شفقنا- شیما گل محمد: ناصر فکوهی، استاد انسانشناسی دانشگاه تهران و مدیر مؤسسه انسانشناسی و فرهنگ ایرانی است. فکوهی دکترای انسانشناسی سیاسی خود را در سال ۱۳۷۳ از دانشگاه پاریس دریافت کرد. وی آثار متعددی در حوزهٔ انسانشناسی اعم از تألیف و ترجمه دارد. از مهمترین تألیفات وی میتوان به کتابهای تاریخ اندیشه و نظریههای انسانشناسی، انسانشناسی شهری و پارههای انسانشناسی اشاره کرد. به همین جهت درباره دلایل تنزل فرهنگی ایران با او گفتوگو نشستهایم که مشروح آن را در زیر میخوانید:
شفقناـ شما در یکی از گفتگوهایتان ذکر کردهاید فرهنگ و نظام اجتماعی در حال دگرگونی هستند و بدون دگرگونی نمیتواند باشد اما در تعریف هنجارهای فرهنگی، عموماً عنوان میشود که باید بر رفتارهای ثابتی تکیه زنند. با توجه به این نکته نخستین پرسش ما این است که آیا شما معتقدید معیار رفتارهای فرهنگی ثابت است یا متغیر؛ و اگر متغییر باشد بر چه اساس و با چه سرعتی نسبت به گذشته تغییر می کند؟
نوشتههای مرتبط
دگرگونی و تحول اصل است و این به نکتهای اساسی و ذاتی حتی در بطن حیات بر میگردد و آن این است که موجودات زنده برای آنکه باقی بمانند و رشد کنند باید حرکت داشته باشند که خود هم نوعی تغییر است و هم نیاز به رابطه و مبادله با محیط و تغییرات درونی و برونی در این مبادله دارد. افزون بر این موجودات نه فقط برای حرکت بلکه برای تمام نیازهای خود باید بتوانند با یکدیگر و با محیط مبادله داشته باشند و لازمه مبادله وجود تفاوت است. موجودات کاملاً یکسان و بدون هیچ نقطه تفاوتی با یکدیگر، نمیتوانند مبادلهای با هم داشته باشند. مثال میزنم دو نفر که کاملاً از لحاظ فکری شبیه به هم باشند و به فرض محال در همه موارد مثل یکدیگر بدون کمترین اختلافی فکر کنند، قادر نخواهند بود با یکدیگر صحبت کنند زیرا موضوعی برای گفتگو نخواهند داشت. تفاوت است که این موضوع و انگیزه گفتگو را میسازد. دقیقاً مفهومی که ما در «تبادل نظر» داریم. اما با در نظر گرفتن این مسئله باید به نکته دومی نیز اشاره کنیم: اینکه در پدیدههای فرهنگی، میزان تغییر و تحول به یک اندازه نیست. هر اندازه پدیده فرهنگی ساختاریتر باشد تغییرات آن در طول یک محور زمانی، کمتر و هر اندازه پدیده غیرساختاری و میزان عاملیت در آن بیشتر باشد باشد، تغییرات بیشتر میشوند. برای نمونه بسیاری از افراد از طریق تحصیل یا فعالیتهای هنری و غیره با یکدیگر کار و فعالیت میکنند، این فعالیتها بسیار متغییرند و عاملیت در آنها بسیار بالا است. اما اگر افرادی که در این فعالیتها شرکت دارند وارد روابط ساختاری شوند مثلاً خانواده تشکیل دهند میزان عاملیت و تغییرات در شرایط نهادی جدید کمتر میشود. دلیل آن است که فعالیت مشترک یک پدیده اجتماعی کمتر ساختاریافته و خانواده یا یک نهاد اجتماعی در این رده، یک پدیده بیشتر ساختاریافته است. بنابراین در اولی شاهد تغییرات بسیار بیشتری نسبت به دومی هستیم. اما در هیچ پدیده اجتماعی ما با درجه صفر تغییر روبرو نیستیم همانگونه که هیچ پدیدهای نمیتواند میزان تغییراتی بیشتر از حدی را در زمان مشخصی تحمل کند. در هر دو صورت پدیده اجتماعی تخریب شده یا تغییر محتوایی و شکلی کاملی خواهد داد و به چیز دیگری تبدیل میشود. از مشخصات جامعه مدرن و جهانی شدن نسبی شدن هر چه بیشتر ساختارها و بنابراین بالا رفتن هر چه بیشتر تغییرات حتی در هنجارهای اجتماعی است که باید این امر را مدیریت کرد. مدیریت نیز به معنی زور گفتن نیست. بلکه باید خود را با موقعیتهای جدید انطباق بدهیم و تغییرات را در سطحی و به صورتی نگه داریم که به آسیب تبدیل نشوند.
