دکتر ناصر فکوهی، انسانشناس و عضو انجمن بینالمللی جامعهشناسی و ایرانشناسی و مدیر انسان شناسی و فرهنگ معتقد است کتابخوانی در ایران- با وجود همه ادعاهایی که میشود- عمق چندانی ندارد.
فکوهی بر این باور است که موقعیت کنونی ایران در مقایسه با نه لزوما کشورهای توسعهیافته بلکه کشورهای در حال توسعهای مثل ترکیه یا کشورهای شمال افریقا، چندان مناسب نیست. وی دلیل را این چنین میداند که آن کنش اجتماعیای که در ارتباط با فرهنگ کتابخوانی میبینیم، نهادینهشده نیست و عمق زیادی ندارد؛ البته این فرهنگ در مواردی نزد بعضی از کنشگران اجتماعی که به صورت حرفهای باید کتاب بخوانند مثل استادان دانشگاه، دانشجویان و روزنامهنگاران، پهنه زیادی دارد اما به محض اینکه از این طیف حرفهای و نخبه بیرون میآییم، یکباره فرهنگ کتابخوانی رنگ میبازد. به نظر میرسد تعداد کتابهایی که در ایران خریده میشود اما خوانده نمیشود رقم بالایی را شامل میشوند. صاحبنظرانی همچون فکوهی بر این باورند که اگر یک فرهنگ دائما ساختارهای اسطوره را بر ساختارهای واقعیت چه در ارزیابی نسبت به خودش و چه در ارتباط با دیگران و همچنین در تعیین چشماندازها، در نگاه به گذشته و حتی آیندهاش رجحان داده باشد باعث ایجاد یک توهم در جامعه میشود. متاسفانه فرهنگ ایرانی در صدسال اخیر اینها را در خودش بسیار تقویت کرده است.
نوشتههای مرتبط
به این دلیل که افرادی هستند که کتاب چاپ میکنند و در مقابل افرادی هم هستند که کتاب میخرند پس میتوان گفت فرهنگ کتابخوانی وجود دارد اما برای دانستن از میزان و عمق مطالعه گفتوگویی با دکتر فکوهی انجام دادیم.
از آنجاییکه مطالعات آماری و پژوهشهای کیفی و کمی وجود ندارد ،آیا افزون بر همه اینها میتوان براساس مشاهدات، تجربه و روابط اجتماعیای که داشتهاید و دارید درباره مطالعه بین جامعه ایران نظر بدهید؟
مطالعه در جامعه ایران را با توجه به تجربه و مشاهده فرآیندهای گذران زندگی روزمره نزد مردم عادی و بهخصوص گروه نخبگان (دانشجویان، روشنفکران، استادان و…) یعنی کسانی که کار حرفهای آنها ایجاب میکند که کتاب بخوانند و متن بنویسند، میتوان در سطح پایینی ارزیابی کرد. میزان تیراژ کتاب و کیفیت عناوین منتشرشده و همینطور وضعیت ترجمه، چه از نظر کیفی، چه از نظر کمی، وضعیت ناشران ما و سطح فرهنگی آنها، وضعیت انتشارات دانشگاهی و مجلات علمی ما، وضعیت انتشارات دولتی ما و شیوه توزیع (و بهتر است بگوییم عدم توزیع کتاب) به وسیله آنها و تحلیل رفتار کنشگران علمی ما در برابر یکدیگر مثلا میزان اندک استناددهی به آثار یکدیگر، موقعیت کتابخانههای عمومی چه از نظر تعداد، چه از نظر کتابهایی که در آنها قرار داده شده است و چه از نظر توزیع جغرافیاییشان و همچنین موقعیت توزیع کتاب و کتابفروشیها و کتابخانهها در تهران و بهخصوص در شهرهای متوسط و کوچک ایران، همگی شاخصهایی هستند قابل اندازهگیری و کاملا قابل اعتماد برای بررسی وضعیت کتاب و کتابخوانی در ایران که بررسی آنها به نظر من گزاره اولی را که گفتم تایید میکند. وقتی در جامعهای سطح کتاب و کتابخوانی و استفاده از کتاب در قبال نگارش متنهای علمی و ترویجی در سطحی باشد که ما میبینیم بدون شک وضعیت آن با موقعیت آرمانی فاصله زیادی دارد. مشکل ما اغلب آن بوده است که شاخصهای کمی مثل تعداد خالص کتابهای منتشرشده و عناوین را به جای شاخصهای کیفی مثل بررسی این عناوین و سطح آنها و میزان تاثیرگذاریشان بر سیستم اجتماعی، گرفتهایم و چون قصدمان صرفا تبلیغ و نوعی خودشیفتگی بوده است از موقعیت خود اظهار رضایت کردهایم.
