روز چهارشنبه چهارم دی ماه سال ۸۷، گروه علمی- تخصصی مطالعات انسانشناسی فرهنگی انجمن جامعهشناسی ایران یکی دیگر از سلسله نشستهای سالیانه خود را برگزار کرد و طی آن، به حوزه انسانشناسی علم پرداخت. سخنران این جلسه، دکتر نهال نفیسی فارغالتحصیل انسانشناسی از دانشگاه رایس آمریکا بود. گزارشی از این نشست را در ادامه بخوانید.
دکتر نفیسی سخنرانی خود را با معرفی حوزه انسانشناسی علم آغاز کرد. او گفت: انسانشناسی علم در حوزهای میان رشتهای است که در آمریکا، به آن مطالعات علم و فنآوری(Science & Technology Study) یا به صورت مخفف STS میگویند و غیر از انسانشناسی، رشتههای دیگری مثل فلسفه علم، تاریخ علم یا جامعهشناسی علم را هم در برمیگیرد. در واقع، از آنجا که انسانشناسان به مطالعه فرهنگ و حوزههای مختلف زندگی در اجتماع علاقمندند، انسانشناسی علم هم چیزی نیست جز جستوجوی ردپای فرهنگ در حوزه فعالیتهای علمی، مانند آموزش علم یا سیاستهای علمی. وی با تأکید بر لزوم بررسی مفهوم فرهنگ از نظر سردمداران رشته انسانشناسان و دیگر حوزههای علمی و ضرورت شناخت روشها و چگونگی شناخت آن، به مقالهای از مایکل فیشر، انسانشناس آمریکایی، در این زمینه اشاره کرد و گفت: فیشر تحقیقاتش را از ایران شروع کرد و رساله دکتریاش را راجع به زرتشتیان ایران نوشت. بعدها در آستانه انقلاب ایران، تحقیقاتی راجع به مدارس اسلامی انجام داد. او علاقمند به تحقیقات چند میدانی است و در عین حال به ایران هم به عنوان یکی از میدانها، توجه دارد. فیشر در مقاله “فرهنگ و تحلیل فرهنگی به مثابه نظامهای تجربی” ادعا میکند که چیزی به اسم فرهنگ، به عنوان یک متغیر وجود ندارد. همه آنچه که ما انجام میدهیم، فرهنگی است. در واقع، فرهنگ آن حوزهای است که معنا در آن آفریده میشود و معمولاً از طریق شکافهای بین قوانین تبیین شده و به وسیله آنچه که به زبان میآید، خود را نشان میدهد. از دید این انسانشناس، فرهنگ پر از سطوح مختلف دسترسی به منابع قدرت است و در انسانشناسی، هدف این است که ما این تفاوت منابع، نیازها، امکانات دسترسی، خواستهها و نقطه نظرهای فلسفی را در حوزههای مختلف نشان دهیم. نفیسی در ادامه، به بحث فرهنگ در حوزه فعالیتهای علمی پرداخت و در این زمینه، با ذکر مثالی گفت: زیستشناسی یک رشته مشخص علمی است اما مسلماً بین نحوه آموزش و برخورد با مسائل مربوط به این علم، در ایران و آمریکا، تفاوتهایی وجود دارد. تفاوتهای قومی، نژادی، آئینی، زبانی و چیزهایی که به طور عام فرهنگ نام میگیرند، فقط بخشی از این تفاوتهاست و حتی تفاوتهای بین افراد دارای جنسیت، طبقه و موقعیت اجتماعی و تخصصهای مختلف نیز در این مسأله تأثیرگذار است. بنابراین، میتوان گفت که مطالعه فرهنگ یا پیدا کردن جای پای فرهنگ در حوزه فعالیتهای علمی، به نوعی مطالعه کسانی است که تولیدکننده علم هستند. در واقع، همانطوری که به طور سنتی، انسانشناسی علاقمند بوده طریقه معناسازی و نحوه برخورد افراد یک قبیله با پدیدههای مقدس یا مذموم را تفسیر کند، انسانشناسی علم نیز به شیوه معناسازی اعضای یک جامعه علمی میپردازد و بدین شکل، مثلاً معیارهای تلقی یک پدیده علمی به عنوان یک کشف را مورد بررسی قرار میدهد. از سوی