برجر، جان (۱۳۸۰) درباره ی نگریستن، ترجمه؛ فیروزه مهاجر، تهران: نشر آگه
می توان دیدنی ها را به گروه های مختلفی تقسیم کرد: نقاشی، عکاسی، نمودهای واقعی، رویاها. در حال حاضر که ما تحت تاثیر یک فرهنگ پوزیتویستی هستیم چیزی را که فراموش می کنیم معنی و معنای خود رویت پذیری است. به هر حال سرمایه داری شرکتی در قرن بیستم ادامه روندی بود که در قرن نوزدهم در اروپای غربی و آمریکای شمالی شکل گرفته بود که باعث شکسته شدن تمامی سنت های در گذشته مشترک میان انسان و طبیعت بوده است. حیوانات در کنار انسان و در مرکز جهان او قرار داشتند. انسان در گذشته به رغم هر تغییری در ابزار تولید و سازمان اجتماعی، برای خوراک، کار، حمل و نقل و پوشاک به حیوانات متکی بود. اما معنای نگاه مان به حیوانات که همجوار ما زندگی می کرده اند، در طول تاریخ چه تغییری کرده است؟ دقیقا تغییر نگاه ما به طبیعت و حیوانات درک ما از زندگی را تغییر داده است. انسان قبل از این که شروع کند به کشیدن نقاشی. دیدن که با رویا پیوند خورده را تجربه کرده است. این یک نگرش قرن نوزدهمی به گذشته های دور و هزاران هزان سال پیش است که می گوید حیوانات در ابتدا به هیئت گوشت یا چرم یا شاخ وارد تخیل انسان شدند. محض نمونه، اهلی کردن چهارپایان به صورت چشم انداز ساده برای تهیه شیر و گوشت شروع نشد. چهارپایان نقش جادویی داشتند، گاه به صورت سروش غیب و گاه به صورت قربانی. و انتخاب نوعی معین در نقش حیوان جادویی، رام شدنی و منبع تغذیه در اصل بر پایه ی عادت ها، مجاورت و جاذبه ی حیوان مورد نظر بود. زبان است که بر مغاک عدم درک میان دو انسان را پل می زند و وجود زبان امکان می دهد که دست کم یکی شان، اگر نه هر دو مورد تایید آن دیگری قرار گیرد. اما هیچ حیوانی انسان را تایید نمی کند، چه مثبت و چه منفی. این نداشتن زبان مشترک با انسان، سکوتش، فاصله اش تمایز و جدایی او را از انسان تضمین می کند. انسان و حیوان این دو خط موازی فقط در مرگ به هم می رسند و شاید پس از مرگ یک دیگر را قطع کنند تا بار دیگر موازی شوند: اعتقاد متداول به تناسخ روح از این جا سرچشمه می گیرد. نخستین موضوع نقاشی در جهان حیوان بود. احتمالا نخستین رنگ نقاشی هم خون حیوان بود. نامعقول نیست اگر فرض شود که پیش از آن نخستین استعاره حیوان بوده است. روسو، در تحقیق در منشا زبان ها می گوید که خود زبان با استعاره شروع شد: از آن جا که عواطف نخستین انگیزه هایی بودند که انسان را به حرف زدن واداشتند، نخستین سخنان او دارای معنی مجازی (استعاره ای) بود. زبان تصویری نخستین زبانی بود که پدید آمد، و معانی مشخص آخرین زبانی بود که بشر به آن دست یافت. اگر نخستین استعاره حیوان بود، بدین دلیل بود که رابطه ی بنیادین میان انسان و حیوان رابطه ای استعاره ای بوده است. لوی اشتراوس، در کتاب خود درباره ی توتمیسم، منطق روسو را چنین تفسیر می کند: این بدان سبب است که انسان در اصل خود را با همه ی آن چیزهایی که شبیه او بودند یکی احساس می کرد ( و همان گونه که روسو به صراحت می گوید، باید حیوانات را هم در این زمره بگنجانیم) وقتی آن ها را از هم تمیز داد توانست خود را هم تمیز بدهد- این یعنی سود بردن از تفاوت نوع در جهت حمایت از تمایزی اجتماعی. آن چه انسان را از حیوانات متمایز می کرد توانایی انسان برای تفکر نمادین بود؛ توانی جدایی ناپذیر از رشد زبان که در آن واژه ها نشانه های محض نبودند، بلکه بر چیزی غیر از خودشان دلالت داشتند. با این همه، نخستین نمادها حیوانات بودند. آن چه انسان را از حیوان متمایز می کرد زاده ی روابط او با حیوان بود. تا قرن نوزدهم