زمانی که چند ماه پس از پخش مستند «شب میراب» در انسانشناسی و فرهنگ، از محمد تهامینژاد، کارگردان این مستند که پس از ۳۳ سال، برای اولین بار بنمایش در می آید میخواهیم که برای تکمیل دادههای یک یادداشت درباره این فیلم، به صورت اینترنتی به چند سوال پاسخ دهد، دو روز بعد با متن مفصلی از جانب وی مواجه میشویم که با دقت و علاقه خاصی نوشته شده و درواقع بخشهایی از پژوهش میدانی این مستند است که از آرشیو شخصیاش برای انتشار، آمادهسازی کرده است. در توضیح متن، این نامه نیز از ایشان به دست انسانشناسی و فرهنگ رسید که: «پرسشهای سرکار عالی سبب شد که مقداری از یادداشت های تحقیق میدانی در عقدای سال ۱۳۶۰ را پیداکنم. سو تیتر هایی زده ام که ممکن است با پرسش های شما زیاد جور نباشد. ولی به این فکر افتادم حالا که بعد از سال های طولانی این فیلم دارد مطرح می شود، باید کاری را که می شد سال ۱۳۶۰ انجام داد و متن پژوهش میدانی را همراه فیلم منتشر ساخت، لااقل بخشی از آن که مانده است را امروز بسامان برسانم». انسجام متن و ارزش انتشار آن به عنوان یک مطلب مستقل که قادر است ضمیمه خوبی برای فهم خود فیلم و همچنین مدلی جهت تولید متون مشابه باشد، چنان است که پاسخ ایشان به چند پرسش ارسالی، جدا و به یادداشت دیگری درباره فیلم اضافه شده و کلیت متن، با اجازه خود ایشان در اینجا منتشر میشود. آنچه در ادامه میخوانید، شرح جالب توجهی از حواشی مستندی است که حاوی اطلاعات اتنوگرافیک بسیار ارزشمندی در خصوص موضوع آب و تحولات آن طی نیم قرن اخیر کشورمان است.
میراب و ساعت اش
نوشتههای مرتبط
فیلم درباره آب و تقسیمات آن در دهستان کویریِ عقدا و مسائل تاریخی منطقه است. امیدوارم با رجوع به نوشته هایم، از اشتباهات احتمالی که بعد از گذشت ۳۳ سال ممکنست اتفاق بیفتد بکاهم.
شخصیت اصلی ما میراب و موضوع فیلم آب و تقسیمات آن و مضمون مورد نظر، جستجوی نقش آب وزمین در تغییرات زندگی در عقدا است. در عین حال با یک آئین نیز روبرو هستیم. چگونه می توانستم، این دو موضوع را به هم پیوند بزنم که جویده جویده و بی ربط نباشد.
میراب سروکارش با “زمان” است. تا چندی پیش، برای تعیین زمانِ استفاده هر سهم دار از آب، تَشتِه (تشت) و سبو ( پیاله یا جام) بکار می رفت. سبوی درون تشته، کار ساعت را می کرد. و هر هشت سبو یک ساعت بود. افراد بر حسب سبو آب می بردند. یک سبو، دو سبو یا هشت سبو . ولی در زمانی که ما فیلم می گرفتیم ، میراب ساعت مچی داشت. و در فیلم، چند بار به ساعت اش نگاه می کند. میراب به خاطر ساعتش و وقت شناسی اش، پول می گرفت. چند بار وسوسه شدم که او را پای” تَشتِه ” بنشانم، ولی این کار را به نمایش در آوردن فرهنگ و نادیده گرفتن همین تغییر کوچک در روستا دانستم. از تشته و سبو، صرفنظر شد. و استفاده از ساعت مچی جای تشته و سبو را گرفت.