شفقنا ـ آیا فرهنگ ما دچار بحران شده است؟
بله اما نه لزوماً از دیروز یا دو یا ده یا بیست سال پیش. به نظر من تمام کشورهای موسوم به پیرامونی یا در حال توسعه با توسعه و گسترش استعماری و به دلیل ورود ساختارها، هنجارها، رفتارها و اندیشههایی که نه از آن خود آنها بلکه از بیرون به آنها وارد و تحمیل شدند، آسیب دیدند و این آسیب تا امروز ادامه یافته است. البته ورود این نوآوریها صرفاً آسیب به همراه نداشته بسیاری از امکانات و قابلیتها نیز حاصل این ورود بودهاند. اما در آنچه به بحران مربوط میشود باید گفت مشکل اساسی در فرایندی است که در علوم اجتماعی به آن «گسست فرهنگی» میگویند یعنی عدم انطباق فرهنگ مادی و غیرمادی در یک جامعه. اینکه کارها و فکرهای ما یا همه ما با یکدیگر خوانایی نداشته باشند. یا به عبارت دیگر حاضر نباشیم فرهنگ غیرمادی قابل انطباق با یک فرهنگ مادی را بپذیریم. مثلاً زندگی در آپارتمان که یک موقعیت مادی است با زندگی در خانه مستقل (یک موقعیت مادی دیگر) کاملاً متفاوت است. فرهنگ غیرمادی ِ آپارتماننشینی با فرهنگ غیرمادی خانهنشینی فرق میکنند. حال اگر خواسته باشیم باز به زور در آپارتمان بنشینیم و مثل خانه رفتار کنیم، دچار آسیب و مشکلات گوناگون و در نهایت بحران خواهیم شد. از این لحاظ جامعه ما از صد سال پیش تا امروز دائماً با چنین وضعیتهایی در همه ابعاد زندگی اجتماعی تجربه کرده و بیشتر تلاشش آن بوده که در یک جهت یا در جهت دیگر از زور برای حل مشکلاتش استفاده کند. پیش از انقلاب جهت زور در آن بود که افراد را سمت سبک زندگی غربی سوق بدهند و امروز برعکس. اما در هر دو مورد ما نه به آنچه میخواهیم، بلکه به آسیبهای اجتماعی میرسیم که رسیدهایم. و به نظر من در حال حاضر ما مرحله گذار از آسیبها را به بحران طی میکنیم که میتواند کمابیش طولانی باشد و اگر کاری برای جلوگیری از آن یا مدیریت و درمانش انجام نشود، ممکن است بسیار خطرناک نیز باشد.
-شفقناـ با شواهدی که در جامعه ما دیده میشود به نظر می رسد که ما دچار بحران فرهنگ هستیم.
چنین است. بر آنچه در بالا گفتم میتوانم این نکته را اضافه کنم که گسست فرهنگی ما در زمینه خود ِ فرهنگ یعنی سبک و سیاق زندگی روزمره، سلایق زندگی، نحوه پوشش و کار و تفریح و غیره در کشور ما بیشتر بوده است. بسیاری از افراد تصور میکنند که این موارد که با عنوان کلی «سبک زندگی» میشناسیم اولاً چندان مهم نیستند و به مسائل اجتماعی فرعی مربوط میشوند و ثانیاً به سادگی با ابزارهای آموزشی قابل تغییر هستند. اما من با اطمینان و بنا بر تجربه صد سال اخیر، نه فقط در ایران، بلکه در تمام جهان و نه فقط در نظام های دمکراتیک بلکه در تمام نظامها از جمله نظامهای توتالیتر (که بیشترین فشار را از این لحاظ به مردم وارد کردند) میتوانم با اطمینان بالایی بگویم که در هر دو مورد این تصورات، بیهوده و نادرست و برای یک جامعه بسیار هزینه بر است. سبک زندگی از مهم ترین پدیده های اجتماعی در همه جای دنیا است و تغییر آن با ابزارهای دولتی و زور و سلایق ایدئولوژیک نه تنها ممکن نیست بلکه اغلب نتیجه معکوس با اهداف مورد نظر ایجاد میکند.
