انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تبارشناسی رمان و نقد ادبی

معصومه علی‌اکبری

انکار حضور دیگری: درآمد به تبارشناسی رمان و نقد ادبی. سیاوش جمادی. تهران: ققنوس، ۱۳۹۴. ۳۰۴ ص. ۱۸۰۰۰۰ ریال.

 

۱. برای دانش‌آموخته فلسفه نام سیاوش جمادی بیشتر با فلسفه و پدیدارشناسی و هوسرل و هایدگر و نیچه پیوند خورده است تا نام رمان‌نویسان غریبه و آشنا. این پیوند جدید سیاوش جمادی گواهی است بر پیوندی که فلسفه و رمان می‌توانند داشته باشند و دارند. این هر دو به میزانی که بازتابنده جهان واقعی باشند، با یکدیگر در می‌آمیزند و از حیث‌های گوناگون زبان، روان، رفتار، ذهن و ارتباطات، تصویری از جهان واقعی و آدم‌هایش را به نمایش می‌گذارند. گیریم که در بعضی سرزمین‌ها رمان‌ها این فرصت را نمی‌یابند که سکوت‌شان شکسته شود. مثل سرزمین ما و مثل بعضی از رمان‌های بسیار خوب ایرانی که شاید چون ایرانی هستند و چون رمان در ایران ریشه تاریخی ندارد، مورد توجه اندیشه‌ورزان فلسفی و فیلسوفان ادبی همچون سیاوش جمادی قرار نمی‌گیرند. این رمان‌ها در جهان خاموش از یادها می‌روند مثل آثار ابوتراب خسروی با لایه‌های رویین تاریخی، مثل آثار هوشنگ گلشیری و درگیری‌های درونی شخصیت‌هایش. و حتی مثل آثار ساده‌تر و کم‌لایه‌تر حسین سناپور که تصویری روشن اما غیرمتافیزیکی از جامعه و روابط اجتماعی آدم‌هایش در اختیار خواننده می‌گذارد. آدم‌هایی که فردیت زخم‌خورده و سرکوب‌شده‌شان نمی‌تواند از زیر سایه تحمیلی شخصیت واحد اجتماعی بیرون بیاید. هر کدام از این سه نویسنده، با سبک‌های کاملاً متفاوت و متمایزشان، تا حدود زیادی روایتگر گذار ایرانی از سنّت به مدرنیته هستند، چه در مقام فرد و چه در مقام جمع. گذاری که کمابیش با همان موانعی روبه‌روست که سده‌ها پیش، غرب با آن رودررو بوده است. مسئله این است که کمتر کسی (یعنی اندیشه‌مند ادبی یا فلسفی) رمان ایرانی را حامل نشانه‌های این بار گران می‌انگارد و کمتر منتقد فلسفی و جامعه‌شناس حتی، آن‌گونه که باید نقش رمان ایرانی را به عنوان زمینه پالایش ذهنی و امکان مواجهه انتقادی میان خواننده و نویسنده، میان ذهن نویسنده و عینت اجتماعی به رسمیت می‌شناسد. گویا برای اندیشه‌ورزان ما هم‌چنان وجه سرگرم‌کنندگی‌ رمان ایرانی غلبه دارد و از همین رو از خواندنش سر باز می‌زنند. هر چند که حتماً استثناءهایی هم وجود دارد.

 

۲. سیاوش جمادی با این‌که به سراغ فلسفه‌های سخت و سنگین می‌رود اما در این مجموعه مقاله‌ها زبانش روشن و ساده است (هر چند که نمی‌توان بعضی عبارت‌های طولانی و ترکیب‌های متعدد چند وصفی و اضافی او را نادیده گرفت). باری سلاست و روانی نثر او شاید از بابت همان سروسرّی باشد که با رمان و ادبیات داستانی دارد. آثار جمادی، اعم از ترجمه و تألیف، گواهی است بر نقشی که داستان‌خوانی و مؤانست با رمان بر ارائه اندیشه‌های سترگ و حتماً پیچیده به مخاطبان غیرمتخصص دارد. یکی دیگر از خواص انس و الفت با ادبیات داستانی، به شرطی که در محدوده بسته اوقات فراغت نباشد، حس آشنایی و خویشاوندی با انسان‌های گوشت و پوست و خون‌دار است. همان انسان‌هایی که سیاوش جمادی کتاب زمینه و زمانه پدیدار شناسیاش را به آن‌ها تقدیم می‌کند. بعضی رمان‌ها چنان بازتابنده روابط انسانی در درون و بیرون‌اندکه اگر از زوایای گوناگون خوانده و تحلیل و بررسی شوند، مثل این می‌ماند که آبستن اندیشه‌های سترگ تغییراند. اندیشه‌هایی که یک منتقد دقیق و ژرف‌اندیش می‌تواند هم‌چون یک جراح و مامای حاذق آن‌ها را از زهدان متن نویسنده به دنیا بیاورد.

