انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سقراط و آلن دوباتن؛ نقد و بررسی «تسلی‌بخشی‌ در مواجهه با عدم محبوبیت»

معرفی: آلن دوباتن، نویسنده و پژوهشگر سوئیسی (۱۹۶۹ـ ) در کتاب تسلی‌بخشی‌های فلسفه، به عمد برخی از دشواری‌های بشری (از قبیل ناکامی‌ِ ناشی از «عدم محبوبیت؛ ناتوانی؛ و ….»،) را رویاروی مخاطب قرار می‌دهد تا روش برخورد با آن‌ها را بیاموزد. ابتکارِ وی در این است که این وضعیت‌های به اصطلاح دشوار را با توجه به مشکلات زندگی مشاهیری همچون سقراط، شوپنهاور، نیچه و…؛ انتخاب می‌کند و همین امر به او امکان می‌دهد تا روش برخوردِ هر یک از این اندیشمندان را به عنوان آموزه‌های تسلی‌بخشِ فلسفی بسط دهد. بنابراین علاوه بر آن‌که در هر قسمت از کتاب، خواننده با زندگی یکی از مشاهیر بزرگ جهان آشنا می‌‌شود، در معرض دشواریِ زندگی و همچنین نحوه‌ی برخورد وی، به عنوان آموزه‌ای فلسفی قرار می‌گیرد.

اما نکته‌ای که دوباتن، فراموش می‌کند، این است که دشواری‌های برخاسته از زندگیِ اجتماعی، اموری تفسیری، در نتیجه تاریخی و منضم به ساختارهای فرهنگی و اجتماعی هستند. بدین معنی که با طرز تلقی و تعبیر و تفسیرهایی روبروییم که فی‌نفسه ذاتیِ درک و شعور آدمی نیستند، یعنی در هر مقطع تاریخی، بسته به شرایط اجتماعی و فرهنگی خاص آن‌زمان، متفاوت‌اند. به عنوان مثال، در مورد عدم محبوبیت سقراط نزد همشهری‌هایش، ما (یعنی انسانهایی که در کلان‌شهرهای بی‌ در پیکر مدرن زندگی می‌کنیم) به درستی نمی‌توانیم موقعیت دشوار او را درک کنیم زیرا شرایط اجتماعی و فرهنگی زندگی‌مان با محیط زندگی سقراط، که در آتنِ چهارصد سال قبل از میلاد مسیح می‌زیسته بسیار متفاوت است. صرف نظر از تفاوت ساختار اجتماعی ـ سیاسی، مطابق اسناد تاریخی، در آن زمان شهر آتن جمعیتی حدود ۲۴۰ هزار نفر داشته که همین جمعیت و اندازه شهر از نگاه فی‌المثل جامعه‌شناسی همچون زیمل به خودی خود کافی است تا با قلمرو‌های عمومی بسیار متفاوتی که درکش برای ما تا حدی سخت است مواجه شویم. و این‌ها همه بدین معنی است که علارغم ادعای ما در درک رنج و دشواری‌ زندگیِ سقراط، نیچه، یا شوپنهاور و …، ما هرگز نمی‌توانیم آن رنج و دشواری را آن‌گونه که هر کدام از این مردان درک می‌کردند، درک کنیم. زیرا شرایط اجتماعی‌، تاریخی‌مان تغییر کرده است. شرایطی که طی زمان باعث تغییر در الگوهای فرهنگی و ارزشی‌ای شده است که محال است در مخیله سقراط یا نیچه بگنجد.

بنابراین به دلیل اهمیتِ بحث، و در عین حال کمبود جا، متن حاضر را فقط به فصل«تسلی‌بخشی، در مواجهه با عدم محبوبیت سقراط» اختصاص می‌دهیم. همان موقعیتی که دوباتن با استفاده ابزاری از سقراط، آموزه خود ‌را تفسیر می‌کند‌. به بیانی، روی سخن‌مان، روش دوباتن است. مقابله با نگرشی که آگاه یا ناآگاه، بدون تأمل و دقت نظر، از نفسِ تاریخی، اجتماعی و فرهنگیِ اندیشه، چیزی همچون وضعیتی ذات‌مند، در خود، و همه زمانی می‌سازد: اندیشه‌ای ایستا و خارج از تحولات اجتماعی و تاریخی.

