انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تاریخ هنر

تاریخ هنر، ارنست گامبریج، ترجمه علی رامین. ـ تهران: نشر نی، ۱۳۷۹، ۶۷۴ ص. : مصور، رنگی. تاریخ هنرگامبریج یکی از مشهورترین و پرمخاطب ترین کتاب هایی است که تا به حال در خصوص هنر نگاشته شده است . شیوه ی نگراش همراه با دانش، شناخت جامع ای که نویسنده نسبت به رخدادهای مهم هنری و نظم پیوستاری آنها دارد، باعث شده تا این کتاب به تاریخی ماندگار در رابطه با هنر درآید. چنانچه خود وی در اینباره می گوید:

«هدف من این بوده است که در میان گنجینه ای از نام ها، سبک ها و دوره ها ـ که محتوای کتاب های بزرگ تاریخ هنر را تشکیل می دهندـ نظمی فهم پذیر برقرار سازم؛ و تاریخ هنر را همچون امواج پیوسته ای از سنت های دگرگون شونده روایت کنم که در آنها هر اثر ضمن پیوند با گذشته، رو به سوی آینده دارد.»

گامبریج با نگاهی زیباشناسانه و توجه خاص به نظریه های هنری سعی بر تحلیل تواتر تاریخی آثار هنری نموده است. چنانچه در جای جای کتاب شاهد ارجاعات وی به کارهنرمندان دوره های پیش و مقایسه ی آن آثار با پدیده های هنری دوره های بعد هستیم. او دائم در بررسی کمبود ها و افق های تازه ای بود که هنرمندان برای ابراز دغدغه های خود و یا شکوفایی هنر داشته اند. به همین جهت نیز تاریخ او را نوعی روانشناسی بازنمایی تصویری نامیده اند چنانچه بحث های عمیقی پیرامون ادراکات بصری صورت می دهد. وی با توجه به رابطه ی هنرمند با طبیعت و چگونگی بازنمایی خیال و واقعیت به تحلیل محتوا و فرم آثار هنری پرداخته ولذا در این راستا توجه ویژه ای به تحولات نظریه ی بازنمایی از دوران کهن چون غارنگاری ها و هنر مصر و چین و یونان باستان تا دوران معاصر می کند که در ورای تمام این مباحث هدفی جزء نمایش درهمتنیدگی و تغییرات نهفته در سنت های هنری ندارد. او در آخرین صفهات کتابش و فصلی که برای نخستین بار کتاب را به پایان می رساند( فصل ۲۷) چنین می گوید:
« هیچ جنبه ای از این تاریخ نظرگیرتر از آن نیست که زنجیره ی جاندار سنت، همچنان هنر روزگار ما را به هنر عصر اهرام ثلاثه پیوند می دهد.»

وی بر این باور است که اگر روزی آخرین حلقه ی زنجیر سنت گسسته می شد، دیگر در هیچ کشور و تمدنی اثری از هنر باقی نمی ماند.

به طور کلی در نگرش او عامل حرکت و نقطه ی جوهری رشد و بالندگی هنر در خود ذات هنر نهفته است و شرایط اجتماعی تنها تعیین کننده ی قالب آن بوده اند. تأکیدی که او بر هدایتگری جامعه در رابطه با آثار هنری دارد تنها مربوط به شکل و فرم و کارکرد آن می شود و به همین دلیل این موضوع برای او چندان در خور اعتنا نیست و معتقد است، اینکه هنر درخدمت کلیسا، اصلاحات، جنگ های خونین، ثروتمندان و دولتمندان و یا انقلاب بوده است چندان اهمیتی ندارد. مهم این است که هنرمند پیوسته به قالب نیاز داشته تا از مجرای آن بتواند احساسات خود را به شکل ها و رنگ های مختلف درآورد. درون باوری و هنرمندمحوری او تا به حدی است که او هنر را چون قالب سخت صدف تشبیه می کند و راز کار هنرمندان این است. مخاطب را چنان مجذوب اثرهنری کند که فراموش شود اصلاً آن اثر به چه منظور ساخته شده است.
لذا در سراسر این کتاب شاهد آن هستیم که اگرچه نویسنده موضوع هنر را بر اساس دوره های تاریخی بررسی نموده است. اما در روند طرح مسائل ، شرایط فرهنگی اجتماعی و سیاسی که بازتابنده ی هنر عصر خود هستند در نظر نمی گیرند و صرفاً این شرایط را دلیل بروز تمایلاتی می داند که موجب می شود هنرمندان متوجه ی کمی ها و کاستی ها موجود در هنر عصر خود شوند. این تحولات اجتماعی و فرهنگی تنها فضا، مکان و موضوع مورد کار هنرمند را تغییر داده است درحالی موتور جهت دهنده و آفرینشگری آن همیشه در درون خود هنرمند باعث تشخیص بن بست های موجود در این عرصه بوده است. چنانچه در باب هنر عصر حاضر، اگرچه او محوریت خلق تمامی آثار را در عنصر نو بودگی می داند. اما در رابطه با دلایل و بسترهای اصلی شکل دهنده و ارزش دهنده ی این مقوله صحبت چندانی نمی کند و تنها به بیان اتفاقات و رویارویی های نوینی که برای خود هنرمندان رخ داد تا به سبک ها روش های بدیع روی بیاورند می پردازد. این رویدادها می تواند تغییر مکان کار هنرمندان از اتاق های بسته به سوی طبیعت و فضای آزاد و یا کشف ماسک های جادویی قبایل آفریقایی باشد. با این حال در نهایت نبوغ هنرمندان منجر به رفع نواقص قبلی، گشودن افق های جدید وشکل دهی به آثارهنری نوین می شود.