 

۳. سیاوش جمادی در این مجموعه مقالاتش از عهده این زایش بر آمده است. با رفتن به سراغ رمان‌هایی که عموماً روایتگر بحران‌های انسانی و اجتماعی در جهانی است که خرد مدرن را پشت سر گذاشته است. انکار حضور دیگری به عنوان یک اثر نقد ادبی ـ فلسفی هم پهلویی دارد با آثار منتقدین ادبی و فرهنگی غرب که حاصل تازه‌ترین اندیشه‌های انتقادی جهان معاصر و انسان امروز و مصائب نوبه‌نوی آن هستند. در انکار حضور دیگری هر مقاله با خوانشی تحلیلی و فلسفی و تفسیری از یک اثر ادبی نام آور خواننده را از فاصله خیالی‌ای که میان خود و دیگری ”هر مقاله با خوانشی تحلیلی و فلسفی و تفسیری از یک اثر ادبی نام‌آور خواننده را از فاصله خیالی‌ای که میان خود و دیگری اعم از جهان و جامعه و انسان‌های منفرد، مفروض گرفته است، باخبر می‌سازد. هر انسانی معمولاً خود را تافته جدابافته از دیگری می‌داند خواه در حیطه شرّ باشد یا خیر. همواره در این اندیشه است که اتفاق فقط برای دیگری رخ می‌دهد نه او. غافل از این‌که هر اتفاقی می‌تواند به سراغ او هم بیاید. هیچ‌کس از هیچ اتفاقی مصون نیست. سیاوش جمادی با تحلیل‌هایش از چندین اثر برجسته مثل ترس و لرز که‌گور، محاکمه کافکا، یادداشت‌های زیرزمینی داستایوفسکی، مروری بر آثار جویس و بکت، سه رمان از سلین و…، گوش سپردن به رمان را به مخاطبش می‌آموزد. زیرا رمان را بیش از خواندن باید شنید (تأثیر فلسفه هایدگر بر خوانش سیاوش جمادی) او با چنین خوانشِ توأم با گوش سپردن است که به ظرفیت یکسان انسان‌ها در همه جور خیروشرّی که در چنته امکان وجودی او می‌گنجد پی‌می‌برد و در متن رمان‌ها مکشوف‌اش می‌سازد. هنر منتقد ـ فیلسوفی مثل سیاوش جمادی در این است که توانایی‌های رمان را در به نمایش گذاشتن چیستی و کیستی انسان آشکار می‌کند به واسطه ژرفای نگاه فلسفی و مهارت فهم زبان داستان. توانایی‌ای که متأسفانه در خوانش نقادانه آثار معاصر، به‌خصوص چند دهه اخیر ایران، به کار گرفته نمی‌شود. به استثنای بوف کور صادق هدایت که هنوز هم‌چون یک متن غربی مورد بازخوانی قرار نگرفته و از محدوده تنگ تکرار فراتر نرفته است. اگر چه در آخرین مقاله کتاب اشاره‌ای به آن می‌رود.

 

۴ . انکار حضور دیگری شامل هشت مقاله ـ نقد است که فقط به سر مورد اشاره می‌شود.

