نشست یک صد و پنجاه و سوم یکشنبه های انسانشناسی و فرهنگ
با همکاری اداره کل مطالعات اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران
نوشتههای مرتبط
یکشنبه ۲ دی ۹۷ ساعت ۱۶ الی ۱۹
پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات
موضوع: جوانان و شهر تهران
عنوان: «جوانان و شخصی سازی فضای عمومی: گشت و گذاری در پیاده راه برادران مظفر»
سخنرانی دکتر فردین علیخواه
(جامعه شناس و عضو هیئت علمی دانشگاه گیلان)
عصر شما بخیر. خوشحالم که در خدمت شما هستم. این دومین حضور من در مجموعه سخنرانیهای انسانشناسی و فرهنگ است. موضوعی که در نشست قبلی دربارهی آن صحبت کردم «عشاق و شهر» بود که بیارتباط با بحث امروز من نیست. در آن پژوهش که با یاری یکی از دانشجویانم خانم شادمنفعت انجام شد بحث این بود که عشاق در شهر برای گذران اوقات و بودن در کنار هم به کدام نقطه شهر میروند. آن پژوهش یافته های جالبی داشت. منظور من از عشاق آنهایی هستند که روابط رسمی و ثبت شدهای ندارند. بحثی که امروز خواهم داشت در ادامه همان تحقیقاتی است که من ذیل موضوع «جوانان و شهر» در حوزه جامعه شناسی شهری دنبال میکنم. میدان تحقیقاتی پژوهش قبلی من شهر رشت بود ولی خوشبختانه این تحقیق که موضوع سخنرانی امروز من است همین چند صدمتر آن طرفتر یعنی «خیابان برادران مظفر شمالی» در تهران است.
به موضوع جوانان و شهر، به ویژه در مطالعات اجتماعی شهر و مطالعات فرهنگی، چه درنیمه دوم قرن بیستم و چه در سالهای اخیر میتوان از زوایای متفاوتی نگاه کرد. در این زمینه، هم نگاههای منتقدانه وجود دارد و هم نگاههایی که مدافع حضور جوانان در فضاهای شهری است یعنی تامل و مدارای اجتماعی نسبت به حضور جوانان در شهر که من در این جلسه به برخی از آنها اشاره خواهم کرد.
بخشی از ادبیاتی که عمدتا در کشورهای اروپایی و غرب درباره موضوع جوانان و شهر تولید شده است درباره «وندالیسم شهری» است. در این زمینه عمده مباحث معطوف به این است که جوانان چه صدمهای به شهر میزنند؟ در این حوزه معمولاً جرمشناسان حضور پررنگی دارند و در تلاشند تا رفتارهای هنجارشکنانه و یا مجرمانه جوانان در شهر را درک کنند. در حوزهی نگاه جرمشناسانه، بحث های فمنیستی هم مطرح می شود. به این شکل که در موضوع وندالیسم شهری مردان عموما صدمهزننده و زنان عمدتا هدف صدمهاند. مواردی همچون اذیت و آزار جنسی و صدماتی از این قبیل که در سطح شهر متوجه بانوان است مورد توجه این بخش از دیدگاههای فمنیستی است. موضوع وندالیسم بیشتر شامل رفتارهایی است که مردان یا پسران جوان در سطح شهر از خود نشان میدهند. در این دست از دیدگاهها به جز مواردی از قبیل نگاه مجرمانه به جوانان مفاهیمی چون پلیس، جوانان، نظام مجازات و غیره هم مطرح میشود. در فیلمی که امروز اینجا پخش شد شما جنبه ای از آنرا دیدید. دیدید که نوازندگان خیابانی شهر تهران مدام از کنترل نهادهای رسمی مینالند. البته باید بگویم که در این فیلم بحث وندالیسم به معنای جرمشناسانه آن مطرح نیست. تفاوت بحثهایی که در ایران داریم با کشورهای غربی این است که در اینجا بحث بیشتر فرهنگی است ولی متأسفانه از آن نوعی وندالیسم برداشت میشود درحالی که اساسا بحث این نوازندگان خیابانی نباید در این بخش یعنی وندالیسم دیده شوند که در این جلسه به آن اشاره خواهم کرد.