در پژوهش میدانی متوجه شدم، مراسم تعزیه، حول آتشی که در آتشدان میانۀ میدان روستا بر افروخته خواهد شد، برگزار می شود. عقدا سالیان سال محل نگهداری آتش مقدس بود. همین اجرا دور آتش، یک اتفاق تاریخی و بی نظیر بود. به همین خاطر طوری برنامه ریزی شد که مدتی قبل از ۱۶ آبان۱۳۶۰ )دهم محرم سال۱۴۰۲ (کارمان را در محل شروع کرده باشیم که هم شب عاشورا برای حضور در تعزیه حّر در روستای عقدا باشیم، هم” آب ” و زندگی روزمره پیوندش با آئین را پیدا کند. بنابراین میراب خودش را می رساند به تعزیه که در آن مشارکت کند. هر چند صحنه گفتگوی مرد ناشناس با میراب پس از سکانس تعزیه قرار گرفته و از نظر روایی، دنباله آن است ولی می خواستم این گفتگوی شبانه در کوچه باغ و از نظر محور عمودی، تداعی گر موضوع کم آبی و تشنگی وارزش فراوان آب براساس ساعت در کویر باشد.
فیلم شب میراب را با مسئول گروه دیدم، آن را فقط به خاطر صحنه تعزیه نپذیرفت. نمی دانم حرف دلش را زده بود یا تعزیه بهانه بود. فقط گفت: “نشان داده ای که میراب از وسط تعزیه بلند شده، رفته”. یادم نمی آید چه جوابی دادم. الان که صحنه تعزیه گرد آتش را می بینم، متوجه می شوم که فیلم شب میراب، ضمن این که تنها یادگار شکلی خاص از اجرای تعزیه در ایران را ثبت کرده، نماد زنده و بی نظیر از تغییر نماد های یک آئین به آئینی دیگر نیز هست. تا آنجا که می دانم این مراسم، دیگر هیچگاه این چنین در شب و حول آتش برگزار نشد. قرار بود از سال بعد تماماً چراغ برق، فضا را روشن کند. در آن سال شعله های آتش هیزم و بوته خار، فضا را بیشتر روشن می کرد تا لامپ های آویخته از سیم ها. و نحوه ریختن بوته در آتشدانی که بالا تر از قد آدمی است در فیلم مشاهده می شود.
تاریخ جدیدتر عقدا سینه به سینه
آیا مفهوم واقعی نام عقدا درغبار زمان گم شده است؟ گاهی به” عقدار” سرهنگ ساسانی نسبت داده می شود. ریشه هفتادر را هم به همان دوران بر می گردانند. در عقدا دیواری هم به اسم حصار خواجه نصیر، دانشمند ایرانی قرن ششم و هفتم هجری وجود داشت و نام عقدا (به معنای عقد های عروسی) را به واقعه ای در زمان او هم نسبت می دادند. در همان زمان می دیدم گاهی خواجه نصیر الدین طوسی با خواجه نظام الملک طوسی وزیر سلجوقیان خلط می شود. میراب و آقای رحیمیان معتقد بودند که سهم بندی یا هنگام بندی آب به ۶۷۲ سهم و تقسیم شدنش بین مالکان هم ابداع خواجه نصیر است. سرزمین عقدا به هرصورت شاهد جنگ ها، ایلغارها، طغیان ها دست بدست شدن ها، و تسلط آئین های مختلف در سرزمین یزد بود.
