در این نوشته قصد داریم نگاهی به طور کلی بر نوشته های مرتضی کربلایی لو و به طور خاص به کتاب «چهره بر افروخته» که از سوی نشر ققنوس در سال ۹۴ به چاپ رسیده داشته باشیم.
رمان با انسان شناسی نقاط مشترک زیادی دارد؛ شاید روش مهم ترین آن ها باشد. نویسنده یک معترض است از آن جا که دوست ندارد ساختارهای قدرت برای حس زندگی به او چارچوب بدهند. می خواهد زندگی کند و خودش را آن گونه که دوست دارد بسازد و رویکردش را به شکل داستان به مخاطب عرضه کند و بگوید دنیای خارجی را جور دیگری ببیند که درونش را متحول سازد. انسان شناس نیز ادعا دارد بدون هیچ چارچوب نظریه ی ساختاریافته ای وارد میدان می شود با نمونه هایش زندگی می کند تا بداند در درون شان چه می گذرد و آن وقت اگر نظریه ای ارائه بدهد حاصل ارتباط خودش با مردم است. اما سوالی در این جا وجود دارد. نویسنده ایی که مدعی اعتراض به ساختارهای قدرت است آیا می تواند مبحثی همچون زمانمند بودن خودش را انکار کند؟ دقیقا همین زمانمند بودن به نویسنده می فهماند که معترضی منسجم باشد چون رمان ارتباطی تنگاتنگ با بازنمایی ویژگی های فرهنگی –اجتماعی در زبان دارد. و اما رمان؛ ژانری که ما از غربی ها تقریبا از دوران مشروطه وام گرفتیم. اگر نگاهی به سیر رمان در ایران داشته باشیم متوجه می شویم رمان ایرانی بیشتر از خلال احساس نویسنده با جهان خارجی که مدرنیته در حال تغییرش بوده شکل گرفته است و بهترین رمان ها به آسیب شناسی اجتماعی با سبکی رئال پرداخته اند. در همین بین انسان شناسی هم خواهان این بوده ببیند که انسان ها با سنت های خود در رابطه با فرهنگ غربی چگونه برخورد می کنند و یا در حال حاضر در فضاهای جدید شهری که متفاوت از سابق هستند چگونه رفتارهای خود را شکل می دهند و هویت خود را می سازند. بنابراین زیاد هم ساده نیست تعریفی که در ابتدا از نویسنده و انسان شناس دادیم در رابطه با موقعیت جامعه ی ایران آن را هماهنگ با نویسندگان و انسان شناسان ایرانی بدانیم؛ مگر این که مدعی شویم که توانسته ایم فرهنگ غرب را در درون هضم کنیم و علاوه بر آن بر اساس هویت ساختاریافته ی خویش به مفاهیمی جدید هم رسیده ایم. به هر حال اعراب هم ما را مورد هجوم قرار دادند که بعد از آن زبان فارسی برای ایرانیان بهترین وسیله ترمیز را در قبول تمدن اسلامی تشکیل داد. در اینجا نمی توان گفت خودباختگی به وجود آمده است. در حالی در برابر غرب ما هم گذشته و تاریخ خود را نادیده گرفته ایم و هم توان آن را نداریم با خودمان صادقانه رودررو شویم و این یعنی خودباختگی. حالا نویسنده ایی مانند مرتضی کربلایی لو در ایران رمان می نویسد که زیاد به این خودباختگی توجه نمی کند. او معترض است و چنان درون خود را با مفاهیم فسلفه اسلامی پرورش داده است که می خواهد در رمان این مفاهیم را به گونه ایی نشان بدهد که آن ها در ناخودآگاه جمعی ایرانیان وجود دارند؛ هر چند زندگی شهری و به ظاهر مدرن باعث شده به این راحتی ها به خودآگاه افراد وارد نشوند. هنگامی رمان های کربلایی لو را می خوانیم متوجه می شویم که خواهان این است بر روی زمین راه برود و دنیای مادی را از نزدیک لمس کند و در همین بین به بازتعریف مفاهیم فلسفه اسلامی دست پیدا کند. در این جا زیاد مهم نیست که چقدر موفق است تلاشش ستودنی است. کانت حس ها را به دو دسته عقلانی و کالبدی تقسیم می کند و به صورت ارزشی، برتری را به حس های عقلانی می دهد از آن جا که حس های عقلانی یا مردانه توان آن را دارند به کلیت دست پیدا کنند در حالی حس های کالبدی یا زنانه فردیت را نشان می دهند و پست شمرده می شوند. بنابراین این حس های عقلانی (دیداری و شنیداری) هستند که شناخت حس های کالبدی (بویایی، چشایی و لامسه) را تحت تسلط می برند. در رمان های کربلایی لو ما می بینیم توجه به