«حقیقت و روش سقراطی»

تا جایی که می‌دانیم سقراط شخصاً نوشته‌ای از خود به جای نگذاشته است. آن‌چه که به نام وی خوانده می‌شود، به قلم افلاطون است: شاگرد و هوادار سفت و سخت او؛ شاید همین امر است که سبب احتیاط می‌شود. احتیاط در داوری‌های ستایش‌آمیز؛ در متن حاضر با تأویل و تفسیر آلن دوباتن سر و کار داریم. فردی که همچون افلاطون مجذوب سقراط است. جذابیتی، فارغ از هر گونه نقد؛ و همان‌گونه که می‌دانیم تاریخ گواه خطرناک بودن این مجذوب‌شدگی‌هاست. به هر حال، در خصوص دوباتن، این جذابیت با توجه به گفته‌های وی، مرتبط است با دلیری و شجاعت سقراط در گفتن حقیقت. البته فراموش نکنیم که منظور از «حقیقت»، همان چیزی است که سقراط در آن زمان، فکر می‌کرده حقیقت است و ظاهراً چنان به راحتی در دسترسش قرار می‌‌گرفته که از افق عصر حاضر، حسرت به دلِ انسانِ مشکل‌زده امروزی می‌گذارد. همان انسانی که احتمالاَ از زمان نیچه به این‌سو، «گم کرده‌ حقیقت» است. به هر حال از نگاه دوباتنی که با در دست داشتن چهره‌ی کلیشه‌ای سقراط، به تاریخی و تفسیری بودن حقیقت، توجهی ندارد، سقراط همان کسی است که نه تنها از «گَله» پیروی نمی‌کند، بلکه بر عکسِ «ما» (مخاطبین کتاب)، سر راه انسان‌های تابع رفتار گله‌ای سبز می‌شود تا شیوه‌ی هستیِ آن‌ها را به پرسش گیرد. و چیزی که ما را به بررسی کار دوباتن علاقه‌مند کرده است، چسبیدن وی به این چهره‌ی کلیشه‌ای است. عملی که باعث پوشیده داشتن بحثِ «تاریخی و تفسیریِ حقیقت» می‌شود.

قبل از هر بحثی لازم است، نمونه‌ای از گفتگوی سقراط را در این‌جا بیاوریم (و همانطور که گفتیم این گفتگوها هر چند به نام سقراط است اما با دقت تمام به دست افلاطون، تألیف شده است. به هر حال ما هم به ناچار نام سقراط را بر آن‌ها خواهیم گذاشت). اما برای این‌کار نخست باید چارچوب روش گفتگو را توضیح دهیم. فی‌المثل تذکر این مطلب که از آن‌جا که سقراط اعتقادات معنوی و غیر دنیوی خود را مبنای گفتگو قرار می‌داده، گفتگوی خود را رستگاری‌بخش می‌پنداشته. یعنی در چارچوبی که وی برای گریز از جهل و حقیقت‌جویی در نظر داشته، هدف مشخص و از پیش تعیین شده‌ای وجود دارد: رستگار کردن عموم مردم. سقراط، در توضیح اعتقادات و رفتار اجتماعیِ خود می‌گوید: “من در سراسر زندگی به پول و آسایش و مقام لشکری یا سیاسی و دیگر مناصب قدرت و همه چیزهایی که به دست آوردن آن‌ها آرزوی بیش‌تر مردمان است اعتنا نکرده‌، از پیوستن به انجمن‌ها و احزاب سیاسی که در شهرهای ما تشکیل شده‌، خودداری کرده‌ام.”(ص۳۵).

تا جایی که می‌دانیم، آن کس که ادعای رستگار کردن مردم را دارد، خود می‌باید پیشاپیش رستگار شده باشد و طبق اظهارات خودِ سقراط که اکنون دیدیم، وی رستگاریِ خود را فی‌المثل نه از طریق مقام شهروندی‌اش، یعنی مشارکت در دموکراسی آتن، و یا اصلاح قوانین مدنی، بلکه در بی‌اعتنایی به مقام شهروندیِ خود حاصل کرده است. و جالب این‌که در گفتگو با مِنون (یکی از اهالی آتن) درباره «فضیلت» و «نیکی»، که در کتاب آورده شده، بر اساس همان اعتقادات معنوی و غیر دنیوی (مثلاً بی‌اعتنایی به ثروت و قدرت) است که جریان گفتگو را به سمت «حقیقت» مورد نظر خود هدایت می‌کند. منون که در ابتدای گفتگو، فضیلت را بدست آوردن ثروت و چیزهای نیک می‌‌داند، با توجه به شیوه گفتگوی سقراط، در نهایت، مطابق استدلال سقراط فکر می‌کند: “فقط هر چه با عدالت همراه است موافق فضیلت است و آن‌چه با ظلم همراه است بدی و رذیلت است” (ص۲۷). سقراط از منون می‌پرسد:” مقصودت از نیک، چیزهایی مانند تندرستی و توانگری است؟ یا سیم و زر و مناصب دولتی نیز از آن قبیلند؟

