برگردان مستانه تابش
یوکو اوگاوا را در ایران با کتاب پرفروش «خدمتکار و پروفسور» میشناسیم؛ کتابی که با شیوه لطیف خاص اوگاوا خواننده را به دنیای بینهایت اعداد میکشاند و درگیر ملغمهای بینظیر از واقعیت و تخیل میکند. این کتاب یکی از آثار منتشر شده اوگاوا در ایران است که توسط دو مترجم به فارسی برگردانده شده و تاکنون بیش از پنج بار تجدید چاپ شده است. داستانهای اوگاوا نه فقط برای خوانندگان متوسط و معمولی، بلکه برای نویسندگان برجسته دنیا و همچنین منتقدان ادبی نیز جذاب و قابلتحسین است. به طوریکه کنزابورو اوئه، نویسنده مشهور ژاپنی و برنده جایزه نوبل درباره او میگوید: “یوکو اوگاوا توانایی بیان کردن لطیفترین ویژگیهای ذهنی انسان را در قالب ادبیات دارد و این کار را در عین تاثیرگذاری انجام میدهد.” آنچه در ادامه میآید خلاصهای از گفتوگوی این نویسنده با مجله نیویورکر است.
نوشتههای مرتبط
داستان «خاطرات بارداری» که پیش از این منتشر کردید، درباره وضعیت روحی نامتعادل یک زن جوان نسبت به بارداری خواهرش و به نوعی تلاشهای ناخودآگاه او برای آسیب زدن به بچه متولد نشده به وسیله یک گریپفروت است! چطور این ایده به ذهنتان رسید؟
جامعه معاصر ژاپن امن و راحت به نظر میرسد، اما من میخواستم راجع به خشونت بدون شکل و خطری که زیر این لایه سطحی امن وجود دارد، بنویسم و از مواد شیمیایی که در گریپفروت وجود دارد به عنوان یک نماد در داستانم استفاده کنم. حتی آن را به مربا تبدیل کردم تا قضیه شومتر به نظر برسد. فکر کنم میتوانستم از هر میوه دیگری به جای گریپفروت در داستان استفاده کنم، اما گریپفروت تصوری شاد و آفتابی دارد و فکر کنم طنزی که در این قضیه هست، اثر آن را افزایش میدهد.
بچهها اغلب در داستانهای شما حضور دارند و بیشتر وقتها هم کمتر معصوم و بیگناه به نظر میرسند. آیا خودتان بچه دارید؟ فکر میکنید به هر شکل از کاری که انجام میدهید، اطلاع دارد؟
بله، یک پسر دارم. داشتن بچه به من یاد داد که یک انسان دیگر را بدون قید و شرط بپذیرم و از او مراقبت کنم و فکر میکنم این تجربه به ناچار روی کارم اثر گذاشته و در نوشتههایم منعکس شده است.
بسیاری از داستانهای شما با پیچوخمها و انحرافات بیولوژیک همراه است. داستانهایی از شما را درباره زنی خواندم که قلبش تا روی پوستش آمده بود یا دستی که از زمین روییده یا گیاه چسبناک عجیب و غریبی که در اتاق خواب یک زن و شوهر رشد کرده بود یا داستان دختری که با استفاده از یک اسپری موی فاسد مسموم شده بود. از عجایب و غرایب بیولوژیک خوشتان میآید؟
شرح و توصیف تغییرات روانی در انسان خیلی مشکل است، اما وقتی تغییرات فیزیکی خارجی را به دقت مشاهده و ترسیم میکردم، متوجه شدم که به این وسیله میتوانم مشکلات انتزاعی داخلی را دست بیندازم. این رویکرد من در تمام طول زندگی حرفهایم بوده است.
در گذشته گفته بودید جذب خطر و خشونتی که زیر سطح زندگی روزمره وجود دارد و همه جزئیات شوم آن میشوید.