انسان انگاری بخشی جدایی ناپذیر از روابط انسان و حیوان بیانگر نزدیکی آن ها بود. انسان انگاری، برجا مانده ای از استفاده ی مدام از استعاره ی حیوان بود. در دو قرن اخیر، حیوانات به تدریج ناپدید شده اند. امروزه ما بدون آن ها زندگی می کنیم. و در این انزوای جدید انسان انگاری ما را به گونه ای مضاعف معذب می کند. دکارت دوگانگی پنهان در رابطه ی انسان با حیوان را در انسان درونی کرد. او با تفکیک مطلق جسم از روح، حیوانات را که روح نداشتند به ساختی ماشینی تقلیل داد. به هر حال حیوانات و طبیعت موجوداتی هستند که مشاهده می شوند و می توان بر آن ها برای بهره وری تسلط داشت. دقیقا در این جاست که معنا رفته رفته رنگ می بازد. و حالا تکنولوژی به کمک حافظه آمده است و دیدن را از خلال دوربین عکاسی توسعه داده است. اما عکس ها، برخلاف حافظه، به خودی خود معنی را حفظ نمی کنند. آن ها نمودها را – با همه ی اعتبار و ارجی که ما معمولا برای نمودها قائل می شویم- فارغ از معنای آن ها، عرضه می کنند. معنی، حاصل عملکرهای قوه ادراک است. آیا دوربین جانشین چشم خدا شده؟ افول مذهب مصادف با پیدایش عکس است. دوربین ما را از بار حافظه می رهاند. دوربین همچون خدا ما را ارزیابی می کند و نیز به جای ما ارزیابی می کند. جامعه ی سرمایه داری فرهنگی می خواهد بر پایه ی تصاویر. این جامعه باید مقادیر عظیمی از تفریحات را به منظور برانگیختن میل خرید و در ضمن بی حس کردن زخم های طبقاتی، نژادی و جنسی تهیه ببیند. به علاوه، این جامعه باید مقادیر بی پایانی اطلاعاتی گرد آورد تا هر چه بهتر از منابع طبیعی بهره برداری کند و تولید را افزایش دهد، نظم را حفظ کند، بجنگد، و به دیوان سالاران خود کار بدهد. نظریه ی سوزان سونتاگ درباره ی استفاده ی رایج از عکس ها این سوال را برای انسان مطرح می کند که آیا عکاسی می تواند در خدمت عملکرد متفاوتی قرار گیرد؟ سوزان سونتاگ می نویسد: نخستین برخورد انسان با موجودی عکس های به غایت خوف انگیز نوعی اشراق است، اشراق مدرن مطابق نسخه ی اصلی: یک تجلی منفی. برای من عکس های برگن-بلسن و داخائو، که اتفاقا در ژوئیه ی ۱۹۴۵ در یک کتاب فروشی در سانتامونیکا به آن برخوردم، این حالت را داشت. هیچ یک از چیزهایی که تا آن وقت دیده بودم – در عکس یا زندگی واقعی – آن قدر عمیق و تیز و آنی به من زخم نزده بود. در واقع به گمانم تقسیم زندگی ام به دو بخش پذیرفتنی باشد، قبل از آن که این عکس ها را ببینم و پس از آن، گر چه چند سالی مانده بود تا کاملا بفهمم که آن ها درباره ی چه بوده اند (۱۲ سالم بود). شاید عکاسی پیشگویی حافظه ای انسانی است که باید در آینده به طور اجتماعی و سیاسی تحقق یابد. چنین حافظه ای هر تصویری از گذشته را، هر قدر فاجعه آمیز و هر قدر به گناه آلوده، در حصار تداوم خویش خواهد گرفت. تمایز میان استفاده های خصوصی و عمومی از عکاسی از میان برخواهد خاست، خانواده ی انسان وجود خواهد داشت. و شاید در این جا بتوان گفت معنا رفته رفته نمود پیدا خواهد کرد و انسان دیگر به راحتی نتواند جسم را از روح تفکیک کند. کتاب به نقاش های متعددی هم می پردازد. و نویسنده به این اشاره می کند که سرمایه داری شرکت های بزرگ، که برای پیروز شمردن خود دلایلی هم دارد، به تدریج هنر انتزاعی را می پذیرد. این پذیرش در عمل ساده است. نمودارهای قدرت زیباشناختی بی هیچ دردسری آماده ی تبدیل شدن به نشانه های قدرت اقتصادی هستند در این فرایند، تقریبا همه ی تجربه ی زندگی شده از تصویر حذف شده است. در کل نویسنده ی کتاب دیدگاه انتقادی دارد که معنا در حال زدوده شدن است که باید رویکرد دیگری پیدا کرد.