بخش دیگری از بحث ها درباره جوانان و شهر بیشتر ذیل مفهومی تحت عنوان «هراس اخلاقی» نسبت به جوانان دنبال می شود. در اینجا بحث آن است که گویی جوانان همیشه به طور بالقوه تهدیدکننده هنجارهای حاکم و نظم حاکم بر جامعهاند. برای مثال در کشور ما، عمدتا جوانان مجردی که به دنبال اجاره خانه هستند با مشکلات گوناگونی مواجه می شوند و شاید یکی از پیشفرضهای نانوشتهای که در اذهان عمومی جامعه جاری است همان نگاه هراس اخلاقی از جوانان امروزی است که گویی همیشه آمادگی انجام اعمال خلاف را دارند. منظور این است که همیشه نسبت به جوانان نگاه آسیبشناسانه وجود دارد.
بخش سومی که با آن می توانیم به موضوع جوانان و شهر نگاه کنیم بحث خرده فرهنگهای جوانی است. در قرن بیستم جریانهای فرهنگی متعددی در جوامع اروپایی و امریکایی وجود داشت. برای نمونه جریان اجتماعی هیپی ها یکی از آنها بود که خردهفرهنگ خودشان را داشتند. در نیمه دوم قرن بیستم جریان پانکها هم به وجود آمد. «رپر»ها هم مثال دیگری از خرده فرهنگها در کشورهای غربیاند. موسیقی رپ اگرچه بیشتر به عنوان یک جریان موسیقایی مطرح است اما خرده فرهنگ خاص خودش را هم به درون جامعه آورد. یعنی بحث فقط یک ژانر موسیقی نبود. بسیاری از این گروهها سبک لباس خاصی را به وجود آوردند که من گاهی در نوشته هایم در کانال تلگرامم به آنها اشاره میکنم. برای مثال میتوان به شلوارهای جین پارهای که جوانها در دوران معاصر میپوشند اشاره کرد. شلوار جین پارهای که ریشه آن به موسیقی پانک برمیگردد و اولین بار این گروهها در اجراهایشان با این سبک پوشش حضور یافتند. این گروهها علاوه بر موسیقی، سبکی از رفتار و پوشش را هم وارد جامعه میکردند. پس با توجه به این نکات میتوان بحث جوانان و شهر را ذیل بحث خرده فرهنگهای جوانی هم دید.
نکته حائز اهمیت این است که در غرب بخشی از این مباحث با عنوان «سیاست خیابان» مطرح بوده است. پرسش آن است که چه سیاستی باید برای خیابان اتخاذ کرد؟ یعنی با این خرده فرهنگهایی که بعضاً شاید ضدِ فرهنگ جلوه کنند و در خیابان حضور پررنگی دارند چه باید کرد؟ در سال های اخیر در برخی از کشورهای غربی خیلی از فستیوال های موسیقی به حواشی شهرها از جمله مراتع و بیابانها و به بیان کلیتر خارج از شهر سوق داده میشوند. دیده میشود که مثلا در ۵۰ کیلومتری شهرها جایی را در نظر میگیرند و گروههای موسیقی و طرفدارانشان به آنجا می روند و به اجرای موسیقی میپردازند. جوانان در چنین مکانهایی نسبت به آنچه در خیابانهای شهری می گذرد آزادیهای خیلی بیشتری دارند. این نمونه ای از سیاست هاست. همچنین برخی مکانها مانند ورزشگاه ها که محیطهای نسبتا محصوری هستند و گوی کنترل جوانها در آنها آسانتر و سادهتر است نیز در نظر گرفته می شود. این هم نمونه ای از سیاست هاست.
موضوع بعدی که در بحث جوانان و شهر میشود بحثهایی است که به شکلی در مقابل این نوع نگاهها قرار می گیرند. این بحث در جوامع گوناگون وجود دارد که ما به سمت یک زندگی متکثر فرهنگی در حرکتیم. ما با تنوع و گوناگونی طرفیم که از جملهی آنها میتوان به جنسیت، دین، سن، قومیت و غیره اشاره کرد. مساله این است که یک جامعه چگونه با این تنوعات مدارا میکند و کنار می آید. پذیرش اجتماعی این تنوعات به چه اندازه است؟ به تعبیری، جامعه چه قدر نسبت به تنوعات رفتاری جوانان خوشآمدگو است و سعی نمیکند که این تنوعات را به سمت یکسانی و تشابه سوق دهد.
