فروغ فرخزاد
(بررسی سه تألیف زندگینامهای درباره فروغ فرّخزاد)
نوشتههای مرتبط
کامیار عابدی
۱. نقد ادبی و زندگینامهنویسی
الف) تاریخ نقد ادبی رنگینکمانی است از تنوّع و تضادّ. یکی از این تنوّعها و تضادها مربوط است به رابطه نقد ادبی و زندگینامهنویسی. شمار نظریهها و آرایی که در سده بیستم میلادی از اختلاف این دو زمینه سخن گفتهاند، بسی وسیعتر از نظریهها و آرایی است که به ادغام و تلائم آنها اندیشیدهاند. بخشی از نظریهها و آرای دسته نخست از نگاهی چیستیشناختی ریشه گرفته است. در این زمینه جای چون و چرایی نیست. امّا بخشی دیگر از این نظریهها و آراء را باید نوعی واکنش در برابر سیطره زندگینامهنویسی بر نقد ادبی در ادوار متقدّم دانست. درواقع، شاید بتوان چنین اندیشید که افراط منتقدان ادبیِ متقدّم در بهرهجویی از زندگیشناسی به جای تحلیل اثر، به تفریط منتقدانِ ادبیِ متأخّر در انکارِ هر نوع پیوند میان دو زمینه مورد بحث انجامیده است. این نکته در تاریخ فرهنگی ما در دوره تجدّد (بهویژه، دهههای ۱۳۶۰-۱۳۹۰) هم در میان ادیبان کرسینشین دانشگاه و هم در میان قلمزنان خوشنشین بیرون از دانشگاه بهوضوح دیده میشود.
ب) بااینهمه، با قدری دقّت میتوان از برخی نظریهها و آرای متعادل و متوازن در این بحث سراغ گرفت. یکی از این نظریهها و آراء، از آنِ دو تن از استادانِ برجسته نقد ادبی در ایالات متّحده آمریکاست: رِنِه وِلِک و آوستن وارِن. این دو در حدود میانه سده بیستم میلادی، یکی از فصلهای نوزدهگانه اثر کلاسیک، غنی و معیارگونه خود را به موضوع مورد بحث اختصاص دادهاند. در این فصل، آنان آرای موافق و مخالف را طرح و نقد کردهاند. این استادان میپذیرند که «رابطه بین زندگی خصوصی و اثر هنری رابطه ساده علّتومعلول نیست» (نظریه ادبیّات، ص ۷۶). در همان حال، در مَثَل، درباره شاعران میگویند که تقسیم آنان به دو دسته عینگرا و ذهنگرا امکانپذیر است. در دسته نخست، مانند جان کیتز/ کیتس و تی. اس. الیّوت، شاعر بر «توانایی منفی» خود تکیه میکند، خود را «ناظر جهان میداند و میگوید باید شخصیّت واقعی خود را فراموش کند». امّا هدف دسته دوم از شاعران، عرضه شخصیّت خود است و روی آوردن به به حدیث نَفْس (همان، ص ۷۷).
پ) البتّه، حتّی در صورت وجود عناصر قطعی زندگینامهای در یک اثر هنری، نباید از یک نکته غفلت کرد: «این عناصر چنان تغییر شکل میدهند و با یکدیگر ترکیب مییابند که هرگونه معنای کاملاً خصوصی را از دست داده و به صورت مصالح عینی انسانی درمیآیند و جزء لاینفک اثر میشوند» (نظریه ادبیات، ص ۷۸). در واقع، «ارزش انتقادی» قائل شدن برای زندگینامه در شناخت اثر کاری است مُخاطرهآمیز (همان، ص ۸۰). امّا در همان حال، «ارزشِ تفسیریِ تحقیقات زندگینامهای» درخور چشمپوشی نیست. زیرا، از یکسو، «چهبسا واژهها یا اشارات را در اثر شاعر یا نویسنده توضیح دهد». از دیگر سو، زندگینامه، «مصالحی را که به حلّ معضلات تاریخ ادبیّات کمک میکند، فراهم میآورد؛ مصالحی از قبیل خواندههای شاعر، حشرونشرهایش با ادیبان، سفرها و چشماندازهایی که دیده، و شهرهایی که در آنها زندگی کرده است (همان). صاحب این قلم، با اعتقاد و اعتماد به رأی مشروط، سنجیده و عالِمانه وِلِک و وارِن، توجّه به زندگینامه را در نقد ادبی در حدّ معتدل و معقول روا و بهجا میداند.
۲. فروغ فرّخزاد: زندگی یا شعر؟
ت) فروغ فرّخزاد شاعری است برجسته در دوره تجدّد ادبی ایران. عمر شاعریاش، به تَبَع زندگی کوتاهش، اندک بود. بهزحمت میتوان آن را در پانزده سال تحلیل و برآورد کرد. امّا او در این دوران پانزدهساله چنان میزیست که شعر میگفت، و چنان شعر میگفت که زندگی میکرد. در تقسیمبندی وِلِک – وارِن، او در دسته دوم قرار میگیرد. یعنی سرودههایش آکنده از بازتابهای زندگینامهای است: بیقراریهای شخصی، عشق، تنکامِگی، نقد اجتماعی و تلاش آگاهانه یا ناآگاهانه برای برهم زدن نظم زیستی و فرهنگی غالب در جامعه. نواختِ موسیقیایی و حسّی این بازتابها، گاه تند و پرشتاب است، گاه آرام و لطیف.
