انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

معماری «فرم‌ْکالا» در عصر «جامعه نمایش»

آیا جهان بدون معماری فرم‌گرای کالایی، چیزی کم دارد یا دنیای انسانی‌تر، دوست‌داشتنی‌تر و جای بهتری برای زندگی است؟ خلق فرم خاص، عجیب و غریب، تحیربرانگیز و نمایشی، می‌تواند ما‌به‌ازای خلق فضای دوستانه، انسانی و خودمانی به‌مثابه کمال مطلوب معماری تلقی شود؟…

به گفته فوئرباخ «زمانه ما … تصویر چیزی را به خود آن چیز، نسخه کپی را به نسخه اصلی، بازنمود را به واقعیت و نمود را به بود ترجیح می‌دهد… آنچه برایش مقدس است وهم است و بس. اما آنچه نامقدس است، حقیقت است. از این هم بهتر، هرچه حقیقت کاهش و توهم افزایش می‌یابد، مقدسات در نظرش بزرگ‌تر می‌گردد، آن‌چنان که اوج توهم برایش همانا اوج تقدس است (پیش‌گفتار دومین چاپ ذات مسیحیت، به‌نقل از: گی‌دوبور، ۱۳۹۳: ۵۵).

عصر امروز، بی‌شک عصر «نمایش» است. به زعم دوبور (۶۲: ۱۳۹۲) «جامعه‌ای که بر صنعت مدرن متکی است، نمایشی بودنش اتفاقی یا سطحی نیست، چنین جامعه‌ای از بنیاد نمایش‌گراست؛ نمایش هیچ مقصود دیگری جز خودش ندارد». دنیای فراصنعتی امروز، که تکنولوژی بر همه ارکان زندگی انسان و همه ساحات وجودی و اندیشه‌اش مسلط است، از اساس نمایشی است و لازمه تبلور آن، «خلق تصویر» است. خلق تصویر، ابزار پیشبرد ساختارهای جهان کنونی است. «نمایش چونان گرایش از طریق وساطت‌های تخصصی مختلف، به نشان‌دادن جهانی که دیگر مستقیماً دریافتنی نیست، ممتازترین حس انسانی را، که در زمان‌های گذشته حس لامسه بود، به‌طور عادی حس بینایی می‌داند که انتزاعی‌ترین و فریب‌خورنده‌ترین حس منطبق با انتزاعی‌گری تعمیم‌یافته جامعه کنونی است»(دوبور، ۱۳۹۲: ۶۳). جامعه نمایشی امروز، انسان پسامدرن را به موجودی تک‌ساحتی و تک‌حسی بدل کرده است. گویی انسان امروز، همه نیازهای روحی، روانی و مادی‌اش را از طریق چشمانش برطرف می‌سازد. او عادت کرده است همه چیز را با قوه باصره‌اش بسنجد و ارزیابی کند. حتی سایر حواس نیز در همین راستا موره بهره‌برداری قرار می‌گیرند. «نمایش رؤیای شوم جامعه مدرن زنجیری است که نهایتاً بیانگر چیزی جز میل خوابیدنش نیست و نمایش نگهبان این خواب است»(همان‌: ۶۵). امروز، جایگاه انسان و جهان از موقعیت سوژه و ابژه به موقعیت شاهد و مشهود تغییر یافته و مهم‌ترین کالای تولیدی عضر حاضر، «تصویر» است. «از خودبیگانگی تماشاگر به سود موضوع نظاره‌شده است: او هرچه بیشتر نظاره می‌کند، کمتر زندگی می‌کند؛ هر چه بیشتر می‌پذیرد خود را در تصاویرِ غالبِ نیاز بازشناسد، کمتر هستی و میل خود را می‌فهمد. بیرونی بودنِ نمایش نسبت به انسانِ عامل در این امر نمودار می‌گردد که حرکاتِ او دیگر نه از آنِ خودش، بلکه از آنِ کسِ دیگری است که آن‌ها را به او بازمی‌نمایاند. از همین رو، تماشاگر هیچ‌جا احساسِ در خانه خود بودن نمی‌کند، زیرا نمایش در همه‌جا هست»(همان: ۶۹).