دیگر، انسانشناسی علم، نحوه عرضه یافتههای آزمایشگاههای علمی به اجتماع را مورد بررسی قرار میدهد. در واقع، مسأله تأثیرگذاری بر باورهای جامعه، از نظر انسانشناسی علم، موضوعی بسیار قابل توجه است؛ چنانکه مثلاً اعلام کروی بودن زمین به مردم در دوره خود، عکسالعملهای بسیاری را به همراه داشت که بر اساس آنها میتوان نشان داد که چگونه مسأله علم از ابتدا با دین، فلسفه، قدرت و فرهنگ آمیخته بوده است. وی افزود: مایکل فیشر در مقاله دیگری به نام “چهار پیشینه یا نسب”، برای نشان دادن دیدگاه خود، با بهرهگیری از مثال ترکیب ویژگیهای جانداران مختلف، نشان میدهد که در انسانشناسی نیز باید نوعی نوترکیبی ایجاد شود. این بدان معنی است که باید ویژگیهای برخی رشتهها را بگیریم و آنها را به نحوی با ژنهای موجود در علم انسانشناسی پیوند بزنیم. در این مقاله، فیشر میگوید که ما به دنبال “جامعهشناسی مرتونی” نیستیم. در واقع، مرتون جامعهشناس آمریکایی متخصص در حوزه علم، در پی تبیین یک سری ضوابط و هنجارهایی برای فعالیتهای علمی بوده که مهمترین آنها، مسائلی از قبیل جهانشمولی یا عمومیتگرایی، همگانی بودن یا شراکتگرایی در علم، بیطرفی در جامعه علمی و شک ورزی یا داشتن نگاه انتقادی بوده است. نفیسی در توضیح هر یک از این ضوابط مورد نظر مرتون، گفت: جهانشمولی یا عمومیتگرایی به معنای آن است که قبول یا رد یک پدیده علمی، ربطی به نژاد و جنسیت و ملیت و مذهب دانشمندان ندارد؛ بلکه ارزیابی مطابق با یک سری قوانین علمی انجام میشود که جهانی و بیطرف هستند. مسأله همگانی بودن علم نیز به این معناست که نتایج تحقیقات علمی، کشفیات و اختراعات، به طور رایگان در اختیار بشریت قرار گرفته و در تصرف فرد یا گروه یا ملیت خاصی نیست. از سوی دیگر، شک ورزی در علم نیز به معنی آن است که یک متن علمی نباید تبدیل به متن مقدس شود. وی ادامه داد: فیشر در مقاله خود، ضوابط و هنجارهای تعریف شده توسط مرتون را در وضعیتی ایدهآلی دانسته و تأکید میکند که انسانشناسان علم، برعکس، به نحوه کار پژوهشگران در عمل و زمینههای فرهنگی مختلف فعالیتهای افراد علاقمندند. آنها همچنین مؤسسات اجتماعی مختلف تولید کننده علم را از قبیل دانشگاهها، رسانهها و یا حتی خانوادهها، مورد بررسی قرار میدهند. در واقع، حرف فیشر این است که انسانشناسی علم، به نوعی قصد به چالش کشیدن تمام فرضیات مرتون را داشته و شک دارد که ملیت یا جنسیت دانشمندان نقشی در فعالیتهای علمی آنها نداشته باشند. همچنین، شک دارد که نتایج علمی به صورت آزاد و رایگان در اختیار کل بشریت قرار گیرند؛ چرا که مثلاً قانون کپی رایت یا سیاستهای حاکم بر نحوه دسترسی به ژورنالهال علمی به صورت آنلاین و یا حتی مسأله تحریم کشوری مانند ایران، نمونههایی از نقض این ضابطه مرتونی در جهان هستند. علاوه بر این، انسانشناسان شک دارند که برخی از متون یا شخصیتهای علمی قداستی پیامبر گونه پیدا نکرده باشند؛ چنانچه اگر داروین و نظریهاش را در مجامع خاصی زیر سؤال ببرید، همانقدر رسوایی به بار میآید که کفرگویی و شرکورزی در یک جامعه مذهبی. به عبارت دیگر، انسانشناسی علم همه این ضابطهها را زیر سؤال برده و خود به دنبال مجرم اصلی، یعنی فرهنگ میگردد. فرهنگی