در نهایت آنکه در مطالعات شهری امروز مجموعه ای از مفاهیم درباره بحث جوانان و شهر تولید شده است که شخصیسازی فضا، و به قولی قلمروسازی از آن جمله اند. در اینجا بحث آن است که گروههای اجتماعی مختلف سعی میکنند بخشهایی از شهر را که به تعبیری فضاهای عمومی است «شخصیسازی» کنند. شما در شهر تهران خیلی از این نشانهها را میبینید. برای مثال در میدان توپخانه میرویم و میبینیم بخشهای زیادی از آن مملو از پیک های موتوری غیررسمی هستند که گوشه ای را به خود اختصاص داده اند، این به نوعی شخصی سازی کردن فضاست. به بیان دیگر، اینها معابر و فضای شهری را به اشغال خودشان درآورده اند. نمونهی دیگر را در پارکها میبینیم. بخشهایی را سالمندان شخصیسازی میکنند. یعنی مینشینند و با هم بازی میکنند. اگرچه این فضاها عمومی هستند ولی وقتی ما وارد چنین فضایی میشویم باید مکث کنیم. احساس میکنیم اشتباه آمدهایم حتی گاهی اوقات عذرخواهی میکنیم، مسیرمان را کج میکنیم. در بحث جوانان هم همین اتفاق میافتد. یعنی خیلی از شهرهای دنیا، جوانان میآیند و برای خودشان قلمروسازی میکنند. امروزه در مطالعات شهری این بحث وجود دارد که آیا باید شخصی سازی در شهر را پذیرفت؟ از این مباحث می گذرم تا به موضوع مشخص شده در این نشست برسم.
خیابان برادران مظفری شمالی، نزدیک به همین محلی است که اکنون در آن هستیم، یکی از خیابانهای پهنه مرکزی شهر تهران است که قرار است به تدریج پیادهراهسازی در آن گسترش یابد و حضور ماشینها تا آنجا که ممکن است به حداقل برسد. به دلیل وجود دانشگاه تهران در این حوالی و مواردی از این دست اینجا پهنهای تاریخی محسوب میشود. این خیابان در طرح پیادهراهسازی بوده و چند سال پیش خیابان، سنگ فرش شده و مبلمان شهری به آن افزوده شده است. سایبان مدرنی نیز از انتها از سمت خیابان طالقانی در آن نصب شده است. در هر صورت تلاش بر این بوده که این فضا تبدیل به یک پیادهراه و یک تفرجگاه شهری بشود. هرچند در عمل این اتفاق نتیجه چندان مثبتی نداشته و اگر به این مکان بروید حضور ماشینهای پارک شده بیشتر از تعداد آدمهایی است که قرار بوده آنجا قدم بزنند و اوقات فراغتشان را در آنجا بگذرانند. در این فضا اتفاقاتی افتاده که مایلم در این نشست بحثم را روی آنها متمرکز کنم. نکته این است که انتظار میرفت که کارکرد فراغتی معطوف به هنر در این پیاده راه پررنگ باشد. چرا؟ چون محیط اجتماعی اطراف خیابان برادران مظفر شمالی عمدتا موسسهها یا نهادهای هنری هستند. دانشگاه هنر، دانشگاه تهران، پژوهشکده هنر و معماری، جهاد دانشگاهی و انواع نهادهای هنری نزدیک به این خیابان قرار گرفتهاند. در نزدیکی همین خیابان سینما فلسطین و چند موزه وجود دارند. تئاتر شهر نیز یکی دیگر از همین فضاهاست. بنابراین انتظار می رود که استفاده کنندگان این فضا اهل هنر یا کسانی باشند که میخواهند هنرمند شوند.
ویژگی دیگر این فضا فراوانی کافهها در اطراف این خیابان است. امروزه در همین خیابان چند کافه معروف قرار دارد. کافهنشینی هم سبک زندگی خاص خود را دارد. افرادی که کافه رو هستند خودشان نمونههایی قابل مطالعهاند. علاوه بر کافه ها، نهادهای رسمی نیز در این خیابان وجود دارند. یک سری نهادهای دولتی و پاساژ هم وجود دارد که از آنها میگذرم. به بحث کافهها برگردیم. برای نمونه کافه ریچارد در ابتدای همین خیابان کافه معروفی است و معمولا صندلیهای آن پر است. مشتریهای آن هم اغلب دانشجویان دانشکده هنر و دانشگاه تهران، دانشکده هنر دانشگاه آزاد هستند. اتفاقی که معمولا در این مکان روی میدهد آن است که زمانی که ظرفیت کافه تکمیل است خیلیها بیرون منتظر می مانند تا صندلی ای خالی شود. همانطور که گفتم اینها اغلب دانشجویان و هنرجویان هستند با لباسها و رفتارهای خاص خودشان، اینها شاید متفاوت از آن تیپ غالب سایر جوانان در قسمتهای دیگر شهر باشند. علاوه بر این گروه، ما آدمهای شناور هم در این خیابان زیاد مشاهده میشود. صبحها این خیابان عمدتاً مسیر عبور رهگذرهایی است که میخواهند پیاده از جایی به جای دیگر بروند. مثلا از انقلاب پیاده بروند سمت بلوار کشاورز، و بخشی هم کارکنانی هستند که میخواهند سرکار بروند. ظهرها، قشری که حضور دارند تغییر میکنند. اینها اغلب کارکنانی هستند که ناهار خورده اند. می آیند مقابل ساختمان محل کارشان تا سیگار بکشند یا کمی حال و هوایشان عوض شود. اتفاق مهمی که میافتد عصرها است که جوانها این خیابان را به اشغال خودشان درمی آورند .
