کلارا مالدر و دیگران ترجمه رویا آسیایی
اسکان یکی از اصلی ترین نیازهای انسان است و کیفیت آن بر کیفیت زندگی تأثیر مستقیم دارد. منظور از اسکان صرفاً تأمین سرپناهی جهت سکونت نیست بلکه کلیه ی مباحث مربوط به مکان گزینی، شکل خانه، نحوه ی تصدی گری، روابط همسایگی و … را نیز در بر می گیرد. انتخاب خانه انتخابی آزاد نیست. انسان ها در تلاشند مسکنی را انتخاب کنند که با سبک زندگی و شرایط و محدودیت های اقتصادی و فرهنگی آنان بیشترین همخوانی را داشته باشد. مقاله ی زیر از مجله ی Housing Studies انتخاب و ترجمه شده است. هدف نویسندگان مقاله، کلارا مالدر از دپارتمان برنامه ریزی و مطالعات توسعه ی بین الملل دانشگاه آمستردام و ناتانائیل لوستر از دپارتمان جامعه شناسی دانشگاه بریتیش کلمبیا، بررسی تأثیر متقابل مسکن و تغییر و تحولاتی است که در زندگی ساکنان خانه و بخصوص خانواده ها به وقوع می پیوندد.
چکیده
این مقاله موضوع خاصی در مطالعات مسکن را معرفی می کند : ” مسکن و خانواده”. این بحث شامل گزارش مقالاتی است که برخی از روابط میان مسکن و خانواده در آنها برجسته شده است. سه تم اصلی مورد توجه قرار گرفته است ؛ تأثیر خاستگاه خانواده بر ویژگی ها و موقعیت مسکن، روابط میان رخدادهای خانگی و رخدادهای مسکن در مقیاس کوچک خانوارها و صاحب خانگی (homeownership) به عنوان زمینه ای برای پدر- مادربودگی (parenthood) در مقیاس بزرگتر کشورها. چنین نتیجه شد که خانواده زمینه ای است برای فهم نیازهای مسکن و سکونت زمینه ای است برای فهم رخدادهای خانواده.
واژگان کلیدی : کیفیت مسکن – خانواده – صاحب خانگی – باروری
مقدمه
نخستین و مهمترین وظیفه ی اسکان فراهم نمودن خانه برای خانواده ها و سایر اهالی خانه است. شگفتا که تنها تعداد اندکی از محققان مسکن با صراحت به روابط میان مسکن از یک سو و خانواده از سوی دیگر توجه نموده اند. بنابراین تعداد مقالات تحقیقی چاپ شده ی نسبتاً کمی وجود دارد که به رابطه ی میان مسکن و موضوعاتی چون ترکیب خانوار، شکل گیری یا فروپاشی خانوار، باروری، سابقه ی خانوادگی یا روابط فامیلی بپردازد. به طور مشابه می توان چنین بحثی را در مورد مجله های تخصصی حوزه ی مطالعات خانواده و جمعیت شناسی نیز مطرح کرد. در پژوهش های این حوزه ها به ندرت موضوعات مسکن بررسی شده همانگونه که در مطالعات مسکن موضوعات خانواده نادر است.
کاملاً واضح است که موضوعات مسکن و خانواده با یکدیگر در ارتباطند. در این مورد خاص مجله مطالعات مسکن Housing Studies مجموعه ای از مقالات را گردآورده است که در آنها برخی از روابط میان مسائل خانواده و مسکن برجسته شده است. مقالات به سه تم اصلی توجه دارد : تأثیر خاستگاه خانواده بر ویژگی ها و موقعیت مسکن، روابط میان رخدادهای خانگی و رخدادهای مسکن در مقیاس کوچک خانوارها و صاحب خانگی (homeownership) به عنوان زمینه ای برای پدر- مادربودگی (parenthood) در مقیاس بزرگتر کشورها.