شفقنا ـ آیا جامعه دچار بی هویتی فرهنگی شده است؟
در بسیاری از افراد چنین است. اما باید دقت داشت که بیهویتی، خود یک موقعیت پایدار نیست. بنابراین میتوانم بگویم مردم ما بیشتر دچار سرگشتگی هویتی شدهاند، نوعی ابهام هویتی تا بیهویتی. بدین معنا که نمیدانند به کدام هویت، به کدام سبک زندگی، به کدام سلایق علاقهمند هستند، زیرا در بسیاری از موارد نه بر اساس خواست واقعی خودشان، بلکه بر اساس حسابگریهای فرصتطلبانه و یا واهمه از تنبیه، سلایق و شیوههای زندگی خود را تنظیم میکنند که روشن است کاری بسیار نادرست وآسیبزا است. بیهویتی قابل درمان است اما ابتدا باید تشخیصش داد، آن را به رسمیت شناخت و راه درست درمان را یافت. ما نه در تشخیص موفق بودهایم، نه در به رسمیت شناسی و نه در نتیجه در درمان آن: اینکه افراد مطمئن نباشند که از لحاظ اقتصادی میتوانند کار داشته باشند، اینکه حتی نسبت به آنکه بتوانند در سرزمین خود آیندهای بهتر ولو در سال های دور داشته باشند و بنابراین تصمیم به مهاجرت بگیرند، همه پدیده هایی منفی هستند که نشان میدهند بیهویتی به وجود آمده و یا بهتر بگوییم تعلق هویتی به یک سرزمین یا وجود ندارد یا ضعیف است. این امر قابل درمان است و اتفاقا یکی از راههای اصلی مقابله با آن بهبود وضعیت اقتصادی و بالا بردن آسایش و رفاه است. اما تداوم در فقر و بیثباتی اقتصادی، بیشترین زمینه مساعد را برای بیهویتی ایجاد میکنند.
شفقنا ـ اوضاع نابسامان اقتصادی چه تغییراتی در فرهنگ ما ایجاد میکند؟یا چقدر شرایط فرهنگی ما را تحت تأثیر قرار داده است؟
اوضاع نابسامان اقتصادی و نبود پشتوانههایی که به افراد دلگرمی بدهند که آینده شان دستکم به صورت نسبی تأمین است، مثلاً وقتی زوجهای جوان مطمئن نباشند که میتوانند ازدواج کنند، یا میتوانند فرزندانی داشته باشند و برای آنها از امکانات آموزش بهداشت برخوردار باشند، اینکه کسی امیدی به آینده نداشته باشد و همه فکر مهاجرت باشند، اینکه همه احساس نوعی شکنندگی اقتصادی بکنند، بدترین موقعیت برای آن است که انتظار داشته باشیم بتوانیم با بیهویتی و یا با کمبود احساس هویت و تعلق داشتن به یک فرهنگ و سرزمین، مبارزه کنیم. از این رو، سیاستهای اقتصادی کلان بسیار مهم هستند و تاثیر فرهنگی عظیمی دارند.
