده، ترجمهای از خداینامهٔ دوران ساسانی است، بهار شاهنامه را عین ترجمهٔ خداینامه نمیداند و دراینباره دلایلی پذیرفتنی دارد ازجمله اینکه خداینامهٔ ساسانی صبغهٔ زردشتی داشته و قاعدتاً گشتاسب در آن میبایست شاهی نیکسرشت بوده باشد. گشتاسب در هیچ متن پهلوی مانند روایت شاهنامه پادشاهی بدسگال نیست و دیگر اینکه در اوستا و متنهای پهلوی نامی از زال و رستم نیست. بهار به شخص فردوسی و تأثیر او در خلق شاهنامه به عنوان شاهکار حماسهٔ ملّی ایران تأکید میکند و در کنار شاهنامه و آثار حماسیای که اثر طبقهٔ اشراف و فرهیختگان جامعه است، از حماسههای عامیانه و قصّههای عیّاری ازجمله سمک عیّار سخن میگوید و به اهمیّت آنها اشاره دارد (صص ۹۰ – ۱۰۱).
۳. پیشتر از آنکه آریائیان از سرزمینهای شمالی نجد ایران به این سرزمین مهاجرت کنند، قومهای متعددی در ایران میزیستهاند. این اقوام بومی نجد ایران دینها و باورهایشان از نوع همان ادیان و اعتقادهای اقوام آسیای غربی بوده است. با آمدن آریاییها به نجد ایران، اقوام بومی این سرزمین با آنان درمیآمیزند و اعتقاداتشان به دین آریاییها که دین زردشتی بوده است وارد میشود. فرهنگ ایران باستان از روزگار مادها و هخامنشیان گرفته تا دوران حکومت ساسانیان، یکدست و خالص فرهنگ آریایی و فرهنگ قوم هندواروپایی نبوده، بلکه بیشتر فرهنگ قومهای بومی آسیای غربی بوده است. در زندگی و فرهنگ و تمدن مردم امروز ایران هم فرهنگ و باورهای اقوام آسیای غربی بیشتر تأثیر گذاشته است تا فرهنگ آریایی، بنابراین اینکه در این منطقه از گیتی ما آریایی هستیم و قوم برتریم و با ترک و عرب و هندی و اقوام دیگر منطقه مربوط نیستیم، سخنی نادرست است. پیش از اسلام همهٔ فرهنگ و حتی نژاد ما یکدست هندواروپایی یا آریایی نبوده. بهرغم مخالفتهای زردشت، که خود یکتاپرست بوده با اعتقادات و باورهای اقوام بومی نجد ایران و ادیان قومهای بومی آسیای غربی، دینها و باورهای آنان در اوستای متأخر و دین زردشتی هم نفوذ کرده است (صص ۲۶ – ۵۰).
۴. اقوام گوناگون پهنهٔ گیتی را میتوان به دو گروه تقسیم کرد: تاریخگرا و دینگرا. ایرانیان در طی قرون و اعصار همواره دینگرا و یا بهعبارتدیگر اسطورهگرا بودهاند. برای همین به تاریخ اهمیت نمیدادهاند و اگر هم احوال و ماجراهای پادشاهانی در خاطرها میمانده و یا حتی اگر ثبت میشده است، از لحاظ جایگاه مقدّس شاه و ارتباط او با خدا و دین بوده است (صص ۷۲ – ۷۳). ما ایرانیان از دورههای باستانی تاکنون همواره به انسان مقدّس اعتقاد داشتهایم. انسانی که به باور ما جانشین خدا بر زمین و رابط آدمیان با خدا بوده است. در ایران باستان این انسان مقدّس و جانشین خدا بر زمین شاهان بودهاند که فرّهٔ ایزدی داشتهاند. حتی پس از اسلام نیز شاه «ظلّاللّه» میشود. اما اندکاندک این انسان مقدّس به سیّد و امامزاده تبدیل میشود. از این روست که امروزه تودههای عوام سخت دلبسته و وابسته به امامزادههایند. امامزادههایی که بعضاً سند و نسبنامهٔ واقعی برای امامزاده بودن آنها هم در دست نیست (صص ۱۲۷ – ۱۳۱).
۵. بهار دربارهٔ خِردگرایی میگوید: هیچگاه ما ایرانیان مانند یونانیان خِردگرا و اهل فلسفه نبودهایم. آن خِردگرایی که در ایران باستان از آن سخن گفته شده است یعنی رعایت اعتدال و میانهروی در زندگی و به خِردِ ناب ربطی ندارد. پس از اسلام هم مانند یونانیان فیلسوف نداشتهایم. ایرانیان از فلسفه در اثبات اصول دین و اعتقادات مذهبی بهره جستهاند (صص ۱۰۲ – ۱۰۶).
از مجموع بحثهای مرحوم بهار میتوان نتیجه گرفت که مردم ایران در طی قرون و اعصار بیشتر مردمی دینگرا و اسطورهگرا بودهاند درحالیکه اقوامی دیگر ازجمله چینیان تاریخگرا بودهاند؛ و دیگر اینکه ما همواره مردمانی احساسی بودهایم تا آنکه خِردگرا باشیم. شاید از این روست که حافظهٔ تاریخی نداشتهایم و همواره خطاهای تاریخی خود را تکرار کردهایم.
اینجانب در مطالعات و پژوهشهای خود دربارهٔ ادبیات عامیانه و فرهنگ تودههای عوام ایران بارها درستی نظریههای مرحوم دکتر مهرداد بهار را تجربه کرده و همواره از سخنان و آثار وی بهرهمند بوده است. روانش شاد باد که در علم و اخلاق و اعتدال کممانند بود و درود بر روان نویسندهٔ چیرهدست، مرحوم هوشنگ گلشیری که باری دیگر بهار را به سخن آورد و سپاس باربد گلشیری را که در این زمستان سرد وخشک ما را از بهار بهرهور کرد.
نویسنده مهران افشاری است و مطلب اولین بار در نشریه جهان کتاب منتشر و برای بازنشر از طریق دفتر نشریه در اختیار انسانشناسی و فرهنگ قرار گرفته است.