به نظرتان میزان پهنهمندی مطالعه در چه سطحی است؟
همانگونه که گفتم پهنهبندی را اگر امری کمی در نظر بگیریم، میتوانیم از سطح بالایی صحبت کنیم زیرا در ایران هر سال دههاهزار عنوان و میلیونها نسخه روانه جامعه میشود و امروز کمتر خانه و موسسه و ادارهای است که در آن تعدادی کتاب وجود نداشته باشد و کتابخوانی و کتاب نوشتن و نقد کتاب و بررسی کتاب و مناسک مربوط به کتاب، نمایشگاههای ملی و محلی و فصلی و سالانه و تخصصی و غیره تبدیل به مدها و مناسک و آیینهای رایج جامعه ما شدهاند، اما اگر از لایههای سطحی کمی خواسته باشیم عمیقتر برویم میبینیم که متاسفانه باید در همان سطح محدود بمانیم زیرا ضریب نفوذ کتاب و کتابخوانی و عقلانیتی که باید از آن ناشی شود در جامعه پیدا نیست. برعکس صوریگرایی که در همه حوزهها رایج شده و پولگرایی که به امری عادی بدل شده است، به حوزه کتاب و کتابخوانی نیز سرایت کرده است و همانگونه که بارها گفتهام امروز در کنار نوکیسگی اقتصادی یعنی اقشاری که به سرعت و بدون زحمت چندانی به پول و ثروت رسیدهاند و دائما آن را به رخ دیگران میکشند با نوعی نوکیسگی فرهنگی هم روبهروییم؛ یعنی گروههای هرچه بزرگتری که به سرعت صاحب مدرک و کرسی دانشگاهی و علمی شده یا از طریق فعالیتهای مطبوعاتی سری میان سرها درآوردهاند و از همه طلبکار هستند و میخواهند برای امروز و دیروز فرهنگ و جامعه ما تکلیف مشخص و رای صادر کنند که کدام نویسندگان «خوب» هستند و کدام «بد» و چه باید خواند و چه باید نوشت و کجا باید نوشت و کجا نباید نوشت و علم کجا علم است و کجا علم نیست و غیره. و بهویژه همانطور که گفتم این نوکیسگان به زمان حال راضی نیستند و دانش نورسیده خود را هرچه بیشتر روی تاریخ گذشته ما نیز گستردهاند و در حال محک زدن نویسندگان و ادبیات و علم گذشتگان نیز هستند و به گروهی امتیاز میدهند و گروهی را مردود میشمارند. و البته کل این کارها اگر با اندکی فاصله به آنها نگاه کنیم نه تنها بیاثر بلکه بسیار مضحک هستند اما گویایی چندانی از نظر سوال شما دارند.
شما بر این باور هستید که مطالعه به شکل مطلوب این چنین است که این کنش، به کنشی غیرارادی تبدیل شود. حد فاصل ما تا رسیدن به این سطح چقدر است؟
مطالعه غیرارادی به معنای مطالعه ناآگاهانه نیست. در بحثی که من در این زمینه داشتهام به «خودکار شدن» فرآیند مطالعه اشاره کردهام که البته در این مورد و در تمام موارد دیگر به این نکته نیز باید تاکید کنم که در جامعه امروز جهان و در موقعیت کنونی فناوری دیگر صرفا مسئله در خواندن صرف نیست، امروز ما مجموعهای از حواس خود را وارد سیستمهای شناختی میکنیم که همه چیز میآموزند و نیز با مشارکتمان به آن فرآیندها دامن میزنند. به عبارت دیگر بیشتر از مطالعه صرف ما باید از کنش فرهنگی فعال نام ببریم که در خلاقیت فرهنگی و آفرینش محصول فرهنگی دیده میشود و هم در مشارکت در فرآیندهای تولید و مصرف فرهنگی به صورت چرخشی. در اینجا به این نکته میرسیم که اگر عقلانیت و انسانیت بتوانند تا حد قابل اعتنایی رشد کرده و افراد یک جامعه را از موقعیتهای خوابزدگی و اسطورهزدگی، قهرماندوستی و رویاپروری خارج کنند، نیاز به مطالعه، نیاز به شناخت، نیاز به ادراک و عمیق شدن در مسائل به حدی میرسد که افراد به صورت خودکار یا غیرارادی ناچار خواهند بود وقتی با پدیدهای روبهرو میشوند به سوی شناخت آن با وسایل مختلفی که در دسترسشان است بروند. مراجعه به سایتهای الکترونیک و مطالعه از طریق آنها را من در تضاد با کتابخوانی نمیبینم و درک من این نیست که کتابخوانی فقط خواندن کتابهای فیزیکی است که اصولا در حال کاهش شدید در جهان هستند.