وقتی عملکرد کاری این خیابان کم میشود و به عبارت دیگر موسسه ها و مراکز اداری تعطیل میشوند انگار تازه خیابان برای حضور جوانان مناسب میشود. نیمهشبها هم معمولا کارتنخوابها و بیپناههان شهری در خیابان حضور دارند. به تحقیق میدانیام برگردم. پرسشی که در این تحقیق داشتم این بود که نحوه مواجهه با حضور این جوانها در این خیابان به چه شکل هست. من در جایی درباره جوانهای متفاوتپوش و آلامد بحث کرده ام. منظورم کسانی هستند که جریان مد را دنبال میکنند، موهایشان سبک خاصی دارد. رفتارهای این جوانان متفاوت است. مثلا یک مسئلهای که در خیابان برادران مظفر زیاد دیده میشود سیگارکشیدن خانمهاست. این رفتار، رفتار معمولیشان است یعنی بین کسانی که به این کافهها میروند و به این خیابان میآیند این رفتار عادی محسوب می شود.
خیابان برادران مظفر در سال های اخیر جذابیتی کسب کرده است. نخست آنکه سنگفرش شده است و ویژگی دومش این است که این خیابان خلوت است و گویی یک فضای تنفس یا فضای گریز برای برخی از گروه های اجتماعی ایجاد کرده است. به ویژه برای مثال در ماههای پاییز و فصل پاییز جوانان به این خیابان میروند چون جوّ خاصی در عصرها و شبها در آن وجود دارد و فضا به اصطلاح «رمانتیک» است. فکر کنم این صحبت های من باعث میشود که شما بعد از این نشست به خیابان برادران مظفر بروید و یک قدمی در آنجا بزنید(خنده حضار). البته شاید من در اینجا کمی مبالغه هم بکنم ولی به هرحال این باعث شده که امروزه اتفاقاتی در این خیابان بیافتد.
پرسش این است که با این اتفاقات اجتماعی در این خیابان چه مواجه های صورت گرفته است؟ مثال می زنم. برای مثال در یادداشتی در یکی از روزنامهها به قلم فردی دارای نفوذ درباره این خیابان دیدم. تیتر آن نوشته آن بود که خیابانی که پلیس جرأت ورود به آن را ندارد و نویسنده توضیح می دهد که این خیابان، محل حضور دگرباشهای جنسی شده است. من یک ماه در این خیابان با تیپ و ظاهر متفاوتی گشت و گذار کردم. معمولاً من کارهایم طوری است که هیچوقت با هویت اصلی به میدان تحقیقاتی نمیروم. من هرگز با چیزی که در یادداشت آن روزنامه مطرح شده بود برخورد نکردم، منظورم، اینکه اینجا پاتوق دگرباشها باشد. متأسفانه آن نوشته تاثیر بسزایی گذاشت و شورای شهر هم نسبت به این خیابان حساس شد. این حساسیت ها موجب تغییراتی در فضای این خیابان شد. برای مثال در محل های نشستن جوانها گلدان گذاشتند یا در سطح پلههای برخی از ساختمان های مجاور یک سری آمدند و روغن کارکرده ماشین ریختند تا جوانها دیگر ننشینند.