نویسنده در مقاله اول (درآمد به تبارشناسی رمان و نقد ادبی) به بحث درباره نظریه مرگ مؤلف می‌پردازد که ممکن است از حیث موضوع چندان تازه نباشد. اما از نظری که جمادی به آن می‌پردازد، یعنی امکان یا عدم امکان مرگ مؤلف این بحث تا حدود تاز‌گی‌اش را حفظ می‌کند. این درست است که «نام‌ها نباید اسطوره شوند»، به این اعتبار که ارسطو گفته است افلاطون را دوست دارد اما حقیقت را بیشتر و باز به اعتبار این کلام حکیمانه که «به گفته بنگر، نه گوینده». چون اگر حقیقتی و منطق درستی هست یا نیست در متن کلام است نه در گوینده یا نویسنده کلام (نقل به مضمون ص ۱۳). جمادی می‌داند که به همین سادگی نمی‌تواند تبار نقد ادبی را از پیش از میلاد و پس از میلاد در گزین‌گویه‌های فلسفی و دینی یافت. مسئله اتوریته‌ای است که نام‌ها ایجاد می‌کنند. شاید بتوان از مجموعه بحث مؤلف در این مقاله به این نتیجه احتمالی رسید که اتوریته نویسنده شاید ظاهراً مغلوب اتوریته خواننده شده باشد اما اقتدار خواننده تا حدود زیادی مغلوب اقتدار متن است و سرمنشأ اقتدار متن به مؤلف باز می‌گردد. به این ترتیب سه بستر ذهنی ایجاد می‌شود که با هم در تعامل‌اند. متن مستقل از مؤلف و خواننده هم‌چنان گشوده و نامکشوف باقی می‌ماند. رمان عرصه این تعامل سه‌جانبه است. به این ترتیب نویسنده در متن و از آن‌جا در خواننده منتشر می‌شود و بقا می‌یابد. بقایی که به تعبیری رویه دیگر «مرگ»ی است که رولان بارت برای نویسنده مقدر کرده است. گویی انسان چندان هم تاب مقاومت ندارد که یا جزئیت و هستی منفرد خود کنار بیاید. در جست‌جوی هم‌نواشدن با کلّیت جهانی است یا از را مقهور کردن کلّیت جهان در فردیت خودش (اتوریته مؤلف ـ خالق) یا از راه مقهور شدن خودش در کلّیت جهان. خواه جهان این جایی باشد یا جهان آن جایی. خواه این کلیت زاده ایده مذهب باشد، خواه ایده تاریخ. مثل بیشینه آثار ابوتراب خسروی. قهرمان‌های خسروی مقهور الوهیتی هستند که نمود خارجی ـ تاریخی یافته و اجازه عمل منطبق بر سرشت طبیعی به فرد نمی‌دهد. آن‌ها نمی‌توانند قائم به خود شوند و بمانند. نیروی خارجی الوهیت تاریخی (کلیت متافیزیکی ـ دینی) آن‌ها را در چارچوب قاب‌های معماری قدیم با بستگی‌های ویژه خودش به رغم چشم‌اندازهای دلنواز نزدیک، در لابه‌لای سنگفرش‌ها، ایوان‌ها، زیرزمین‌ها، گوشواره‌های دنج، درخت‌های کهنسال محبوس می‌سازد و امکان شکستن انسداد ذهن و روح را به آن‌ها نمی‌دهند. شخصیت‌ها در سایه‌روشن‌های کهن و مستحکم باغ‌ها و ویلاهای به ارث رسیده در مناطق و محله‌های قدیمی، امکان گریز از کلّیت آن جهان و پیوستن به فردیت منحصر به فرد خود را ندارند. آن‌ها سوای اقتدار آن خارجیت درونی شده، منشأ هیچ اقتداری نمی‌توانند باشند. اقتداری که ناشی از هستی مستقل درونی باشد. آن‌ها در این کشمکش نافرجام عموماً سرخورده می‌شوند یا به انزوای درون می‌خزند یا به همان اقتدار حاکم سر و تن می‌سپارند. این اشاره بسیار اجمالی و گذرا به شخصیت‌های ابوتراب خسروی از این بابت است که سیاوش جمادی یادآور می‌شود که از آن فردیت مدرن در ایران ما هنوز خبری نیست. چون ایرانی هنوز باید به نقد مدرن فرهنگ پیشامدرن مسلط نگشته است حتی اگر دویست سال پیش در ایران عصر ناصری کتاب روش به کار بردن عقل دکارت ترجمه شده باشد، آثاری مثل رمان‌های ابوتراب خسروی و هوشنگ گلشیری درگیر شدن با همین فرهنگ پیشامدرن و برهنه‌سازی آن است. پس نمی‌توان هنوز ایرانی را چنان مستمر و کشدار انگاشت که شامل‌ها حال تمامی آثار ادبی معاصرمان شود. آن اتوریته‌ای که سیاوش جمادی متعلق به ما می‌داندش نه به غرب، در آثار چنان نویسندگان فرصتی برای نقد و بررسی به خواننده منتقد ایرانی می‌دهد. کافی است که فقط مرغ همسایه را غاز ندانیم و همه چنین از یاد نبریم و از آن سوی بام نیفتیم و به یاد بیاوریم که رمان ایرانی هنوز در ابتدای راه مواجهه انتقادی با خویشتن تاریخی ـ سنّتی و ماقبل‌مدرن و شبه‌مدرن خود است. باری از این جمله متعرضه طولانی که بگذریم، جمادی در نقد نظریه مرگ مؤلف با تکیه بر اصل فردیت تمامیت‌یافته به بارت می‌گوید مؤلف نمی‌نویسد تا پس از خلق اثرش بمیرد. او می‌خواهد صدایش، صدای متفاوت‌اش، شنیده شود، برای همین می‌نویسد. به باور جمادی «اسطوره مرگ مؤلف، قربانی کردن خالق به پای خوانندگانی است که کثرت آن‌ها چیزی جز نقاب و پوشش یک‌دستی نیست. نوعی یک‌دستی که کثرت سلایق برون متنی آن را بزک می‌کند (ص ۶۲).