به زعم دوبور ما به‌سرعت در حال تبدیل‌شدن به جامعه‌ای از نظارت و بهره‌کشی هستیم. کنترل پنهان رفتار و زندگی خصوصی افراد از طریق تصاویر و دستگاه‌های تکنیکی، ‌تقریباً فراتر از روش بصری بسط یافته است؛ بازاریابی چندحسی تجارب، احساسات و آرزوهای‌مان را از طریق صداها،‌‌ بوها، مزه‌ها و مدرَکات بساوایی تحت کنترل گرفته است. درواقع، ما امروز از طریق حواس‌مان تحت استعمار قرارگرفته‌ایم. مفاهیمی چون «بازاریابی چندحسی»،‌ »علائم تجاری مبتنی بر حواس»، «ترغیب حسی»، «بهره‌گیری از ناخودآگاه حسی»،‌ »سوق دادن فضای ذهن» و «هوسرانی حسی بیش‌ازحد در مراکز خرید معاصر» برای توصیف استراتژی‌های حسی نوین در بازاریابی علمی امروز به‌کار برده می‌شوند.(Howes,2005: 281-303). به زعم یوهانی پالاسما شکل خاصی از «استعمار» معمارانه از طریق تقاضای موجه تکنولوژی‌های جدید، مانند تهویه مطبوع مکانیکی کارآمد، اتفاق می‌افتد که ساخت بنا را به سبک مشابه جهانی در هر جایی که نسبت به شرایط اقلیمی محلی بی‌اعتنایی وجود دارد،‌ ممکن می‌سازد(Pallasmaa, 2013). معماریِ نمایشیِ امروز به دنبال نوعی اثر آنی و شناسایی فوری محصول است؛ حتی امروز نمونه‌هایی از معماری «سوداگرایانه» و‌ پروژه‌های تجاری شده توسط دفاتر جهانی‌ساز آثار معماران امضاداری دیده می‌شود که آرزو دارند علامت قابل‌تشخیص خاصی را در آثارشان بیان کنند. بزرگ‌ترین امپراتوری‌های تاریخ تمدن همیشه قلمروی‌شان را با معماری خاصی نشان داده‌اند و معماری همواره قدرت را افزوده و ترویج کرده است. معماری تصویریِ جهانی‌شده امروز به‌شدت و جسورانه قلمروی اقتصاد مبتنی بر بازار جهانی را مطالبه می‌کند (Ibid).

 

به زعم یوهانی پالاسما (Ibid) معماری همواره از طریق تبدیل محیط‌های‌ انسانی به صور خیالین، استعاره‌هایی از نظم و زندگی شاعرانه و روایت‌های افسانه‌ای معمارانه از واقعیت و فرهنگ داستان‌سرایی کرده است. در طول تاریخ،‌ معماری میان ابعاد انسانی و کیهانی، ابدیت و حال، خدایان و میرندگان بده‌بستان کرده است؛ در خلق و نشان دادن تصویر-خویشتن (Self-image) شاعرانه در هر فرهنگِ مشخص نقشی مرکزی دارد. این مقصود شاعرانه در معماری یونان و آکروپولیس همانند سازه‌های معماری و سازمان‌دهی فضایی شهر رومی آشکار است. حوزه‌ای خاص از معماری آرمانی، مدینه‌های فاضله و آثار معماری افسانه‌ای را در برمی‌گیرد که حتی قصد ساخت آن‌ها وجود نداشته است؛ مانند نقاشی‌های معروف جیووانی باتیستا پیرانسی (۱۷۲۰ – ۱۷۷۸) موسوم به زندان اختراع، (Carceri d’Invenzione) آثار آرمان‌گرایان فرانسه مقارن با انقلاب کبیر و تصورات از معماری شیشه در میان معماران اکسپرسیونیست آلمان.