ث) علاوه بر این، باید توجّه داشت که فرّخزاد نهفقط به عنوان یک شاعر (و هنرمند فیلمساز) بلکه بهمثابه یک پدیده اجتماعی و فرهنگی هم در جامعه ایران دوره تجدّد شناخته و برجسته شد. شعر، آوا، چهره و زیستِ او برای شمار بسیار زیادی از مخاطبان، در هنگام حیات شاعر، هم شگفتآور بود، هم وهمانگیز. جامعهای که سدهها زیر بار سیطره سنّت، و اخلاق سنّتی زیسته بود، حتّی اگر با تجدد موافقت داشت، نمیتوانست این شعر، آوا، چهره و زیست را بپذیرد یا به طور کامل بپذیرد. امّا درگذشتِ وی در یک تصادف رانندگی در ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ چنین موقعیتی را به پس رانْد: مرگش در جوانی از بارِ نگاه سنّتی و اخلاق سنّتی به او کاست. بر قدرِ شعر سهل و ممتنع/ سهلِ ممتنع او افزود. امّا از نگاهی دیگر، شاید مرگ فرّخزاد اسباب آسودهخاطر شدن جامعه ایران نسبت به این پدیده اجتماعی و فرهنگی را هم فراهم آورد. بهتدریج، دوست داشته شد. چون آنچه از وی باقیمانده بود، شعرش بود نه خودش! ویلیام شکسپیر در نمایشنامه پُرشهرتش از زبان اُتللو، که درصدد قتل همسرش، دِزدمونا/ دسدمونا است. چنین میگوید:
I’ll kill you and then love you afterward (برابر با متنِ تارنمای nfs.sparknotes.com). علاءالدّین پازارگادی، استاد سابق زبان و ادبیّات انگلیسی در دانشگاه تهران، که مجموعه آثار نمایشی شکسپیر (ج ۲، ص ۱۲۱۱) را به فارسی برگردانده است، این عبارت را چنین روایت کرده است: «من تو را میکشم و سپس به تو عشق میورزم». با قدری تغییر برای زیبایی کلام، شاید بتوان این تعبیر را صورت حال جامعه ایران نسبت به این شاعر دانست: «تو را کشتم تا سپس دوستت بدارم»!
ج) بدینترتیب، یکی از گرایشهای بسیار پُررنگ در نگاه به شعر فرّخزاد، نگاه زندگیشناختی بوده است: آنچه در طّی حیات کوتاه وی در ذهن و زبانها میچرخید، بهطبع، بسیار کم مکتوب میشد. امّا پس از آنکه زندگیاش در سیودوسالگی به سرآمد، شماری از قلمزنان درصدد مکتوب کردن بخشی از آگاهیهای زندگینامهای، با یا بیانطباق بر آثارش، برآمدند. البتّه، دستکم تا حدود سه دهه پس از درگذشت وی، ثبت این آگاهیها پراکنده و اشارهوار به نظر میآمد. امّا پس از آن، کوششها در این موضوع منسجمتر و مضبوطتر شده است. نوشته حاضر شناسایی و بررسی سه تألیف زندگینامهای درباره فروغ فرّخزاد است.
۳. زنی تنها (تألیف مایکل هیلمن)
چ) مایکل کرِیگ هیلمن (Michael Crarig Hillman، متولّد ۱۹۴۰)، استاد زبان فارسی و ایرانشناسی در دانشگاه تگزاس ایالات متّحده آمریکا، در سال ۱۹۸۷ نخستین کتاب زندگیشناختی را درباره فرّخزاد تألیف و منتشر کرد. نسخههایی از کتاب، مدّتی بعد، به ایران رسید. برابر اطّلاع، چند تن نامزد ترجمه این کتاب به زبان فارسی شدند. از جمله آنان، فرّخ تمیمی، از شاعران نوگرای همنسل فرّخزاد، درخور اشاره است. امّا بهاحتمالزیاد، به دو سبب، این کتاب به مرحله ترجمه نرسید: ممیّزی فرهنگی در ذهنیّت ایرانی، و بیم از ممیّزی رسمی. سرانجام، بانوی مترجمی از علاقهمندان شاعر، تینا حمیدی (متولد ۱۳۴۸) برای ترجمه این اثر پا پیش گذاشت. البتّه، عبارتهایی از کتاب (ر. ک: زنی تنها، صص ۸۲، ۱۴۵) از صافی دوم عبور نکرده است.