در جریان فیلمبرداری، در خانه یکی دیگر از اهالی ساکن شدم و شبی که دچار تب شدیدی شده بودم برایم آش شلغم پختند که معجزه کرد. افرادی که شب ها به آن خانه می آمدند از جمله احمد خان مرادی آخرین بازمانده خان های عقدا، همچنین محمد حسن رحیمیان که شمرپوش تعزیه هم بود و واقعاً لهجه عقدایی شیرین و صدای رسایی داشت، فضل الله کریمی( وخانواد ایشان) ، بمانعلی رحیمی و امرالله طالبیان ( میراب) مهمترین منابع پژوهش من در مورد تاریخچه زندگی در عقدا، از دوره خواجه های مالدار ده شیر و مردمان زرتشتی و کشاورزان و تفنگچی ها و زندگی و کار روزمره بودند. و حکایت هایی که می گویم همان حکایت های سینه به سینه آنهاست. از جمله این که احمد خان مرادی از اعقاب مراد خان، روزی که برای دیدار از دیوار وسیع، بلندو چینه ای خواجه نصیر و برج خواجه نعمت و دروازه تَرَک خورده و نیمه ویرانِ خشت وگلی و ویرانه هایی که گفته می شد مسجد است و یا کاروانسراست، رفته بودم، تاریخ جدید تری را گفت که از ورود خواجه ها به عقدا شروع می شود. خواجه ها متعلق به چه زمانی بودند؟ برخی می گویند در دوران صفویه می زیستند. به اواخر ایلخانان نیز نسبت داده می شدند. و آنچه در فیلم ثبت شده شکل برج، دروازه و صحن ویران وبه هم ریخته ای است که گفته می شود در دوران آنها ساخته شده است. کلبه هایی کوچک با درِ یک لته ای و بدون بادگیر ، برج هایی که روی خانه ها خم شده بودند، و خانه های نوساز و آجری با بادگیرهای بلند، درون قلعه و روبه جاده آسفالته دیده می شد. آقای مرادی گفت:
عقدا قبل از خواجه ها، زرتشتی نشین بوده برای این که مرتع و خوش آب وهوا بوده خواجه ها که مال دار ( یا دارنده استر و گاو و گوسفند) بودند آمدند اینجا و همراهشان تعدادی تفنگچی هم آمدند. تفنگچی هاشون ماندند اینجا که اجداد ما باشند. مراد خان بزرگ در زمان فتحعلیشاه از ده شیر به عقدا آمد و قلعه را ساخت و خواجه ها که آدم هایی مالدار بودن در عقدا که در سرر اه تجارتی تهران بندر عباس و اصفهان قرار داشت ساکن شدند ولی به تدریج تفنگچیان خواجه ها جای آنها را گرفتند و بساط ملوک الطوایفی وخان خانی براه انداختن.
آب قنات ها ملک طلق خان ها بود و کشاورز ها درون خانه های کوچک زندگی می کردند . آقای مرادی افزود:
مراد خان از آخرین خان های (آن تفنگچی ها) بود که مورد هجوم عباس میرزا قرار گرفت و عباس میرزا خانه اش را خراب کرد و اهالی عقدا بیرونش کردن که رفت شمس آباد زندگی کرد که در آنجا بدست اقوام خودش کشته شد.
و نام خوانین را اینطور ذکر کرد: احمد خان، پدر مراد خان، کریم خان پسر مراد خان . مرادخانِ بزرگ بوده. محمد تقی خان آخرین سلسله اینا بود تموم شد رفت. پدر ما چیزی رعیتی نداشت. هرچی بود همین باغ هایی که حاج عبدالحمید داره مال جدّ ما بود . دادن به ممّد تقی خان . ممّد تقی خان فروخت. این ترقی ها مال ماشین شد.
محمد تقی خان زمین اش را به صدر الفضلای اردکانی فروخت و او به آشیخ عبدالصمد فروخت که او هم ۵۲ سال پیش ( نسبت به سال۶۰) مرحوم شد .
با خودم گفتم شاید این خواجه نصیر هم که دیواری بنامش باقی مانده یکی دیگر از همان خواجه ها بوده باشد. در گفتگو با آقای مرادی هنگامی که ایشان از وضعیت مالکیت در روستا صحبت می کرد ، با یک لغزش زبانی، لفظ “مالکان عقدا ” را بکار برد که بلافاصله آن را تصحیح کرد و گفت ” خرده مالکه”.