به عقیده جمادی منِ نویسنده «صدایی را در متن به گوش می‌رساند و خوانندگان که خود اشخاص فردیت یافته‌اند این صدا را با صداهای خود در می‌آمیزند. پس این نویسنده آن گونه که در متن نموده می‌آید در خواندن متن با خوانندگان انباز می‌گردد. نفیِ فردیتِ یکی به نفع دیگری، سلبِ فردیت از هر دوست» (ص ۶۶). به نظر می‌رسد آن‌چه در نظریه مرگ مؤلف قابلیت دوام پیدا می‌کند نه مرگ خود مرگ مؤلف، بلکه مرگ دوام اقتدار یک‌جانبه اوست، نه حتی اقتدار محض او. اقتدار مؤلف طبق تحلیل جمادی قابلیت دوام و دفاع دارد اگر نافی اقتدار خواننده در فهم متن و دیدن آن مستقل از پنجره‌هایی که مؤلف گشوده است نباشد.

 

۵ . «انکار حضور دیگری» دومین مقاله این مجموعه حاصل تأملی در رمان کیفر آتش از الیاس کانِتی است. کیفر آتش رمانی است که وقایع آن در سال‌های جنگ جهانی و سلطه فاشیسم و نازیسم می‌گذرد. فاشیسم و نازیسمی که شاید بتوان گفت حاصل ازدواج شوم فرهنگ و بربریت بود، آن گونه که جمادی شرح می‌دهد: «این دریافت نامحتمل نیست که کانِتی از دیدی پیش‌آگهانه به خودشیفتگیِ زنانه نهفته در مردانگی وانمودین جنگ‌طلبان تمامت‌خواهی اشاره می‌کند که تنِ حکومت خود را در برابر دیدگاه توده فریب‌پذیر به جلوه در می‌آورند تا توده سودازده را در تن خود جذب و با شرّ خود شریک سازند» (ص ۷۰).