خاستگاه خانواده و مسکن
یکی از پیوندهای خانواده و مسکن ، اثر والدین بر اسکان فرزندان بزرگسالشان است. در کنار ادبیات پیشرفته ی انتقال بین نسلی موقعیت های اقتصادی – اجتماعی که با کار بلو و دانکن (Blau& Duncan) در ۱۹۶۷ آغاز شد، ادبیاتی نحیف اما در حال رشد با موضوع شباهت های کودک – والدین در امر مسکن پا گرفته است. یافته ها نسبتاً روشن هستند : کسانی که در مسکنی با کیفیت بالا زندگی می کنند، والدینی داشته اند که در مسکنی با کیفیت خوب ساکن بوده اند. بخش عمده ای از این ادبیات به تحقیق سرایت بین نسلی در امر تصدی خانه می پردازد که همان شباهت های میان والدین و فرزندان در دستیابی به صاحب خانگی است. این پژوهش همچنین با دخالت دادن نحوه ی تصدی گری خانه توسط والدین به عنوان یکی از متغیرهای مستقل در دستیابی به صاحب خانگی و نیز با تمرکز صریح بر انتقال بین نسلی و تلاش برای تشریح بخشی از آن از خلال انتقال موقعیت های اقتصادی – اجتماعی و همچنین مجاورت خانه های فرزندان بزرگسال با خانه های والدین انجام شد.
بلوبر (Blaauboer) با این ادبیات از دو طریق همکاری می کند. اولاً بررسی می کند که چگونه وابستگی نحوه ی تصدی خانه توسط والدین و فرزندان، در بین فرزندان مذکر و مؤنث متفاوت است. ثانیاً تصدی خانه توسط افراد مجرد و زوج ها را جداگانه تحلیل می کند. یافته های وی اهمیت صاحب خانگی والدین را در نحوه ی تصدی مسکن توسط افراد تأیید می کند. یافته ها هیچ تفاوت جنسیتی مؤثر در سابقه ی خانوادگی بین زنان و مردان نشان نمی دهند. به بیان روشن تر ، تفاوت های جنسیتی در آن گستره ای یافت شد که بحث می کند کدام نوع تصدی خانه، تحت تأثیر تجرد و والدینی مجرد (single parenthood) است. تأثیر موقعیت خانواده ی فرد از لحاظ جنسیتی بیش از خانواده ی مرجع اوست . علاوه بر آن تأثیر اشتغال و سطح تحصیلات برای مردان بیشتر از زنان است.
جای تعجب است که برخی از مطالعات به انتقال بین نسلی جنبه های کیفیت مسکن اختصاص یافته است تا نوع تصدی آن. ادبیات پراکنده ای شامل برخی مطالعات بر میراث مسکن ، تراکم اسکان و هزینه ها. اسمیتس و میشلین (Smits & Michelin) سهم جالب توجهی در این ادبیات دارند : آنها وابستگی میان ارزش مسکن والدین و فرزندان بزرگسال را مورد مطالعه قرار دادند. این وابستگی بسیار قوی است. پس از آنکه فرزندان بزرگ شده و درآمد شخصی پیدا می کنند، ارزش های مسکن والدین، مهمترین ابزار پیش بینی ارزش های مسکن فرد بزرگسال خواهد بود حتی بیشتر از درآمد والدین یا نوع تصدی خانه توسط والدین. خلاصه ی این ارتباط چنین است نیازهای اسکان خانوارها همواره نقش مهمی در تعیین ارزش مسکن دارد: خانواده هایی با چندین فرزند در خانه های ارزشمندتری زندگی می کنند تا خانوارهایی که بدون فرزند هستند. احتمالاً بدین دلیل که آنها به فضای بیشتری نیاز دارند و اهمیت بیشتری برای مسکن قائلند.
یافته های این دو مقاله نشان می دهند چگونه اعضای خانواده فراتر از ترتیب موجود خانوار گسترده می شود و بخصوص والدین فرد بر نحوه ی اسکان وی تأثیر می گذارند. همانگونه که پیشتر اشاره شد انتقال بین نسلی کیفیت مسکن به بازتولید و تقویت نابرابری اجتماعی در طول نسل ها منجر می شود.
رویدادهای خانواده و مسکن
در مسیر زندگی افراد، رویدادهای خانوادگی و رویدادهای مسکن به شدت با یکدیگر در ارتباطند. مسکن به عنوان زمینه ای برای رویدادهای خانوادگی و خانواده زمینه ای برای رویدادهای مسکن فراهم می سازند. نتیجه ی ترکیب رویدادهای خانواده و مسکن، تشکیل ، تغییر و تبدیل یا ازهم پاشیدگی خانوارها است.