منون: آری، سیم و زر و جاه و نیز از آن قبیلند.

سقراط: … نمی‌خواهی دست‌کم به آن تعریف بیفزایی «سیم و زری که به عدالت و درستی به دست آید؟» یا معتقدی که آن چیزها را از هر راه به دست آوریم، دارای فضیلت می‌گردیم؟

منون: البته، زر و سیم باید به درستی فراهم آید.

سقراط: پس می‌گویی تحصیل سیم و زر باید با عدالت و خویشتنداری و دینداری یا دیگر اجزای فضیلت همراه باشد و گرنه تحصیل سیم و زر به تنهایی، با این که خوب است، فضیلت نیست.

منون: آری، چنین می‌گویم.

سقراط: اگر کسی از به دست آوردن سیم و زر، آن جا که تحصیل آن‌ها با ظلم و عنان‌گسیختگی همراه است، خودداری ورزد، این به دست نیاوردن نیز فضیلت است؟

منون: چنین می‌نماید.

سقراط: پس معلوم می‌شود به دست‌ آوردن یا به دست نیاوردن چیزهایی که نیک می‌شماری، نه از فضیلت آدمی می‌کاهد و نه بر آن می‌افزاید و فقط هر چه با عدالت همراه است موافق فضیلت است و آن‌چه با ظلم همراه است بدی و رذیلت است.

منون: گمان می‌کنم؛ [به] راستی همین است” (صص۲۶ ـ ۲۷).

عمده‌ترین انتقاد به این روش، «دو گزاره‌ای» بودنِ پرسش‌ها به صورت « این یا آن» است که باعث بسته شدن فضای گفتگو به روی موقعیت‌های دیگر می‌شود، و همین امر به لحاظ کلامی، آن‌را چارچوب گفتگو را اقتدارآمیز و تک‌ساحتی می‌کند. به بیانی، تحکمی نرم و پنهان، گفتگو را به سمت همان تصوری هدایت می‌کند که سقراط از فضیلت در سر دارد: عدالت. مسلماً عدالت، همان چیزی است که در همه زمان‌ها و مکان‌ها همه دنبالش هستند. و همین مسئله تفسیر آن را سخت می‌کند، چرا که هر کس بنا به جایگاه و موقعیت خود، آن‌را تأویل و تفسیر می‌کند. به یاد آوریم که بسیاری از مصلحان و رهبرانِ انقلابی و مذهبی هم اعمال جنایت آمیز خود را بر اساس عدالتی که به آن باور داشته‌اند، انجام داده‌اند. به هر حال مسئله این است که سقراط، عدالت را نتیجه دوری گزیدن از ظلم و بدی و ستم می‌داند. و به این ترتیب مسئله را مبهم‌تر می‌کند. از کجا و به چه صورت باید دانست ظلم و بدی چیست؟ فی‌المثل مصلح دینی‌ای که فکر می‌کند برای رستگاری مردم می‌باید برآنان سخت گیرد، آیا عمل خود را ظالمانه می‌داند؟ و یا …؛ پرسش‌هایی از این دست، کمک می‌کند تا از کلی‌گویی‌های این چنینی آسیب‌شناسی کنیم. و این نشان می‌هد برای خلاصی از سردرگمی‌ می‌باید شفاف و مشخص سخن گفت. و از قضا تنها جایی که به طور واقعی، می‌توانیم شفاف سخن بگوییم و امکان مشخص‌سازی در آن وجود دارد، قلمرو عمومی و روزمره است: جایگاه واقعیِ انسانی که از ساحت‌های گوناگون و متفاوت اعم از سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی، ادبی، هنری، دینی و ….برساخته می‌شود. انسانی که فی‌المثل به موازات چهره سیاسی و سخت‌کوشی‌اش در مشارکت امور شهر ـ دولت، می‌تواند از خواندن شعر یا دیدن نمایشنامه لذت ببرد: نمونه‌ای از شهروند معمولی دولت ـ شهر آتن. اما سقراط در گفتگوی در باب فی‌المثل فضیلت، به دنبال کلی‌گویی است. و جالب این‌که این فضیلت فقط هم همان عدالتی است که سقراط می‌داند چیست و هیچ توضیحی هم درباره‌اش نمی‌دهد. این روش برخورد نه تنها می‌تواند ما را به دلیل فقدان مفهومی که از این واژه نزد سقراط است و او هم هیچ کوششی در توضیح اعطا‌آمیزش به ما نمی‌کند، ـ به مثابه مالک داراییِ کلام مفهومیِ خود ـ در رنج بدارد، بلکه چه بسا ممکن است احساس کنیم علاقه‌ای هم نشان نمی‌دهد تا دری به تنوع فضای مفهومی بگشاید. به عنوان مثال، سقراط در این گفتگو، جایی برای دیدن فضیلت به عنوان «مسئولیت شهروندی» (که اتفاقا در دولت ـ شهر آتن در آن ایام به نوعی عینیت داشته و تاریخ همواره به آن بالیده) و یا موقعیت‌های دیگری که می‌توانند، گویای فضیلیت شمرده شوند، در نظر نمی‌گیرد. تنها چیزی که به ظاهر متوجه می‌شویم این است که: فضیلت همراه با عدالت است و ظلم، همراه با بدی و رذیلت است. اما وقتی خوب فکر ‌کنیم می‌بینیم، به واقع اصلا متوجه نشده‌ایم که به چه چیزهایی ظلم، عدالت، رذیلت و بدی گفته می‌شود. بلکه با کلماتی مواجه‌ایم که حامل مفاهیمی قابل تصرف برای تفاسیر مختلف هستند.