به نظر جمادی شاید کیفر آتش روایت شکستِ خرد ناب باشد. شاید از همین روست که این منتقد فیلسوف. خودشیفتگی زنانه و به‌خصوص جلوه‌گری تن زن را در مقابل خرد نابی می‌نهد که شکست خورده است. تمیثلی که نمی‌توان در آن جز نشانه‌ای از تقلیل هستی زن، نشانه‌ای از حضور و بروز فردیت مدرن در ذهن و زبان یک منتقد مدرن یافت. این عیب و کژی بماند تا وقتی دیگر. باری شکست خرد ناب به عقیده جمادی «پیش‌درآمد هم‌دستی و هم‌داستانی جماعت و حکومت است در آزادسازی میل‌ها و نیروهای تاریک و فناتیک در ویرانگری جنگ و جنون جمعی» (ص ۷۰). اما آدمی به خصوص جماعتی که میل‌اش آزاد شده است، خیلی هم درگیر کشف خرد و حقیقت ناب نبوده است، در رمان کانِتی «تشویش معاش و نیاز به ایمنی راه‌اندازِ اول و آخر پندارها و رفتارهاست» (ص ۷۱). این نگاه نشانه‌هایی دارد از اهمیتی که جمادی برای ادراک حسّی رنج‌ها و شادی‌های ملموس و واقعی انسان‌ها قائل است. او بر این باور است که ستم‌های بی‌شماری وجود دارند که در هر لحظه در گوشه‌ای از جهان تن و جان انسان‌ها راه ذرّه‌ذرّه می‌فشرند و می‌فرسایند. لیک عدالت قانونی و قضایی ذرّه‌ای به آن‌ها دسترس ندارد و اصلاً آن‌ها را نمی‌بیند… هنر و به‌ویژه رمان از رنج‌های ناپیدا و چهره زشت واقعیتِ دل‌فریب پرده برسی دارد (صص ۷۲ و ۷۳). نکته مهمی که در این مقاله می‌توان از سیاوش جمادی آموخت این است که با خواندن رمان فرد در می‌یابد که «گریز به هر جهان خود‌ساخته‌ای گریز به جهانی در درون همین جهان است. واقعیت بسی بی‌رحمانه از جهان خیال‌بافته انتقام می‌گیرد. رها کردن جهان به هوای رهایی از شرّ جهان‌، فریبی مضاعف و بسی مصیبت‌بارتر از خودفریبی‌های آشنا و ذاتاً ایدئولوژی‌پروری است که اهل جهان مشترکاً بر سر آن توافق نهایی کرده‌اند» (ص ۷۴). در چند صفحه بعدتر او ریشه وقوع رخدادهای رمان کیفر آتش را در تصورات عمدتاً شبهه‌آلود و کژفهمانه‌ای می‌یابد که «درکارخانه ذهن اشخاص تولید می‌شود».

به این ترتیب شاید جمادی سر آن دارد که به خواننده‌اش بفهماند که آن رنج‌ها و زخم‌هایی که وظیفه رمان پرده برداشتن از آن‌هاست، حاصل همین تصورات وهم‌آلود است و دگرگونی و رنگ‌به‌رنگ شدن مدام آن‌ها نیز به واسطه دگرگون‌پذیری آن تصورات از یک ذهن به ذهن دیگری است. هر کدام از این اذهان می‌خواهد که جهان را در قالب دلخواه خودش شکل دهد. او متأثر از آدورنو و هورکهایمر نطفه برآمدن ظلمت فاشیسم را در همین جا می‌یابد: «این‌همان‌سازی درون و برون، روح و صلیب، ذهن و عین» (ص ۸۲). هر چند که نمی‌توان خیلی هم به این تفسیر امکان جولان داد. چون هیچ سوژه‌ای نمی‌تواند در زیر سایه آن «خودشیفتگی زنانه نهفته در مردانگی وانمودین جنگ‌طلبان» خیلی هم آزادانه جولان دهد و به هر سو که می‌خواهد بتازد. این سایه است که چگونگی و سمت و سوی قدرت توده را به جانب قدرت ستایشگر فاشیسم شدن هدایت می‌کند (ص ۸۵). این دگردیسی صورت واضحی از «ازدواج مدنیت و بربریت، فرهنگ و بی‌فرهنگی، دانش و دسیسه و فلسفه و قدرت است». این فاجعه‌ای است که همیشه خدا و همه سال‌ها و این سال‌ها اتفاق افتاده است و دارد می‌افتد. باری، برای کسی که رمان کیفر آتش را خوانده است این تحلیل تا حدّی نشانه‌شناسانه می‌تواند راهنمای روشنگر خوبی باشد برای دوباره‌خواندن آن با ذهنی روشن‌تر. ذهنی که در رابطه با یک ذهنیت مکتوب در مراجعه و مواجهه بعدی‌اش با رمان، شاید کمی از فردیت خواننده بودنش را از دست بدهد اما این فردیت با دست‌یابی به یک ذهنیت آموزش‌دیده، حساس‌تر و نازک بین‌تر می‌شود.