در بسیاری از کشورهای توسعهیافته روزنامهخوانی بخشی از زمان روزانه فرد را به خود اختصاص میدهد. در این کشورها (فرهنگ) روزنامهخوانی درونی شده است. همه اینها نشان از آن دارد که دولت نیز توجه ویژهای به این موضوع دارد. حال عملکرد جامعه ما را در این زمینه چگونه میبینید؟
روزنامهخوانی مثل کتابخوانی ابتدا به آن نیاز دارد که یک کنش بیولوژیک و فرهنگی به حد لازمی از رشد رسیده باشد. دقت کنید کنشی مثل خواندن و درک مطلب خوانده شده، یا توانایی به این کار، به خودی خود و صرفا در یک فرآیند آموزشی به دست نمیآید. حتی اگر مدارس ما به بهترین شکل نیز خواندن و نوشتن را آموزش میدادند (که با این امر فاصله زیادی داریم) باز هم همه افرادی که خواندن و نوشتن را آموخته بودند باید وارد فرآیندهای تمرین برای این فعالیتها میشدند تا بتوانند خواندن و نوشتن را به سادگی و بدون صرف انرژی زیادی انجام دهند که باز همچنین نیست. افزون بر این، روزنامه یا کتاب خواندن باید براساس یک نیاز واقعی به «دانستن» و «شناختن» استوار باشد که اغلب مخاطبان در کشور ما از آن بیبهرهاند؛ زیرا ذهنیتهای عقلگریز، اسطورهاندیش و از پیششکل گرفته دارند و همین باعث میشود که اصولا نیازی به دانستن در خود احساس نکنند. آنجا هم که این نیاز به دانستن ایجاد میشود درست هدایت نمیشود. مثلا فرض کنید در جامعه ما به دلیل تاریخ طولانی و هزارانساله شیوههای حکومت استبدادی یا آنچه مردم چنین تصور میکنند، ظاهرا نیاز بالایی به درک سازوکارهای این امر به وجود میآید اما این نیاز چگونه پاسخ مییابد مثلا با گرایش شدیدی به خواندن کتاب «استبداد شرقی» ویتفوگل که چندی پیش منتشر شد و به سرعت به فروش رسید. آیا این را باید امری مثبت تلقی کرد؟ از نظر من خیر، چرا؟ به دلیل اینکه هرچند کتاب ویتفوگل از نظر تاریخی کتاب مهمی است اما اولا مطالب آن از نظر علمی سالیان سال است که مردود شده است و قابلیت استنادی ندارد و ثانیا حتی در زمان انتشار نیز مورد تایید اکثریت بزرگی نبوده است و ثالثا در هر شکل استدلالهای این کتاب مشکلی را برای خواننده حتی نیمهمتخصص در حوزه سیاسی برای درک تاریخ ایران نمیگشاید. این است که میگویم ما بیشتر گرایشهای اسطورهای داریم و نه عقلانی و به همین جهت هم نویسنده، هم مترجم، هم ناشر و هم خوانندگان ما یعنی کل چرخه مطالعه بیشتر از آنکه کنش مطالعه را براساس خرد و عقل استوار کرده و رشد کنند، میخواهد از الگوهای مثلا غربی در کارهایشان تبعیت کنند بدون آنکه به هیچ رو به آنها دست یابند.
بارها مسابقات کتابخوانی از سوی ارگانهای مختلف گذاشته میشود. آیا چنین کارهایی تاثیری بر تمایل بیشتر به کتابخوانی در میان مردم میگذارد؟
این مسابقات و اینگونه ترغیبها هر اندازه هم با حسن نیات انجام شود، شیوههای بسیار کهنهشدهای در ایجاد کنش اجتماعی و تشویق آن است. اصولا مسئله مسابقات و حتی مسابقات بینالمللی ادبی و جشنوارههای سینمایی و غیره سالهای سال است که مورد انتقاد جامعهشناسان و انسانشناسان است؛ زیرا این فرآیندها به شدت ایجاد قابلیتهای دستکاری و سوءاستفاده میکنند بدون آنکه کمکی واقعی به رشد کنشهایی بکنند که به ظاهر سنگ دفاع از آنها را به سینه میزنند. رابطه این مسابقات و فرهنگ مثل رابطه حراجیهای هنر و خلاقیت هنری است، یعنی بیشتر خلاقیت را از میان میبرند تا بدان دامن زنند، زیرا هنرمند دیگر به جای آنکه برای هنر و بالا بردن ارزشهای هنری و زیباشناسانه تلاش کند برای مطرح کردن خود و بردن جایزه یا فروش بالاتر اثرش این کار را میکند. اینگونه مسابقات نیز به سرعت تبدیل به برنامههای تبلیغاتی برای هدایت کردن کتاب و کتابخوانی به سمتوسویی خاص میشوند؛ البته بدون هیچگونه موفقیت زیرا کسانی که برای سود و رسیدن به جایزه کتاب بخوانند هرگزکتابخوان نخواهند شد. احساس نیاز و درک اهمیت بالا بردن شناخت نسبت به پدیدههای جهان را نمیتوان با جایزه دادن به وجود آورد. جوایز تنها افراد را سودجو بار میآورد. مثل اینکه تصور کنند حتی برای سلامت فکریشان و اینکه سالم بمانند نیز به جای تلاش خودشان باید به آنها سودی برسد تا این کارها را انجام بدهند.