ح) هیلمن در تألیف فصلهای پنجگانه کتاب خود، علاوه بر مقالهها و کتابهای منتشرشده، از گفتوگوهایش با شماری از افراد خانواده، دوستان و آشنایان فرّخزاد بهره برده است: فریدون فرّخزاد، ابراهیم گلستان، صادق چوبک، نادر نادرپور، غلامحسین ساعدی و چند تن دیگر. تألیف او، به طبع، در شمار آثار تکنگاری با گرایش زندگینامهای قرار میگیرد. در این چهارچوب، بهویژه، روانشناسیِ فردی، اجتماعی و تاریخی به مؤلّف یاری رسانده تا نوشتهها و یادداشتهای خود را انسجام بخشد. او کوشیده است تا عواطف فردی، جهان فرهنگی و بهویژه، رابطه و جدال سنّت و تجدّد را در زندگی شاعر، با نگاهی به سرودههای فرّخزاد، شناسایی و تحلیل کند. در این میان، به طبع، زن بودن شخصیّت مورد بحث در جامعهای نیمهسنّتی مانند ایران، در قلم پژوهشگر و منتقد مورد توجّه و دقّت بیشتر بوده است.
خ) مؤلّف پابهپای اشارهها و نکتههای زندگینامهای به تحلیل آنها دست میزند. از جمله آنها یکی این است که «وابستگی فروغ در مقام زنی شاعر به منابع مالی پدر، شوهر و معشوق باید ناراحتکننده و ملالآور بوده و هرازگاه موجب تردید او در استقلالش شده باشد» (زنی تنها، ص ۱۱۸). به نظر میآید که او در مواردی برای رهایی از این وابستگی تلاش میکرد و در مواردی هم نه. شاید بخشی از مفهوم پرنده و قفس، که در شماری از شعرهایش تکرار میشود (همان، ص ۱۶۹)، به این موضوع نیز ربط داشته باشد. علاوه بر این، فرّخزاد در شعرهای نخست، «شیپور ضدّ پدرسالاری را، که مختص جنسیّت خاصّی نیست، به صدا درمیآورد» (همان، ص ۱۷۷). او در چند شعر بر اساس «صدای شخصی و لحظههای زیسته» به مسائل اجتماعی میپردازد. امّا سرانجام، در تولّدی دیگر «همجواری تصاویر عشق و مرگ در شعر فرّخزاد تعارضی بنیادی به وجود میآورد». پس از این دفتر نیز «این کشمکش به تعارض مرگ و زندگی تبدیل میشود. انگار تصاویر مرگ، عشق را کنار میزند و به پیروزی میرسد» (همان، صص ۱۷۷-۱۷۸). هیلمن، به خلاف گلستان و ساعدی، «صدای خود-زندگینامهای یا «صداقت و صراحتِ» بیان جلال آلاحمد را در آثاری مانند مدیر مدرسه، نفرین زمین و بهویژه، سنگی بر گوری (از اواخر دهه ۱۳۳۰ تا اواخر دهه بعد) را درخور تحسین مییابد. امّا او، در مقایسه، اشاره میکند که در شخصیّت و شعر فرّخزاد «کمترین تعارض، ناپیوستگی و تضادّ» وجود نداشت. «درحالیکه شخصیت ادبی آلاحمد کاملاً با شخصیّت زندگی روزمرّهاش متفاوت بود و همین یکی از ویژگیهایش بود که میخواست پدرسالار ادبی باشد و جوانترها در حوزه ادبیّات به راهنماییهای او چشم بدوزند» (همان، صص ۲۵۸-۲۵۹). به نظر میآید شمار کسانی که خواستهاند در ایران دوره تجدّد، به تبع حضور پدرسالاری سیاسی، نقش پدرسالاری ادبی را ایفا کنند، اندک نباشد!
د) یکی از نکتههای درخور ملاحظه در شعرهای نخست فرّخزاد، نقد بخشی از سنّتهای فرهنگی جامعه ایران است. در مقابل، در سرودههای شش – هفت سال پایانی عمر کوتاهش، توجّه به ماورای طبیعت نیز دیده میشود. به نظر میرسد قلمزنان عُرفی چندان علاقه ندارند تا به این موضوع بپردازند. بهعکس، قلمزنان مذهبی به برجسته کردن این ویژگی رغبت خاصّی نشان دادهاند. در کلیّت، ویژگی مورد بحث، که گاه با دیدگاهی آخر زمانی (Apocaliptic) همراه میشود، بیشتر نشانگر عواطف شاعر است. بااینهمه، به این نکته میتوان در مجموعه جریان دوری از غرب و رجوع به شرق، که در دهه ۱۳۴۰ در میان شماری از قلمزنان ایران آغاز شد و در دهه بعد به اوج خود رسید، نیز نگریست (برای تحلیل نخست ر. ک: Farrokhzads Apocaliptic Visions, pp.109-125؛ برای تحلیل دوم ر. ک: فرّخزاد و سنّتهای دینی، صص ۴۳-۴۰ در مقاله اخیر، تا سرحدّ امکان، با بیطرفی و به صورتی مستند به موضوع نگریستهام). هیلمن نیز به صورتی پراکنده و اشارهوار از این موضوع یاد کرده است: از بازتاب «ترس از غربزدگی» در شعر «ای مرز پرگهر» (زنی تنها، ص ۱۸۷) تا «برداشتهایی از قرآن در واژگان و دید آخر زمانی» در شعری مانند «آیههای زمینی» (همان، صص۱۹۸-۱۹۹، ۱۰۱)
ذ) پژوهش و بررسی هیلمن به لحاظ توانایی و افق دید، درخور اهمّیّت جلوه میکند. شاید در این زمینه دو نکته را بتوان دخیل دانست: نخست، دانش و علاقه شخصی، و دیگر، نگاه بیرونی و جستوجوگر به عنوان یک فرنگی به موضوع. بااینهمه، مقدّمه وی بر ترجمه فارسی کتابش از نکتهای خبر میدهد: ناخوشنودی از اینکه در سال ۱۹۸۷ فقط به سیر زندگی و محتوای شعر فرّخزاد اکتفا کرده و از «ارزش هنری» شعرهایش غافل مانده است (زنی تنها، صص ۱۷-۲۹). امّا به نظر نمیرسد که این ویژگی را بتوان نقصی در کتاب دانست. گرایش زندگیشناختی یکی از گرایشهای موجود در نقد و تحقیق ادبی است. مؤلّف در چنین چهارچوبی، وظیفه ادبی خود را به صورت مقبول و مناسبی انجام داده است.