رویدادهای خانواده و مسکن غالباً در نتیجه ی تصمیمات محتاطانه افراد با یکدیگر مرتبط می شوند. به عنوان مثال برای رویدادهای ازدواج، فرزندآوری، خرید خانه و نقل مکان تصمیم گیری می شود و از ماهها پیش یا بیشتر برنامه ریزی صورت می گیرد. طبیعت رو به آینده و بحث برانگیز این تصمیم ها باز کردن پیوند علی میان رویدادهای خانواده و مسکن را بسیار دشوار ساخته است. به عنوان مثال افراد ممکن است با پیش بینی داشتن فرزند تصمیم به خرید خانه ی بزرگتری بگیرند. در این مثال رویداد پیشین (خرید خانه) نباید لزوماً به عنوان یک عامل علی مداخله گر در عامل پسین ( فرزندآوری) در نظر گرفته شود. پروسه ی اتخاذ تصمیمات آینده نگر و پیچیده جهت رویدادهای مجزا بدین معنی است که رویدادهای فوق به خودی خود لزوماً زمان مند نیستند و بنابراین رابطه ی علی مستقیم بین تصمیمات فوق وجود ندارد.
دیگر رویدادهای خانواده و مسکن نتیجه ی تصمیمات دقیق نیست بلکه صرفاً برای افراد اتفاق می افتد. متأسفانه خروج عضوی از خانواده، ترک خانه از سوی یکی از فرزندان یا شرکای زندگی، تخلیه ی اجباری منزل یا تخریب آن رویدادهایی است که خارج از کنترل افراد غالباً در زندگی رخ می دهد.
برخی از مطالعات محتاطانه سئوال مربوط به علیت را باز می گذارند و بیشتر به تشریح پیوستگی میان رویدادهای خانوادگی و مسکن می پردازند. به عنوان مثال مالدر (Mulder,2006) با تحقیق بر دسته ای از تولدهای هم دوره در آلمان غربی و هلند دریافت دربین افرادی که در سنین ۳۰ تا ۳۵ سالگی صاحب فرزند شده اند نسبت کسانی که در همین سنین مالک خانه نیز شده اند به کسانی که خانه ای از آن خود نداشته اند بیشتر است. آنگونه که فیجتن و مالدر (Feijten & Mulder) نشان داده اند تولد کودک اغلب بعد از نقل مکان به خانه ای دربست ( تک خانواده ای single-family ) یا شخصی (owner – occupied) صورت می گیرد.
در تحقیقاتی که پیش فرض آنها علیت است، چگونگی اثرگذاری رویدادهای خانوادگی بر رویدادهای مسکن آزموده می شود. برای نمونه دیده شده است که مایل به صاحب خانگی در بین افرادی که پیوندی تشکیل داده اند یا افرادی که یک یا دو فرزند دارند بیشتر است. همچنین زوج ها و خانواده های دو والدینی بیشتر از دیگر خانوارها تمایل دارند از خانه های اجاره ای به خانه هایی با مالکیت شخصی نقل مکان کنند. به علاوه گسستگی پیوندها اغلب منجر به خروج از خانه های شخصی می شود. با این وجود تأثیر رویدادهای خانوار بر مسکن بنا بر زمینه تفاوت دارد و با گذر زمان دچار تغییر می شود. به عنوان مثال لاستر و فرانسن (Lauster & Fransson) دریافتند در کشور سوئد، اهمیت ازدواج به عنوان عاملی تعیین کننده در تملک مسکن رو به زوال است.
مطالعات دیگر به تأثیر رویدادهای مسکن بر خانواده نیز به همان اندازه توجه می کنند که بر اثر رویدادهای خانواده بر مسکن. مورفی (Murphy) در تحقیقی به سال ۱۹۸۵ دریافت صاحب خانگی احتمال طلاق را در بریتانیا کاهش می دهد. لاستر نیز در ۲۰۰۸ تأثیرات مختلف بازار مسکن بر احتمال ازدواج یا جدایی افرادی که با هم زندگی می کنند را مطالعه کرد. نکته ی قابل توجه آن که امکان مالی بهتر برای اسکان ریسک جدایی را کاهش می دهد در حالیکه پس انداز جداگانه برای مسکن احتمال جدایی را افزایش می دهد. در سوئد و ایالات متحده ، قیمت های بالای مسکن و دشواری دسترسی به آن، ترک خانه ی والدین و زندگی تنها را منتفی ساخته گرچه احتمال کمی وجود دارد که خانه ی پدر و مادر برای زندگی با یک شریک زندگی ترک شود. مالدر و واگنر (Mulder & Wagner) دریافتند تمایل به فرزندآوری پس از صاحب خانگی در آلمان غربی و هلند افزایش می یابد. البته همچنان زمینه تعیین کننده است مثلاً مشخص شده است که در بریتانیا صاحب خانه ها نسبت به اجاره نشینان فرزندان کمتری دارند و در سنین بالاتری نیز صاحب فرزند شده اند. شاید بدین دلیل که در بریتانیا هزینه ی مسکن با هزینه ی پرورش کودکان در رقابت است. پژوهش کولو و ویکات (Kulu & Vikat) نشان داد فرزندآوری در بین کسانی که در خانه های مجزای ویلایی زندگی می کنند بیشتر از کسانی است که در خانه های تراس دار و مشخصاً آپارتمان سکونت دارند. نتایج آنها حاکی است زندگی در خانه های بزرگ به زادولد بیشتر می انجامد.
