هووارد مورفی ترجمه اصغر ایزدی جیران
همه جنبه های شکل اثری هنری نمی تواند بر حسب کدگذاری معنا تبیین شود و در واقع، در برخی موارد، مفاهیم کُد و بازنمایی ممکن است ارتباط اندکی داشته باشند. قسمت بیشتر شکل هنر تبیین بر حسب سنت تاریخی و فنون، و نیز کارکرد ابزاری و اثر کلی زیبایی شناختی آن ، را ایجاب می کند. مفهومی که مکرراً در مطالعه هنر به کار رفته است مفهوم [سبک] است. سبک مفهومی گمراه کننده است، و مقاله های کلاسیک درباره آن اغلب به عنوان اختصارهای تعاریف رقیب هستند (cf. Shapiro 1953). بر طبق نظر کانکی و هاستورف (Conkey & Hastorf, 1990: 2, citing Davis, 1986: 124)، ´اکثراً توافق دارند که سبک در سطح بسیار معین و بنیانی-اش، نوعی از “بیانی شکلی از شیوه های خاص است که در آنها مصنوعات متفاوت به یکدیگر شبیه اند”´.
نوشتههای مرتبط
علارغم چنین توافقی، نظرات وسیعاً در اینکه چه شباهت هایی سبکی را تعریف می کند و چگونه این شباهت ها بایستی تبیین شوند متفاوتند. اغلب سبک معنایی دارد که تمرکز کلی نظری تحلیل گر را منعکس می کند، و برخی مفاهیم سبک تقریباً به طور شدیدی برخلاف دیگر مفاهیم اند. برای مثال، فورگ (۱۹۷۳a) سبک را در هنر آبلام برای کارکرد داشتن نظام اساسی می بیند- سبک شیوه ای است که در آن شیء معنا را مخابره می کند، یا همچنانکه گودمن (Goodman, 1978: 35) مطرح می کند، سبک به “ویژگی های کارکردی اثر به عنوان نماد” مربوط است. از طرف دیگر، دانل (Dunnell 1978) مخالف [ربط] عناصر سبکی به عناصر کارکردی است و آنها را واقعاً به عنوان تزئین هایی بدون اهمیت انطباقی تعریف می کند. درحالیکه ملاحظه منطقی پشت مخالفت دانل ممکن است، بدین معنا که او تلاش می کند تا تعریفی از سبک ارائه دهد که در مقایسه با [تعاریف] شباهت شکلی کمتر عمومی و در مقایسه با برخی از تعاریف بسیار تنگ کارکردی کمتر ویژه است، تضاد میان عناصر کارکردی و سبکی ای که او برقرار می کند ناپایدار است. همچنانکه ساکت (Sackett, 1990: 43) معتقد است که سبک و کارکرد مفهوماً مجزا هستند اما در جنبه های ویژگی همسانی متقابلاً مرتبط اند؛ لذا یک ویژگی می تواند به طور چندگانه ای توسط عمل همزمان عوامل سبکی و کارکردی تعیین شود. بخشی از مسئله با مفهوم سبک در ناکامی برای تشخیص اینکه در دو معنای کاملاً متفاوت به کار رفته است قرار دارد: ارجاع به شباهت های شکلی میان اشیاء که توسط مشاهده گر انسان شناختی یا تاریخ دان هنر پیش کشیده شده اند، و ارجاع به چنین شباهت هایی زمانی که آنها به عنوان بخشی از آنچه که تولیدکننده قصد می کند پدید آیند- به عبارت دیگر جاییکه بخشی از نیت تولیدکننده این است که شیء بایستی ویژگی های شکلی ای داشته باشد که علاوه بر کارکرد، در شیوه ای که قصدشده کار کند. همواره آسان نیست جداکردن سبکی که آگاهانه از شباهت های شکلی ای پشتیبانی شده اند که محصول افرادی اند که درون سنتی خاص برای بازتولید اشیائی که در پیوستاری با اشکال گذشته هستند کار می کنند. مسئله تمایز شباهت های شکلی ای است که از تلاش های تعمدانه بخشی از تولیدکنندگان برای حفظ و بازتولید سبک ریشه می-گیرد، از شباهت های شکلی ای که از انعکاس ناخودآگاه عمکردها و روال های اکتسابی ریشه می گیرد. در مورد اولی شباهت شکلی توسط تولیدکننده قصد شده است، در مورد دومی به طور خودکار کم و