مسلماً کسی منکر عدالت به عنوان فضیلت نیست، اما مشکلِ این عدالت در غیر مشخص بودنش است. چیزی که باعث می‌شود فی‌المثل به نام رستگاری و یا هر کلی‌گوییِ به اصطلاح معنوی دیگری، موقعیتی اقتدار‌آمیز و قابل تصرف برای صاحبانِ قدرت ، ـ از کلام گرفته تا ثروت ـ ، به وجود آید. پس، تا زمانی که مشخص نشود منظور از «عدالت» چیست و چرا فقط عدالت، فضیلت است، و نه موقعیت‌های دیگر نمی‌توان آن‌را هزینه رستگاری همگان کرد! یعنی نمی‌توان در قلمرو روزمره این مفهوم کلی و انتزاعی را بین مردمی توزیع کرد که سبک زندگی، آرمان‌ و عقاید متفاوت از یکدیگر دارند؛ و همین امر نه تنها باعث غیر دموکراتیک شدنِ «عدالت» سقراطی می‌شود، بلکه به انتزاعی و کلی شدن آن، جهت تصرف از سوی اقتدار کلامیِ تفاسیرِ به اصطلاح اخلاقی ـ دینی‌ای یاری می‌رساند که همواره متولیان پر قدرتی در قلمرو خود داشته‌اند و به این ترتیب به خارج شدن عدالت از قلمرو سیاسی ـ روزمره همگان منجر می‌شود و …؛

