مخالفت علوم انسانی و اجتماعی با دولت ، چنانچه دیده میشود ، به جبهه ی مقاومتی میماند که خواهان «تغییر»اتی مشخص در نظام است. و جالب اینکه همین امر بیانگر این مطلب مهم است که گرچه در نظریه عمومی بوردیو نقش «عادت واره » ها ، به ابزار «بازتولید کننده» نظام و میدانهای مختلف میماند ، اما صِرفِ مقاومت و مخالفت علوم انسانی و یا اجتماعی ، خبر از قلمرویِ انتقادی ای میدهد ، که با پی جویی های سرکشانه اش ، پرده از دولت فاقد بنیاد متافیزیکی و سوء استفاده گر ، از اقتدارِ مبتنی بر برساخته های اجتماعی اش کنار میزند . و در این پهنه ی به افشا درآمده است که به محض آنکه «قوانین » به نفع دولت و یا سرمایه داران عمل کند ، عبارتِ : «این قانون است و کاری از ما ساخته نیست…» ، نه تنها خشونت نمادین قوانین ، بلکه جانبدار بودن همان قوانین به نفع گروهی خاص (سرمایه داری و یا هر گروهی که به برتری راه یافته) را نشان میدهد. و از قضا همین افشاگری است که در جامعه شناسی بوردیو به وفور میتوان یافت که هر بار بر «بدیهی سازی» ها خط بطلان میکشد… چنانچه به عنوان مثال «علم» را خنثی نمی داند ، (فکوهی ، ج ۱، ص ۷۱) ، به بیانی در پژوهش ها «کنش خنثی » از نظرش بی معناست : «هر کنشی با هدفی صورت میگیرد و هدف مندی جزئی تفکیک ناپذیر از کنش است» (همان ) . از اینرو میتوان گفت از نظرش پژوهش ها در وضعیت «بازتابندگی» قرار دارند؛ چنانچه میگوید :
« [آنچه ] پژوهشگر عهده دار آن است ، وابسته به روابطی است که این پژوهشگر با جهان اجتماعی دارد. بنابراین وابسته به موقعیتی است که او در این جهان اشغال کرده است. دقیق تر بگویم ، این رابطه با جهان ترجمانِ خود را در کارکردی می یابد که پژوهشگر آگاهانه یا ناخودآگاهانه برای فعالیت خود تعیین میکند و بدین ترتیب استراتژی های پژوهشی خویش را ایجاد میکند : موضوع هایی که انتخاب می کند ، روش هایی که به کار میگیرد و غیره » (بوردیو ، همان ، ج ۱ ، ص ۱۴۹).
بوردیو به «جهان مشارکت آمیز» انسان و هستی اجتماعی ای نظر دارد که در هستی شناسی های انضمامیِ معطوف به قدرت مدتهاست با انسان و یا به عبارتی «سوژه» ی دکارتی وداع کرده است . دقت شود بدون آنکه کلیه نظریاتِ فلسفی هایدگر را پذیرا باشیم تنها به نگرش و تفسیر وی در خصوص «انسان ـ در ـ جهان»اش علاقه مند هستیم . تمایلمان از همان جایی آغاز میشود که هستی مشارکت آمیز انسان ـ در جهان [اجتماعی] (بخوانیم هستی اجتماعی) را در اختیار پژوهش ها میگذارد که با آموزه ی نیچه از قدرت درآمیخته شده اند ؛ که فی المثل اگر انسان قرار است در شناخت از خویش و جهان و دیگری به ماهیتهای آنها «نزدیک» شود ، میبایست از نگرش های تک ساحتیِ دستکاری شده از سوی قدرت فاصله گیرد و بپذیریم که آنچه به منزله انسان در کتابهای علمی و … برایمان تعریف شده است ، موهومات و مقولاتی واهی اند. انسان و جهان ، اُبژه ای «در ـ برابرـ ما»( من و تو و او و آنها) نیستند که بتوان جدا از خود تعریفشان کرد؛ بلکه چیزی است که در وضعیت مشارکت آمیز هستی اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی، تاریخی ما با آنها پدیدار و قابل درک میشوند…
بنابراین «بازتابندگی» تبدیل به اصلی وجودی در قلمروی «شناخت شناسی» ما (به منزله انسان ـ در ـ جهان ) با تمامی امکانها (ویژگیهای) فرهنگی و … میگردد . «شناختِ» برآمده از امکان بازتابندگی در وجود انسان ـ در جهان ؛ و بدین ترتیب این بوردیو است که به مجموعه «امکانات هستی شناسیِ» هایدگر ، «بازتابندگی» را میافزاید…
نوشتههای مرتبط
ادامه دارد …