ر) در هنگام مطالعه تکنگاری زنی تنها، نکتههایی در حاشیه کتاب یادداشت شد. برخی از این نکتهها که ممکن است به اصلاح تألیف یا ترجمه یاری رساند، از قرار زیر است:
* پرویز شاپور متولّد حدود ۱۳۰۲ بود. بنابراین ۱۱ سال از فرّخزاد بزرگتر بود نه ۱۵ سال (ص ۴۶).
* اینکه گفتهشده شعر سنّتی ایران […] از لحاظ عروض، درونمایه، تصاویر و ابعاد دیگر بسیار تحتتأثیر ادبیات عرب» بوده (ص ۵۶) بسیار مبالغهآمیز است. نظریههای معتدلتر و حتّی مخالف این تحلیل هم وجود دارد.
* اینکه تأکید شده «سعدی […] بزرگترین شاعر صاحبسبک است» (ص ۵۹) عجیب به نظر میرسد.
* اینکه گفتهشده «جامی آخرین شاعر مهم دوره کلاسیک است» (ص ۵۹) از نگاه بسیاری از ادیبان و محقّقان مورد نقد قرارگرفته است.
* اینکه از «یکی بود یکی نبودِ» محمّدعلی جمالزاده «داستان کوتاه […] تا پایان جنگ جهانی دوم مهّمترین قالب ادبی در ایران بود» (ص ۶۰) چندان صحیح به نظر نمیآید.
* انشعاب معروف در حزب توده در سال ۱۳۲۶ انجام پذیرفت نه در سال ۱۳۲۷ (ص ۸۸).
* تولّدی دیگر در سال ۱۳۴۲ منتشر شد نه سال ۱۳۴۳ (ص ۱۰۰).
* فرّخزاد از شاعران برجسته ایران دوره تجدّد است و نه «قلّه هرم نویسندگان و نقّاشان ایران» (ص ۱۱۷).
* مجلّه کوتاه مدّت ادبی احمد شاملو و یدالله رؤیایی بارو بود نه هنر (ص ۱۳۴).
* در سال ۱۳۴۶ «مهّمترین و جالبترین برنامه فروغ…» (ص ۱۳۵) باید سال ۱۳۴۵ باشد.
* «در کتاب سخن و سخنوران […] در میان ۵۵ شاعر قرن نهم تا یازدهم هیچ زنی وجود ندارد» (ص ۱۴۱). این سدهها به میلادی است نه هجری قمری (یکی از نکتههایی که باید در ترجمه، تصحیح و دقیق شود، سدههای میلادی و قمری است).
* «دو پدر ایرانی مشهور قرن بیستم: یکی رضاشاه پهلوی و دیگری دشمن تاجوتخت او، آیهالله خمینی» (ص ۱۶۳). آیهالله خمینی از آغاز دهه ۱۳۴۰ مخالف محمّدرضاشاه بود نه رضاشاه.
* ازدواج محمّدرضاشاه با فوزیه فؤاد در سال ۱۳۱۸ بود نه در سال ۱۳۲۸ (ص ۱۶۳).
* درّهشوری درست است نه داراشوری (ص ۱۸۶).
* نام داستان هوشنگ گلشیری کریستین و کید است نه «مسیح و کودک» (ص ۱۹۱).
* «شعر […] فاقد الگوی سجع و قافیه است» (ص ۲۱۷)، سجع مربوط به نثر است نه شعر.
* نام استاد نقّاشیِ فرّخزاد، عبّاس کاتوزیان است نه مرتضی کاتوزیان (ص ۳۰۳).
* هما کاتوزیان (صص۲۳-۲۴، ۴۶) همان محمّدعلی همایون کاتوزیان است که آثار خود را به زبان انگلیسی ذیل نام نخست امضا میکند و آثار فارسیاش را ذیل نام دوم.