 

۶ . «ایمان به روایت کی‌یر که‌گور» عنوان مقاله سوم است و تأملی بر کتاب ترس و لرز آن فیلسوف. این مقاله بیش از آن‌که وجه خوانش نقادانه ادبی داشته باشد، وجه تفسیری دارد. در واقع گونه‌ای بازخوانی تفسیری متن ترس و لرز است با برجسته‌سازی یک نکته مهم. با طرح این پرسش که آیا فرمان خدا به ابراهیم برای قتل فرزند به معنای تعلیق اصل اخلاقی بوده است؟ بسیاری از فیلسوفان و منتقدان دین، بنیان قصه ابراهیم در روایات انجیل و قرآن را بر چنان پرسشی نهاده‌اند و در نتیجه خدا را متهم به فرمان غیراخلاقی ـ قتل فرزند بی‌گناه ـ نموده‌اند. جمادی اما این قصه را از زبان کی‌یر که‌گور به گونه‌ای دیگر می‌شنود. به نظر او ترس و لرزی که گور در لحظات فرمانبری ابراهیم در می‌یابد و به تصویر می‌کشد ناشی از تردیدش به خداوند نیست. او چنان ایمان قاطعی به پروردگارش دارد که مطمئن است و آن‌چه را بخشیده، پس نخواهد گرفت و اسماعیلش را از او نخواهد ربود. به باور جمادی، ایمان ابراهیم به منزّه بودن خداوند از فرمان به عمل غیراخلاقی و باز‌پس‌گیری اسماعیلی که خود داده است، چنان است که او نیازی ندارد با کشتن اسماعیل ایمانش را اثبات کند. پس ماجرای آن ترس و لرز ابراهیم چیست؟

همان طور که جمادی متذکر می‌شود، این داستان می‌تواند توجیه‌گر توسل به ایمان برای اعمال سبعانه باشد. چه بسا که اکنون نمونه‌های فراوانش را در سراسر جهان شاهدیم، به‌خصوص بیخ گوش خودمان در خاورمیانه، زادگاه پیامبران موحد و خاستگاه ادیان توحیدی. اگرچه در قصه ابراهیم هیچ عمل خشونت‌آمیزی رخ نمی‌دهد اما در داستان‌های واقعی‌ای که این سال‌ها شاهدش هستیم خشونت‌های سبعانه به نام ایمان بس قربانی گرفته و می‌گیرد. از این توجیه ایمانی اعمال سبعانه بگذریم و بازگردیم به پرسش از ترس و لرز. به عقیده جمادی ترس و لرز نه در ابراهیم، در اسحاق مصداق دارد: «مقصود از عمل سبعانه مسلماً قتل اسحاق که هرگز رخ نداده نیست، شکنجه‌ای است که برق کارد در دیده و دل اسحاق افکنده است و شاید هراس مبهمی که در تمام مدت سفر چهره صلب و مغموم ابراهیم بر فرزند تحمیل کرده است. چنین است وصف این صحنه دلخراش‌تر از ماجرای رستم و سهراب و دردناک‌تر از پس‌آگاهی ادیپ از تقدیر نامیمونش.» (ص ۱۱۴). این خوانش‌های انسان‌گرایانه و انسان‌دوستانه کجا و آن خوانش‌های دیندارانه و معبودمحورانه که بی‌محابا به طور دسته‌جمعی قتل عام می‌کنند کجا! این به قاتل‌پنداری خدا می‌رساند مؤمن را و آن به منزّه پنداشتن خدا از عمل غیراخلاقی:

«چنگ بر سینه اسحاق زد، بر زمین‌اش کوبید و گفت: ای پسر احمق، آیا گمان بُردی که من پدرت هستم؟ من بت‌پرستم. آیا گمان بُردی که این فرمان خداست؟ نه، این هوس من است. آن‌گاه اسحاق به لرزه افتاد و از فرط تشویش گریستن آغازید: خدایا بر من رحم آر، ای خدای ابراهیم، بر من رحم آر، اگر در زمین مرا پدری نیست، پس تو خود پدرم باش. اما ابراهیم زیر لب به خود گفت: ای خدای آسمان‌ها از تو سپاس‌گزارم. آن به که او مرا هیولا بداند تا ایمانش به تو را از دست بدهد» (ص ۱۱۵).