که در واقع، همان فردیت، جنسیت، سیاست، اقتصاد و ملیت است. این نگاه منتج از نظریات دو فیلسوف معروف فرانسوی، میشل فوکو و پیر بوردیو است که هر دو به نوعی به مسأله قدرت اشاره دارند. نفیسی یادآور شد: از نظر فوکو، قدرت همهجا وجود داشته و کلیه روابط انسانی به بازیهای قدرت مربوط میشود؛ البته قدرتی که او ترسیم میکند، تنها به معنای فرمانبری و فرماندهی آشکار نبوده، بلکه بیشتر قدرتی است که انسان از نقش آن در وجودش چندان آگاه نیست. در واقع، ممکن است ما در هر لحظه آگاه نباشیم که جنسیت و طبقه اجتماعیمان تا چه حد بر نقطه نظرمان راجع به جهان اطراف تأثیر گذارند. به همین دلیل، فوکو به عنوان یک دستور اخلاقی تأکید دارد که ما باید بتوانیم موقعیتمان را شناسایی کرده و ساختارشکنی کنیم. به عبارت دیگر، خودمان را زیر ذرهبین بگذاریم و ببینم چگونه در شکلدهی به باورهایمان، از محیط اطراف تأثیر پذیرفتهایم. از نظر فوکو این باورها درست مانند یک دولت درونی بر ما حکومت میکنند و این همان قدرتی است که از درون، بر تک تک ما حکمفرماست. فوکو مطلقاً جبرگرا نیست و معتقد است که هر انسانی، ابزارهایی را برای نقد و اصلاح خویش در دست دارد ولی این ابزارها، خود باید به طریقی، از سوی دین یا خانواده یا نهاد دیگری در اجتماع به ما داده شوند. در این بحث، بوردیو هم با فوکو شراکت دارد و معتقد است که هر فردی، با تمام ویژگیهای منحصر بفردش، همچنان متصل به پدیدههای اجتماعی است و نمیتوان آن را جز از خلال امر اجتماعی توضیح داد. در واقع، بوردیو هم مانند فوکو همواره در پی آشکار کردن بازیهای قدرت، روابط و ساز و کارهای آن است. از نظر او، دنیای علم، دنیای هنر یا ادبیات، مثل هر جمع انسانی دیگری، میدانهای اجتماعیای هستند که در آنها، مانند یک بازار، داد و ستد صورت میگیرد. هدف کلی، جمع کردن سرمایه است. در واقع، آنچه که فوکو و بوردیو میگویند، یک نوع طبیعیسازی برداشتهای فرهنگی بوده و بر این اصل استوار است که واقعیت چیزی جز این برداشتها نیست. سخنران این نشست، در ادامه گفت: بیشترین انتقاد به انسانشناسی علم این است که آن را به “پست مدرن بودن” متهم میکنند. در واقع، اتهام از این جهت وارد است که واژه “پست مدرن” برای منتقدین، غالباً نماینده ویژگیهای منفی چون بیضابطه بودن، بی معنی بودن، افراطی بودن، و مخرب بودن است. دکتر نهال نفیسی ضمن دفاع در مقابل انتقادات وارده به این حوزه علمی، در بخش پایانی سخنانش، تأکید کرد: کار انسانشناسی علم این است که نشان دهد امور علمی از امور مدنی جدا نیستند و ما نمیتوانیم آنها را انکار کنیم. در واقع، حقایق علمی به همه ما، به عنوان شهروندان جامعه، مربوط هستند. بنابراین حرف فیشر و سایر انسانشناسان علم، این است که به جای اینکه انگشت اتهام را به سوی دانشمندان عرصههای مختلف بگیریم، باید با آنها همکاری کنیم. از سوی دیگر، باید به دانشمند فیزیک یا شیمی بگوییم که مولکول فقط در حیطه تخصصی تو نیست، بلکه به حیطه من نیز مربوط میشود؛ چرا که من اجتماعات انسانی را مطالعه میکنم و بر این اساس، این مسأله، مسأله ما نیز هست. بدین طریق، باید کاری بکنیم که بین دانشمندان علوم مختلف و انسانشناسان ارتباط ایجاد شود.