مانی کلانی و استتس پرفورمنس از محمد حسین ضرغام
چند روز پیش یکی از دوستانم، محمد حسین ضرغام، پژوهشگر و پرفورمر، از من خواهش کرد که بر اجرای پرفورمنس او که از ۳۰ بهمن به مدت یک هفته اجرا می شود، شرحی بنویسم. علیرغم فشردگی و در هم رفتگی عجیب کارهایم، نیمه شب دیشب ۳، ۴ ساعتی را خالی کردم و این متن را نوشتم. چون در این متن البته هم به بخشی از چالش هایی که با صحبت کردن خودم دارم، اشاره ای کوتاه کرده ام و هم این پرفورمنس عمیقاً بر مبنای بداهه های روایی اتواتنوگرافیک شکل گرفته، این متن را متناسب با جهت گیری اتنوگرافیک سایت انسان شناسی و فرهنگ دیده و تقدیم خوانندگان سایت می کنم:
نوشتههای مرتبط
در سنت شمنی و به روایت میشائل هارنر انسان شناس آمریکایی (۲۰۱۳)، بیست دقیقه خلسه وصف ناشدنی به طرز عجیبی پیوستاری دگرگون و متفاوت از کلیت زیست آدمی را در معرض تجربه انسان به خلسه رفته قرار می دهد. چکیده ای ۲۰ دقیقه ای از اُس اساس زندگی انسان که در کلیت آن در همین دو کلمه خلاصه می شود: «انسان پرسشگر».
انسانی که در آن ۲۰ دقیقه طوفانی همچون شمنی مبرز باید پرسشی را پیش از به خلسه رفتن، برای خود آماده کرده باشد. حال زنگ شروع زده می شود، دانگ…..! ریتم متناوب درام و کوبش های آن آغاز می شود و خوابی شیرین در حوزه امواج تتای مغز، رخدادهایی را به تناوب و مسلسل وار بر آن انسان شیفته و غنوده در تجربه بیخودی پدیدار می سازد و او باید همچنان بر سوالش پای بند باشد. دانگ…..! وقت رو به میانه است و او از لایه های جهان زیرین یا زبرین بی اختیار اما خود را با میل و شوق به بالا و پایین بر می کشد، هزاران ابرخیال و چیز و میزهایی بس جذاب بر او گذر می کنند اما هنوز پاسخگوی پرسش اش را نیافته است، آن روح یاریگری که در هیئت اسبی، سوسماری خشمناک، جغدی غضب کرده یا انسانی والامقام و به هزاران رنگ و شکل دیگر، سرانجام بر او ظاهر می شود و اما باز دانگ…….! فرصت رو به اتمام است، پرسش طرح می شود و نیز پاسخی به فراخور حال داده می شود گاه به رمز و گاه به صراحت، گاه تنها اسبی سم به عقب می کشد یا خنده ای بر لب پاسخ نهایی است اما سرانجام چه بی پاسخ گرفته یا مشحون از رمز معناها، دانگ نهایی……..! ریتم درام عوض می شود، باید برگشت به جهان واقع، حالت نامعمول آگاهی رو به پایان است، فیلم به سرعت به عقب می رود، گویی شهاب سنگی معکوس که به ته اعماقش از نو فرو می رود و صحنه پایان یافت: انسانی با زبان الکن و پاسخی در دست، از خواب بیدار می شود.
و در اینجا من پرفورمنس ضرغام را که از ۳۰ بهمن ماه به مدت یک هفته، در زیرپله آغاز می شود بی هیچ کم و کاستی، اقتباسی می دانم ناخودآگاه و ناخواسته اما هم کفو با این تجربه بی بدیل شمنی و ضرغام در این میانهی پرفورمنس البته وجدان بیدار و معذب بشری است که امکان خلق به خاطر لکنت زبانش – و در برهه ای از زمان – از او گرفته شد و او آن زبان را البته از خلال آن لکنت و رسانه پرفورمنس دیگربار دوباره بازیافت.
