نیما یوشیج
ضیاء موحد
نوشتههای مرتبط
بازگشت به شعر قدیم، یکی از آفات بدفکری بعد از انقلاب بود؛یکعده از جوانهای زیادی انقلابی با این تلقی که شعر نوی ایران غربی است، حرکت رو به عقبی را شروع کردند
نیما حدودا ۲۴ یا ۲۵ ساله بود که شعر افسانه را سرود و با این که بسیار جوان بود، توانست به لحاظ فرم، زبان و تصویر تاثیر زیادی بر شاعران بزرگی مثل ملکالشعرای بهار، شهریار و هشترودی (که قصد داشت گلچینی از شعر شاعران معاصر را منتشر کند) بگذارد. خلاصه، شعرش بر سر زبانها افتاد. در همین شرایط بود که او در نامهای به میرزاده عشقی که آن زمان ارادت زیادی به نیما پیدا کرده بود، نوشت: «خواهند گفت عشقی را من گمراه کردهام، ولی تو میدانی من تقصیر ندارم. استعداد گمراهی به حد افراط در تو وجود داشت.» این دقیقا همان طنزی است که همواره در حرفهای نیما وجود داشته. کسانیکه آن زمان شعر نیما را فهمیدند و دنبال او رفتند، جوانها بودند، کسانی مثل بهرام صادقی، تقی مدرسی و… حتی بهرام صادقی شعری دارد با نام «ظهر» که آن زمان در نشریه صدف منتشر شده بود. زبان شعری او آنقدر شبیه زبان نیما بود که خواننده گمان میکند شعری با زبان شستهرفته نیماست.
غرض از این مقدمات این بود که بگویم همواره وقتی شخصی حرکتی رو به جلو انجام میدهد، با مقاومت کسانیکه پایبند سنت هستند مواجه میشود. همانها چنان مقاومتهای شدیدی در برابر نیما داشتند که حتی کارشان به تهمت و توهین رسید. جلال آل احمد نوشته است، وقتی خانلری وزیر شد، نیما با یک گونی شعر پیش من آمد و گفت: «خیلی میترسم، میدانید، همین روزهاست که از طرف وزارت فرهنگ مرا زندانی کنند به جرم این که شعر ایران را خراب کردهام.»
از نکات جالبی که کمتر به آن توجه شده، این است که وقتی نیما اولین شعر نوی خود یعنی «ققنوس» را در سال ۱۳۱۶ منتشر کرد، در همان سال نیز صادق هدایت «بوف کور» را نوشت. این دو در یک سال علم تحولخواهی را برافراشتند. ده سال بعد از این جریانها بود که در کشورهای عربی، نازک الملائکه اولین شعر نوی عربی را سرود. ولی ما با وجود پیشرو بودن، مهجور ماندیم و صدایمان به شاعران غرب نرسید و شاعران عرب شهرت یافتند. در حالیکه برخلاف گفتهها، شعر ایران تحت تاثیر شعر غرب نبود. من این مسئله را یا در مجله «نگاه نو» یا در «سینما و ادبیات» به تفصیل شرح دادهام. زیرا نیما و شاملو و اخوان اصلا تا آن درجه، زبان فرانسه را نمیشناختند که چنین تاثیرپذیری بزرگی از آنها داشته باشند. این تحولها همگی از درون بود.
شعر همواره از دو سو میتواند تغییر کند: یکی طبیعت زبان و دیگری تاثیرپذیری از شعر شاعران دیگر کشورها. تحول شعر ایران از طریق اول بود و اتفاقا این روند خیلی هم طبیعی رخ داد. نیما آن زمان حرف معقولی میگفت: “چه دلیلی دارد سطرهای شعر مساوی باشد؟ چه دلیلی دارد که همه مثل هم شعر بگویند؟” سخنش هم درست بود. کافی است همین امروز کسیکتاب «گزیده غزلیات اجتماعی معاصر» را که در سه جلد منتشر شده، دست بگیرد و شروع به خواندنشان کند. حتما بعد از چند غزل احساس میکند تمام این شعرها را یک نفر سروده است. حتی اگر شما هم کتاب را بخوانید، بعد از ده صفحه حوصلهتان سر میرود، زیرا همه در یک وزن و زبان مشابه سروده شدهاند. شعر دوران صفویه نیز چنین شرایطی داشت. یعنی صداهای تازه در قید و بند و زنجیر سنت حبس شده بودند. نیما بود که چنین قیدهایی را برداشت تا حدیکه اگر امروز شعر نویی را بدون نام بخوانیم، میتوانیم حدس بزنیم سروده شاملو است یا فروغ یا اخوان یا… تا پیش از نیما اصلا چنین صداهای متمایزی از شعر شنیده نمیشد. من نمیدانم چرا بعضی از افراد در برابر شعر نو که روندی تکاملی دارد، جبهه میگیرند و گمان میکنند که ما با میراثمان دشمنی داریم؟ ما به بزرگانمان افتخار میکنیم و هنوز هم آنها منبع الهامماهستند، اما هر چیزی وقت خودش را دارد. این تکامل شعری نیز کاملا طبیعی بود. همین امروز، شما چند نفر را میشناسید که بتوانند ده صفحه مثنوییا شاهنامه را پیوسته و پشت سر هم بخوانند؟ امروز زمانه عوض شده است. دیگر آنگونه وزنها و قالبها به کار نمیآید. امروز شعر نو به سمت انسجام و خالی شدن از زوائد پیش میرود. این کاری بود که خود نیما توانست آن را اجرا کند. البته نباید از نظرهای من چنین برداشتی شود که تمام شعرهای نیما خوب است. من معتقدم هشتاد درصد اشعار او تجربی است. نیما کارگاهی داشته که در آن مرتبا و متعهدا مشغول تلاش بوده. این یکی از مشخصات شاعران حرفهای است. او تا زمانیکه زنده بود، حتی آخرین شعر را هم که «گوش بر زنگ کاروان» است، به صورت تجربی در دو وزن گفت.
بازگشت به شعر قدیم، آن هم پس از نیما یکی از آفات بدفکری بعد از انقلاب بود. یکعده از جوانهاییکه زیادی انقلابی بودند با این تلقیکه شعر نوی ایران غربی است، حرکت رو به عقبی را شروع کردند و رو آوردند به سرودن غزل و مثنوی و دوبیتی و رباعی. تمام اینها خوب است، اما صرفا مصرف داخلی دارند و قابل عرضه به دیگر کشورهای جهان نیستند، زیرا در ترجمه چیزی از آنها باقی نمیماند. بارها مترجمان شعرهای فارسی به انگلیسی برایم تعریف کردهاند که: وقتیکسی شعریکلاسیک را برای ترجمه پیش ما میآورد، اصلا رویمان نمیشود به او بگوییم در ترجمه چیزی از این شعر باقی نمیماند! در فارسی است که شنیدن کلیشههای قدیمی شعر به گوش مردم خوشایند است.
تحول نیما موجب شد شعر ما جایگاهی نو پیدا کند و برای ادامه این سیر ما هنوز هم به نیما نیاز داریم. خصوصا که شعر نو سرودن صرفا بر هم زدن وزن و قافیه نیست، بلکه ذهنیتی نو میخواهد تا بتوان کلامی نو گفت.
این مطلب در همکاری با مجله کرگدن منتشر می شود