کلاس اُفه (Claus Offe) جامعه شناس مارکسیست آلمانی (متولد ۱۹۴۰، برلین)، اعتماد بین شهروندی و مهمترین آن را که عبارت است از اعتماد تجربی، زاییده استمرار طولانی تعامل و کنش رودررو، و شناختی که ماحصل این تعامل و کنش است؛ میداند. حس تعهد درونِ فرد معتمد و احترامی که برای رابطه اعتماد قایل است به تحکیم و ثبات و بازتولید اعتماد مدد میرساند. اُفه با این استدلال که در جهانِ به شدت اتمیزه (atomized) و تمایز یافته (differentiated) و تخصصی شده (specialized) و تحت تاثیر فرایند تقسیم کار و در بستر رواج و شیوع تفکرات مادی به همراه کاهش و نزول وجدان جمعی، و همچنین حساس شدن جامعه و عرصه عمومی به منابع کنترلی و نظارتی بخصوص پول، ایجاد و استمرار رابطه اعتماد با مشکلاتی مواجه است؛ آلترنانیوهایی را شامل سه راه حل ارایه میکند که عبارت اند از “اعتماد به عقل و انصاف نخبگان”، “نهادگرایی بجای توده گرایی” و بسط رابطه اعتماد تا حد انتزاعیِ مفاهیمی همچون هویت ملی و وطن پرستی در پیوند با رابطه اعتماد. یکی دیگر از آلترناتیوها اعتماد گروهی است. اعتماد گروهی از دیدگاه اُفه به شیوه های مختلفی ایجاد میشود که یکی از آنها عبارت است از حس تعلق به جامعه مشترک از قبیل خانواده گسترده، گروه مذهبی، محله، کالج، خدمت در یک واحد نظامی، یک ملت، یا گروههایی از این دست. اُفه خاطر نشان میسازد که منطقی که در پس پشت این نوع خاص از اعتماد وجود دارد؛ عبارت است از اینکه وقتی با سنت، فرهنگ و ارزشهای یک گروه خاص آشنایی دارم و برای آن احترام قایل هستم؛ لذا میتوانم به هر کسی که به آن گروه تعلق دارد؛ اعتماد کنم. بویژه اگر گروه مورد نظر گروهی باشد که خود نیز به آن تعلق دارم و عضو آن هستم. اُفه آنگاه سه معیار ذکر میکند که اگر ویژگیهای یک گروه از این سه معیار برخوردار باشد؛ برای ایجاد اعتماد گروهی مناسب است:
۱- کسب دلبخواهی آنها امکان پذیر نباشد
نوشتههای مرتبط
۲- دست شستن از آنها به آسانی میسر نباشد و
۳- با شاخصهایی در ارتباط باشد که از داخل و خارج گروه به آسانی قابل تشخیص باشد. بعنوان مثال سن، جنس و یا قومیت و مذهب. نشانه های دیداری و شنیداری مانند پوشیدن لباسهای متحدالشکل یا نشانه های رویت پذیر از قبیل نوع آرایش مو، سبک لباس پوشیدن، نشانه های آوایی که با زبان ارتباط دارند مانند تکلم به گویشهای محلی. بطور کلی، ویژگیهای گروهیِ اعتمادآفرین ویژگیهایی هستند که اعتماد کننده به راحتی میتواند نشانه اعتماد پذیر بودن تلقی کند ولی معتمد یا جوینده اعتماد نمی تواند آنها را به راحتی تغییر دهد. اُفه نام این گروهها را « شبه جوامع» یا pseudo- communities میگذارد. اما تمامی این ویژگیها و خصلتها در معرض آسیبی هستند که اُفه آن را « راهبردهای فریبکارانه» (manipulative) مینامد. این راهبردها بخصوص در عصر پسامدرن، کارکرد ارتباطی خویش را به شدت از دست داده اند. اطلاعاتی که از اشخاص کسب کرده و یا چیزهایی که از طریق مدل مو، سبک زندگی، طرز سخن گفتن و…از آنها میدانیم؛ به شدت کم و ناچیز است. در واقع ما با یک مارپیچ تصاعدی روبرو میشویم: استفاده روزافزون از نشانه های جلب اعتماد، گسترش بی اعتمادی به ارزش شناختی این نشانه ها را در پی خواهد داشت. و این مسئله به نوبه خود به افزایش استفاده از این نشانه ها و نوآوری در ارایه چنین شاخصهایی منجر خواهد شد. در جوامع سنتی تر – در اینجا میتوان حوزه فرهنگی مرکز را بعنوان جامعه ای که استفاده فریبکارانه از نشانه های اعتمادساز و شبه جوامع تحت تاثیر گسترش بینشهای مدرن و شبه مدرن، در حال افزایش است و حوزه فرهنگی سیستان و بلوچستان را بعنوان جوامع سنتی که دامنه استفاده از اعتماد گروهی در آنها به دلیل مبنای قومی و قبیله ای به شدت