اصغر فرهادی که “اسکار” را در سرمایه هنری خود دارد، اینک با فروشنده در حال بیان خود است. تجربه موفق او از سینمایی که مولود متن جامعه و “گفتمان زندگی” است، اینک برگ دیگری از بیان وقایع اجتماعی را رقم زده است. نوشته زیر تلاشی است در بیان زاویه ای خاص از چیزی که از این فیلم عاید می شود و تلاش کرده است از نقطه نظر جامعه شناسی اخلاق به نقش طبقه متوسط و تقابل آن با گروه های حاشیه ای جامعه بپردازد.
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
نوشتههای مرتبط
چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من
ابوسعید ابوالخیر
آدم به تدریج از انسانیت در می آید
“فروشنده” را باید جامعه شناسانه نقد کرد و از موضوعاتی چون ویژگی های هنری آن سوتر رفت. هر چند که این ویژگی های هنری هستند که فیلم را برای بیان خود توانا می سازند. نقد معنا، نقد تصورات و جهان فکری یک هنرمند است، نقد تکنیکی، نقد زبان و تکنیک های عملی او در بیان خواست خود است. فروشنده، فیلمی است که به یک موضوع اساسی در جامعه ما اشاره می کند و آن را با “گاو شدن” به استعاره کشیده است. این که چرا از این استعاره استفاده شده است، بیشتر به ارجاع فیلم به اثر بزرگ “گاو” بر می گردد که از آن به بهترین نحو برای بیان وضعیت اخلاقی جامعه ما بهره برده است.
گاو در مفهوم اصلی اش، استعاره از چیست؟ نادانی، نفهمیدن و یا هر صورتی که آدمی را به کمتر از آن چه هست تقلیل می دهد؟ وقتی آدمی از سرمایه های انسانی و قابلیتهای خلاقانه ی خود فرو کاسته شده، به سمتی می رود که بدون قواعد انسانی و تکنیک های نمادین خود زندگی می کند، دیگر آن چیزی نیست که می نماید. علی الظاهر در جامعه شهری، همه خود را آدم حسابی می دانیم، یا معلم ایم و متصدی ادب یا هنرمندِ روشنفکر که خود را در اوج اندیشه ورزی می دانیم. اما اینها شغل اند و دلیلی نمی شود آدم ها در رفتارهای خود بتوانند انسانیت را به طور عملی به اجرا گذارند. آدمی ” به حقیقت” یا به “افعال” خود آدمی است و نه به نقشی که بازی می کند.
آبراهامیان در اول کتاب خود در “تاریخ ایران مدرن” می نویسد « ایران جامعه ای است که با گاو و خویش وارد قرن بیست شد و با برنامه هسته ای از آن بیرون آمد ». همه آن چه که این روایت تاریخی از آدم ایرانی می نویسد، از برنامه های او برای صنعت مداری و رتق و فتق زندگی می گوید و نه برنامه اش برای انسانیت. فرهادی توانسته است فرایندی که در فیلم گاو در فضای دیگری بیان شده، در فروشنده شهرنشین بیاورد و هر دو فرایندی از تفکر آدمی برای ارائه ماهیت خود است. در هر دو تجربه آدمی از خود فرو می کاهد و چه به صورت جسمانی و چه به صورت فکری انسانیت مورد انتظار از خود را به تعویق می اندازد.