اگر ایمان هنوز بتواند این ترس و لرزها را از وجود انسان امروز و جهان امروز بزداید، ایمان از جنسی است که در این اثر کی‌یر که‌گور نهفته است. ایمانی که «هم‌بسته ناباوری به ارتکاب امرغیر‌اخلاقی و یا به دیگر سخن ایمان به تنزیه خدا از نقض عهد به نحوی شرورانه است» (ص ۱۱۵).

 

۷. در پنج مقاله بعدی، نویسنده به بررسی و تحلیل آثاری از داستایوسکی، سلین، کافکا، بکت، جویس و… می‌پردازد. هرکدام از این مقالات نگاه موشکافانه‌ای به رمان‌های مورد نظر دارد، بی‌آنکه خواننده را گرفتار نظریه‌بازی کند. مقاله ـ نقدهای جمادی حتی برای آن دسته خواننده‌هایی که آن آثار را نخوانده‌اند می‌تواند مفید باشد و درعین‌حال دعوتی است به خواندن آن‌ها. این دعوت می‌تواند یک دعوت عام باشد نه‌فقط از خوانندگانی که نویسنده نیستند بلکه مهم‌تر از آن دعوت از نویسندگانی است که کمتر خواننده‌اند. درواقع می‌توان گفت این مجموعه مقالات سیاوش جمادی، علاوه بر آن‌که یک اثر نقد ادبی ـ فلسفی است، یک اثر آموزشی در نقد ادبی نیز هست. این وجه آموزشی هم برای خواننده نانویسنده مفید است، ازآن‌رو که چگونه خواندن و چگونه مواجه‌شدن با متن رمان را به‌عنوان یک جهان انسانی به او می‌آموزاند و غیرمستقیم او را پرهیز می‌دهد از مواجهه صرفاً احساسی که موقتی است و به‌محض خروج از فضای جهان ساخته رمان و فرورفتن در زندگی روزمره، آن احساس فرو می‌میرد. از سوی دیگر برای نویسندگان ایرانی، به‌خصوص جوان‌ترها مفید است زیرا تا حدودی چگونگی نفوذ به لایه‌های تودرتوی شخصیت‌هایشان را می‌آموزاند با بررسی موشکافانه شخصیت‌های متعدد چندین رمان برجسته. در این بررسی‌ها می‌توان تا حدودی به تفاوت‌های بارز فردیت مدرن رمان غربی و فردیت شبه‌مدرن بسیاری از رمان‌های به‌خصوص زنانه این سال‌ها دست‌یافت. یکی دیگر از محسنات این سبک نقد ادبی این است که خواننده ناخوانده اثر را به ادراکاتی می‌رساند که می‌تواند نه‌تنها راهنمای مواجهه او با آثار ادبی و فلسفی باشد بلکه می‌تواند در مواجهه با جهان عینی و جهان درونی خودش نیز مؤثر افتد. سیاوش جمادی در این مجموعه نقدهایش خواننده را به حضور دعوت می‌کند نه انکار، اما ای‌کاش او به حضور رمان‌های شاخص ایرانی هم می‌رسید و به بهانه فقدان فردیت مدرن و دورماندگی رمان ایرانی از آن، آن‌ها را ناخوانده نمی‌گذاشت. چه‌بسا رمان‌های ساده‌ای که روایتگر تلاش‌های انسان ایرانی و نویسنده ایرانی برای رسیدن به چنان فردیتی است. تلاش‌هایی که از همه سویه‌های درونی بیرونی با موانعی سخت و خشن روبه‌رو گشته و چه‌بسا سرکوب می‌گردد اما از پا نمی‌نشیند و لنگ‌لنگان خود را به‌پیش می‌کشاند. رمان ایرانی در بعضی نمونه‌ها توانسته است این جنگ‌وگریز فردیت مدرن و شبه‌مدرن را با جماعت‌گرایی پیشا‌مدرن روایت کند. آینه‌های دردار گلشیری، بازی آخر بانو از بلقیس سلیمانی (به رغم فضای سیاسی متن رمان) و لب بر تیغ حسین سناپور فقط نمونه‌هایی از این دست هستند.

 

این مطلب در همکاری میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله جهان کتاب منتشر می شود