کشت خشخاش
اصلاحات ارضی و اجازه کشت محدود خشخاش در سال ۱۳۴۷، وضعیت روستا را دگرگون کرد و قشر خرده مالکان را توسعه بخشید. چون خشخاش فقط سه بار آب می خورد و نسبت به صیفی احتیاج به آب چندانی ندارد. به همین خاطر بیست هکتار زمین زیر کشت رفت. آنها می بایست محصول خود را بدولت عرضه می کردند. آدمی که ده جریب زمین زیر کشت خشخاش داشت سالیانه حدود پنجاه هزار تومان استفاده می برد. در موقع برداشت، سپاه دانش هم در امر نظارت به ژاندارم کمک می کرد ولی خشخاش کاران راه های مختلفی برای خروج تریاک از کشتمون داشتند. گاهی اوقات تریاک را لای برگ خشخاش می گذاشتند و در زمین چال می کردند و بعداً به سراغش می رفتند. همین موضوع قاچاق و ژاندارم و درد سر هم آورد.
وضعیت سهم بری
جستجو در روستا و گفتگو های شبانه تا دیر وقت در خانه اهالی روستا و مشاهده زندگی، شالوده کار را فراهم آورد و دانسته هایی در باره آب و چاه و خرده مالکی در اختیارم قرار داد. در سراسر فیلم صدای مطلعین روستا به صورت گفتار فیلم در آمده است. خود من هم به عنوان راوی، برخی اطلاعات پژوهش در میدان تحقیق و تحلیل خود را می خوانم. مردم روستا تماماً زندگی با قنات را می گذراندند و خرده مالکان از چاه آب هم بدشان نمی آمد. چون محدوده بزرگتری را زیر کشت می بردند. گرچه دوران جذابیت، داشت سپری می شد. رشته قنات های کوشک آباد، شور آباد ، شعر آباد (شهر آباد)، افراتک در دهاتی نزدیک و به همین نام ها قرار داشت. دهاتی که وابسته به اردکان هستند. آب مهم باغِ ده و ظلم آباد در هفتادر عقدا بود. بخشی از آب، لوله کشی هم شده بود (که حدوداً ماهی ۲۰ تومان حق آب می گرفتند. البته چند نفری هم در ده بودند که آب لوله کشی نداشتند. قابل توجه این که حدود ۱۰۰ سهم از ۶۷۲ سهم آب باغ ده متعلق به دولت و جزو اوقاف بود).
در مظهر قنات های (زنانه و مردانه) همیشه چند نفری بودند. از آنجا به بعد آب در اختیار میراب قرار می گرفت و می رفت به کشتمون (کشتخوان) چون معمولاً خانواده ها سهم خود از آب قنات را به عنوان صِداق، می انداختند پشت قباله دختر هایشان، سهم آب قنات ها و حتی زمین های کشاورزی دائم کوچکتر می شد. به من گفته شد برخی از رعیت که در اصلاحات ارضی صاحب زمین و خرده مالک شده بودند، به دلیل این که حقابه نداشتند، زمین های خود را فروختند این بار تبدیل شدند به کارگر کشاورزی که نه زمینی داشتند و نه آبی و یا بر می گشتند به همان تکه زمین های کوچک خودشان.
صداقیه ها
صاحبان سهام قنات باغ ده هر کدام از یک چهارم تا چند سهم از ششصد و هفتاد دو سهم ششدانگ قنات را در اختیار داشتند و آب قنات در شبانه روز به ۴۸ سهم تقسیم می شد. که عبارت از ۱۲۸ تا ۱۳۰ جرّه یا جرعه (سبو) و کل سهام متعلق به ۱۵۲ نفر بود. آنها از این حساب و کتاب شگفت زده بودند و واژه رمل و یا رمز رابه این خاطر بکار می بردند (و در فیلم هم صدایشان ضبط شده باقی است ) تا شگفتی خود را از این اعداد نشان بدهند. آقای رحیمیان می گوید:”هیچکس هم تا به حال نتونسته بفهمه که این رو چه حسابی درست شده رمل بوده رمز بوده چی بوده؟”
آقای رحیمیان صِداقیه ای را برایم خواند که پس از مقدمات و ذکر نام دونفر فروشنده وخریدار این گونه ثبت شده است:
مورد معامله تمامی سه دونگ مشاع از شَش قطعه زمین واقع در مشهد مقدس چهار راه خواجه ربیع …پیوست نیم سهم از ۱۶۸ سهم ششدانگ قنات افراتک عقدا بشمارۀ۲۷۱۲ بخش ۲۵ یزد بدون اراضی. پیوست َیک سهم از جمله ۱۶۸ سهم ششدانگ قناتَینِ شَیروان و کاووس با تمام توابع قناتی مشاع در سه سهم وربع در بخش مرقوم. بها ۷۰۰ هَزار ریال رایج که هفتاد هَزار تومان بوده باشد. تمام آن بابت صداقیه خریدار محسوب گردید.