تکنیک‌های اجباری تصویرسازی امروز و شبیه‌سازی آنی معماری به نظر می‌رسد اغلب دنیایی از افسانه‌های خودمختار معماری می‌آفرینند که به‌کلی از خاک اساسی وجود (هستی) و اهداف هنرِ ساختن غافل‌اند. این، جهان معماری منحرفِ فاقد گرانش و مادیت، بساوایی و شفقت است. تصورات اولیه معماری، شکلی ماندگار را از فرهنگ و سبک زندگی بازتاب می‌دادند در‌حالی‌که تصورات رایانه‌ای تولیدشده امروز معمولاً به‌مثابه تمرین‌های گرافیکی صرف و خالی از معنایی از زندگی واقعی ظاهر می‌شوند. محیط‌های مطرح‌شده و صور خیالی معماری موهوم و بدلی امروز،‌ همانند مراکز خرید و میدان‌های شهری، ‌نمونه‌هایی از فقدان صداقت و پاکی فرهنگی هستند. آیا ما امروز با تصاویری که خودمان ساختیم اداره می‌شویم؟ بله ‌ همین‌طور است. تصاویر نشاط‌آور معماری دوران ما ناشی از خودنمایی و خودشیفتگی شخصی امور اساسی و قطعی سبک زندگی و ‌ارزش‌ها را از چشم ما پنهان کرده و چشم‌انداز آینده زیستی و اخلاقی را تیره‌وتار کرده است.

مصرف‌گرایی با ابزار اولیه‌اش،‌ تبلیغات،‌ حتی نتایج ایدئولوژیک دربردارد. جان برگر (۱۹۷۷:۱۴۹) بیش از سه دهه پیش دراین‌باره بحث کرده است: «تبلیغات، مصرف را به جانشینی برای دموکراسی تبدیل می‌کند. انتخاب چیزی که کسی می‌خورد (یا می‌پوشد یا سوار می‌شود) جای انتخاب‌های مهم سیاسی را می‌گیرد. تبلیغات همه آنچه را که در جامعه غیر دموکراتیک است، می‌پوشاند و جبران می‌کند؛ هم‌چنین همه آنچه در سایر نقاط جهان اتفاق می‌افتد را مستور می‌سازد». برگر مطرح می‌کند که ما در جهانی از واقعیت‌های چندگانه زندگی می‌کنیم و اجباراً در معرض واقعیت‌های ساختگی هستیم. در دنیای اطلاعات جهانیِ آنی و سرمایه سیال،‌ آشکارتر از همیشه است که حجاب درحال‌گسترش و تأثیر روانی آن اغلب حوزه مقاصد واقعی را مستور می‌سازد. تلاش برای برداشتن نقاب از چهره واقعیت جعل‌شده‌ای که مجبور به زندگی در آن هستیم، به وظیفه ناامیدانه روزنامه‌نگاری انتقادی و جنبش‌های مختلف شهری تبدیل شده است (Pallasmaa, 2013).

در این میان، فرمِ معماری نیز به‌مثابه یکی از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین کالاهای مصرفی و تبلیغاتی مطرح می‌شود. برخی از معماران، با درآغوش کشیدن شرایط کنونی جهان، هرچند برخوردار از نبوغ و البته با دانش در حوزه ریاضیات، هندسه فراکتال و تسلط بر برنامه‌نویسی رایانه‌ای، فرم محصول پارامترهای رایانه‌ای را به‌طور روزافزون به مخاطبان خود در سراسر جهان می‌فروشند. رویکرد آنان به مسأله فرم را که مشخصه شاخص معماری تندیس‌گرا و نشانه اوج نبوغ آنان در خلق نظام تازه هندسی متکی بر محاسبات پیچیده ریاضیاتی در عصر پردازش‌های فرامغز انسان است، می‌توان در بستر «جامعه نمایش» به‌مثابه ویژگی اصلی جامعه و جهان امروز و تحت عنوان «فرم به‌مثابه کالای نمایشی» تحلیل کرد. به‌قول ایتالو کالوینو «بارش بی‌پایان تصاویر» آثار پروژه‌های فرازمینه‌ای و فراانسانی برخی از معماران قابل‌فهم‌تر در همه رسانه‌های تخصصی و غیرتخصصی مربوطه، مخاطب را در شرایطی قرار می‌دهد که باید آنچه می‌بیند را پذیرفته و آن را بهترین امکان وجودی چیزی که می‌خواسته، تلقی کند. درحالی‌که ریچارد کرنی برای این وضعیت از مفهوم «اعتیاد به تصاویر» استفاده می‌کند، رولان بارت فرهنگ به‌کلی پساصنعتی و پسامدرن عصر رسانه‌های انبوه را «تمدن تصویر» می‌خواند. امروز وفور تصاویر، اغلب موجب احساسی بی‌رحمانه از افراط و انباشتگی می‌شود؛ نوعی خفگی در دریای سارگاسو از تصاویر بی‌پایان. بسیاری از پروژه‌های معماری، بدون التزام جدی به عملکرد، مقیاس، کیفیت فضا و … تنها بیمناک خلق تصاویر خوشایند از خود هستند.

