با این فرض که در اندیشه و ادراک اجتماعیِِ انسان مدرن (عرصهی فلسفه، جامعهشناسی و اقتصاد سیاسی)، ذخیرهای مهم و اساسی از مفاهیم و نظریه وجود دارد، بیتردید «مانیفست کمونیست»، یکی از مهمترین آنهاست. بیانیهای که بدون کمترین اغراق (حتا پس از یک قرن و نیم)، هنوز اثرگذاریِ خود را حفظ کرده است. احتمالاً بسیاری از مخاطبان بارها عبارت مبارزهجویانه و حتا به نوعی پیروزمندانهای را خوانده و یا شنیدهاند که مارکس و انگلس، بیانیهی کمونیستیِ خود را با آن آغاز میکنند: “شبحی در حال تسخیر اروپا است: شبح کمونیسم. تمام قدرت اروپای کهن ـ پاپ و تزار، مترنیخ و گیزو، رادیکالهای فرانسه و جاسوسهای پلیس آلمان ـ برای راندن این شبح در اتحادی مقدس شرکت جستهاند” (ص۲۷۵). عبارتی که از نظر بسیاری از مارکسیستها همچنان فاتحانه و امیدوارکننده به نظر میرسد، حتا اگر تار و پود رویای آن با اشتباهات جبرانناپذیر دیکتاتوریهای احزاب کمونیستی سابق در عدم توزیع قدرت با مشکلی عظیم مواجه شده باشد.
باری، هرچند ممکن است بررسیِ «مانیفست کمونیست»، در کنار سایر بحثهای فلسفی، امری غیر معمول به نظر رسد، اما همانگونه که در بحث گذشته (شماره ۲۵)، در هنگام معرفی برخی از هگلیهای جوانِ (شاخهی چپ) و گرایشهای فکریِ آنها، به طور مجمل نگاهی به تفکر مارکس و انگلس انداختیم، با توجه به شرایط تاریخی ـ اجتماعیِ زمانهی آنها، اندیشهی این دو متفکر، نقشی به سزا در تبیین موقعیت تاریخیِ گروههای اجتماعی قرن نوزده (عصر شکوفایی صنعتی) داشته است. بر این مبنا ضروری است تا به طور خاص نیز به مهمترین اثری که نام آنها را بر خود دارد، بپردازیم. اثری منظم و به اصطلاح علمی، که عهدهدار تبیین مطالباتِ اجتماعی ـ سیاسیِ کارگرانی بوده است که با وجود کثرت جمعیت، همواره مطالباتشان از سوی بورژوازی (که به واقع اقتدار سیاسی و اقتصادی خود را مدیون این طبقه بود) پشت گوش انداخته میشد. آنچه این دو متفکر را علیه بورژوازی برانگیخته است، هم خاستگاهی علمی و هم اجتماعی ـ طبقاتی دارد. تأمل، دقت و تحلیل بر عرصهی روابط اجتماعیِ آنچیزی است که «تولید» نام دارد؛ و مسلماً منظور ما در اینجا از تولید بهمنزلهی مقولهای اجتماعی، «نحوهی تولید» است. نحوهی تولیدی که مطابق دیدگاه و روابط مسلط سرمایه داری در جامعه، تعریف و ادراک میشود. از اینرو میتوان گفت تمرکز و مطالعه بر«روابط تولید»، (که یک سوی آن به کارگر و سوی دیگر آن به سرمایهدار متصل است)، منشاء و در عین حال ماحصل مهمترین آثار مارکس و انگلساند. زیرا آن دو علناً میدیدند که با وجود رونق بازار و ثروت روزافزون طبقهی سرمایهدار، کارگران روز به روز فقیر و فقیرتر میشوند. از اینرو در صدد برآمدند تا آن شیوهی تولیدی را برملا سازند که بر اساسِ آن، در ازای فقر و استثمار کارگر، موجبات روزافزون ثروت سرمایهدار فراهم میشود. در چنین بررسیایست که آنها با «ارزش اضافه» مواجه میشوند و آنرا در معرض مدعیان «عدالت اقتصاد سرمایهداری» قرار میدهند. ارزش اضافهای که بر اساس استدلالی که مارکس و انگلس ارائه میدهند منشاء ثروت سرمایهدار محسوب میشود؛ که به زبان ساده میتوان گفت این ارزش اضافه، همان سودی است که از قِبَلِ بیگاری و یا عدم پرداخت مزدِ واقعی کارگر (کارکنان) به دست میآید و یکسره به جیب سرمایهدار میرود.