چگونه می توانیم خودی که وانمود می کنیم، نباشیم؟ این سخت ترین مرحله از آدمیت است که فرد نتواند آن چه را که بازی می کند، نباشد. ما همه معلم، هنرمند و حتی فیلسوف هستیم و در حال نقد منصفانه و نامنصفانه از زندگی هستیم، اما هر وقت در معرض آزمون نقش انسانی قرار می گیریم، ماهیت اصلی خود را همان طور که اکبر اکسیر* طنازانه به آن اشاره کرده است، عیان میکنیم. اکسیر از زبان کودکی، که به علت جدایی والدینش با شیر گاو بزرگ شده بود، می گوید وقتی شلوغ می کرده، معلم کلاس که می گفت: « گوساله بتمرگ »، ماهیت او را فهمیده بود! حال چگونه می توان درس ریاضی، طب و حتی شیمی را آن گونه که باید عمل کرد فهمید؟
چگونه می توان انسان بود؟
خرد و خردورزی، مفهومی است که به انسانیت انسان و توانایی او در هنگامه قضاوت و مدارا متکی است، آن چیزی که ما عمدتاً از خود به عنوان طبیب و شیمیدان و با بیان قضایایی از خود می¬نمائیم هنگامی که آزمایش ها در جامعه جواب ندهند، آیا آن نقشی که سالیان سال ژست اش را گرفته ایم واقعی بوده است؟ وقتی اربابان را متهم می کنیم، شاید که نه، حتما حق داریم! اما آیا وقتی خود ارباب می شویم و یکی دیگر زیر پنجه مان می گیرد می توانیم مانند نقد های خود از انسانیت باشیم؟ این ها همه از این است که آدمی خود را انسان می نماید، اما وقتی پای آزمون می آید، می تواند خود را به آن راه دیگر بزند. وقتی میبینیم که جایگاه فرادست و فرودست مدام در حال عضو شدن است، می توانیم به اهمیت این نکته پی ببریم.
در ” فروشنده ” بحث از گذشت و غیرت ورزی سنتی نیست، بحث از تئاتر و فهم مدرن ارزش انسانی است. هنرمندِ تئاتر، آن کسی است که ادعا می کند شرح مثالی انسانیت را به مردم می آموزد. اما وقتی پای قضاوت به میان می آید، خود با تکیه بر احساسات خود عمل کرده و با غیظ و غضب خود با مردی که اینک در دستان او گرفتار است، برخورد می کند. در همین اثنا است که حافظه و خردورزی که به نظر شلر و نیچه، وجه انسانی فرد بوده و تفاوت او با حیوان در این دو است، به کناری می رود و آدمی همان می شود که از دیرباز بود. سخن مهرجویی و فرهادی در این نوع تقلیل آدمیت است، چرا که در هر گونه تقلیلی، اگر آدمی خود را به “آن راه” بزند، همان می شود و عمل یک روشنفکر در روز امتحان عیان می شود.
گاهی قضیه فرق می کند و خود صحنه زندگی به صحنه بازی تبدیل می شود، وقتی خانه همسایه را گودبرداری کردند، حادثه در را می زند و نوبت فرد می شود تا در بستری بخوابد که مدتها نابهنجاری، در آن خوابیده است. اینک هنرمند همان کسی می شود که تئاترش را بازی کرده است. اما آیا این بار او می خواهد همچون کیرکگور به حقیقت این نقش ایمان داشته باشد؟ خردورزی یک سخنران وقتی از طبقه پایین و آسیب دیده فاصله دارد، فقط یک ژست می تواند باشد و نه ذات. یعنی آن افرادی که به سبب فاصله اجتماعی شان خطابه روشنفکری سر می دهند ، فقط قابلیت های این طبقات و برچسب های اجتماعی آن ها را وارد نقش اجتماعی شان می کنند و فاعلیت یا موضوعیت شان نمی تواند ذاتی این طبقات باشد. این افراد آن طور که آرنت می گوید تقلیدی از دیگریِ آرمانی موجود در متن های ترجمه شده و بیان بدنی و زبانی او هستند و حیات فکری ندارند. اما اصرار رعنا بر گذشت و انسانیت شاید از این است که به طور اتفاقی می توان در جایگاه یک آسیب دیده، بدبختی و فقدان را شهود کرد.