شما ترکیه و شمال افریقا را از نظر حضور و فعالیتش در حوزههایی مثل علوم اجتماعی و علوم انسانی، از ما پیشروتر میدانید. با توجه به قرابت فرهنگی کشورهای منطقه، آنها چه مسیری را رفتند که ما نرفتیم؟
مسیری که آنها بیشتر و بهتر از ما طی کردند هرچند در یکی، دوسال اخیر در حال نوعی بازگشت هستند که میتواند برایشان فاجعهانگیز باشد، آن بود. اولا خود بزرگبینیها و جاهطلبیهای بیهوده و بیمعنا و اسطورهاندیشیها و خیالپروریها را نسبت به گذشته طلایی کنار گذاشتند و شروع به بررسی و شناخت دقیق موقعیت جامعه خود کردند تا نیازها و موانع فرهنگی را به درستی دریابند و برای آنها چارهاندیشی کنند، ثانیا برای آنکه بتوانند در این کار موفق شوند دست به تعاملی گسترده با جهان زدند تا بتوانند از تجربه کل جهان چه کشورهای توسعهیافته و چه کشورهای در حال توسعه در این زمینه استفاده کنند. بنابراین خود را با این تصور که «ما از همه برتر هستیم» روی جهان نبستند و راهحل خود را مثل ما تنها «احیای گذشتههای طلایی» در نظر نگرفتند. این البته بدین معنا نیست که ما دارای قابلیتهای بالا نیستیم که هستیم و میراث فرهنگی عظیمی نداریم که داریم. از نظر قابلیتها میزان بالای جمعیت جوان و سرانه فرهنگی بالایی که امروز به خصوص از نظر تحصیلات در کشور ما بهوجودآمده است یک پتانسیل حقیقی است که باید از آن استفاده کرد. از نظر میراث فرهنگی نیز ما یکی از معدود کشورهای جهان با تمدنی چندهزارساله هستیم که هنوز بخش قابل ملاحظهای از آن را حتی مورد مرور قرار ندادهایم. اما این پتانسیلها باید تبدیل به فرآیندهای بالفعل شوند و این کار سادهای نیست و نیاز به سیاستگذاریهای دقیق و برنامهریزیهای حسابشده و البته ارادهای سخت و تداوم و پایداری فعالیتهایمان دارد و باز هم تکرار میکنم فاصله گرفتن هر چه بیشترمان از ساختارهای عدم عقلانیت و اسطورهسازی و اسطورهپردازی است که چنین در وجودمان رخنه کرده است.
آیا میتوان از این کشورها الگو گرفت؟ از آنجایی که مخالف ترجمههای غیرتخصصی هستید آیا الگوبرداری از جوامع دیگر ترجمه افکارشان نیست و باید نسخهای منطبق با فرهنگ خودمان پیچیده شود؟
به نظر من هم الگوبرداری یا تقلید کاری است نه درست و نه مفید. مسئله آن نیست که ما از این یا آن جامعه چه در کشورهای توسعهیافته چه در کشورهای در حال توسعه تقلید کنیم مسئله آن است که با آنها تعامل و از تجربه آنها استفاده کنیم. وقتی کسی میخواهد علم فیزیک یا مکانیک را در کشور خود پیشرفت دهد، سعی نمیکند به قول یک ضربالمثل اروپایی برود چرخ را دوباره اختراع کند، بلکه سعی میکند چرخی بسازد که با جامعه او خوانایی داشته باشد. ما هم همین را میگوییم؛ یعنی اینکه پیشرفت در زمینه کنشهای فرهنگی و درباره موضوع این گفتوگو کتابخوانی، کاملا امکانپذیر است اما با فراهم آوردن شرایط مناسب از جمله باز شدن فضای تفکر و دوری از خرافات و صوریگرایی و اسطورهاندیشی با اراده برای اینکه بتوانیم خود را به نقطه مطلوب یا نسبتا مطلوب در مقایسه با فرهنگهایی در سطح خود برسانیم.