نمیدانم بگویم جای تاسف دارد یا هرچیزی دیگر، از چند سال قبل در این خیابان مبلمان شهری ایجاد شده بود. بعد از آن حساسیت ها آمدند و همه آن مبلمان شهری را جمع کردند. من یاد یک رییس دانشگاهی در کشور افتادم. ظاهراً زیر سه یا چهار درخت در حیاط دانشگاه، جوانها مینشستند و با هم حرف می زدند. او آمد و آن درختها را قطع کرد تا جوانان دیگر در آنجا ننشینند. ظاهرا فکر کرد آن درخت ها هستند که باعث میشوند که جوانها بروند و در آن مکان بنشینند. این اتفاق در خیابان مظفر هم افتاده و کسانی که در محل بودند به من گفتند که اینجا، مبلمان شهری داشت و به خاطر این بحثها و حساسیتهایی که ایجاد شد، این مبلمان شهری را کندند و متأسفانه دیگر وجود ندارد. هماکنون اگر شما به این خیابان بروید دیگر هیچ جایی برای نشستن نیست، اگر هم خسته شدید خواستید بنشینید آنجا روغن کارکرده ریخته اند تا نتوانید بنشینید. یعنی مسیر پیاده راه است بدون جای نشستن. انگار فقط باید رفت و مکث نکرد.
میخواهم در چند مفهوم ، موضوع را جمعبندی کنم. موضوعی که هماکنون در مطالعات شهری وجود دارد بحث اعیانیسازی یا همان Gentrification است. ما در بحث ارتقاء بافتهای فرسوده شهری هم این بحث را داریم. اعیانیسازی سریع، گاهی اوقات میتواند تبعاتی داشته باشد. برای مثال پهنه تاریخی شهر تهران قرار است مقصد گردشگری شهر تهران شود ولی یکی از مشکلاتی که همین بافت تاریخی دارد وجود سکونتگاههای کارگری مجردی هست که اطراف بازار متراکم شدهاند و این با آن هدف سازگار نیست. به عنوان مثال در عودلاجان تهران این اتفاق افتاده است و یک جاهایی تنشهای اجتماعی ایجاد شده است. یعنی در دل یک بافت سنتی کافههایی ساخته شده و گردشگران شهری که عمدتا کسانی هستند که سرمایههای فرهنگی آنها بالاست و چه در سبک لباس و چه در سبک رفتار بازتر هستند به محله هایی مانند عودلاجان میروند. منظور این است که بحث اعیان سازی سریع در یک جامعه، ممکن است پیامدهای پیشبینی نشدهای داشته باشد. به همین دلیل است که در دنیا وقتی این نوع اقدامات در اجتماعات محلی و به تعبیری سنتی انجام میشود تسهیلگری را قوی میکنند که کمی به اجتماع آگاهی بدهد که این اعیانی سازی باعث خواهد شد آدمهای جدید و متفاوتی به این محل بیایند پس سعی می شود سطح تحمل و مدارای اجتماعی محلی را ارتقاء بدهند.
به مثالی که درباره جمعآوری مبلمان شهری در خیابان برادران مظفر اشاره کردم برگردیم. انگار قرار است این جوانها را از حاشیه به حاشیه برانند. یعنی این جوانان گویی قرار نیست در فضاهای عمومی حضور داشته باشند و به نظر من پیامد این سیاست این خواهد بود که جوانان میروند و مکانی دیگر را شخصیسازی میکنند یا اینکه میروند در فضاهای خصوصی شان پناهگاهی پیدا می کنند. این یعنی سوق دادن جوانها از فضاهای عمومی به فضای خصوصی که این هم پیامدهای خودش را دارد. به نظرم اگر آقایان نگران آسیبهای اجتماعی هستند آسیب سوق دادن جوانان به مکان های خصوصی خیلی بیشتر خواهد بود تا اینکه در فضای عمومی رفتارهای متفاوت داشته باشند و این رفتارها تحمل شود.