تقسیم بندی این قنات ها یک چهارم قنات باغ ده بود.
قنات ظلم آباد که آب اندکش از جنوب غربی به سوی عقدا می آید، به حدود ۱۷ باغ و چند کرت زمین مزروعی می رسید. علت این که ظلم آباد نامیده شد این بود که قنات بزور از چنگ اهالی جنت آباد خارج شده و در مرافعه چندین نفر کشته و مغنی در قنات خفه شده بود. مردمانی به من گفتند که آب ظلم آباد وضو ندارد. روستا با وجود آب دهی اندک قنات ها و گسترش استخوان بندی فضایی اش به خارج قلعه قدیمی، توان نداشت. همه افراد خانواده کار می کردند و سفره خالی بود. چاه های نیمه عمیق و عمیق هم سفره های زیر زمینی را می خشکاند. شاید همین پرسش های موجود در بطن جامعه روستایی بود که دولت هایی بر آمده از خاستگاه یزدی و کرمانی را بعد ها به سوی بهره برداری از زاینده رود و بی اعتنایی به طومار شیخ بهایی متمایل کرد.
مشاهده مشارکتی
فیلم به صورت مشاهده مشارکتی و گاهی هم بین الاذهانی ساخته شد. یعنی بخشی از یافته ها وحقایق مورد پژوهش در میدان قابل مشاهده بود: نحوه بیل زدن کشتمون (کشتخوان) که هماهنگی و ضرباهنگ شگفتی را بین پاهای کشاورزان در حین بیل زدن نشان می دهد، حاکی از یک فرهنگ غنی در کشاورزی است، ولی بستن خیش به انسان به جای گاو، حکایت فقر است. در این صحنه یک پارچه به صورت تسمه ای چند لا، محکم به بدن و پشت و کتف مردی درشت هیکل و پا برهنه بسته می شود و خیشی نوک تیز را به آن متصل می کنند و او خیش را که دسته آن توسط مرد پابرهنه دیگر برای رسم شیار به زمین فشار داده می شود را به پیش می برد و از درون بادیه ای که بدست دارد ،دانه بر شیار ها می پاشد. پابرهنگی آن ها ( ومردی که با هِرِه، خاک را صاف می کند) برای این است که زمین کوبیده نشود.
در مدرسه خیام ، مدیر مهربانش از دور به سوی دوربین می آید، و گزارش می دهد که بچه های این مدرسه “سرهایشان کثیف” و دندان هایشان خراب است. بعد برای ردیف کردن این دسته از بچه ها ، روی زمین خاکی، از دوربین دور می شود. بچه ها می آیند. آنها هر دم افزایش می یابند . مدیر مدرسه خودش در ته صف می ایستد. به گفته مهندس بهداشت: به خاطر فلوئور بالا در آب لوله کشی عقدا، دندان بچه ها زرد وخرد می شود.