نوشتههای مرتبط
بنابراین با کلاهبرداری بزرگی مواجهایم که با ظرافت پوشانده شده است. وانگهی مارکس و انگلس دریافتند، برای آنکه این شیوهی تولید، به راحتی قابل اجرا باشد، لازم است تا طریق نگاه آدمی به خود، کالامآبانه باشد. یعنی چه!؟ یعنی فروش کار خود به عنوان کالا و نیز تصاحب سود توسط کارفرما را یک امر طبیعی تلقی کنند. در چنین باور غلطی تلقی کارگر، یا کارکن از «کار»، نه به منزلهی «سرمایهای تولیدی»، بلکه به منزلهی «کالا»یی فروشی است. به عبارتی دیگر، او خود را به مثابه فروشندهی نیروی کارش میبیند و درک میکند. حال آنکه برای مارکس و انگلس به دلیل نیروی آفرینندگیای که در «کارِ آدمی» میبینند، کار آدمی در واقع سازنده انسان و جهان اوست. انسان و جهانی که در اثر کارِ همبسته، برساخته میشود. بنابراین کار، عرصهی همبستگی نیز به شمار میآید. و بدین ترتیب در تعریف جدیدی که به لحاظ شرایط تاریخی از «انسان» صورت میگیرد، اکنون «کار» و «تولید» از سوی دیگاههای انقلابیِ آمادهی ساختن جهان مطلوب، مبدل به عرصهی بروز شایستگیهای انسان میشود.
باری، ساختار اقتصادی، نظامی و ارتباطی در شهرهای صنعتیِ در حال گسترشِ قرن نوزده، برای رشد هر چه بیشتر خویش، به صنایع و دستاوردهایی که در کارخانهها به دست کارگران (از هر ردهای، چه متخصص و چه غیر متخصص) ساخته میشد وابستگی بیشتری پیدا میکرد. در این زمان بود که کارگران خصوصاً با توجه به جمعیت روزافزونی که پیدا کرده بودند، خود را بخش بزرگی از پدیدآورندگان ثروتی دیدند که با آن شهرها زیبا و پر رونق میشد؛ یعنی با کارِ کارگرانی که از نظر سرمایهداران و مدافعان اقتصادِ آزاد، میباید بدون چشم داشت به بهرهی کار خویش، همچنان نیروی حیاتی خود را در بدترین شرایط به تحلیل میبردند.
در چنین شرایطی است که مانیفست کمونیست نوشته میشود. عصر مارکس و انگلس، زمانهی فقر و نکبت، گرسنگی و مرگ و میری بود که دائماً کارگران و خانوادهی آنها را تهدید میکرد؛ عصری اساساً انقلابی با تشکلات کارگری بسیار منظم، کارآ و منسجم و وسیع در تمامی سطوح مشاغل کارگری. شاید به همین دلیل بسیاری از روشنفکرانِ آن عصر که از وضعیت ارتجاعی، تنگنظری و تبعیض به تنگ آمده بودند، در حمایت از جنبشهای انقلابیِ کارگری، به صفوف پرولتاریا پیوستند. به معنایی، نیروهای روشنفکریِ چپ که به راستی خواهان دگرگونی و تحول در وضع موجود بودند، همان عملی را انجام دادند که به طور معمول جامعهی روشنفکری در طول تاریخ بشر، (چنانکه در بحثهای گذشته دیدیم) انجام دادهاند: حمایت و پیوستن به گروهی که در جامعه قادر به مبارزه با ساختار قدرتِ نامشروع بود. اینک به متن «مانیفست کمونیست» خواهیم پرداخت که هر چند به نام مارکس و انگلس رقم خورده است، اما همانگونه که در آن آمده، محصول مشترک کمونیستها در کشورهای گوناگون صنعتی است که در سال (۱۸۴۸ ) در لندن گرد هم آمده بودند.