بیش به عنوان محصولی از انتقال مهارت های فنی است و ممکن است تنها برای مشاهده گر بیرونی آشکار باشد. تفاوت میان سبکی که آگاهانه حفظ می-شود و سبکی که ناخودآگاهانه منعکس می شود، ممکن است تنها در زمینه تغییر آشکار شود، جاییکه در مورد اولی در مقابل کار دومی سبک به عنوان محدودیتی بر چیزی عمل می کند که می تواند تولید شود. به هرحال، همچنانکه آگاهی سبک نه چیزی معین که چیزی است که در مقابل تولید شده ، وجود یا زوال به عنوان بخشی از فرایند تغییر برای آن کاملاً ممکن است. سبک خود می تواند درون نظامی نشانه ای ادغام شود، در مقابل اینکه، همچنانکه فورگ در مورد آبلام معتقد است، محصول چیزی باشد. حضور تزئین سبکی خاص ممکن است زمان، مکان، منزلت یا مقوله ای را نشان دهد. سبک ممکن است بخشی از مجموعه ای از تمایزات باشد که جنبه های ساختاری نظامی اجتماعی- فرهنگی را منعکس کند و ممکن است عنصری در فرایند بازتولیدشان باشد. این ظرفیت سبک برای انعکاس فرایندهای ساختاری است که برخی را به کاربرد آن به عنوان ابزارهای رویکرد دگرگونی های وسیع تاریخی یا اجتماعی وسوسه کرده است، اگرچه چنین تحلیل هایی به ندرت مسئله پیوند مشخصه های عمومی انتراعی را با جزئیات زندگی اجتماعی و کنش فردی مطرح می کنند (برای برخی از کارهای جالب نگاه کنید به Fischer 1961، Berndt 1971، Faris 1978). تبیین تحلیل گر از سبکی خاص، همچنانکه درون چارچوب ارجاع مشاهده گر تعریف شده، بررسی اینکه آیا آن آگاهانه توسط تولیدکنندگان حفظ شده است یا نه را شامل خواهد شد، اما بررسی بسیار عمومی از اینکه چرا عناصر حضور دارند و چه چیزی سازمان آنها را تولید می کند را نیز در بر خواهد گرفت. سبک ممکن است به خاطر ویژگی های نظام کدگذاری خاصی، یا فن ساخت یا برای ساختن هویت گروهی، باشد. بسیار محتمل است که ترکیبی از چنین عواملی باشد. همچنانکه بوآس (۱۹۵۵/۱۹۲۷) مدت ها پیش، در تحلیل اش از روکش های چیلکات (Chilkat)، نشان داده، سبک می تواند هم نتیجه کاربرد اصول بازنمایی و هم نتیجه معین گر مستقل شکل باشد. او نشان داد که برخی از عناصر آنجا در روکش ها برای دلایل معنایی اساسی اند و برخی نقش مایه های تزئینی اند- برای خلق معنایی خاص از تعادل، فاصله گذاری ای بیرون از طرح، یا اثر کلی دیداری. البته این بدین معنا نیست که جدایی نقش مایه های تزئینی و معنایی جدایی مطلقی است. عناصر روکش به عنوان بخش هایی از کلی متقابلاً مرتبط که در آن هر دو عوامل زیبایی شناختی و اصول معنایی عمل می کنند بهتر درک شده اند، برخی عناصر توسط یک عامل بیش از عنصری دیگر معین می شده است. سبک مفهومی است که میان شکل و کارکرد، میان عملکرد گذشته و تولید اکنون واقع می شود و برای انعکاس بر اینکه چگونه شکل به عنوان بخشی از فرایند فرهنگی سازمان یافته به کار رفته است. اینچنین سبک تعریف شده و در تنوعی نامحدود از شیوه های متفاوت کاربرد یافت. سبک مفهومی سودمند است بدین معنا که اندکی استقلال برای شکل دادن و پیش نهادن اینکه سطحی از انگیزش در ارتباط با ظاهر شیئی به عنوان یک کل وجود دارد، و نه بسادگی در فرایند ترکیب بخش ها، می دهد. سبک ممکن است محصول ترکیبی خاص از بخش ها یا کاربرد اصول خاص بازنمایی باشد، اما همچنین محصول انعکاس هایی بر کلی که می تواند آن را تغییر داده و بدان در سطحی متفاوت انسجام بدهد است.