موانع تبدیل شدن کارگر کشاورزی به خرده مالک
روستا، بر خلاف انتظار، مجموعه یک پارچه ای از انتظارات و فکر ها و موقعیت ها و خواسته ها نیست. هر ریش سفیدی، جانبدار گروه خود است. حاج آقا فهیمی چهل سهم آب داشت و در یزد زندگی می کرد. تعداد ۱۰ سهم متعلق به حاج سید مرتضی یزدی، میراب سابق او هم بود که زمین نداشت. حاج آقا فهیمی در مجموع ۳۰ سهم را استفاده می کرد و ۲۰ سهم اضافی را ساعتی ۱۰۰ تومان می فروخت. حاج علیمی پیشنماز روستا، خودش سه سهم داشت و ۵۵ سهم موقوفه هم دست او بود که متعلق به سید الشهدا، مسجد، حمام، حسینیه و فقیران دهکده، دو سهم خشت قبر و دو سهم مال کفن غریب بود. آنطور که به من گفته شد، حاج آقا علیمی از صد سهم موقوفه، سالیانه۵۰۰ تومان به بانک تحویل می داد. آدم هایی هم بودند که عشری از یک سهم را داشتند.
در آن زمان البته ایران در دوره خشک سالی به سر می برد. در فیلم، از همان ابتدا روی زمین های خشک و رها شده و باغ های خشک شده تأکید وجود دارد. به عبارت دیگر، خشک شدن زمین، در منطقه سابقه داشت و مشهود بود. تا آنجا که یادم هست چاه مورد نظر، به خرده مالکی تعلق داشت که می توانست موتوری خریداری کند و زمین هایش را نجات بدهد. سهم قنات کفاف باغ و زمین اش را نمی کرد.
در فیلم شاهدیم که روستا، دیگر درون قلعه محصور نیست و دارد از حصار بیرون می آید. نهاد های تازه ای مثل بانک سر بر آورده بودند و اهالی با گرفتن وام، وابسته به بانک می شدند. حفر چاه (با پروانه و بدون پروانه) که در روستا های ایران سابقه قدیمی تری داشت، در دوران انقلاب دوباره رو به افزایش گذاشت. سه سال پیش از حضور ما در منطقه ،حدود ۴۰ نفر از روستائیان زرجو (زرجوع) ، عقدا و شمس آباد سوار بر کامیون و پیاده بر سر شرکتی به اسم ” آسیب” (که ظاهراً صاحبانش شریف آبادی و اردکانی بودند و هندوانه و خربزه می کاشتند) ریخته، چاه آب اش را تسخیر کرده و بعد از کتک کاری اثاثه و موتور شرکت را با خودشان به عقدا آورده بودند. به من گفته شد شعار مردم این بود که:” آب عقدا متعلق به مردم عقداست” . تصور من این است که حادثه ، از آرزوی تبدیل شدن رعیت به خرده مالک ریشه می گرفت. به کمک بند جیم از لایحه قانونی مربوط به واگذاری زمین به کشاورزان(۸/۱۲/۱۳۵۸)، آن چاه و سه چاه نیمه عمیق دیگر و زمین های شرکت در اختیار ۴ گروه ۱۶ تا ۲۰ نفره از کشاورزان فقیر و بی آب عقدا ، شمس آباد وزرجو قرار گرفت که با وام ۵۰ هزار تومانیِ هشت سالۀ دولتی به صورت تعاونی کار کنند. ولی در روزگاری که ما به آن منطقه رفته بودیم، آب چاه های متعلق به عقدایی ها خشک و یا شور شده بود و بیم آن می رفت که کشاورزان زمین هایشان را رها کنند. چون برای حمایت از تعاون، شرکت تعاونی وجود نداشت. البته برخی کشاورزان معتقد بودند که درست است که آب چاه تلخ شده ولی با همین آب هم می شود روناس کاشت. کشاورزان با این امید نمی توانستند سر کنند و نیازمند به درآمد روزانه بودند به همین خاطر همان کشاورزان (را می بینیم که) دوباره روی زمین های دیگران کارگری می کنند.