این بیانیه از آنجا که تبیینگر مطالبات اجتماعی ـ سیاسی کارگران جهان به شمار میآمد، بسیار ساده به تمایزاتِ فاقد مشروعیت پرداخته است. خواست هایی برحق در سمت و سوی آزادی و زندگی متعالی که در آن امنیت از هر حیث، حقی همگانی فهمیده میشود. اما چنانکه مانیفست تصریح کرده است، این مطالبات تنها زمانی عملی خواهد بود که ساختارهای موجود قدرت و ثروت به کلی دگرگون شوند. یعنی مشروط به زمانی است که پرولتاریا یا همان طبقهی کارگر هم از نقش انقلابی خویش آگاه شده باشد (به قول مارکس و انگلس بنا به ضرورت، خود را به طبقهی حاکم تبدیل کرده باشد) و هم در عین حال فراموش نکند که در حین از بین بردن “شرایط موجودیت تضادهای طبقاتی، و به طور کلی تمام طبقات، و بدین سان سلطهی خویش را [هم] به عنوان یک طبقه از میان بردارد “(ص۳۰۲).
بنابراین برخلاف تصور غلطی که مخالفان نظریههای مارکسیستی ارائه میدهند، در بیانیهی کمونیستی مارکس و انگلس، به هیچ وجه سلطهی طبقهی کارگر بر سایر طبقات وجود ندارد. چنانچه اگر فیالمثل پرولتاریا در مبارزهی طبقاتیِ خویش (که به دلیل ستمکشترین طبقهی اجتماعی، پرچمدار آزادبخشی جامعه از ستم میباشد) پس از پیروزی همچنان خواهان تخصیص قدرت به خود باشد، بدون کمترین تردیدی با جامعهای روبرو خواهیم بود که به جای برآورده ساختن وعدهی جامعهای رهاییبخش، جامعهای سرکوبگر و استثماری را بر مصدر قدرت خواهد نشاند. که مسلماً عقل حکم میکند باید با آن به مبارزه پرداخت.
بنابراین از دید مانیفست کمونیست، هیچ سلطهای تمایزاتی (از سوی هیچ گروهی بر گروهی دیگر) نمیباید وجود داشته باشد. به واقع پرولتاریای انقلابی خواهان جامعهای است که کمک میکند تا تمامی انسانها بدون هرگونه تبعیضی به بلوغ فکری خویش دست یابند: “به جای جامعهی کهنهی بورژوازی با طبقات و تضادهای طبقاتیاش، اجتماعی خواهیم داشت که در آن تکاملِ آزاد هر فرد شرط تکامل آزاد همگان است”(ص همانجا).
باری، از شرایطی که در فلسفهی اجتماعی مانیفست، میباید برچیده شود، مالکیت خصوصی است. اما به دلیل سوء تعبیرهایی که در اینباره از سوی نگرشهای بورژوایی انجام گرفته، به نظر میرسد لازم است نقل قول مستقیمی از آن بیانیه در خصوص لغو مالکیت خصوصی بیاوریم:
“ما در صدد نیستیم که این «تملک شخصیِ» حاصل کار را براندازیم، یعنی تملکی که به مصرف حفظ و بازتولید زندگی آدمی میرسد و مازادی هم برجا نمیگذارد که با آن بتوان بر کارِ دیگران تسلط داشت. ما فقط میخواهیم خصلت تباهکنندهی تملکی را از بین بریم که موجب میشود کارگر فقط به این دلیل زنده بماند که بر سرمایه بیفزاید و فقط تا جایی زنده میماند که منافع طبقهی حاکم ایجاب میکند. […] شما [حامیان شیوهی تولید سرمایهداری] از اینکه میخواهیم مالکیت خصوصی را براندازیم به هراس افتادهاید، اما مالکیت خصوصی در همین جامعهی موجودِ شما برای نُه دَهُمِ جمعیت از میان رفته است. [و] صرفاً از آن جهت مالکیت خصوصیِ عدهای معدود وجود دارد که این نُه دهم از آن بیبهره هستند” (ص۲۹۵).