یک نکته دیگر این است که در مطالعات فرهنگی مفهومی با عنوان گریز داریم. این نوع فضاها، گاهی اوقات فضاهای فرار یا گریزند. منظورم فضاهای فرار از نظارت است. حال این یا نظارت خانواده است یا نظارت نهادهای رسمی. گاهی اوقات این فضاها میتواند فضاهای گریز باشد. فضاهای تنفس باشد برای برخی از گروههای اجتماعی که در حاشیه قرار دارند. بحث گریز در این موضوع به نظرم بحث مهمی است. من در مجموع حضور در فضاهای عمومی را امروزه پدیده مثبتی میبینم. به نظر من به وجود آمدن شبکه های اجتماعی و گوشی های همراه خیلی از آدمها را دارد اجتماع گریز میکند. فضاهای عمومی معاشرتپذیر، کمی میتواند این تعاملات اجتماعی را تقویت کند. امروزه اتفاقی هم در دل این این نوع فضاها در حال وقوع است و آن جنسیتزدایی از فضاست. منظورم این است که برای مثال در خیابان برادران مظفر من پدیدهای که میبینم این است که شما دیگر فضای جنسیتزده ندارید که فقط شاهد حضور مردان در این فضا باشید. دختران هم مانند پسران در این فضا حضور دارند و من این را مثبت میبینم. این در تاریخ کشورهای صنعتی هم بوده است. تصور کنید در شهر نیویورک یا در پاریس وقتی پاساژها ساخته میشوند خود این پاساژ و خیابان پدیده مدرنی بود که یک بهانهای شد خانمها بتوانند بیایند و در شهر حضور داشته باشند. مارشال برمن اساسا شانزالیزه و خیابانهایی نظیر آن را نمادی از مدرنیته میدانند و معتقدند وجود این فضاها باعث جنسیت زدایی شد. منظورم این است که به لحاظ نشانهشناسی این نوع حضور میتواند قابل تامل باشد.
نکتهی جالب این است که امروزه بعضی از محققان میگویند این جوانان عمدتا از طبقه متوسط شهری هستند. ولی کسانی که من با آنها مصاحبه میکردم ریشهی طبقاتی واحدی نداشتند. در سال های اخیربعضی از جامعهشناسان معتقدند که باید از خوشههای سبک زندگی صحبت کنیم و نه طبقه. یعنی سلایق آدمها دارد به هم نزدیک میشود و همین باعث شکل گیری خوشه های سلیقه می شود. دیگر نمی توان از طبقه کم درآمد یا جنوب شهری یا شمال شهری صحبت کرد. خوشه های سبکهای زندگی محوری شدهاند. منظورم این است که انگار در بین این جوانان از همه جای شهر هستند و چیزی که اینها را به هم نزدیک کرده سلایق مشترکشان است.
یک نکته دیگر که دوستان برای من جالب بود بحث هراس اخلاقی است که بدان اشاره کردم، شما در این تحقیق هم رد پای آن را میبینید. یعنی جوان ها به عنوان تهدید بالقوه محسوب می شوند.
وقت آن است که نکته پایانی را بگویم. مساله ای که باعث تفاوت میان کشور ما با دیگر کشورهاست. در کشورهای صنعتی، وقتی جنبش هایی شکل می گیرد یک سری خرده فرهنگها نیز به دنبال آن می روند. مانند همان سبک هیپی یا پانک که در این نشست به آن اشاره کردم . خیلی اوقات آنها خودشان، خودشان را ضد فرهنگ تعریف میکنند. میگویند ما اصلا چیزی که جامعه به ما دیکته کرده است را قبول نداریم و برای همین است که شما میبینید یک دورهای هیپی ها در امریکا میروند و در بیابانها زندگی می کنند. از ماشینیزم متنفر میشوند و میروند خارج از شهر زندگی کنند. منظور این است که بیشتر اوقات این گروهها خودشان فریاد میزنند ما «ضد فرهنگ» هستیم. اما شاید فرق جامعه ما با این جوامع این است که در ایران این نهادهای رسمی هستند که خرده فرهنگها را ضد فرهنگ مینامند. در واقع در بسیار از موارد نبود مدارای اجتماعی، نبود تساهل در برخی از نهادهای رسمی ما، در عمل باعث میشود که خرده فرهنگها به تدریج تبدیل به ضد فرهنگ شوند. امروزه یکی از اشتباهاتی که برخی از مقامات و نهادهای رسمی ما دارند این است که سبکهای زندگی و رفتارهای متفاوت فرهنگی را تبدیل به ضد سیستم کنند. برای مثال محدود کردن افرادی که با سگ به پارک ها یا خیابان می آیند بدون این که سیستم متوجه شود رفتارها را سیاسی می کند.
در انتها، یک پرسش دارم. بیان این پرسش می تواند به تحقیقات بعدی بینجامد. پرسش این است که رابطه جمهوری اسلامی با طبقه متوسط شهری به چه شکل است؟ طبقه متوسطی که سبک های زندگی خاص خودش را دارد منظورم هست. این رابطه را آیا میشود کژدار و مریض دانست یعنی یک جا رابطه منطقی است و جایی دیگر سرکوبگرانه؟ به نظر می رسد که گویی هیچ طرح و برنامه مشخصی در خصوص رابطه سیستم با طبقه متوسط شهرنشین وجود ندارد.
خیلی ممنون از صبوری شما. امیدوارم مفید باشد.