از سوی دیگر، فوئرباخ به‌دقت و به‌درستی میان خیال و وهم تفاوت قائل می‌شود و جهان امروز را نه بازنمود ادراکات حسی و وجدان‌کردن محسوسات در ادراک باطنی آدمی بلکه بازآفرینی پدیده‌ای می‌نامد که پیش از خلق آن (و حتی در فرایند خلق)، خالق از درک ویژگی‌های آن عاجز است و باید مانند هر مخاطب دیگری، به انتظار پایان روندهای پردازش مصنوعی آن بنشیند. از این معنا می‌بایست «معماری خیال» را از «معماری وهم و توهم» جدا انگاشت. بسیاری از پروژه‌هایی که امروز در رسانه‌ها تبلیغ و ترویج می‌شوند، ماهیتاً در قلمروی دوم قابل دسته‌بندی است.

از سوی دیگر، شئ‌شدگی هر مفهوم و تبدیل‌شدن آن به کالایی هرچند مجلل، باشکوه، بی‌بدیل اما مصرفی در جهان سوم که گشایش عقده‌های پس‌ماندگی‌اش را در رسیدن به مبانی اندیشه جهان دیگری می‌بیند که آن را مترقی می‌داند و حتی گاهی می‌کوشد در همان مبانی از آنان جلو بزند، آسیبی اجتماعی است که شناخت وجوه مختلف آن می‌تواند پاسخ بسیاری از پرسش‌ها را در باب نفوذ عجیب و بیش‌ازحد آثار این دست معماران در خاورمیانه به‌دست دهد. نمایش سرمایه، توسعه و اقتصاد پویا ازجمله دلایلی است که ریاض، ابوظبی، دوبی، دوحه، باکو و … را محملی برای پروژه‌های «فرم‌ْکالایی» آنان می‌سازد. به‌زعم مارکس، در نظام کالایی، اشیا نه آن‌گونه که واقعاً هستند، بلکه همواره به‌عنوان بازنمود چیزهای دیگری ظاهر می‌شوند و این «ویژگی رمز‌گون کالاها»، آن‌ها را به ابژه‌ای برای ویترینِ وعده‌دهنده پیشرفت و سعادت تبدیل کرده است و پروژه‌های این معماران، نگین این ویترین در خاورمیانه هستند. در این میان، نقش نظام سرمایه‌داری مبتنی بر فروش بیشتر محصول تحت پروپاگاندای رسانه‌ای و ترویج نظام زیبایی‌شناسی مطلوبش در جهان سوم، نباید نادیده گرفته شود.

پرسشی که امروز مطرح است در همین راستاست. آیا جهان بدون معماری فرم‌گرای کالایی، چیزی کم دارد یا دنیای انسانی‌تر، دوست‌داشتنی‌تر و جای بهتری برای زندگی است؟ خلق فرم خاص، عجیب و غریب، تحیربرانگیز و نمایشی، می‌تواند ما‌به‌ازای خلق فضای دوستانه، انسانی و خودمانی به‌مثابه کمال مطلوب معماری تلقی شود؟

 

کتاب‌شناسی:

برمن، مارشال (۱۳۸۹). تجربه مدرنیته، ترجمه مراد فرهادپور، چاپ هشتم، تهران: طرح نو.

پالاسما، یوهانی (۱۳۹۵). دست متفکر، حکمت وجود متجسد در معماری، ترجمه علی اکبری، چاپ دوم، تهران: پرهام‌نقش.

نوذری، حسینعلی (۱۳۸۹). نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت در علوم اجتماعی و انسانی، چاپ سوم، تهران: نشر آگه.

دبور، گی (۱۳۹۲). جامعه نمایش، ترجمه بهروز صفدری، چاپ دوم، تهران: نشر آگه.

Berger, John(1977). The Ways of Seeing, The British Broadcasting Corporation (London).

Debord, Guy (1995). The Society of Spectacle, Zone Books (New York.

Howes, David (2005). ‘Hyperesthesia, or, The Sensual Logic of Late Capitalism’, in Empire of the Senses, edited by David Howes, Berg Publishers (Oxford and New York), 2005, pp. 281-303.