شاید یکی از نکات جذاب در مانیفست، افشاء همین مسئلهی جمعیت تحت ستم و استثمار شدهی نُه دهمی است؛ جمعیت کثیری که علارغم دفاع سرمایهداری از مالکیت خصوصی، فاقد هر گونه مالکیت است، حتا فاقد مالیکت خانهی محقری که در آن زندگی میکنند. بنابراین در زمان مارکس و انگلس خیل عظیمی در جهان وجود داشت که به آن جمعیت نُه دهمی گفته میشد. جمعیتی دور از احساس آسودگی دربارهی مسئلهی مسکن و یا حتا اتاق و یا آپارتمان محقری که در آن زندگی میکرده و ماه به ماه نگران پرداخت اجارهی آنند؛ و علاوه بر آن فاقد امکانات رفاهی و بهداشتی و آماده برای بلعیده شدن از سوی فقری مضمر و زندگیِ عاری از امنیت؛ و چنانکه به نظر میرسد، به این جمعیت در عصر حاضر (۲۰۱۲ میلادی) نََوَد و نُه درصدی گفته میشود!!!!
پس اموالی که در مانیفست کمونیست حکم به مصادرهی آنها داده شده است، نه اموال مورد استفادهی افرادِ جامعه، بلکه ثروتهای کلانی است که به طور غیر مشروع به تعلق یک دهم و یا یک درصد از جمعیت درآمده است. یک دهم (یک صدم) جمعیتی که با انباشت کلاهبردارانهی ارزشِ اضافیِ فرایند تولید که اکنون دیگر به «داراییِ» شخصی وی تبدیل شده است، موجبات بردگی و استثمار میلیونها انسانها را به وجود آورده است.
باری، یکی دیگر از سوء تعبیرهای راه یافته به نگرش مارکسیستی، در خصوص مسئلهی «فردیت» است. فردیتی که ظاهراً از نگاه بورژوازی چیزی است فقط مختص و متعلق به هویت اجتماعیِ وی، و نیز گره خورده در امر مالکیتِ خاص آنها؛ زیرا این طبقهی قرار گرفته بر مصدر قدرت، هرگز بابت «فردیتِ کارگر»ی که به شدت در حال استثمار اوست از خود نگرانی بروز نداده است. بهرحال در مانیفست به این نگرانیِ طبقاتی بورژوازی در خصوص «فردیت» خویش با تمسخر پاسخ داده شده است: “از آن لحظه که دیگر نتوان مالکیت فردی را به مالکیت بورژوایی و به سرمایه تبدیل کرد، درست از همان لحظه خواهید گفت که فردیت نابود شده است …. کمونیسم هیچکس را از تملک محصولات جامعه محروم نمیکند، بلکه این قدرت را از هر کس (از همه) سلب میکند تا [مبادا] با تملک این محصولات، کار دیگران را از آنِ خود کند” (صص۲۹۵ـ ۲۹۶).