به هر حال در روشی که به نام سقراط رقم خورده است، وی با در دست داشتن پاسخ مناسبی که طرف گفتگو از بین دو گزاره‌ای که خودش به او داده است، ‌‌پیروزمندانه آن را، به زیربنای بحث خود تبدیل می‌کند. و بدین ترتیب بدون کمترین زحمتی او را با پرسش‌هایی کاملاً جهت‌دار که بیشتر به بازی فکری می‌ماند روبرو می‌کند. درست همانند بازی شطرنج و طریق مات کردنِ حریف. بازی‌ای که به نظر می‌رسد به هوش و ذهن فنی نیاز دارد، تا تأمل و تفکرِ عمیق. واقعیت این است که معمولاً تفکرات عمیقِ برخاسته از مسائل روزمره، به دلیل واقعیت عینی‌شان، اگر قرار باشد خارج از هنجارهای نخبگان مدیریتی (دینی، سیاسی و اخلاقی) بررسی شوند، آدمی را به حیرت می‌اندازند. ویژگی انسان مدرن نیز اصلاً همین است. او نمی‌تواند پاسخی صریح و روشن برای مسائلش داشته باشد. حداقل این چیزی است که انسان عصر هزاره سوم خوب دریافته است. حال آن‌که نه سقراطِ کلیشه‌ای دوباتنی که سفت و سخت به عقلانیتش چسبیده است، دچار حیرت می‌شود، ـ که به دلیل شرایط متفاوت تاریخی ـ اجتماعی بین‌مان، به هیچ وجه چنین توقعی از وی نداریم ـ و نه اصلا فلسفه‌ی دانای کلش با چنین حیرتی آشناست. پس چنان‌که مشخص است، روی سخن‌مان با خود دوباتن است. متفکری که به نظر می‌رسد قصد دارد مخاطب را دانش‌آموخته‌ی سقراطیِ غیرتأملی و روش‌های او کند. روشی که به نظر دوباتن می‌تواند همانند کتاب‌های راهنما، فی‌المثل کتاب آشپزی به کار آید (صص ۳۰ ـ ۳۱).

وانگهی، وی در هزاره‌ی سوم و آن‌هم در سرزمینی همچون فرانسه که کارنامه‌ای شگفت از ساختارشکنی‌های متفاوت چه در عرصه ادبیات و چه در قلمرو فلسفه دارد، به طرز عجیبی به مخاطبان فرانسوی خود می‌گوید: “ما شک‌های خود را فرو می‌خوریم و از گلّه پیروی می‌کنیم، زیرا نمی‌توانیم خود را پیشگام درک حقایق دشواری بدانیم که پیش از این ناشناخته بوده است. برای کمک گرفتن به منظور غلبه بر ترس و بزدلیِ خود می‌توانیم به سقراط روی آوریم” (ص۱۹).

به بیانی، دوباتن، سقراطی را که چهار قرن پیش از میلاد مسیح می‌زیسته به عنوان معلم مخاطب خود در هزاره سوم برمی‌گزیند. شاید با خود بگوییم، «خب این کار چه اشکالی دارد؟ شجاعتِ گفتن حقیقت که زمانِ قدیم و جدید نمی‌شناسد، برای گفتن حقیقت، هر زمانی که باشد، شجاعت لازم است و منظور دوباتن، تذکر همین مطلب است». بله، همین‌طور است، اما اگر در این میان، دست‌آوردِ فرهنگیِ تساهل‌گرایانی گم شود که جهت دوری از خشونت‌های خودمحورانه، طی سال‌های طولانی، با آرمان برابری فرهنگی، احترام به فرهنگ و عقاید متفاوت را سرلوحه خود کردند، در این صورت در عمل باید یقین بدانیم که آموزه‌ حقیقت‌گوییِ سقراط، هر اندازه هم که با ارزش باشد، به آنی، فاقد ارزش خواهد شد. بنابراین، اگر روش گفتگو و حقیقت‌جویی سقراط قرار است، آموزه مخاطبان شود، می‌باید بار دیگر به سنجش درآید.

به گزارش آلن دوباتن، سقراط در دفاعیه‌ی خود می‌گوید: “من کوشیده‌ام یکایک شما را ترغیب کنم تا بیش از منافع عملی به سعادت فکری و اخلاقی خود فکر کنید. …. به شیوه‌ی مرسوم خود باید بگویم «ای دوست بسیار خوبم، تو یک آتنی هستی و به شهری تعلق داری که به خاطر حکمت و قدرتش، بزرگترین و مشهورترین شهر جهان است. آیا شرمسار نیستی که به تحصیل حداکثر پول ممکن، و نیز شهوت و اعتبار توجه می‌کنی و هیچ توجه یا فکری درباره حقیقت و فهم و کمال روح خود نمی‌کنی؟» و اگر هر یک از شما در این امر تردید کند و اعتراف کند که به چنین چیزهایی اهمیت می‌دهد، اجازه نمی‌دهم به راه خود برود و رهایش نمی‌کنم، بلکه مورد سئوال و سنجش قرار می‌دهم و می‌آزمایم… هر که را ببینم، پیر و جوان، بیگانه و همشهری، چنین خواهم کرد” (ص۳۶، تأکید از من است).