شفقناـ برای بهتر شدن وضعیت فرهنگی در جامعه چه راهکارهایی را توصیه می کنید؟
بارها گفتهام؛ چندین رویکرد بسیار روشن را میتوان بر اساس تجربه تاریخی کشور خودمان و سایر کشورها مطرح کرد: نخست رویکردهای اقتصادی مبتنی بر انسان – محور کردن زندگی اجتماعی یعنی اهمیت دادن و تامین نیازهای مردم در کشوری که با ثروت ایران انتظارات زیادی ایجاد میکند و باید از طریق مقابله با فساد و مدیریت مناسب این وضعیت، رفاه را ایجاد کرد و تا حد امکان از سیاستهای نولیبرالی پرهیز کرد؛ دوم اینکه دولت دست از دخالت در زندگی مردم و به خصوص سبک زندگی آنها بردارد و در امور خصوصی مردم دخالت نکند و سیاستگذاریهای کلان بکند، همچنان که کار فرهنگی را به خود مردم و سازمانهای مردم نهاد بدهد و نخواهد به جای همه، خودش کار کند و تصمیم بگیرد و تکلیف همه امور را روشن کند؛ سوم اینکه روابطمان را با تمام فرهنگهای دیگر و از جمله روابط فرهنگهای درون کشور خودمان را با یکدیگر هرچه بهتر کنیم و بدانیم که انسجام ملی تنها از طریق نزدیکی و به رسمیت شناختن همه فرهنگها و زبانها در داخل تامین میشود همین طور که در خارج از کشور هم باید به دنبال دوستی رفت و هر کاری کرد که بر تعداد دوستان تا حداکثر افزود و از تعداد دشمنان تا حداکثر کاهش ایجاد کرد؛ و سرانجام اینکه باید آزادیهای دموکراتیک و بیان و فضای سیاسی باز را به حداکثر ممکن رساند و به مردم این احساس را داد که به آنها اعتماد وجود دارد و حق اعتراض دارند ومسئولان همگی نسبت به اعمالشان پاسخگو هستند و حکومت قانون نه در حرف بلکه در عمل جاری است.
شفقناـ چرا در برخی از موارد سبکهای زندگی متفاوت محترم شمرده نمیشود؟
دلایل متفاوت است؛ در اغلب موارد ما با اشکالی ایدئولوژیک از باور روبرو هستیم به معنای آنکه انعطاف لازم نسبت به واقعیتهای فرهنگی از میان رفته است و جای خود را به نوعی سخت شدن و بیتفاوت شدن نسبت به ماهیت پیچیده و متغییر سبک زندگی و فرهنگهای متفاوت داده است. ایدئولوژی، معانی زیادی دارد اما در معنای مورد نظر ما یعنی: نوعی ساختار ذهنی غیر قابل انعطاف که فرد یا گروهی به خود دارد و او را دچار این توهم میکند که میتواند قویتر از یک فرهنگ زیست شده و اصولا قویتر از خود قدرت زیست باشد. ما نمونههای بیشماری از این توهم را از کوچکترین و ضعیفترین آنها در واداشتن دیگری به اطاعت از امری خاص تا بزرگترین و باور ناپذیرترین آنها در واداشتن آدمها به رفتار کردن به شیوههای غریب دیدهایم. اما تقریباً هیچ موردی تا کنون در جهان و در قرن بیستم که حادترین اشکال ایدئولوژی سیاسی در قالب رژیم های توتالیتر نیز در آن ظاهر شدهاند نداشتهایم که چنین رژیمهایی دقیقاً زیر بار همین گونه رفتارهای ایدئولوژیک از میان نرفته باشند. این تخریب سیستم مرکزی در فاشیسم هیتلری کمتر از ۱۵ سال طول کشید، در چین کمی بیش از ۲۰ سال، در کامبوج در حدود ۵ سال و جایی که شاید بیشترین دوام داشت در شوروی پیشین بود که شاید در حدود پنجاه سال ادامه یافت. اما در همه جا برغم بدترین خشونتهای بهکار گرفته شده (مثلا در کامبوج که یک سوم جمعیت قتل عام شدند تا کمونیستها، تلاش کنند سبک زندگیای را که مایل بودند به مردم تحمیل کنند) در نهایت نه مردم بلکه سیستم مرکزی نابود شد و البته در این نابودی میلیونها نفر را نیز به کشتن داد. بنابراین در یک کلام دلیل عدم احترام گذاشتن به سبکهای زندگی متفاوت را باید توهم نسبت به قدرت خود و پایداری و همیشگی بودن آن و توهم نسبت به اینکه زور نسبت به فرهنگ قدرتمند تر است، جُست.