شرح بیخردی ناب:
ویتگنشتاین، معتقد بود که اعمال ما حاصل بازیهای زبانی مان هستند، حال آن که ما بلد هستیم بازیهای زبانی را طوطی وار ادا کنیم، تا جایی که جامعه می تواند به یک هارمونی موزون از زبان بدن تبدیل شده و زندگی تبدیل به یک مجلس رقص شود. در این حال است که آدم ها مشخص می کنند پس از مراسم چه کسی هستند. شاید حقیقت ما در پس مجلس رقصی باشد که در جامعه ایفا می کنیم. این واژه هایی که ادا می کنیم، خرد نیست و فقط آهنگی است که توسط موسیقی و شاید به زبانی نامفهوم بیان می کنیم. نسل معاصر ایرانی، نسلی است که درس و علم را به صورت اَزبَر به ذهنش چپانده و فردای آن روز با سرعت به معلم گفته است، در چنین شرایطی آیا در جایی که نقشی درباره انسانیت بازی می شود می توان از خردورزی دم زد؟
انسانیت، وقتی شکل می گیرد که آدمی وقتی در جایگاه خوشبختی است، جرأت “دانستن” طعم بدبختی را داشته باشد. وقتی هم در بدبختی غلط می خورد آن را غایی ندانسته، خوشبختی را کشف کند و به قول سعدی آدمیان اعضای یک تن باشند. این که انسان ها از هم جدا باشند و جامعه قطبی شود، نشان دهنده این است که مردم از هم دیگر دورند و نمی توانند خود را جای همدیگر قرار داده، بفهمند؛ ولو این که روزی در محفلی حرفش را زده یا در صحنه ای نقشش را بازی کرده باشند. به همین خاطر است که در زندگی روزمره افراد به همدیگر فحش هایی با برچسب یا عینیت حیوانی می زنند و نمی دانند که شاید روزی خود نیز شامل این فحش بشوند، چه در جایگاه و “متشخص” و چه بر لبۀ پرتگاه و فقدان ذات.
فروشنده، شرح ایمانِ بازی روشنفکری به ذات روشنفکری است**. در شرایطی که روشنفکری به یک طبقۀ شهری تبدیل شده است و فروشندگی هم عیناً به طبقه ای. در چنین جامعه ای، آیا ژست و بیان جای حقیقت و وجود را می گیرد؟ در انسان دوستانه ترین حرکات همچون برنامه های حمایتی هنرمندان و موسسات تجاری، آیا حمایت از انسانیت اصالت دارد یا نقش و رسالت تجاری؟ هر یک از بازیگران، انسانی است و سهمی در حوادث زندگی روزمره داشته و آن گاه است که بیان کند آیا خود توانسته است سوم شخص بیننده نمایش خود باشد؟ “فروشنده” گفته است که فرقی نمی کند گاو باشیم یا انسان، وقتی داریم نقش بازی می کنیم، شاید گودبرداری ملک همسایه روزی پرتگاهی بر سر راهمان ایجاد کند.
آن موقع است که عیار انسانیت عیان می شود و پرده از حقیقت آدمی و بازیهای زبانی واقعی او بر می افتد. حساب به آن روزی نقد می شود که نقش پشت پرده ی آدمی با نقش واقعی او یکسان باشد. آن کسی که در جایگاه اخلاق و به قصد آموزش ادب و انسانیت ایستاده است، بتواند ادب را و انسانیت را تمام کند. “رعنا” از خود فرامی گذرد و در صحنۀ حمام در جایی که ماه پیش زنی دیگر ایستاده بود می افتد و از این اتفاق ساده می تواند لبه ی پرتگاه را حس کند. چه می توان گفت؟ شاید برای کشف خردورزی و سعادت، همه انسان ها نیاز دارند روزی در جایی لبه پرتگاه بایستند. اما زندگی صخره نوردی نیست و روشنفکر باید بتواند با ایمان به توانایی اش از لبۀ این پرتگاه رد شود، مگر این که به خاطر شادی و موفقیت دیگران این نقش را بیمۀ عمر کرده باشد!
*اکبر اکسیر:
بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر ، مهر مادر ، جانشین ندارد.
شیر مادر نخورده ، مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم.
اما ، هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه می گفت:
گوساله ، بتمرگ!!
**می توان گفت ذات روشنفکری به مثابه هنرمند وقتی عیان می شود که در تخت بیمارستانی می خوابد که مردمش همیشه خوابیده اند و دوست ندارد وقتی امکان برگزاری کنسرتهای شایسته در سرزمینش از وی دریغ می شود نشان و جایزه شوالیه خارجی را بگیرد.