کارگران کشاورزی روزی بین هفتاد تا صد تومان حقوق می گرفتند. بی شک نظریه و یا نگرانی ای که در فیلم ارائه می شود، در همان روزها و شب ها از مردم شنیده شد. در ضمن سفره های زیرزمینی در خود عقدا هنوز آب داشت و وقتی آب بیرون زد، همه را خوشحال کرد. البته خرده مالکی که چاه آب زده بود می گوید، از دوازده سال پیش که چاه عمیق زده به تدریج آبش کم شده و “ته زنی” کرده یعنی دائم عمق چاه را بیشتر کرده است. و آنچه در فیلم دیده می شود در واقع، یکی از همین تغییرات در افزایش عمق چاه بود. مردم روستا شرایط زندگی خود را بخوبی می شناختند و خاطره جمعی پر قدرتی داشتند. برخی از زمین دار ها نخستین بار در سال ۱۳۴۲ به صورت مشارکتی برای حفر یک چاه و نصب موتور آب، هفتاد هزار تومان خرج کردند ولی چاه نتیجه ای ببار نیاورد و آغاز مصیبت شد. بخصوص که پنج رشته قنات های باغ ده را هم خشکاند. تنها در قنات آسید اکبر ،آب اندکی جریان داشت. قنات های کوشک آباد و ظلم آباد را هم متأثر کرد. صحنه ای که در فیلم دیده می شود، هم یاد آور همان چاه قدیمی است (که در ذهن میراب می گذرد) هم چاهی متعلق به یک فرد است که افتتاح می شود. بنابراین صاحب چاه از نظر مراتب اجتماعی، قابل قیاس با میراب نیست. میراب، دستمزدش را از صاحبان آب می گیرد. به من گفت که ” از هر سهم در سال ۲۰ تومان حقوق می برم ” و می بینیم که دخترش برای مخارج زندگی و یا تأمین زندگی آینده خودش، در گوشه ای از اتاق دار قالی برپاکرده ، در فضایی باریک وتنگ، پشت به دیوار چهار زانو می نشیند و قالی می بافد. در برخی خانه ها دار قالی داخل اتاق نبود، بلکه آن را در انتهای ایوان که به اندازه یک پله بالاتر از حیاط قرار داشت، برپا کرده بودند.
فضل الله کریمی ( دو دختر ۴ ساله و۱۵ ساله داشت . پسربزرگش محمد کلاس پنجم وعلی ۹ ساله کلاس دوم بود) ، روی زمین دیگران کار می کرد، بنّا هم بود به خاطر یک سهمی که از قنات داشت، از بانک، وام کشاورزی گرفته بود که سپرده بود به دخترش و یک اتاق ساخته و سه هزار تومان برای یکدستگاه قالی بافی و رنگ و نخ پرداخته بود که دختر برای خودشان ببافد. یک قالیچه یک در۱/۵ متر را که بافت اش یک سال طول می کشید ۱۵ هزار تومان می فروختند. دختر بزرگ خانواده به خاطر کمبود بودجه خانواده و مرد بودن معلم مدرسه دخترانه ترک تحصیل کرده بود. آنها چهار بز هم داشتند که اگر شیر داشت می خوردند. آقای کریمی به من گفت یک سهم را که از قنات باغ ده دارم اعتبار من است. روی آن وام می گیرم و اگر مجبور شوم بفروشم حدود سی هزار تومان می ارزد. فرش خوش رنگی کف اتاق خاکی روی زیلویی انداخته بودند و گچ دیوار اتاق نشیمن شان که صحنه شام خوردن را در آنجا گرفتیم ریخته بود.
بمانعلی رحیمی هم که سهم آب نداشت و سه باغش خشک شده بود گفت آب را به من نفروختند که زمین های مزروعی خودشان را باغ کنند و از آنها گرفته نشود و در ضمن رعیت هم باغش خشک بشود که برای آنها کار کند.