در همین موضوع، فیجتن و فان هام (Feijten& Van Ham) تحلیلی از اثر گسست پیوند و رابطه ی دوباره (re-partnering) بر مقصد نقل مکان ها با استفاده از واژگان تصدی مسکن (Housing tenure) و نوع خانه (dwelling type) ارائه می کنند. جای تعجب نیست که یافته های آنها نشان می دهد فروپاشی پیوند منجر به خارج شدن از خانه ی شخصی و مسکن تک خانواده ای (دربستی) و سکونت در آپارتمانها می شود. بعضاً بازگشت به خانه ی والدین یا تجربه ی سکونت در خانه های اشتراکی نیز رخ می دهد. همسران پس از طلاق بیشتر مایلند از خانه های شخصی خارج شوند تا حالتی که رابطه ی میان شرکای زندگی پایان می یابد. شاید به این دلیل که جدایی برای افراد ازدواج کرده هزینه ی بیشتری دارد. اما با سنجش متغیرهای پس زمینه ای این اختلاف نقض شد. یک نظر می تواند این باشد که با فرض برابری سایر متغیرها موقعیت بسیاری از شریکان زندگی ثبات کمتری نه فقط در استحکام رابطه بلکه حتی در شکل سکونت نسبت به همسران دارد.
استروم (Ström)تحلیل می کند که چگونه تمایل برای داشتن نخستین فرزند با سه شاخص کیفیت مسکن ارتباط دارد: نوع ( مجزا و ویلایی، تراس دار، آپارتمان و …) ، شکل تصدی ( مالکیت شخصی ، اجاره ای، باز اجاره ای sublet و …)، و تعداد اتاق ها. همانگونه که انتظار می رود والدین مایلند نخستین کودک خانواده در ایمن ترین نوع تصدی مسکن یعنی صاحب خانگی متولد شود و نیز خانه ای با اتاق های متعدد را ترجیح می دهند. اما جای تعجب است که نوع خانه چندان اهمیتی در تمایل به داشتن فرزند نخست ندارد و با فرض برابری تمامی حالات، برای تولدهای نخست خانه های تراس دار بیش از خانه های ویلایی مقبول است. استروم اظهار می کند امنیت نوع تصدی و اندازه ی خانه برای خانواده های آینده نگر بسیار مهمتر از نوع مسکن است. تصویر کهن الگوی یک خانواده در یک خانه ی ویلایی دربست دست کم در سوئد ممکن است کمتر از آنچه که تصور می شود در دسترس باشد. شاید جای بحث باشد که در سوئد بسیاری از کسانی که خواهان فرزند هستند در خانه های تراس دار مقرون به صرفه ساکن می شوند. در عوض در خانه های ویلایی گران قیمت غالباً کسانی سکونت می گزینند که بیشتر از شکل زندگی خانوادگی به آسایش و منزلت بالاتر اهمیت می دهند. ( این بحث را با رقابت هزینه میان مالکیت خانه و پرورش فرزندان در بریتانیا مقایسه کنید.)
والدینی و زندگی خانوادگی در کشورهای صاحب خانه
بحث بالا بر روابط بین خانواده و مسکن در مقیاس کوچک افراد و خانوارها متمرکز شده است. یافته های هر مطالعه لازم است در محدوده های سیاسی و مرزهای فرهنگی نیز مفهوم سازی شود. سیاست های اسکان و مدیریت بازارهای مسکن از ملتی به ملت دیگر و حتی از محلی به محل دیگر تفاوت می پذیرد. دسترسی آسان و استطاعت مالی در امر مسکن می تواند شکل دادن به خانوارها یا خانواده ها را برای انسان ها ساده تر کند. همانگونه که دسترسی دشوار به مسکن می تواند آنرا مختل سازد. دسترسی به مسکن احتمالاً بیشترین تأثیر را بر آن دسته از رویدادهای خانوادگی دارد که از سوی هنجارهای اجتماعی یا به آسانی قابل به تأخیر انداختن هستند یا به شدت محدود شده اند. این هنجارها کیفیات خاصی از مسکن را به عنوان پیش نیازی برای تغییرات کلیدی مطرح می سازند. نکته ی اخیر نشان می دهد که فرهنگ همواره مهم است بدین معنی که انواع مختلف مسکن و اشکال مختلف خانواده بر حسب گروههای گوناگون مردم متغیر است. هنجارهای پیرامون مسکن و زندگی خانوادگی در یک محل با هنجارهای سایر نقاط متفاوت خواهد بود.