چنان‌که در خاتمه خواهیم دید، کمترین شکی نیست، که نظر مردم برای سقراط اهمیت دارد چه بسا ممکن است از مردم عصر خود نا امید بوده باشد، اما آنچه باعث می‌شود تا سقراط هم همچون تمامی اندیشمندان به کار تشویق شود، مخاطبانی است که روزی آثارش را درک کنند. اما با این‌حال آیا درست است که از فیلسوفی چون سقراط، چهره‌ای مطلوب و دوست‌داشتنی بسازیم؟ تا جایی که می‌دانیم سقراط در زمان خودش، فیلسوفی نبود که به نظر مردمِ هم عصرش اهمیتی دهد وی بنا بر میل و از روی آگاهی، هدفی کاملاً مشخص برای فلسفه خود داشت که همین هدف، شیوه‌ فلسفیدنی خاص را پیشِ پای او قرار داده بود: برهم زدن آرامشِ خواب‌‌آلوده مردم شهر آتن؛ این‌که آمده بود تا همشهری‌هایش را وادار به فکر کردن کند. و این در حالی است که در نحوه ارائه سقراطِ دوباتن، ما با فیلسوف ـ پیامبری بسیار سطحی مواجه‌ایم که گویی رسالت فلسفی ـ پیامبری خود را در کلکل کردن با مردم می‌داند. دوباتن هیچ کوششی در تأویل و تفسیر تفکر این سقراط کلیشه‌ای نمی‌کند، بلکه بر عکس تمامی انرژی خود را صرف توصیف موقعیت سوزناک سقراط و یارانش می‌کند (صص ۴۳ ـ ۵۲). بر اساس اطلاعات تاریخی، می‌دانیم عمل سقراط از نظر عرفِ مسلط بر دیدگاه‌ِ اجتماعی و فرهنگیِ در آن زمان، نمی‌توانست «عاقلانه» باشد؛ اما اگر بدون هر گونه تفسیری قابل تأمل همان سخنان سطحی را برای مخاطب امروزی بیاوریم، چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا از نظر عرف مسلط بر دیدگاه اجتماعی و فرهنگیِ عصر حاضر سخنان سقراط می‌تواند قابل قبول باشد!؟ فرض کنیم در کوچه، خیابان، سینما و یا… (قلمرو عمومی) هستیم و فردی جلوی‌مان را بگیرد و درباره باورهای ارزشی و فرهنگی‌مان سین جیم‌مان ‌کند، و تا زمانی که به پاسخی که از نظرش منطقی است نرسد، دست از سرمان برندارد؛ فکر می‌کنید نخستین واکنش‌مان‌ چه خواهد بود؟ به راستی چه تصوری می‌توانیم از چنین فردی داشته باشیم و تا چه اندازه می‌توانیم او را تاب آوریم؟ دوباتن به قول خودش، درباره شگفت‌آورترین ویژگی سقراط از قول یک سردار هم عصر وی می‌نویسد:

“هرکس با سقراط گفتگویی آغاز کند، موضوع بحث هر چه باشد، سقراط به وسیله سئوال و جواب، او را چندان به این سو و آن‌سو می‌برد تا به جایی برساند که ناچار شود درباره زندگی کنونی و گذشته خود به سقراط حساب پس بدهد….”(ص۲۱).

