رولاند کورسون، برگردان معصومه خطیبی بایگی
اوزان کوسَ (Ozan Köse)، عکاس ترکی، از ماجرای غرق شدن کشتی مهاجران غیرقانونی در آبهای دریای اژه میگوید. یکشنبه ۳۰ ژانویه، اوزان کوسَ، عکاس خبرگزاری فرانسه (AFP)، در منطقه «چاناک قلعه» (Çanakkale) در ساحل ترکی دریای اژه بود که با صدای آژیر ماشینهای آتشنشانی از خواب بیدار میشود. او ماجرا را اینگونه تعریف میکند:
نوشتههای مرتبط
«وقتی به قسمت صخرهای ساحل رسیدم، اولین جنازهای که دیدم، جنازه یک نوزاد ۸ یا ۹ ماهه بود. لباسهای گرم به تن داشت و کلاهی بافتنی روی سرش بود. پستانک نارنجیرنگی هم از لباسش آویزان بود. در کنار او جنازه کودکی دیگر، تقریباً ۸ یا ۹ ساله و بدن بیجان زنی که بهاحتمالزیاد مادرش بود، قرار داشت.
در آن لحظه، نمیدانستم چه کنم؟ چند عکس از آنها گرفتم. به اطرافم نگاهی انداختم، بدن بیجان کودکی دیگر را روی صخره دیدم. بعدازآن، انگار کابوس میدیدم. ساعتها توان حرف زدن نداشتم، اما در آن لحظه، کرخ شده بودم و چیزی را احساس نمیکردم. نیرویهای امدادی ترکیه مشغول جمعآوری دیگر اجسادی بودند که براثر واژگونی قایق در شب قبل در دریا غرقشده بودند و آب آنها را با خود به ساحل آورده بود. جنازههای زیادی روی زمین بود… نتوانستم همه را بشمارم.
در آن موقع کسی حواسش به نوزاد مرده نبود. به سمتش رفتم و حدود یک ساعت، در سکوت کنارش نشستم. من خودم دو کودک دارم؛ یک دختر ۸ ساله و یک پسر ۵ ماهه. از خودم پرسیدم اگر این نوزاد بچۀ من بود، چه میکردم؟ از خودم پرسیدم چه بلایی دارد بر سر انسانها میآید؟ چند روزی بود که در منطقه چاناک قلعۀ ترکیه، در سواحل دریای اژه بودم. جایی که هزاران پناهجوی سوری، عراقی و غیره برای رسیدن به جزیره لسبوس (Lesbos) یونان که درست در مقابل دریا قرار داشت، ازآنجا عبور میکردند. شرایط در این منطقه واقعاً متشنج بود.
قایقی مملو از پناهجویان غیرقانونی
روز قبل از حادثه، به جنگل رفته بودم. دهها مهاجر بعدازاینکه متوجه شده بودند، قایقرانان سرشان را کلاه گذاشتهاند، در آنجا دورهم جمع شده بودند. مهاجران بابت قایق پول هنگفتی به قاچاقچیان داده ولی در آخر فهمیده بودند که کشتی بسیار کوچکتر از آن چیزی است که به آنها گفتهشده بود. مهاجران از ترس افتادن به دریا سوار نشده بودند. این افراد در مقابل قاچاقچیان که با سلاح گرم تهدیدشان میکردند، ایستاده بودند. در آن اردوگاه خوشاقبال، مهاجرانی که دور آتش نشسته و خود را گرم میکردند و منتظر ورود قایق جدید بودند، از دیدن من و اینکه میتوانستند با من از مشکلاتشان حرف بزنند، بسیار خوشحال شدند. بچهها مدام از پدر و مادرهایشان میپرسیدند: «پس کی سوار قایق میشویم؟»
آیا بعضی از افرادی که من در جنگل با آنها برخورد کردم، سوار همان قایقی شده بودند که در شب ۲۹ و بامداد ۳۰ ژانویه در چند متری ساحل در دریا واژگون شده بود؟ بهاحتمالزیاد. شاید. فهمیدنش غیرممکن است.
(…) در میان بازماندگان، زنها و کودکان زیادی هم بودند. نزدیکشان رفتم. آنها از سوریه، عراق، افغانستان و همچنین میانمار و بنگلادش به سمت یونان میرفتند. خیلی ترسیده بودند. برایم تعریف کردند که هوا خوب و دریا آرام بود ولی مسافران زیادی سوار قایق شده بودند. آن قایق یک قایق کوچک توریستی بود و حداکثر بیستتا سی نفر ظرفیت داشت. وقتی در دریا واژگون میشود، بیش از صد مهاجر به دریا میافتند. هرکدام برای عبور ۱۲۰۰ یورو به قایقرانان داده بودند.
(…) وسیلههایی سرگردان روی آب که دریا آنها را در خود میبلعید، چند دقیقه بعد در پنجاه متری ساحل پیدا میشدند. جلیقههای نجات، وسایل شخصی بازماندهها و جنازهها در ساحل پراکنده بودند. بعد یکی از نیروهای امداد رسید، بدن بیجان کودک را برداشت و آن را در کیفی پلاستیکی گذاشت. او هم داشت گریه میکرد.»
گفتگوی رولاند کورسون با اوزان کوسَ
منبع:روزنامه لوموند: ۴ فوریه ۲۰۱۶
گروه فرانسه انسان شناسی و فرهنگ برگزیده ای از مقالات روزنامه لوموند و ضمییمه هایش را چند روز پس از انتشار متن فرانسه در اختیار خوانندگان می گذارد.