دسترسی به مسکن عنصر کلیدی مفهومی است که مالدر و بیلاری (Mulder & Billari) آنرا رژیم صاحب خانگی می نامند. بنا بر نظر آنها آسان ترین شکل دسترسی به مسکن زمانی است که یک بازار مسکن در عین حال یک بخش اجاره ای به اندازه ی کافی بزرگ داشته باشد، به جوانان فرصت داده شود به عنوان مستأجران زندگی مستقل خویش را آغاز کنند. یا سیستم رهنی بسیار پیشرفته ای وجود داشته باشد که به جوانان اجازه دهد مالکیت خانه ی خود را قرض کنند. مالدر و بیلاری چهار رژیم تشخیص دادند: رژیم صاحب خانگی حرفه ای با صاحب خانگی پایین و وام رهن بالا، رژیم ممتاز با صاحب خانگی پایین و وام رهن پایین، رژیم آسان با صاحب خانگی بالا و وام رهن بالا، رژیم دشواری با صاحب خانگی بالا و وام رهن پایین. آنها نشان دادند که میزان باروری در کشورهای دارای رژیم آسان بیشترین مقدار و در کشورهایی با رژیم دشوار صاحب خانگی کمترین مقدار است. کشورهای دارای رژیم های حرفه ای و ممتاز در حد وسط هستند. اگرچه باورش دشوار است افرادی که خواهان فرزندآوری هستند در فقدان کیفیت قابل قبول اسکان از پدر و مادر شدن خودداری کنند اما این مسئله می تواند بر تنظیم زمان تولد فرزند مؤثر باشد. ممکن است زوج ها زودتر از آنچه انتظار می رود صاحب فرزند شوند یا فرزندآوری را تا یافتن مسکن مناسب به تأخیر اندازند.
آنچه به عنوان مسکن مناب جهت شکل دادن به خانواده ها رعایت می شود لزوماً در تمامی کشورها و در تمامی زمانها یکسان نیست. در اینجا فرهنگ نقش مهمی در درک این موضوع دارد که چگونه اسکان به یک مسئله تبدیل می شود. به نظر مالدر و بیلاری در کشورهای پهناور، صاحب خانگی (homeownership) مهمترین هنجار در شکل دادن به خانواده است. در نظری مشابه لاستر نیز بر آن است که از ۱۹۴۰ تا ۲۰۰۵ در ایالات متحده، پیش نیازهای هنجاری برای تدارک پدر و مادر شدن افزایش یافته که بیشتر شامل موضوعات مربوط به اسکان بوده است. لاستر مدلی برای تحقیق و درک تغییر فرهنگی در هنجارها با گذر زمان تهیه کرده است. او می پندارد که انطباق با ویژگی های معین اکثریت(بیش از ۸۰ درصد) مادرانی که در بالاترین دهک درآمد خانوار قرار دارند، به شکل هنجاری برای تدارک مادربودگی (motherhood) درآمده است. در ۱۹۴۰ ویژگی های اسکان مادران ممتاز تفاوت فاحشی با دیگران نداشت. در سال های اخیر بخصوص در دهه ی ۱۹۷۰ ، صاحب خانه بودن، زندگی در خانه ی ویلایی با اتاق های متعدد و نیز داشتن بیش از یک حمام در خانه به عنوان پیش نیازهای تدارک مادربودگی اهمیت یافت. او یافته های خویش را چنین ادامه می دهد که تفاوت های مقداری در فرزندآوری میان کسانی که قایل به پیش نیازهای مادربودگی هستند با کسانی که به این پیش نیازها اهمیت نمی دهند وجود دارد. در نتیجه زمانی که یک پیش نیاز هنجاری جدید برای پدر و مادر بودن آشکار شود، میزان زاد و ولد گرایش به کاهش خواهد داشت.