به واقع این نگرانی جدی بورژوازی، زمانی قابل درک میشود که به یاد آوریم همواره یکی از مطالبات سفت و سخت طبقهی انقلابی در قرن شانزده و هفده، (همانا بورژوازی) از پادشاهان، آزادیِ حضور در قلمرو تجارت و سهم بردن از منافع آن بوده است: «داشتن حق مالکیت و دنبال کردن تمایلات مربوط به دارایی». (نگاه شود به بحثهای ۱۷، ۱۸، ۱۹). با توجه به این مطلب، میتوان به وضوح تشخیص داد که در میراث فکری بورژوازی، همین آزادی حضور هر کس (و نه صرفاً شاهان و یا دیگر گروههای وابسته به قدرت) در قلمرو تجارت، به معنای فردیت و مالکیت فردی بوده است. بنابراین در جهانبینی سرمایهداری و ادبیات دیرینهی بورژوازی، آنچه فردیت و امر فردی را برمیسازد، از قلمرو اقتصاد و آزادیِ عمل در آن سر بر میآورد. به بیانی طلوع فردیت و ادارک فردی در نگرشهای سرمایهداری از افق بازار تولید، مصرف و سودآوریهای ناشی از یافتن بهترین نحوهی عمل در آن، سرمیزند.
وانگهی، سوء تعبیر دیگری از مانیفست وجود دارد که به مسئلهی زنان مرتبط است. ظاهراً در آن زمان این شایعه وجود داشت که «کمونیستها میخواهند اشتراک زنان را رواج دهند» (ص ۲۹۸). در حالی که با توجه به رسالت پرولتاریا به عنوان طبقهی رهایی بخش و همچنین این واقعیت که زنها یکی از اقشار تحت ستم نظام بورژوازی هستند در بیانیهی کمونیستی، به خاتمهی نگاه ابزاری و استثماری آنها فراخوان داده شده است:
“بورژوا، زنِ خود را ابزار صرف تولید میداند. او میشنود که قرار است از ابزارهای تولید به صورت همگانی بهرهبرداری شود و از آن طبعاً به این نتیجه میرسد که زنان نیز با همین سرنوشت روبرو خواهند شد. او حتا گمان آنرا نمیبرد که نکته دقیقاً آن است که باید وضعیتی که زنان در آن ابزار صرف تولید هستند برچیده شود ….زناشویی بورژوایی در واقع همان اشتراک زنان شوهردار است. بدین سان، در بهترین حالت، یگانه اتهامی که میشد به کمونیستها وارد آورد این است که آنها قصد دارند، به جای اشتراک پنهان و ریاکارانهی زنان، اشتراک رسمی و آشکار زن را رواج دهند! وانگهی، به خودی خود آشکار است که با برانداختن نظام کنونیِ تولید، اشتراک زنان که از چنین نظامی ناشی میشود، یعنی هر دو نوع روسپیگریِ رسمی و غیر رسمی، برچیده خواهد شد ” (همانجا).
مانیفست کمونیست، ضمن آنکه خود را درگیر مسائل عمده و مهم نزاع طبقاتی میکند، کند و کاوهای روشنگرانهای هم در خصوص رابطهی تاریخی ـ اجتماعیِ قدرت حاکم و فرهنگ مسلط و به اصطلاح رسمی دارد؛ که باید گفت توجه به آنها دقت علمی را افزایش داده است. فیالمثل درک این واقعیت که همواره بین قدرتِ مسلط (حال این قدرت هرچه میخواهد باشد) و فرهنگ و تفکر مسلطی که در جامعه به صورت رسمی حاکمیت دارد، رابطهای بنیادی وجود دارد.
وانگهی این کندوکاوها به وضوح نشان میدهد که آنچه بدان «تاریخ اندیشه» میگوییم، از دیدگاه مارکس و انگلس صرفاً رابطهی تعاملاتیایست که اندیشه را به شرایط اجتماعی ـ تاریخی گره میزند:
“تاریخ اندیشهها چه چیزی جز این حقیقت را ثابت میکند که ماهیت فراوردههای معنوی همگام با دگرگونیِ محصولات مادی دگرگون میشود؟ اندیشههای حاکم بر جامعه در هر دوران همیشه اندیشههای طبقهی حاکم بر آن جامعه بوده است. زمانی که مردم از اندیشههایی سخن میگویند که جامعه را دگرگون میسازد، صرفاً این واقعیت را بیان میکنند که عناصری از جامعهی نو در چارچوب جامعهی کهن تکوین یافته است، و با فروپاشی شرایط کهن، زندگی اندیشههای کهن نیز همان راه را طی خواهند کرد” (صص۲۹۹ ـ ۳۰۰).