۴. آیههای آه (گفتوگو و گردآوری از ناصر صفّاریان)
ز) در نیمه دوم دهه ۱۳۷۰ یک مستندساز بسیار جوان و از دوستداران فروغ فرّخزاد، ناصر صفّاریان (متولّد ۱۳۵۴) تصمیم گرفت که درباره این شاعر فیلم مستندی تهیّه کند. حاصل کار او در سه فیلم تدوین شد: «سرد سبز (زندگی و مرگ)، جام جان (شعر)، و اوج موج (سینما، تأتر و نقّاشی)». وی در سال ۱۳۸۱ متن کامل گفتوگوهایی را که در این فیلمها از آنها استفادهشده بود، در کتابی با عنوان آیههای آه گردآورد. ویژگی عمده این گفتوگوها آن است که جز یک تن، همه کسانی که با آنان گفتوگو شده، یا از اعضای خانواده فرّخزاد بودهاند یا از دوستان، آشنایان و همکاران او: بتول وزیریتبار (مادر)، امیرمسعود فرّخزاد (برادر)، پوران فرّخزاد (خواهر)، منوچهر آتشی، م. آزاد، آیدین آغداشلو، احمدرضا احمدی، پرویز بهرام، سیمین بهبهانی، بهرام بیضایی، پرویز پورحسینی، جلال خسروشاهی، محمّدعلی سپانلو، خسرو سینایی، پوران طاهباز، امیرهوشنگ کاووسی، امیر کرّاری، پرویز کلانتری، کاوه گلستان، هوشنگ گلشیری، هوشنگ گُلمکانی، فریدون مشیری، داریوش مهرجویی.
ژ) بر اساس این گفتوگوها، آگاهیهای درخور توجّهی درباره زندگی شخصی، روحیه، عادت، و تکاپوی هنری (بهویژه، دو حوزه نمایش و سینما) فرّخزاد در دسترس قرار میگیرد. به طبع، چنین مجموعهای برای علاقهمندان این شاعر جذّاب جلوه میکند. البتّه، به سبب شفاهی بودن روایتها، باید این آگاهیها با منابع مکتوب یا شفاهی دیگر سنجیده و بررسی شود. بدین ترتیب، پژوهشگرانی که در آینده به این موضوع خواهند پرداخت، از آن بهره لازم را خواهند گرفت. بهخصوص باید توجّه داشت که شماری از گفتوگو شوندگان، مدّتی قبل یا مدّتی بعد از نشر این کتاب زندگی را بدرود گفتند.
س) یکی از ویژگیهای روایت شفاهی، چنانکه منابع ما متعدّد باشد، این است که میتوانیم از لابهلای گفتوگوها، به تصویری سنجیدهتر، واقعبینانهتر و دور از ستایش یا نکوهشِ نامناسب درباره شخصیّت موردنظر برسیم. چند نمونه از گفتوگوهای مرتبط با فرّخزاد را از مجموعه آیههای آه نقل میکنم:
* «فروغ خدا را میشناخت. خیلی خوب هم میشناخت. فروغ خدا را خیلی دوست داشت. در یکی از شعرهایش با خدا حرف میزند و میگوید اگر شیطان بد است، پس چرا خدا خلقش کرده. خُب راست میگوید دیگر. دروغ میگوید؟» (توران وزیریبار، ص ۲۵).
* «مردم همیشه یککلاغ چهلکلاغ میکنند. صبح، که شما یک کلمه بگویید، مردم تا شب صدتایش میکنند. رابطه فروغ و گلستان خیلی خوب بود. هم فروغ گلستان را دوست داشت، و هم گلستان فروغ را» (توران وزیریتبار، ص ۲۶).
* «در میان کتابهای فروغ، کتابهای مولانا و سعدی و حافظ و… هم هست که در کنار شعرهایشان حاشیهنویسی و یادداشت کرده» (امیر مسعود فرّخزاد، ص ۳۸).
* «فروغ مثل تمام جوانها چپ فکر میکرد و با کنسرواتیوها [محافظهکاران] مخالف بود» (امیرمسعود فرّخزاد، ص ۴۵).
* «درواقع، ما در یک سربازخانه بزرگ شدیم. در شکلگیری این شرایط سخت، نهتنها پدر که مادر هم مقصّر بود. شاید بتوان گفت مادر بدتر از او بود.» (پوران فرّخزاد، ص ۵۰).
* «فروغ حالتهای روحی خاصّی داشت […] او بحرانهای شدیدی را میگذراند.» (پوران فرّخزاد، ص ۵۸).
* «[…] حتّی چند جا خیلی خُرافی میشود که حیرتآور است. مثلاً وقتی از ستاره سرخ و جارو کردن جلویِ در حرف میزند.» (پوران فرّخزاد، ص ۶۸).
* «فروغ آدم خیلی زودرنجی بود. امّا اگر بحثی درمیگرفت که جدّی میشد و نقدی صورت میگرفت که میفهمید جدّی و درست است، آزرده نمیشد و میپذیرفت» (منوچهر آتشی، ص ۸۵).
* «چه خوب میتوانست هر چیزی را تبدیل به طنز کند و با روحیه خاصّش آن را تعریف کند» (آیدین آغداشلو، ص ۱۱۲).
* «اگر از دوستی دلخوری داشت، آن را پنهان نمیکرد و حتّی با تندی رفتار میکرد و گاهی دوستان را میرنجاند.» (سیمین بهبهانی، ص ۱۳۶).
* «فروغ اصلاً عشق بازیگری داشت و حتّی رفتار او در جلسه نمایش “خانه سیاه است”، هم این را نشان میداد.» (بهرام بیضایی، ص ۱۵۱).