او از قضا در ۱۵ دقیقه خود، یاریگر و چینش دهنده پرسش ضمنی شمای مخاطب است و به خصوص آنگاه که کلمه ای را از میان ده ها کلمه پیشنهاد شده انتخاب می کنید و به نحوی از انحاء، پروبلماتیک بودن آن کلمه را برای خود، به رخ ضرغام می کشید. پس آن کلمه را در اختیارش قرار می دهید و او نیز با آن کلمه و لکنتی که بر او عارض است داستان های شوک آور زندگی اش را برای مخاطب بازگو و تعریف می کند و به بیانی پاسخ ضمنی خود را به پرسش ضمنی شما می دهد اما سرانجام کار نیز زنگیست که در راس اتمام آن ۱۵ دقیقه که به صدا درآمد، ضرغام نیز در هر کجای روایتش که باشد، آناً داستان را قطع می کند و نفر بعدی وارد اجرای پرفورمنس می شود.[۱]
این فضای مهیب و تکان دهنده البته در پس پشت آن، به شیرینی و خنکای دم صبح، حکایتی ضمنی را در دل خود نیز می پروراند که امروزهی روز، بشر قادر به سخن گفتن نیست آنگونه که از دل سخنش و فقط سخن و کلماتش، نه هیچ چیز دیگر، رخدادی عظیم، او و دیگری را یک سره از نو، سرحال و زنده و امیدوار، به شعف و شادی و زندگی رهنمون سازد. رخداد زندگی؛ زندگیِ سرشار از حس گرم کلمه ای که همچون نور بر بدن، ادراک شود یا آن جنبش رقص گونه و پرآب و چشم کلمات بر بدن که با نرمش و نوازش خود، زنانه وار تن را کمی بیاساید و سایه سارش باشد یا آن شاعرانه سخن گفتنی که با ضرب و وزنی که بر کلمه بار می کند، موسیقی را در خود قالب تهی کند و گوش نواز شود و سرانجام کار نیز کلمه ای که به لذت بدن فرو شود و ارگاسم را به نعره در آورد، بی هیچ کم و کاستی.
پس ضرغام از فقدان و الکنی زبان در این رخداد آفرینی هایش، که گویی حکایت غریب و دور از دسترس برج بابل است، فریاد سر بر می زند و از «کن فیکونی»که با زبان حاصل نمی شود، سخن اشارت می کند. اما از طرف دیگر نیز بدیل این «زبان الکن» را در حین پرفورمنس ۳۰ بهمن و روزهای پس از آن طلب می کند.[۲] او خود این مسئله غامض «شکاف زبانی» را در یادداشتی بر نمایشگاه اخیر آیدا علیزاده در «زیرپله»، اینگونه صورت بندی می کند:
“مواجههی ناب، رویارویی انسان با زبان وشکاف ناشی از آن است. شکاف و تمایزی که با پیدایش زبان، میان «حقیقت ابژه» و «کلمه» جدایی انداخت و ساختار هستی بشری را یک سر دگرگون کرد؛ بشری که تا قبل از آن، تفاوتی میان چیز (Thing) و کلمه نمی دید و «زبان»، پیرامونِ اثر از بنیاد، کارکردی تماماً آفرینشگر داشت. به عبارتی [شکاف] میان آن زبان «کن فیکون»[۳] و تحمل، پذیرش و پایه ریزی زیستنی جدید با ویژگی های این زبانی که از این پس آفرینش گر نیست، بلکه صرفاً می نامد و با حروف و آواها نقش بازی می کند، [همان] مواجههی بنیادین است. مواجهه با واقعیتی که عدم پذیرش اش سرانجامی جز نابودی در بر ندارد” (ضرغام، ۱۳۹۴).
و در اینجاست که خلسه شمنی و شوک ضرغامی، در یک کلام خرق عادت های مالوف هستند، عادت هایی که زبان دربند را برساخته اند تا انسان، الکن و مرده، در خود فرو رود. این شوک، البته همان مواجهه ای است که ضرغام بدان نظر دارد و شاید در پی آن شوک در نظر داشته باشد که مخاطب را به این شکاف و ناتوانی مستتر در زبانش آگاه تر کند.
