تصویر: بازارچه رنگ رزها واقع در بازار نقش جهان، حوالی ۷ شب در یکی از نخستین روزهای فصل تابستان ۱۳۹۱
اکثر مغازهها بستهاند. سکوت چشمگیری در بازارچه حاکم است. روبروی یکی از مغازههای فرش فروشی نسبتا بزرگی، ـ که هنوز باز است و چند نفری در آن در حال صحبتند ـ باربری روی گاری دستی خالیاش نشسته است. به سویش میروم.
نوشتههای مرتبط
ز. ر. : سلام، اجازه میدهید کمی با هم گفتوگو کنیم.
باربر: درباره چی؟
ز. ر: درباره کار و بارتان.
با لبخند سر را به نشانهی رضایت تکان میدهد
ز. ر. لطفا قبل از هر چیز خودتان را معرفی کنید ، اسم ، سن و سال و اینکه اهل کجا هستید.
باربر: عباس شمس، متولد ۱۳۴۰، اهل زرین شهرم. خودم اصفهان به دنیا آمده ام ، اما آقا جانم زرین شهریه. محله احمد آباد به دنیا آمده ام. مادرم هم احمد آباد به دنیا آمده.
ز. ر. شغل پدرتان چه بوده، مادرتان خانه دار بوده اند ؟ چند خواهر و برادر دارید؟
عباس آقا: پدرم راننده بیابون بود و خودم هم سومین فرزندم ، مادرم خانه دار بوده.
ز. ر: لطفا کمی درباره شغل خودتان بگویید
عباس آقا : با گاری کار میکنم. فرش میبرم این ور آنور؛ دم همین مغازه ها توی همین بازار رنگ رزها.
ز. ر. چند سال است که شما فرش جا به جا میکنید؟ و آیا قبلا شغل دیگری هم داشتهاید؟
عباس آقا: من هفده سال است که با گاریام فرش میبرم این ور آنور؛ قبلا هم توی ذوب آهن کار میکردم. وقتی بیرونم کردند آمدم اینجا.
ز. ر: دلیل اخراجتان چه بود؟
عباس آقا : قراردادی بودم.
ز. ر: زمانی که بیرونتان کردند، آیا چیزی هم به شما دادند؟
عباس آقا: نه .
ز. ر: عباس آقا چند فرزند دارید؟ همسرتان خانهدارند؟ کجا زندگی میکنید؟
عباس آقا: سه تا بچه دارم. یک پسر دوتا دختر. خانمم خانه داره ، خیابان «جی» هم زندگی میکنیم.
ز. ر: خونه از خودتان دارید؟
عباس آقا: نه، نه.
ز.ر : چقدر درآمد دارید و چقدر اجاره میدهید؟
عباس آقا: ماهی ۱۵۰ هزار تومان کرایه میدم. دو تا اتاق داره، حیاط هم نداره
ز. ر: بچههایتان چند سالهاند؟
عباس آقا: همه شون دانشگاه دولتی میرن.دوتا شون کامپیوترمیخونند، یکی شون هم دکتری (پزشکی).
ز. ر: فرزندانتان با شغل شما مشکلی ندارند؟
عباس آقا: نه ، نه.
ز. ر: آیا بیمه هستید؟
عباس آقا: نه .
ز. ر: اگر مشکلی برایتان پیش بیاید چه میکنید؟
عباس آقا: نه گاری ام محکم است. بیمه «گاری» هم هستم.
ز. ر: ممکن است کمی درباره این بیمه بگویید
عباس آقا: خبر ندارم…
ز. ر: وقتی مریض میشوید ، کدام بیمارستان و یا درمانگاه میروید؟
عباس آقا: (خیلی جدی) خدا نکنه! تا به حال مریض نشدم….
ز. ر: حالا اگر خدای نکرده یک روز مریض شدید چه کار میکنید؟
عباس آقا: میرم دکتر.
ز. ر: کدام دکتر؟
عباس آقا: (نامفهوم) دکتر دیگه هر کدوم خوبه…
ز ر. : خب از نظر مالی ، مشکلی برای پرداخت ویزیت ندارید؟
عباس آقا : آره، گاز خونه هم قطعه…
ز. ر: ببخشید…
عباس آقا: میگم گاز خونه مون هم قطع شده.
ز. ر: گفتید بیمه «گاری» هستید، آیا میدونید این بیمه وابسته به کجاست؟
عباس آقا : اداره باربری
صاحب مغازه (آقای محمودیان) که با یکی دو نفر دیگر تا این لحظه به گفتگویمان گوش میدادند به کمکمان میآیند: صنف کارگرهای باربر بازار. اینها کارگرهای همین بازارند و صنف خاصی ندارند که انتخابات داشته باشند. یک تعدادی هستند که خودشون گاریچیاند؛ گاری چیهای بازارند که توی همین بازار کار میکنند. آنوقت از طریق صنف فرشفروشها آمدهاند نامهای داده اند بیمه که کمکشون بکنه بیمه بشن.
ز. ر: عباس آقا، خانم شما فرش نمیبافند، دار قالی ندارند؟
عباس آقا: چرا ، خانمم از قبل از اینکه با من ازدواج بکنه، قالی میبافته و الان هم تو خونه قالی میبافه.
ز. ر: پس خانمتون کار میکنند و درآمد دارند!
عباس آقا: بله ، بله.
ز. ر: با همسایه ها هم دار قالی مشترک دارند؟
عباس آقا: نه .
ز. ر: درآمدشون چقدره ؟
عباس آقا: هر چی بازار بخره ، اوستا کاریه، شیش (۶) لای نائین میبافن.
ز.ر : میخواستم ببینم درآمد خودتون در ماه چقدره؟
عباس آقا: دویست ، صد و پنجاه هزار تومان
ز. ر: اجاره خونه تون هم صد و پنجاه هزار تومان است.
عباس آقا. بله .
ز. ر: آنوقت ، هزینه زندگی تان چطور تأمین میشود؟
عباس آقا: یارانه میدن.
ز. ر: چقدر ماهانه یارانه میگیرید؟
عباس آقا : دویست و بیست و پنج هزار تومان.
ز. ر: خاطرهای دارید که تعریف کنید؟
عباس آقا: نه.
ز. ر: چند ساعت در روز کار میکنید؟
عباس آقا : من ۶ صبح میآیم تا ۱۰ شب ، ۱۱ شب
ز. ر: ظهر هم کار میکنید؟
عباس آقا: ظهرها هم کار میکنم. بار باشه ، بار میبرم.
ز. ر: خدا قوت …. از شما خیلی ممنونم
اصفهان ـ خرداد ۱۳۹۱