محدود میشود؛ نام برد- دامنه اعتماد گروهی به دلیل مبنای تبعیض آمیزی که بر آن استوار میشود؛ به شدت محدود شده و این مسئله به تبعیض گسترده و بی اعتمادی ستیزه جویانه نسبت به جهان خارج منجر میشود؛ جهانی که از افرادی تشکیل شده که به « ما» تعلق ندارند. این بحث در واقع همان تحلیلی است که پورتس (Alejandro Portes) تحت عنوان « قلمروهای بسته» به آن اشاره نموده است. قلمروهای بسته پورتس و شبه جوامع تبعیض آمیز اُفه مبنای شکل گیری گروههای مافیایی و مسلح، نهادهای اجتماعی با کارکرد تجاری- “چهارراه رسولی” و “پاساژ قائم” ( هر دو در زاهدان)- فرقه های مذهبی دئوباندی، مبارزات انتخاباتیِ گروههای مبتنی بر طوایف، و….. در استان سیستان و بلوچستان می باشد. تحلیل عمیق اُفه در رابطه با استفاده از نشانه های اعتمادزا در شبه جوامع جهت ایجاد رابطه اعتماد که در همان حال با کارکرد و نتیجه ای معکوس به گسترش بی اعتمادی منجر میشود؛ به خوبی در «خیابان دانشگاه» زاهدان متجلی است. این خیابان عرصه تعامل، ارتباط و کشمکش (conflict) دو شبه جامعه مهم است. یکی نهاد اجتماعی دانشگاه (عرصه ی حضور: دانشگاه و خیابان) به مثابه یک شبه جامعه مدرن با تمامی اعضاء و متعلقاتش و دیگری یک شبه جامعه سنتی (عرصه ی حضور: خیابان و مغازه ها). شبه جامعه نخست علاوه بر استفاده از نشانه های دیداری و شنیداری به منظوری منبعی جهت ایجاد رابطه مبتنی بر اعتماد گروهی، از دانش نیز بعنوان منبعی جهت کنترل و نظارت استفاده مینماید. شبه جامعه دوم در بطن یک عرصه و بستر شهری بالنسبه مدرن- خیابان- از قومیت و مذهب و نشانه ها و تعلقات و ملزومات آن جهت ایجاد رابطه اعتماد گروهی و از پول جهت منبع نظارتی و کنترلی بهره میبرد. درهم آمیزی این دو شبه جامعه از مرحله تعامل با درجه بالایی از اعتماد طی یک فرایند نزولی از اعتماد به مرحله کشمکشِ ناشی از بی اعتمادی میرسد. طی این فرایند، همزمان با اینکه جامعه یا شبه جامعه نخست به دلیل مبنا و ریشه های سنتی خود و اعضایش به سوی افراط و « دیگرگریزی» کشیده میشود؛ شبه جامعه مدرن- دانشگاه و دانشگاهیان- به سمت برقراری «آیینهای اعتمادسازی» به عنوان میان بُری برای پرهیز از این فرایند نامطلوب حرکت از تعامل به سمت کشمکش، متمایل میشود. این آیینها شامل برخوردهای هدفمند در چارچوب شبیه سازی آشنایی ساختگی از جمله استفاده از اسامی کوچک، صرف وقت فراوان برای خوردن و نوشیدن دسته جمعی، اشاره به نام آشنایانی که ممکن است به جلب اعتماد کمک کنند و گروههایی که به شکل دسته جمعی در خیابان حرکت میکنند؛ و…. میشود. تمامی فرایند فوق الذکر بدون هیچگونه دخالت و نظارت حاکمیت و یا هر گونه نهاد و یا نشانه وابسته به آن صورت می پذیرد و این امر آن هنگام که در کنار نوعی احساس آزادی ایجاد شده در فرد و در این مکان، نگریسته شود؛ حاکی از غیبت تام و بی تفاوت حاکمیت در جهت ایجاد اعتماد از نوع سیاسی آن در یک بستر اجتماعی است.
بطور خلاصه، مراحل شکل گیری فرایندهای فوق در خیابان دانشگاه را میتوان به ترتیب در قالب مراحل ذیل فهرست نمود:
تعاملات طولانی و کنشهای مستمر چهره به چهره میان دو شبه جامعه ی مدرن (دانشجویان) و سنتی (کنشگران خیابانی که به قدم زدن در قالب قلمروهای بسته ی مذهبی، جنسی، پوششی، در خیابان میپردازند؛ یا سوار بر اتومبیل هایشان از دالان خیابان عبور میکنند) تحت تاثیر اتمیزه شدن جامعه، کاهش وجدان جمعی بخصوص در استانی با گسلهای مذهبی و جایگزینی پول در روابط که به کالایی شدن روابط انسانی منتهی شده؛ بشدت کاهش یافته است. این نزول به دلیل فصلی بودن “امر دانشجویی” نیز رخ میدهد.
اعتماد به نهادها، نخبگان و نیز حس میهنگرایی در استان نمیتواند جایگزین مناسبی برای اعتماد تجربی باشد.