* «آخرین جمعهای که رفته بودیم خانهاش، به من گفت: یکی را به من معرّفی کردند و من رفتم پیش او و گفتم که چه قدر حالم بد است. به من یک انگشتر داد که روی آن دعا نوشته شده و گفت اگر این انگشتر را دستت کنی، حالت خوب میشود؛ و این انگشتر دستش بود.» (پوران طاهباز، ص ۲۰۰).
* «رابطه پدرم و فروغ یک رابطه عاشقانه ساده بود. عشق یکی از سادهترین مسائلی است که برای بشر اتفاق میافتد و چیز خاصّی ندارد.» (کاوه گلستان، ص ۲۳۴).
۵. فروغ فرّخزاد: زندگینامه ادبی (فرزانه میلانی)
ش) فرزانه میلانی (متولّد ۱۳۲۶). استاد زبان فارسی و ایرانشناسی در دانشگاه ویرجینیای ایالات متّحده آمریکا، پس از سالها جستوجو درباره زندگی فروغ فرّخزاد، سرانجام، تکنگاری خود را در سال ۱۳۹۵ تکمیل و منتشر کرد. میلانی بهویژه در فصلهای دوم تا ششم کتاب، آگاهیهای بسیار خوبی را با استفاده از منابع چاپی و نیز شماری از منابع شفاهی تدوین کرده است. شماری از این آگاهیها به سبب کاوش گسترده مؤلّف درباره جزئیّات زندگی این شاعر، دست اوّل و تازه به نظر میرسد. علاوه بر این، در پیوستهای کتاب، بهخصوص ۳۵ نامه مفصّل یا مختصر از گوینده تولّدی دیگر به پدر، دوستان، و مهّمتر از همه، ابراهیم گلستان گردآوری شده است. گردآوری این نامهها، که بیشک با کوشش بسیار زیادی میسّر شده، درخور اهمّیّت است. مجموعه ۳۵ نامه کتاب میلانی را باید در تکمیل مجموعهای در نظر گرفت که بهروز جلالی (= یدالله جلالی پندری، استاد ادبیّات فارسی در دانشگاه یزد، و از دوستداران فرّخزاد) پیشازاین از آثار منثور شاعر گردآورده است (ر. ک: در غروبی ابدی)
ص) به لحاظ روششناسی، شیوهای که مؤلّف در بخشی از این کتاب اتّخاذ کرده، شیوه پژوهش انتقادی است. بهعبارتدیگر، مؤلّف در ضمن تحقیق و ارجاع، میکوشد تا بررسی و تحلیل خود را هم به دست دهد. علاوه بر این، در کلّیّت، میلانی در این تکنگاری، در تداوم تحلیلها و تکاپوهای پیشینش، با گرایشی زَنوَرانه (Feminism) به موضوع نگریسته است. عبارت زیر، که در صفحههای پایانی کتاب آمده، بهخوبی گویای چنین گرایشی است: «فرّخزاد همّت و اندیشه خلّاق را در خدمت یک خانهتکانی فرهنگی و ادبی قرار داد و از پیشقراولان مسلّم انقلاب سومی شد که در ایران معاصر در کنار و در درون دو انقلاب مشروطه و اسلامی بهتدریج، نطفه بسته و ریشه دوانده است. این انقلاب با مفاهیم سنّتی و متداول انقلاب همخوانی ندارد. رهبر و پایگاه مشخّصی ندارد. تحتتأثیر یک نظریه خاصّ سیاسی یا گزینشی میان این حاکم و آن رهبر، این حزب و آن گروه نیست. راهکارهای سیاسی را نفی نمیکند، ولی بنیاد تغییر فرهنگی را نه در خونریزی و جنگ، بلکه در تغییر ذهنیّت زن و مرد میداند.» (فروغ فرّخزاد: زندگینامه ادبی، ص ۲۴۲).
ض) در عنوان کتاب، تعبیر «زندگینامه ادبی» آمده است. قدری دشوار است که این عنوان را بپذیریم. زیرا بخش عمدهتری از کتاب مشتمل است بر زندگینامه شخصی شاعر. البتّه، در مواردی از سرودهها و تکاپوهای ادبی او نیز یاد شده است. امّا این موارد، به گستردگی زندگینامه شخصی فرّخزاد در این کتاب نیست. به نظر میرسد مؤلّف در هنگام نگارش کتاب میان این دو قلمرو در تردید و تردّد بوده است. عبارتهای زیر را شاید بتوان نشانگر این نکته دانست:
* «میخواستم نقش پیشگامش را در ادب فارسی و دلیل مطرح بودنش را در تاریخ ایران – به اندازه بضاعت فکر و قلمم – بهتر بررسی کنم» (فروغ فرّخزاد: زندگینامه ادبی، ص ۱۳).
* «این روایت من از شاعری است که چندین دهه مصاحب و مخاطب و منبع الهامم بوده است. این درک من از اشعار اوست – اشعار زیبایی که در وادی غربت، باغ سرسبز و سیّار من بوده است» (همان، ص ۲۸)
* «طبعاً تفسیر من از آن زندگی پُرماجرا، خوانش من از دریای پهناور اشعار فرّخزاد، و درک من از فیلم مستندش، برداشتی شخصی است» (همان، ص ۲۸).