آیا جداً سقراط قصد داشته دیگران به وی «حساب پس بدهند» و یا آن‌که قصدش این بوده که دیگران درباره اعمال‌شان به تأمل واداشته شوند و درباره آن‌ها قبول مسئولیت کنند!؟ اما اگر این‌طور که دوباتن بدون هر گونه تأویل و تفسیری از کلام سقراط، باور سطحیِ نهفته در گفتگو را ارائه ‌دهد، حاصل کار این می‌شود که این «حساب پس دادن»، بخشی از همان روش تک‌ساحتیِ حقیقت‌یابی و شجاعت سقراطِ کلیشه‌ای گردد که گمان نمی‌رود در عصر حاضر پذیرفتنی باشد. اما نکته‌ بسیار جالب این‌جاست که دوباتن کمترین خُرده‌ای به این سقراط ارائه شده نمی‌گیرد. در حالی‌که اگر با حفظ انتقاد از این روشِ حریم شکنی، سقراط را به دلیل درک حقایق دشوار و شجاعتش در بیرون زدن از گله تأیید می‌کرد، آن زمان می‌توانست این امکان را برای مخاطبِ امروزی خود به وجود آورد تا ضمن حفاظت از تساهلِ فرهنگیِ مورد نیاز این عصر، خود را به درون‌نگری انتقادیِ مورد نظر سقراط مجهز کند. روشی که باعث می‌شود تا در گفتگو به جای فرافکنی و افتادن در دام‌های پارانویایی، به موقعیتی فراخ و گشوده به روی خود و دیگری دست‌یابیم. وضعیتی که شدیداً مورد نیاز عصر حاضر است، اما دوباتن که گویی خود به شدت تحت تأثیر روش مجادله‌برانگیز سقراط است به آن بی‌اعتنا است. تا جایی که در تقویت و ادامه همین روش به مخاطبی که از عدم محبوبیت در رنج است، می‌گوید: “آن‌چه باید نگران‌مان کند تعداد مخالفان ما نیست، بلکه خوب بودن دلایل آن‌ها برای این کار است. پس ما باید به جای توجه به عدم محبوبیت به تبیین‌ها و دلایل عدم محبوبیت توجه کنیم”(ص ۳۷). آیا چنین توصیه‌ای، تأیید مجادله‌ی اقتدارآمیز‌ در روش سقراط نیست؟ روشی که به گفتگو، نه به مثابه وضعیتی برای تفاهم، بلکه به منزله موقعیتی برای جدل و یافتن راهی پیروزمندانه در مجادله می‌نگرد؟! دوباتن، در درس‌گفتار موجز خود به نام ” چگونه مستقل فکر کنیم”، ضمن تحسین روش فکری سقراط، ناآگاهانه به طور طنزآمیزی، خواننده امروزی را تشویق می‌کند تا به پیروی از روش فکری سقراط (تقلید؟)، به استقلال فکری دست یابد! اما این به اصطلاح پیرویِ استقلال آفرین، زمانی جالب‌تر می‌شود که دوباتن آن را نه به منزله عملی تأملی و متکی بر تفکری خاص، بلکه همان گونه که گفته شد، همانند پیروی از دستورالعمل کتاب‌های راهنما می‌بیند:”به دلیل پیروی این روش از مراحل منطقی، اگر آن‌را در قالب زبان کتاب آشپزی یا کتاب راهنما ارائه کنیم بی‌انصافی نکرده‌ایم”(ص۳۱). اما مسئله زمانی بیش از پیش جالب می‌شود که می‌بینیم مثال‌های مورد استفاده دوباتن نه از مقولات بدیهی قلمرو روزمره در عصر حاضر، بلکه از احکام بدیهی قلمرو روزمره در زمان سقراط انتخاب شده‌اند.

به هر حال دوباتن به قول خودش به پیروی از آموزه‌های سقراطی، تلاش می‌کند تا با طرح پرسش‌های تسلی بخش، به عنوان مثال این‌که انتقاد و نکوهشِ شرارت‌بار بر چه مبنایی انجام شده، مرحله‌ی گذر از ناراحت شدن در برابر انتقاد دیگران و همچنین گذر از رنج عدم محبوبیت را به مخاطبان خود بیاموزد (ص ۳۷). و یا این‌که:”آبرومندی واقعی نه از رأی و اراده اکثریت بلکه از استدلال درست حاصل می‌شود… نباید مرعوب تفکر نادرست شویم” (ص۴۱). اما از آن‌جا که وی توضیحی درباره مبنای انتقادات دیگران و یا ماهیت نادرستی تفکرات آن‌ها به مخاطب نمی‌دهد، و مثالی هم برای روشن شدن آن نمی‌آورد، آموزه‌اش یک‌راست به سمت توانمند کردن هر چه بیشتر مواضع پارانویایی می‌رود. مواضعی که همواره در بحث‌های جدلی و (نه تفاهمی) موجودند. و این همه، در حالی است که در صفحات آخر مقاله دستگیرمان می‌شود که علارغم اظهارات آشکار دوباتن درباره بی‌ارتباط بودنِ درستیِ نظر با تعداد تأییدکنندگان، در نهان، تا چه اندازه مهم است که حقانیت فکر را با تأیید دیگران (کثیر) پیوند یابد. به عنوان مثال، آن‌جا که می‌گوید، “شاید نتوانیم به موقع اعضای هیئت منصفه محلی را برای کمک به خود قانع سازیم، ولی می‌توانیم با چشم‌انداز نویدبخش حکم آیندگان تسلی یابیم” (ص۵۱) و یا زمانی که گویی امیدوار به سرنوشت آگاه و بیدار می‌نویسد:”ولی در این داستان، رستگاری نیز وجود دارد. به زودی پس از مرگ سقراط اوضاع رو به تغییر نهاد. به گزارش ایسوکراتس، تماشاگران نمایشنامه پالامدس اثر اورپید، وقتی نام سقراط برده شد به شدت اشک ریختند؛ (…) فقط اندک زمانی پس از مرگ سقراط، شهر آتن، ملتوس را به مرگ محکوم و آنوتوس و لیکون را تبعید کرد و مجسمه برنزی گرانبهایی از سقراط بر پا کرد…”(صص۵۰ ـ ۵۱)، و این سخنان نشان می‌دهد که نه تنها دوباتن عملاً به «نظر مردم» (و نه فقط نخبگان فکری) اهمیت می‌دهد، بلکه هنگام ناملایماتِ برخاسته از عدم محبوبیت، آن‌چه به طور واقعی تسلی‌اش می‌دهد، تصورِ آشکارشدن محق بودن سخنش نزد مردم در آینده است، حتا اگر سالیان طول کشد. و این بدین معنی است که منبع واقعی تسلی‌بخشیِ آلن دوباتن، همان فرهنگ عرفیِ مبتنی بر تأیید نظر عموم است.