بر اساس همین ارتباط تعاملاتی، هنگامی که پرولترها به قدرت میرسند، برای آزاد سازی خود و همچنین جامعه ناگزیر به ویران کردن شرایطی هستند که آنان را به صورت پرولتر (در معنای کارگر استثمار شده)، درآورده است. یعنی ویران کردن شرایط ویژهی مالکیتِی که بورژوازی توسط آن طبقهای تحت استثمار میآفریند. و این بدین معنی است که با الغای این شیوهی مالکیت و شرایط اجتماعیِ آن، پرولتر به محو هستیِ اجتماعی خود اقدام میکند.
این مطالبهی پارادوکسنما، تنها شرط رهایی کارگران از استثمار طبقاتی است. مارکس و انگلس میگویند:”هنگامی که طبقات پیشین به قدرت میرسیدند، میکوشیدند برای استحکام جایگاهِ به چنگ آمده، جامعه را تابع شرایط تملک خود کنند. اما پرولترها نمیتوانند جز با محو شیوهی پیشین تملکِ خود، و در نتیجه تمام شیوههای قدیمی تملک، نیروهای تولیدی جامعه را از آن خود کنند…. رسالت آنها ویران کردن تمام چیزهایی است که تا کنون مالکیت خصوصی را ایمن میداشت و حفظ میکرد”(صص ۲۸۸ـ ۲۹۰).
همانگونه که در ابتدای متن هم گفته شد، با وجود تحولات یک قرن و نیمی که از عمر مانیفست میگذرد، سرمایهداری نه تنها ریشهکن نشده است، بلکه تارهایاش را به سراسر نقاط کره زمین گسترده است. این نظام جهانی، برای آنکه بتواند به هر فرهنگ و مرز و بومی ریشه بدواند، خود را مجهز به ساختاری انعطافپذیر کرده است. سیستمی که با انقلابات پیاپی در تولید و ایجاد ناپایداری در ساختار اقتصادی دولت ـ ملتها، به قوای خود افزوده است. بحث را با کلامی از مانیفست در خصوص این ویژگی انعطافپذیر، و دمادم در حال دگرگونی و بازتولید سرمایهداری به پایان میبریم:
بورژوازی، بدون ایجاد انقلاب دائمی در ابزارهای تولید، و از این رهگذر بدون ایجاد انقلاب در مناسبات تولید، و همراه با آنها کل مناسبات جامعه، نمیتواند به حیات خویش ادامه دهد…. ایجاد انقلاب پیاپی در تولید، آشفتگی بیوقفهی تمام اوضاع اجتماعی، ناپایداری و بیقراری بیپایان دوران بورژوازی را از تمام دورانهای پیشین متمایز میکند. تمام مناسبات تثبیت شده و سخت منجمد، همراه با زنجیرهای از پیش داوریها و نظرات کهنه و مقدس، فرو میپاشند، و هر آنچه به تازگی شکل گرفته است پیش از آنکه قوام گیرد منسوخ میشود. … نیاز بورژوازی به بازاری دمادم در حال گسترش برای کالاهای خود، آنرا به سراسر مناطق زمین میکشاند. همه جا باید جا خوش کند، همه جا باید مستقر شود و با همه جا باید ارتباط برقرار کند. بورژوازی با سوء استفاده از بازار جهانی به تولید و مصرفِ تمام کشورها خصلتِ جهانی داده است” (ص ۲۸۰).
متن حاضر با استفاده از کتاب زیر نوشته شده است:
مانیفست کمونیست ، نوشته کارل مارکس و فریدریش انگلس؛ ترجمه حسن مرتضوی و محمود عبادیان، برگرفته از کتاب مانیفست پس از ۱۵۰ سال (مجموعه مقالات)، انتشارات آگه ، ۱۳۸۰