* […] تا جایی که در توان داشتهام در جستوجو و بازآفرینی اطّلاعات درست و دقیق کوشیدهام» (همان، ص ۲۹).
بههرروی، بهاحتمالزیاد، صِرفِ تعبیر «زندگینامه» برای کتاب کفایت میکند.
ط) مؤلّف کوشیده است که از ساختار روایی مُدرنی برای تحقیق زندگینامهایاش بهره بَرَد. امّا به نظر میآید این ویژگی در تقابل با جنبه پژوهشی کتاب قرار گرفته است (شاید اگر ساختار روایی کتاب، حالت ادواری و تقویمی به خود میگرفت، این تقابل اندکتر از موقعیت کنونی میشد). بهعنوانمثال، میلانی گاه علاقهمند است که به تحلیل و تفسیر بخشهایی از شعر کهن فارسی (فروغ فرّخزاد: زندگینامه ادبی، صص ۸۹-۹۰، ۸۹-۹۰، ۱۳۸-۱۳۹) بپردازد. گاه نیز، به سبب موضوع سخن، ناگزیر از اشاره به قسمتهایی از شعر فرّخزاد میشود. همچنین در مواردی با نقلِ گفتوگوهای طولانی (از جمله با بهیندخت دارایی، همسر دوم پدرِ فروغ فرّخزاد: همان، صص ۵۸-۶۱؛ با کامیار شاپور: همان، صص۱۴۱-۱۴۸؛ با ابراهیم گلستان: همان، صص ۱۸۳-۲۱۳؛ با زبیده طالبی، مادر واقعیِ پسرخوانده فروغ فرّخزاد: همان، صص ۲۲۸-۲۳۲) بر ناهماهنگی موجود در ساختار تألیف بسیار افزوده میشود. به طور خلاصه، ساختار زبانی و چهارچوب محتواییِ نایکدستِ کتاب را میتوان آمیزهای از نوعی روایتگری، تحقیق شفاهی و مکتوب، و نقل گفتوگوهای مؤلف با دیگران (به جای عرضه چکیده آن) دانست. علاوه بر این، فصل نخست، صرفنظر از چند نکته زندگینامهای محدود و پراکنده، بیشتر بحثی است در چرایی و چگونگی فنّ زندگینامهنویسی و پرداختن به دلیلها و وجوه این تکنگاری. این فصل، با حذف آن چند نکته، بهراحتی میتواند بهمثابه مقدّمه کتاب نامگذاری و تلقّی شود.
ظ) نمیدانم از خاصیّتهای نگارش به زبان شیرین و پراحساس فارسی است یا دلیلهای دیگری در میان است. امّا حدس میزنم اگر مؤلّف کتابش را به زبان انگلیسی مینوشت (چنانکه پیش از این، اغلب، چنین کرده است)، بهاحتمالقوی، باوجود ساختار روایی، به سبب غلبه جنبه پژوهشی، عبارتهایی نهچندان اندکیاب مانند موارد زیر را به صورتهایی دیگر به رشته تحریر درمیآورد:
* «بگذریم. سؤال این است که چه کسانی میخواستند فریاد را بر لبان فرّخزاد و نَفَس را در سینهاش خفه و خاموش کنند؟ چرا راهی که او انتخاب کرده بود، اینچنین ناهموار بود؟ چرا جوانمرگی، خودکشی و افسردگی در میان زنان نویسنده شایع است؟» (فروغ فرّخزاد: زندگینامه ادبی، ص ۱۱۹).
* «هنوز هم پس از سالیان دراز هر بار این شعر را میخوانم، با مادری که هنوز در آینه شعرش میگریَد، میگریَم» (همان، ص ۱۳۷).
* «میخواهم بگویم آیا میتوان مُنکر حسّ مادری فرّخزاد شد؟ این، چه عدالتی است که فرزندی را از موهبت دیدار مادر محروم میکند؟» (همان، ص ۱۴۰).
* «روشنفکران کافهنشین، ذهنهای عاطل و باطل، زبانهای فاخر ولی بیمایه، دهانهای بیچاکوبست و ادّعاهای بیپایان و بیپایه، فرّخزاد را از محیط اطرافش بیزار و بیزارتر میکرد.» (همان، ص ۱۷۶).
* «بیگمان، ابراهیم گلستان از قلّههای درخشان هنر ایران است.» (همان، ص ۱۸۲).
ع) چند نکته کوچک، که ممکن است به اصلاح تکنگاری مورد بحث یاری رسانَد، از قرار زیر است:
* اگر مؤلّف از آثاری مانند کتاب هیلمن (ر. ک: ذیل شماره ۳ در این مقاله)، مقاله تفصیلی حورا یاوری در زمینه روانشناسی فرّخزاد (زندگی در آینه، صص۱۰۰-۱۳۹) کتابشناسی روحانگیز کراچی درباره این شاعر (فروغ فرّخزاد، صص۱۳۷-۲۰۴) و برخی منابع دیگر بهره میبُرد، بر غنای این تألیف میافزود.