دانشگاه و کنشگران آن (دانشجویان) و نیز کنشگران خیابانیِ خیابان دانشگاه همگی واجد ویژگیهای عضویت در دو قلمرو بسته یا شبه جامعه مجزا از هم هستند. اعضای این دو شبه جامعه براحتی میتوانند به همدیگر اعتماد گروهی با سرمایه اجتماعی بالا- منفی در کلیت شهر و مثبت در حیطه شبه جامعه- داشته باشند. در مورد قلمرو نخست: دست شستن از “امردانشجویی” براحتی امکان پذیر نیست؛ دانشجو بودن برای خود و دیگران براختی قابل تشخیص است (فی المثل بر اساس معیار پوششِ مطابق با عرف و قوانین حاکم بر دانشگاه، ملحقات جانبی یک دانشجو مانند کیف یا کوله پشتی، ادبیات علمی در تکلم، همراهی گاهگاهی دختران و پسران باهمدیگر که میتواند نشانه ای دال بر گذار از هنجارهای جنسی حاکم بر فضای فرهنگی سنتی استان باشد؛ زبان بدن، مدل آرایش مو). قلمرو دوم مشتمل بر کسبه ی خیابان که بعنوان ناظرین بر تعامل و یا کشاکش دو شبه جامعه دانشگاهی و پیاده رویی عمل میکنند؛ شبه جامعه ی سنتی مشتمل بر شهروندان شهر زاهدان که با کنشگری در عرصه ی پیاده رو سعی در امتزاج میان دو شبه جامعه دارند ( فی المثل آرایش موی مدرن دارند اما لباس محلی، نشانه های دیداری مدرن دارند اما دانشجو نیستند؛ به درهم آمیزی دو جنس انتقاد دارند اما تلویحا سعی در جلب توجه یا جذب جنس مخالف خویش دارند؛ خدمات مورد نیاز اعضای شبه جامعه ی مدرن را ارایه میدهند؛ مثلا بجای سوپرمارکت یا نانوایی به تاسیس آرایشگاه، خدمات تایپ و تکثیر، کافی نت، کافی شاپ و غیره مبادرت ورزیده اند؛ سعی در یارکشی از شبه جامعه مدرن دارند و…) و نیز شهروندان جوانی که کنشگران مرکز یا آسفالت خیابان بوده (توجه داشته باشید که آسفالت یک خیابان غیر از ایام عزاداریهای ماه محرم و راهپیمائیها و مناسبتهای معدود دولتی، تنها عرصه ی اختصاصی جولان اتومبیلها بعنوان یک سرمایه اقتصادی و در خیابان دانشگاه زاهدان، به مثابه یک سرمایه فرهنگی و اسباب تشخص بوردیویی است؛ هرچه قیمت این کالا بالاتر میرود به دلیل نداشتن کالای رقیب [ آیا شهروندی که سوار اتوبوس شرکت واحد میشود در یک نظام سرمایه سالار با شهروندی که اتومبیل شخصی دارد برابر است؟] میزان ارزش نمادین آن نیز بالاتر میرود) و با بکارگیری پدیده یا تِمِ سرعت [رانندگی و سرعت همواره دلالتهای جنسی مردانه دارد] سعی در نفوذ به درون شبه جامعه ی مدرن دارند.اما آنطور که پیش از این و بر اساس خط استدلالی اُفه بیان شد؛ این تلاش برای امتزاج و اعتماد با شکست مواجه میشود.
جداسری و عدم ایجاد اعتماد میان دو شبه جامعه در نهایت سبب میشوند تا هر یک از دو به دنبال راه خویش رفته یکی با تکیه بر مذهب، قومیت، امتیاز “بومی بودن” یا تجارت بعنوان کسب درآمد (کسبه های ناظر)، سعی در حفظ و تقویت انسجام درونی خویش نموده؛ و دیگری با توسل به آیینهای اعتمادسازی درون گروهی، و تکیه بر علم که سرمایه ی فرهنگی خاص اوست؛ و کنشگری در عرصه های مدرنی که به او خدمترسانی میکنند همچون کافی نتها و کافی شاپها اگر هم در عرصه خیابان حضور دارد خود را در این حصارهای مکانی و یا در حصارهای جنسی یا پوششی و کلامی، محصور ساخته و در آنجا پناه گیرند.
خیابان دانشگاه زاهدان در دو حوزه ی جغرافیایی، حوزه عمودی که به هر دو شبه جامعه خدمات میدهد ( کسبه های ناظر)، و حوزه های افقی(پیاده رو: عرصه ی کنشگری دو شبه جامعه ی مدرن دانشگاهی از سویی و شبه جامعه ی سنتی و آسفالت خیابان: مشتمل بر کنشگران سوار بر انومبیلها) عرصه یا حوزه ی شکست یک تعامل سازنده ی دیالکتیکی در جهت ایجاد اعتماد گروهی و بجای آن، ظهور و بازتولید نوعی کشاکش ناشی از بی اعتمادی بخصوص درون حوزه های افقی است. پدیده ها و مولفه ای انسانشناختی این شکست را بطور موجز برشمردم.
منبع: تاجبخش، کیان، سرمایه اجتماعی، نشر شیرازه، تهران: ۱۳۸۴
ای میل نویسنده:
arm.shahraki@gmail.com