علاوه بر نقدی که در خصوص عدم توضیح شرایط و بسترهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در تاریخ گرامبریج دیده می شود به دو نکته ی دیگر نیز باید اشاره نمود. نخست اینکه کتاب موجود در واقع تاریخ هنرهای تجسمی می باشد چراکه نویسنده در سراسر کتاب و حتی در بحث پیرامون مکاتب هنری هیچ اشاره ای به سایراشکال هنر چون ادبیات، موسیقی و هنرهای نمایشی و… نمی کند. به همین سبب سیر تطوری هنر تنها پیرامون صور زیباشناسی و شکل و فرم آثار هنری که شامل هنر نقاشی و مجسمه سازی و معماری است خلاصه می شود و لذا خود تغییر نگرش های هنری و معیارهای زیباشناسی که در بسیاری مواقع نه فقط زاییده ی تأملات و خلاقیت های فردی هنرمندان بلکه ظهور و بروز مباحث جدید پیرامون هنر در سایر اشکال هنری است، مورد بررسی قرار نمی گیرد. لذا آن جوهری اصلی هنر که وجه مشترک تمام صور هنری در یک دوران معین تاریخی است مورد تجزیه وتحلیل قرار نگرفته و تنها به بیان سیر تکاملی اشکال هنر پرداخته شده است. شاید همین عدم بررسی کوشش های جمعی مشترک و امواجی که در یک برهه های تاریخی یکسان در همه ی حوزه های هنری ظهور می یافت، – یقیناٌ برخاسته از پیش زمینه های فکری و بسترهای فرهنگی و شرایط اجتماعی و سیاسی آن دوران است- موجب شده تا کار وی بیشتر به نوعی روانشناسی بازنمایی تصویری تبدیل گردد. با این وجود این مسئله مانع از نادیده گرفتن قدرت وی در بیان، سیر تاریخی بررسی آثار هنرهای تجسمی نمی شود. چنانچه به کارگیری او از تصاویر بسیار دقیق و کاربردی از جمله امتیازات ارزنده ی تاریخ هنر او است. گامبریج تأکید زیادی داشت، تا هر اثری که مورد بررسی قرار می گیرد، تصویر آن نیز به خواننده نشان داده شود، به این طریق خواننده بتواند تجسم روشنی از اثر داشته باشد و مطالب نویسنده را با خود تصاویر تطبیق دهد.
نکته ی آخری که می توان به آن اشاره داشت در باب انتخاب دوران تاریخی و محوریت هنر غرب در سراسر کتاب است به گونه ای که کلیه تاریخ چند هزار ساله هنرهای تمدن های بزرگی چون چین و هند و مصر و… به صورت خیلی موجز و مختصر در یکی دو بخش نخست آورده شده و باقی کتاب تماماٌ متمکز بر تحلیل هنرهای تجسمی مغرب زمین است به طوری که به خوبی می دانیم هنر تمدنی چون تمدن اسلامی به جهت وسعت جغرافیایی و تنوع قومی، نژادی و فرهنگی چه طیف گسترده و متکثری، همراه با سیستم های فکری متفاوت، برداشت ها و روش های گوناگونی که در شکل دهی به آثار هنری نقش تعیین کننده ای داشته را در برمی گرفت. این نادیده انگاری در واقع به منزله ی حذف میراث فرهنگی است که کلیت تاریخ بشر در هر دوره و تمدنی آن را در خود رشد می داده و سپس به دوره و منطقه ی دیگری از جهان منتقل می کرده است. لذا چنین رویکردهایی در باب انقطاع میراث تاریخ بشر علاوه بر اینکه موجب ایجاد شکاف در بین فرهنگ های مختلف انسانی می گردد، حتی به طور ضمنی منجر به عدم رشد و شکوفایی استعداد، نسل های تمدن های گذشته همراه با میراث های گرانقدرشان می شود که مسلماٌ نخستین پیامد آن نصیب کل دانش بشری است. این نکته نباید باعث این شود، تصور کنیم، منظور ما نادیده گرفتن تحولات واقعی است که هنر در سیر تکاملی خود در اروپا پیموده، بلکه قصد ما تنها توجه به دست آورد چند هزارساله ی است که همواره تاریخ موظف به انتقال آن بوده است. با این حال این خصوصیت تنها مختص به تاریخ هنر گامبریج نیست و در تمام کتاب هایی که در خصوص تاریخ هنر نگاشته شده، به طور کم و بیش دیده می شود. ولذا این مطلب چیزی از مباحث دقیق و محتوای ارزشمند کتاب تاریخی گامبریج که در باب هنر( به ویژه هنر های تجسمی)به رشته ی تحریر در آمده، کم نمی کند.
در نهایت گفته های خود را به بیاناتی از گامبریج که در مقدمه ی کتاب حاضرش آورده است، ختم می کنیم :
«درباره ی هنر سخن گفتن کار چندان دشواری نیست. زیرا واژگانی که منتقدان به کار می برند آن قدر در متن ها و مقام های مختلف به کار رفته اند که چیزی از دقتشان باقی نمانده است. ولی برنگریستن یک تابلو با چشمانی شناختگر و ژرفنگر و سلوکی کشاف در هزارتوی عالم هنر، همتی بس بلند می طلبد ولی پاداشی گران سنگ تر نیز به دنبال خواهد داشت.»

marziyehd@yahoo.com