* در فصل نخست (فروغ فرّخزاد: زندگینامه ادبی، صص۹-۱۳) از «عواقب متعدّد و نامطلوب پوشیدهگویی» در جامعه ایران یاد شده است. امّا در فصل سوم (همان، صص۱۰۴-۱۰۵) از توصیه ابراهیم صهبا به فرّخزاد در زمینه پوشیدهگویی در شعر عاشقانه، با همدلی سخن رفته است.
* در صفحه ۴۸ به زندانی شدن پدر فروغ فرّخزاد همراه عدّهای در دوره رضاشاه اشاره شده است. امّا دلیل آن گفته نشده است.
* بهیندُخت دارایی، استاد ادبیات فارسی، متن ترجمه فارسی تاریخ الحکمای قفطی را تصحیح کرده است نه ترجمه (ص ۱۲۹).
* آشکار نیست که دارایی در دوره مورد بحث ساکن زنجان بوده است یا تبریز؟ (صص۷۴-۷۵، ۵۵-۶۲).
* «آسایشگاه رضاعی» صحیح است نه «رضایی» (ص ۹۴).
* شعر «چو زن راه بازار گیرد بزن…» از بوستان سعدی است نه از ملّا احمد نراقی (ص ۱۲۹).
* در صفحه ۱۵۹ به یکی از دوستان فرّخزاد، به صورتی بسیار گذرا، اشاره شده است: عبدالحسین احسانی. درخور اشاره است که دفتر عصیان فرّخزاد حاصل آشنایی با این شخص است (درباره وی، و نیز این نکته ر. ک: فرّخزاد و سنّتهای دینی، ص ۴۰).
* «سهراب دوستار» (ص ۲۱۵) همان سهراب دوستدار، برادر بزرگتر آرامش دوستدار است.
* نام کامل پژوهشگر مورد اشاره در صفحه ۱۷۷ محمدهادی کامیابی است.
* علی اکبر سعیدی (ص۲۱۵) همان علیاکبر سعیدی سیرجانی است و شعر مورد اشاره مربوط به سیرجانیِ جوان.
* ناشر کتاب گفتوگوی گلستان با حسن فیاد، «ثالث» است نه «احمدی» (ص ۲۱۷).
۶. پایان سخن
غ) فروغ فرّخزاد شاعری است که با شماری از سرودههای ظریف، تأثیرگذار و مدرن خود، ذهن و زبان شمار زیادی از ایرانیان، فارسیزبانان و فارسیدانان را به تسخیر درآورده است. هم مایکل هیلمن با تألیف کتاب خود، هم فرزانه میلانی با تألیف تکنگاریاش، و هم ناصر صفّاریان با گفتوگوهای خود درباره او، بر شناخت ما علاقهمندان شعر، از این شاعر پراهمیّت ایرانِ دوره تجدّد افزودهاند. بر آنان سپاس باد، بر آنان درود باد!
خرداد ۱۳۹۶
فهرست منابع و مآخذ
* آثار اصلی:
۱. زنی تنها (فروغ و شعرش، مایکل هیلمن، ترجمه تینا حمیدی، هنوز، ۱۳۹۵، ۳۱۸ص).
اشاره: عنوان متن انگلیسی کتاب چنین است:
A Lonely Woman: F. Farrokhzad And Her Poetry
۲. آیههای آه (ناگفتههایی از زندگی فرّخزاد، به کوشش ناصر صفاریان، روزنگار،۱۳۸۱، ۳۹۲ص).
۳. فروغ فرّخزاد: زندگینامه ادبی (همراه با نامههای چاپ نشده، فرزانه میلانی، پرشین سیرکل: کانادا، ۱۳۹۵/۲۰۱۶، ۵۵۰ ص).
اشاره: دسترسی به این کتاب، حاصل لطف فلامک بردایی است.
* آثار دیگر:
۴. در غروب ابدی (مجموعه آثار منثور فرّخزاد، به کوشش بهروز جلالی، مروارید، ۱۳۷۶).
۵. زندگی در آینه (گفتارهایی در نقد ادبی، حورا یاوری، نیلوفر، ۱۳۸۴).
۶. فروغ فرّخزاد (روحانگیز کراچی، داستانسرا: شیراز، ۱۳۸۳).
۷. مجموعه آثار نمایشی (ویلیام شکسپیر، ج ۲، ترجمه علاءالدیّن پازارگادی، سروش، چ ۲، ۱۳۸۰).
۸. فروغ فرّخزاد و سنّتهای دینی (روشنفکران و شاعران متعّهد درباره فرّخزاد و زندگیاش چه گفتهاند، کامیار عابدی، تجربه، س ۴، ش ۳۴، بهمن ۱۳۹۳).
۹. نظریه ادبیات (رنه ولک و آوستن وارن، ترجمه ضیاء موحّد و پرویز مهاجر، علمی و فرهنگی، ۱۳۷۳).
۱۰. تارنمای nfs.sparknotes.com (از جمله مشتمل بر متن کامل شماری از آثار شکسپیر به انگلیسی مدرن، ذیل عنوان no fear Shakespeare).
۱۱. F. Farrokhzads Apocalyptic Visions (S. Shamisa, Forough Farrokhzad: Poet Of Modern Iran, Edited by D.P. Brookshaw & N. Rahimieh, London – New York, 2010).
این مطلب در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و مجله جهان کتاب منتشر می شود