شفقناـ بر اساس سبکهای زندگی متفاوت، فرهنگهای متفاوتی و تنشهایی در جامعه بوجود میآید. برای از بین بردن این تنش ها باید چه کارهایی کرد؟
اگر ما اصل تکثر در فرهنگ و حق متفاوت بودن را بپذیریم، و از توهم اینکه می توان با زور و تخریب «دیگری» یک جامعه را اداره کرد بیرون بیاییم، خواهیم توانست نگاهی دیگر به تفاوت داشته باشیم و آن را بهتر مدیریت کنیم و از به وجود آمدن این تنشها جلوگیری و یا آنها را کاهش دهیم. اما دو نکته را بگویم. اولاً اینکه اگر زور کنار برود ممکن است حتی ما با تفاوتهایی کمتر هم روبرو بشویم بسیاری از افرادی که برای مثال در جامعه ما خود را متفاوت نشان میدهند این کار را برای مخالفت با اجباری بودن این یا آن سبک زندگی انجام میدهند و به نظر من ممکن است با کنار رفتن و عادی شدن روابط و به خصوص بالا رفتن اعتماد اجتماعی، حتی تفاوت کمتری در سبکهای زندگی دیده شود. اما مهمتر از اینکه تفاوت کمتر بشود این است که تفاوت در سبکهای زندگی به سوی تنش و ناسازگاری با هم نروند یعنی افراد یک جامعه به دلیل متفاوت بودن با هم با یکدیگر دشمنی نکنند. این کار را بدون شک میتوان با مدیریت تفاوت انجام داد اما برای مدیریت تفاوت باز هم تکرار میکنم نیاز به پذیرش تفاوت دارد.
شفقناـ تعارض هایی که در جامعه وجود دارد تا چه اندازه اثرات منفی و مثبت باخود بهمراه داشته؟یا به عبارتی تعارض های فرهنگی تا چه اندازه به ارتقا فرهنگ کمک کرده است؟
من از واژه تعارض استفاده نمیکنم چون در تعارض ما مقابله و نوعی خشونت داریم. اینکه فردی بخواهد به گونهای تفریح کند و دیگری به گونهای دیگر، اینکه فردی بخواهد به گونهای برنامه تلویزیونی تماشا کند و فرد دیگری گونهای دیگر، تعارض نیستند، بلکه اموری کاملاً رایج در فرهنگها به ویژه در پهنههای چند فرهنگی مثل کشور ما شمرده میشوند. این تفاوتها را نباید ضدیت فرض کرد . این در حالی است که نگاه ایدئولوژیک برای منافع خودش اینها را ضدیت نشان میدهد تا از این تفرقه قدرت بگیرد. سالها است در منطقه خاور میانه یا در شرق اروپا یا در نقاط دیگر جهان بازی قدرتهای بزرگ همین بوده که گروههای متفاوت مردم را دشمن یکدیگر نشان دهند و آنها را به جان یکدیگر بیاندازند تا بتوانند خود با آسودگی و راحتی بیشتری حاکم باشند. این از روشهای بسیار رایج در سیاست استعماری بریتانیا بود که به ضرب المثل معروفی در فرهنگ ما هم رسیده و یک نظریه توطئه به وجود آورده که :«همه چیز زیر سر انگلیسی ها است!» اما هر چند این نظریه توطئه مثل اکثر نظریههای توطئه، نوعی سادهنگری است اما خود ناشی از یک سیاست طولانی مدت استعماری است که هدفش آن بود که تفاوت را به تعارض و دشمنی تبدیل کند و برای این کار از باورهای دینی، اخلاقی و از آن هم بیشتر از تفاوت در سبکهای زندگی مردم استفاده میکرد. ما هم ممکن است خواسته یا ناخواسته در دام همین نوع راه و روش بیافتیم و خود بازی مخالفان را به انجام رسانیم که بسیار خطرناک است و باید از آن برحذر باشیم.
این مطلب قبلا در سایت شفقنا منتشر شده است.
لینک مطلب: https://fa.shafaqna.com/news/827296/