حس لامسه پررنگ است و البته نبردی کم رنگ هم بین عقل گرایی و حس های کالبدی وجود دارد. هر چند کلیت رمان های او این گونه هستند که شهودی از حس های کالبدی و بیشتر حس لامسه شناخت پیدا کنند. این در حالی است اگر انسان شناسی را رویکردی زنانه بدانیم ترجیح می دهد با حرکت از حس های کالبدی به نظریه یا شهود دست پیدا کند. کربلایی لو در نوشته هایش در رابطه با مدرنیته انسانی و درونی برخورد می کند تصور نمی کند مدرنیته موضوعی بیرونی است که حالا قرار است یا محوش شود یا بیزاری از آن جوید؛ چیزی که در رمان های خیلی از نویسندگان ایرانی می بینیم. کربلایی لو مدرنیته را یک موقعیت می بیند؛ گویی فردی که رویکردش فلسفه و عرفان اسلامی است اما وارد فضایی متفاوت از قبل شده پس نه تنها از نظر درونی دچار سوال شده است بلکه تصمیم می گیرد تعریفی دیگر از فردیتش پیدا کند که مطمئنا مفاهیم ذهنی اش هم تغییر پیدا می کنند. فردیت بر چه اساس شکل می گیرد آیا وابسته به شناخت حس های کالبدی نیست؟ بدیهی است همان طور که از خلال فرادگرد اجتماعی شدن تمایزات فردی باید نادیده گرفته شوند کالبد و حس های مربوط به آن هم باید به فراموشی سپرده شوند. اما یک نویسنده معترض حاضر به نادیده گرفتن فردیت و شناخت حس های کالبدی در رابطه با ساختارهای قدرت نیست.
نوشتههای مرتبط
کربلایی لو در رمان چهره برافروخته حرکت از فضای روستا به شهرنشینی را نشان می دهد و سه شخصیت اصلی رمان که نوجوان هستند می خواهند بدانند آینده شان چگونه است و سوالشان را در ابتدای رمان از یک پیشگو می پرسند. عشق، پول و به دنبال هویت یا فردیت بودن موضوعاتی هستند که شخصیت های داستان عزیزه، حسن و فرهاد همان طور که بزرگ می شوند جست و جو می کنند. سوالی پیش می آید در رابطه با این موضوع که اگر خواسته باشیم با شناختی شهودگرا با حس های کالبدی برخورد کنیم چه اتفاقی می افتد؟ مطمئنا به یک شناخت کاربردگرا نمی رسیم آن طور که شناخت حس های عقلانی، حس های کالبدی را به گفته ی کانت تحت تسلط می برند. در همین راستا شناخت ضعیفی از زنان در نوشته های کربلایی لو و البته رمان چهره برافروخته وجود دارد. مرد یک موجود زمانمند در نظر گرفته می شود که با زبان سر و کار دارد و زن یک ابژه است که می تواند بهانه ی عشق و لذت باشد و البته همچون عزیزه در این رمان فرهاد را که به دنبال فردیتش است دچار سوال های درونی کند تا فقط تعریفش از خود در چارچوب عقل و یک هوش ریاضی نباشد. درست است با یک شناخت شهودی اگر بخواهیم با حس های کالبدی برخورد کنیم به لذت یا عشق همرا با شناخت آن گونه که در عرفان ایرانی-اسلامی دیده می شود، می رسیم. اما در دید کربلایی لو علاوه بر لذت و عشق می توان از موضوعی چون خشونت نیز سخن گفت. از آنجا که اگر انسان خواستار لذت مطلق باشد به ناچار باید حس تعلق به آدم ها که منجر به درد و رنج می شود را نادیده بگیرد. اوج این لذت جویی همراه خشونت را می توان در شخصیت طلبه در رمان چهره برافروخته دید، طلبه ایی که در یک مکان دور افتاده به تنهایی دروس حوزوی را با سی دی هایی که ضبط شده می آموزد. در این جا به نظر می رسد شناخت شهودی ناچار است در کنار شناخت حس های کالبدی قرار بگیرد و گویی راحت نیست از ارتباط آن ها به سنتزی دیگر رسید. بر سر عشق، لذت که خشونت را در خود پرورش می دهد چه می آید اگر زن و زیبایی اش همانند واقعیت، در ادبیات زمانمند درک شود؟ حداقل مرد ناچار می شود در رابطه با زن یا کالبد خویش، نه ذهنیت صرف وارد کنش واقعی و عینی شود و شاید بتوان گفت رمان در این موقعیت اتفاق می افتد. هنگامی کربلایی لو موضوع عشق، پول و هویت یا فردیت را در کنار هم قر ار می دهد گویی خواهان این است به تعریفی دیگر از عشق سنتی نیز برسد؛ هر چند زن در این رمان آن چنان حرکت ندارد.