هنجارهای شکل دهنده به خانواده همچنین یکی از مهمترین ترکیبات مقاله ی باربان و دالا-زونا (Barban &Dalla-Zuanna) است. بر اساس بحث آنان، خانواده های ایتالیایی بیش از پیش خواهان داشتن خانه ای از آن خود و زندگی در خانه های بزرگ هستند و این ویژگی های مسکن در حال حاضر به عنوان هنجاری برای شکل دادن به خانواده درآمده است. هنجار دیگری در ایتالیا وجود دارد که خاص کشورهای جنوبی اروپا در مقابل کشورهای شمالی است و آن زندگی در خانه هایی در نزدیکی خانه ی والدین است. دو سوم زوج های تازه ازدواج کرده در فاصله ای کمتر از یک کیلومتر از خانه ی والدین یکی از طرفین یا هر دو، زندگی می کنند. باربان و دلا-زونا نشان دادند که خانواده های مهاجران به نسبتی کمتر از خانواده های ایتالیایی خود را با این سه هنجار وفق می دهند. نسبت صاحب خانه بودن با طول مدت اقامت در ایتالیا افزایش می یابد البته ظاهراً با تفاوتی در وسعت. خانواده های مهاجر صاحب خانه هایی کوچکتر از خانه های ایتالیایی ها می شوند. به نظر می رسد فقدان اسکان اجتماعی در ایتالیا، موضوع دسترسی خانواده های مهاجر به مسکن را به یک مسئله تبدیل کرده است.
نتیجه گیری
یک نتیجه گیری کلی که می توان از گزارش های تحقیقات صورت گرفته در این موضوع ترسیم کرد چنین است که اسکان و خانواده به شکلی ناگشودنی با یکدیگر در ارتباطند: خانواده زمینه ای است برای فهم نیازهای مسکن و سکونت زمینه ای است برای فهم رخدادهای خانواده.
نه خانوار بلکه خانواده و به طور خاص والدین، در تدارک منابع انتخاب مسکن بهتر حائز اهمیت هستند. در همین زمینه مقاله ی اسمیت و میشلین (Smits&Michelin) گواهی می دهد که این اهمیت در حال افزایش است. سوی دیگر این افزایش اهمیت والدین آن است که ممکن است دسترسی به مسکن را برای خانواده های غیر ممتاز و مهاجران بدتر کند ( مقاله ی باربان و دلا- زونا را ببینید). در بین خانوارها، پیوستگی و شکل خانواده با بالا رفتن در نردبان اسکان مربوط است. بر عکس همانگونه که فیجتن و فان هام (Feijten&Van Ham) نشان داده اند از هم گسیختگی پیوندها باعث حرکت به سمت کیفیت اسکان پایینتر می شود. دسترسی به مسکن برای خانواده ها مهم است. به نظر می رسد در کشورهایی با بازار رهنی غیر پیشرفته، فقدان صنعت اجاره ای مقرون به صرفه تشکیل خانواده برای زوج های جوان و بخصوص یافتن مسکن مناسب برای خانواده های مهاجر را با مشکل مواجه ساخته است. هنجارهای مسکن برای شکل دادن به خانواده جهانشمول نیست و با گذر زمان و تنوع مکان تغییر می پذیرد. در زمان ها و مکان هایی که صاحب خانگی شایع است یا آنجا که صاحب خانگی در خانواده های ممتاز دارای فرزند تقریباً به صورتی جهانشمول درآمده است، ممکن است به پیش شرطی برای تشکیل خانواده تبدیل شود.
با نگاهی به تمامی این یافته ها و توجه به بحران های اخیر مسکن در سطح جهان، روشن می شود بازارهای مسکنی که صرفاً به قوانین بازار و تملک خانه وابسته اند با خطر مواجه می باشند. گرچه تملک خانه اغلب به عنوان نشانه ای از ثروت و موفقیت محسوب می شود و برای اهل خانه و در مقیاس بزرگتر برای جامعه مزایایی دارد اما واضح است که معایبی نیز به همراه دارد.
مترجم:
roya_asiaei@yahoo.com
متن اصلی مقاله از آدرس زیر قابل دریافت است.
http://www.tandfonline.com/doi/abs/10.1080/02673031003771109
Mulder,Clara H. and Lauster,Nathanael T.(2010) “Housing and Family: An Introduction”, Housing Studies, 25:4,433-440