اما در این میانه حال، به فراتر از این ناتوانی زبانی می اندیشم و آن را در پرفورمنس پیش رو با طرح این پرسش ها به انتظار می کشم که در پس پشت این شوک چه بر من می گذرد؟ آیا داستانی که ضرغام با کلمات انتخابی من و از زندگی خود می سازد، از این رو شوک آور است که داستان زندگی من نیز بوده؟ داستانی که آن را به تدریج به فراموشی سپرده ام؟ آن روایت های کهنه نسیان بشری و فراموشی خاطراتمان از نور و رنگ و آب یا همان زبان کودکی که از ما دریغ شد. اینکه نمی توانیم ذوق امان را با جیغی از ته گلو فریاد بزنیم و این که فراموش کرده ایم آن کلمه ای که انتخاب کرده ایم و به ضرغام داده ایم از قضا همان است که نه در دیگری ضرغام وار، بلکه الکنی و عدم تحقق اش را باید در بی جسارتی و پژمردگی «خود بی زبان خود» جستجو کنیم. نه آن خودی که زبان لقلقه اش است بلکه آن خودی که ضرغام با شوک هایش تلاش می کند یا وادارش می کند که بیدار باشد و فریاد بزند که «ای خود، آسوده نخواب که دیگران نیز بیدار نیستند». خودی که پس از پایان پرفورمنس شاید بتواند آن کلمه انتخابی اش را به شعر و در فضایی عمومی و در منظر همگان بسراید و معماری و دکوراسیون خانه اش را فی المثل کمی با آن کلمه، از نو بیاراید و تغییر دهد و نیز بسیاری کارهای دیگر. و میدانم که این قسم نتیجه عملی پرفورمنس، همان منشی است که ضرغام عزیز در پی آن است.
بنابراین و کوتاه سخن، وقتی به این تلاش ضرغام فکر می کنم به یاد خود می افتم و بلند از درون این متن ها دیگران را صدا می زنم که من هم الکن هستم البته نه به آن خوش و آب رنگی که ضرغام در دوران دانش آموزی اش به آن گرفتار شد ولی جسارتش را دارم که در زیرپله، یواشکی و به احتیاط بدان اعتراف کنم. اعترافی به این که جایگزین لکنت زبانم، که ریشه در کودکی و نوعی زندگی اتوکشیده و به اصطلاح بی خدشه بود، در موسیقی و نوشتن خواست جبران کردن دارم و شاید همین اعتراف ها و بیشتر جبران کردن ها برای من و تمام انسان های معذبی که با ضرغام در مواجهه قرار می گیرند، کافی باشد.
و در این راستا، همین جمع زیرپله و رویکردهای استوارش در «به سرانجام رسانی این دست پروژه های هنری» که خود شکوفان کننده تجربه انسانی هستند، بسیار بسیار در این وانفسای بی دردی هنر و هنرمند، شایسته تقدیر و تشکر است آنجا که آغوش اشان در «به مشارکت طلبیدن بینندگان و مخاطبین»، «عمومی سازی هنر» و نیز «زمینه سازی برای مشارکت حامیان و دوست داران هنر در شکل گیری طرح های هنری» گشوده و باز است (برگرفته از پیش بیانیه زیرپله، ۱۳۹۴). این گشودگی و باز بودن بر روی جهان های ممکن مخاطبانی همچون من و بسیاری از دیگر به اصطلاح «عمومی های هنر»، البته ره گشا خواهد بود اگر به خودمداری «من مخاطب» و «مای زیرپله» منجر نشود و در این راستا آنچه بسیار امید برانگیز است منش جمعی مباحثه، تفاهم ،گفتگو واجماع نهایی پیرامون به حک و اصلاح در آوردن ایده هایی همچون ایده های ضرغام در زیرپله است. آن قسم از منش گفتگویی و احترام به شعور هنرمند و مخاطب هنرمند که «کارگروه هسته مرکزی هنرمندان زیرپله» را بسیار متمایز از خودشیفتگی های هنری مالوف و مرسوم، رو به سوی آینده ای خلاق تر و هنری تاثیرگذارتر بر زیست انسانی رهنمون می کند، آینده ای که شاید زبان هنری اش بسیار بیشتر از الکنی هنر معاصر، کن فیکون وار، این بار به دگرگونی زندگی انسانها نظر داشته باشد.