اما آیا این مسئله در مورد سقراط هم صدق می‌کند؟ به بیانی آیا نسبت به ناملایمات ناشی از عدم محوبیت، مایه تسلی سقراط، تأیید نظر مردم در آینده بوده است؟ مسلماً پاسخ به این پرسش، مسئولیتی پژوهشی می‌طلبد که در این بحث از آن بی‌بهره‌ایم، اما با توجه به گزارش دوباتن، پاسخ، آری است: “سقراط پیش‌بینی کرده بود که آتن سرانجام به واقعیت پی خواهد برد، و چنین شد. باور کردن این رستگاری دشوار است…”(همان‌جا). واقعیت این است که خبر‌ «رستگاری»‌ای که دوباتن درباره مردم آتن، پس از مرگ سقراط می‌دهد، یک جورهایی غیرمسئولانه است. وی می‌گوید: «باور کردن این رستگاری دشوار است»؛ کاملاً همینطور است. او اصلا از خود نمی‌پرسد، این مردم چگونه یک شبه رستگار شدند؟!!! آیا با رسیدن به شناخت و تأملات از درون؟ آن‌هم بی‌آن‌که مقدماتی برای این‌ کار داشته باشند؟ دوباتن هیچ خبری از چگونگی این رستگاری به ما نمی‌دهد. فقط می‌گوید: «باور کردنش مشکل است»؛ معلوم است که باور کردنش مشکل است! اگر رستگاریِ سقراط، شناخت از درون و روی‌گردانی از معیارهای عرفی باشد، مگر می‌شود پس از مرگ وی، به یکباره همه آتنی‌ها به جای پیروی کورکورانه معمول و عادتی خود، همانند فلاسفه، دست به تأمل زده باشند و به شناختِ از درون که متکی بر سنجش و ارزیابیِ عقلانی ـ منطقی است راه یافته باشند؟! پس چنانچه ملاحظه می‌شود، به راستی گزارش دوباتن در رستگار شدن مردم آتن، پس از مرگ سقراط باور نکردنی است. مگر آن‌که این رستگاری را پشیمانی شدید از صدور حکم مرگ سقراط بدانیم: بد وجدانی‌ای که برای جبرانش مجسمه او را بر پا کردند. و یا به کشتن و تبعید کسانی دست زدند که نقشی مؤثر در این حکم داشتند. اما آیا به راستی چنین واکنش‌هایی رستگاری است؟ اگر هست، بی‌شک خویشاوندی نزدیکی با بی‌خبری دارد. از آن نوع که قرن‌ها بعد، گاو سامری را تولید کرد…

اصفهان ـ تیر ۱۳۹۳

مشخصات کامل: تسلی‌بخشی‌های فلسفه، اثر آلن دوباتن؛ ترجمه عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس، ۱۳۸۳