به گفته بمانعلی رحیمی، باغ انار هر چهارده روز به آب نیاز دارد. البته در عقدا فردی بود که ۵۰ سهم آب داشت سی سهم خودش استفاده می کرد و بیست سهم اضافی را که هر چهارده روز، یک ساعت می شد ۱۰۰ تومان می فروخت و سالی ۲۴ هزار تومان درآمد داشت. در عقدا کلاً ۵۰۰ باغ انار وجود داشت که ۳۰۱ تای آن در باغده بود که سالی ۳۰۰من سنگ شاه یعنی ۱۸۰۰ کیلو انار می داد. سه باغ برادران خطیبی در ظلم آباد از مجموع چهارده باغ بقیه (باغ های عبدالحمید، عبدالمجید و عبدالنبی) بزرگتر بود. یا می گفتند نصف کشتمون کوشک آباد متعلق به شیخ رفیع است. و یا میراب به من گفت که محمد فهیمی و برادرش در باغ ده هفت باغ حدود هفت جریب زمین دارند و در افراتک صاحب حدود پنج هزار متر زمین و باغ پسته و انار هستند. بنابراین ارزش غالب، دارابودن زمین و آب و استفاده بهتر از زمین و آب و فراهم آوردن کار برای مردمان دیگر بود. ضمن این که در همان شرایط، حد اقل یک خانواده جنگ زده هم در خانه های عقدا پناه داده شده بود.
تجربه های سرزمین
خُب حالا صاحب چاه آدمی بود که دستش به دهانش می رسید، زمین و باغ انار داشت که سالی شش هزار کیلو انار می داد. انار هایی، برای خشک کردن روی سقف برخی خانه ها، دیده می شد. صاحب چاه می خواست رشدش را از حد رشد محدود روستا و وابستگی به قنات نجات ببخشد. دیگرانی هم بودند که چاهشان به سنگ خورده و نتوانسته بودند عمق چاه را زیادتر کنند. بنابراین موتور را کنار گذاشتند. یک قالیباف (خانم اسماعیلی که شوهرشان بی کار بود) به من گفت: سابقاً قالی را دلال نائینی می گرفت. یعنی:”می آمدند اینجا و رنگ و نقشه در اختیار ما می گذاشتن ، گولمان می زدن” حالا ارباب عقدایی هم هست
ولی محصول انار معنایش این است که با جاده و ماشین و شهر سروکار دارد. گفتم همه چیز در حد یک دهستان( ضعیف و وابسته به شهر) باید در نظر گرفته شود. منطقه ای با دهات اقماری اش که داشت بزرگ می شد. مرد صاحب موتور می گوید: دوازه سال پیش (یعنی در سال ۱۳۴۸) اولین چاه را زده و دائم عمق چاه را بیشتر کرده است. موتور ها هم دائم خراب می شوند. بنابراین آدمی که هم ثروتش را در روستا نگهداشته هم منبع درآمدش آنجاست، با همین موتور آب و دعوت کشاورزان به کار (با دستمزد روزی صد تومان)، سبب تغییرات ساختاری در روستای خود هم شد. صنعت کوچکی را هم به روستا وارد کرده، تعمیر کار موتور هم آمده بود. هر چند منطقه دارای کیلومترها زمین و انبوهی باغ های خشک بود، با وجود این می گفتند برای ارباب هم زمین داری کار ساده ای نبوده است؛ چون زور دولت پشت سرش بوده که یا باید روی زمین اش کار کند و بکارد یا آن را به زارع بدهد.
در دهستان مورد مطالعه من در آن مقطع علاوه بر اقدام به فروش آب و یا زندگی در شهر ، دو تجربه جمعیِ نیز انجام شده بود. اولاً تجربه خرده مالکان(متعلق به سال ۱۳۴۲ بعد از اصلاحات ارضی و شراکت در ایجاد چاه و نصب موتور آب برای زمین هایشان) و تجربه عقدایی های بدون زمین (در تسخیر شرکت آسیب و ایجاد تعاونی در مقطع انقلاب) که هر دو در ذات خودش، حرکت هایی کم نظیر و تاریخی محسوب می شوند. ولی به خاطر وضعیت خشکسالی، واکنش قنات در برابر چاه و عدم تشکیلات تعاونی برای حمایت کارگران کشاورزی درآن زمان (سال۱۳۶۰)، موفقیت آمیز نبود. کشاورزانی که من با آنها مواجه شدم و در فیلم هم هستند ، چشم بدست دولت مانده بودند.