در پایان و از آنجا که استتس هنرمند این پرفورمنس، محمد حسین ضرغام، بخشی جدایی ناپذیر از شرح و توضیح پرفورمنسی بود که بر آن ورود و فرودی داشتم، استتس هنرمند در باب پرفورمنس پیش رو در انتهای این یادداشت، آورده خواهد شد:
همیشه «زبان» را دوست داشته ام. با هر معنا و منظورى که شما برداشت کنید؛ فرقى ندارد. تمامِ برداشت هاى ممکن از زبان و تمامِ کارهایى که محورشان «زبان» باشند برایم به طرزِ عجیبى جذاب اند؛ باز هم فرقى نمى کند که منظور از زبان کدام باشد. سر و کارم به انواع و اقسامِ «زبان» افتاده و کارهاى مختلفى هم با زبان انجام دادم و باز هم این کار را مى کنم. مثلا بعضى وقت ها دوست دارم روبروى آیینه مسواک ام را رویش بچرخانم یا زیرِ دوش، بیرون اش بیاورم تا زیرِ ضربه هاى محکمِ آب خستگى هایش دربرود. اولِ صبح، رویش خامه و عسل مى گذارم. اگر نشد؛ فقط تلخىِ قهوه یا چاى. چندبار بدونِ اختیار، گاز گرفته شد. جراحت هم داشته، و گهگاهى «فرج بعد از شدّت». چند بار جلوى آیینه بیرون آوردم اش براى گرفتنِ عکس. عکس هاى خوبى هم گرفتم. حتا رویش کلمه نوشتم، با قلم. کلماتى که قرار بود به کمکِ خودش گفته شوند را رویش نوشتم تا کمتر خسته اش کنم و براى جواب دادن به دیگران صرفا خودش را نشان بدهم.
انگار هر چیزى که براى آدم اهمیت دارد، فراز و نشیبِ بیشترى هم سراغ اش مى رود. مثلا وقتى که دانش آموز بودم، زبان ام سکته کرد. کارایىِ عادى اش را از دست داد و دیگر بجاى برقرارىِ رابطه، اعصابِ مردم را خط خطى مى کرد یا این که روابطِ قبلى ام با آن ها را از بین مى برد. هنوز هم این کارکرد (یا بهتر بگویم «ناکارکرد») را حفظ کرده ولى من توانستم با «نوشتن» و متن، راه «ها»ى دیگرى پیدا کنم. نوشتن به من کمک کرد تا بتوانم از «تِته پِته»، پا در مسیرى بگذارم پُر از امکانِ خلق.
یک امکان، گریزِ دوباره است به همان زبانِ الکن. «زبان» به هر معنایى که فکر کنید.
بهتر بگویم: اجرایى به پاسداشتِ تمامِ «ناکارکردها»، و اداى دِینى به ناکارایىِ زبان، تا در این مواجههى پانزده دقیقه اى، محرمانه ها و شوک هاى زندگى ام به انتخابِ مخاطب بیرون بریزند.
محمد حسین ضرغام
زمستان هزار و سیصد و نود و چهار
تهران – زیرپلّه
منابع
ضرغام، محمد حسین. یادداشتی در ارتباط با نمایشگاه اخیر «آیدا علیزاده» در زیرپله. زمستان ۱۳۹۴. در دست انتشار.
پیش بیانیه زیرپله. تهران: گروه هنری زیرپله، ۱۳۹۴. در دست انتشار.
Harner, Michael. Cave & Cosmos; Shamanic Encounters With Another Reality. Berkeley, California: North Atlantic Books, 2013.
[۱]- همچنین علاوه بر روزی ۸ تا ۱۲ اجرای ۱۵ دقیقه ای و در کل آن ۹۶ اجرا، یک دوربین فیلم برداری نیز تمام واکنش های ریز و درشت گفتاری و تنانه مخاطبان را ثبت می کند. در نهایت نیز با تدوین این فیلم های آرشیوی، آنها به همراه ده ها جعبه فلزی از کلمات انتخابی، بسته ای را تشکیل داده و به فروش می روند.
[۲] – والبته به زعم من بیشتر در مقام فقدان این زبان شریف تا خلق دوباره آن.
[۳]- ضرغام: “اشاره به کن فیکون، اشاره به زبانی است که اراده اش منطبق است بر موجودیت و عینیت چیز: «باش، پس آناً همان می شود».” (ضرغام، ۱۳۹۴).