همه ما آدمها یک چیز خشن در درونمان داریم. اغلب سعی میکنیم آن را پنهان کنیم و به همین شکل در تلاش هستیم خطراتی را که زیر لایه سطحی تجربیات روزمرهمان وجود دارد، نادیده بگیریم، آنها را بپوشانیم و از کنارشان عبور کنیم، اما در همان زمان، همهمان مجذوب این چیزهای «نادیده» میشویم و این شیفتگی در کار من تبدیل به یک نیروی محرکه میشود. در طول فرایندی که به آن نوشتن «یک رمان» میگوییم، این چیزهایی که معمولا نادیده گرفته میشوند، فرم میگیرند و این همان عنصر داستانی است که پیوسته مرا به خود جذب میکند.
چطور در ژاپن شروع به نوشتن و چاپ کتاب کردید؟
وقتی چهارده سالم بود، کتاب «خاطرات آن فرانک» را خواندم و متوجه شدم که نوشتن روش مناسبی است تا انسان بتواند خود را آزاد کند. حرفه نوشتن برای من از زمانی شروع شد که شروع به ثبت خاطرات روزانهام کردم. سعی میکردم تا آنجا که ممکن است خاطراتم را دقیق و صادقانه ثبت کنم، ولی بهمرور متوجه شدم که داستانگویی در عمل روشی برای تبدیل خاطراتم به کلمه شده است. در نهایت کمکم شروع به خلق داستانهایی براساس یادداشتهایی کردم که در دفترچه خاطراتم نوشته بودم. در سال ۱۹۸۸ برنده جایزه نویسندگان جوان شدم که توسط مجله ادبی «کاین» اهدا میشد.
قبلا به ایجاد موج جدیدی از نویسندگان ژاپنی در کشورتان اشاره کرده بودید. آیا خودتان را عضوی از این گروه ویژه میدانید؟
من به هیچ گروهی تعلق ندارم. این کار منتقدان ادبی و محققان است که نویسندگان را به گروههای مختلف تقسیم کنند و این برچسبها را روی آنها بزنند. تا جایی که به خودم مربوط است، من فقط کسی هستم که داستان مینویسم.
شما یکی از مشهورترین نویسندگان ژاپنی هستید و در دو، سه دهه اخیر داستانهای زیادی منتشر کردهاید و برنده جایزه معتبر آکوتاگاوا شدهاید. آیا برای یک نویسنده ژاپنی سخت است که در کشورهای انگلیسیزبان پیشرفت کند؟
برای اینکه آثار یک نویسنده ژاپنی به دست خوانندگان خارجی -انگلیسیزبان یا هر زبان دیگری- برسد، شور و شوق و تعهد زیاد و یک مترجم و ویراستار عالی لازم است. من میخواهم آثارم با بهترین شرایط در کشورهای خارجی منتشر شود و واقعا برایم فرقی نمیکند که این کار کمی وقت بگیرد.
هیچ نویسنده انگلیسی یا امریکایی بوده که کارش روی شما تاثیر گذاشته باشد؟
در این سالها کار من تحتتاثیر پل آستر، استیون میلهاوزر و جان ایروینگ بوده است. وقتی آثار آستر را میخوانم، احساس میکنم رمانهایش فقط حاصل تخیل خالص نیست، بلکه مربوط به چیزهایی است که در حال حاضر در دنیای واقعی وجود دارد. نویسنده کسی است که میتواند آنچه را در جهان وجود داشته، اما کسی به آن توجه ندارد، کشف کند و آن را در قالب کلمات دربیاورد. این برای من یک مفهوم کاملا جدید است که آن را از داستانهای آستر یاد گرفتم و همیشه درگیر نگاه دقیق و زیرکانه استیون میلهاوزر به واقعیت میشوم. آثار او این معنا را به وجود میآورند که واقعیت یک مفهوم انتزاعی یا تئوری نیست، بلکه باید واقعیت را مجموعهای از جزئیات متوسط در نظر گرفت. من درسهای زیادی از کتابهای میلهاوزر درباره این نکته آموختم که یک نویسنده باید توجه خود را معطوف چه نقطهای کند. در مورد کارهای جان ایروینگ هم اغلب مجذوب این نکته میشوم که او چطور یک موقعیت تراژیک را به یک نقطه عطف در داستان تبدیل میکند که جنبه طنزآمیزی دارد.
این مطلب در چارچوب همکاری بین انسان شناسی و فرهنگ و مجله کرگدن منتشر می شود