ساختارگرایی در ادبیات، رابرت اسکولز، ترجمه فرزانه طاهری، تهران، نشر آگه: ۱۳۸۳
در پیشگفتار نویسنده می گوید که در این کتاب به وجوه ساختارگرایی در ادبیات تکیه می شود و تنها اساسی ترین مفاهیم زبان شناسی و علوم دیگر مربوط به انسان و طبیعت ارائه خواهد شد. هم چنین تاکید می شود در این کتاب درباره ی برخی نام های معروف که معمولا با ساختارگرایی تداعی می شوند-دریدا، لاکان، فوکو-بحثی نخواهد شد. از پدیدار شناسی هم جز برای تمییز آن در ساختارگرایی ذکری نخواهد رفت. از آن جا که در نظر نویسنده شعر به اندازه ی داستان تن به نقد ساختارگرایانه نمی دهد نادیده گرفته می شود و تاکید این کتاب بر روی داستان است. ساختارگرایی یک جنبش ذهنی است که به خاطر شرایط زمانی پا به عرصه وجود گذاشت. قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم تقسیم دانش به رشته های جداگانه بود؛ این رشته ها به حدی تخصصی شدند که به نظر رسید ترکیب آن ها ناممکن باشد. اما ساختارگرایی به گفته ی کادول می خواست به یک نیاز پاسخ دهد: نیاز به «نظامی منسجم» که علوم مدرن را وحدت بخشد و جهان را بار دیگر برای انسان قابل سکونت کند. بنابراین شاید بتوان آن را در کنار مارکسیسم گذاشت اما با این تفاوت که مارکسیسم یک ایدئولوژی است اما ساختارگرایی در حال حاضر روشی است که استلزامات ایدئولوژیک نیز دارد که می خواهد کلیه علوم را در نظام اعتقادی جدیدی وحدت بخشد. ساختارگرایی را می توان در عرصه ی مردشناسی به گفته ی کلود لوی استروس، این گونه معنا کرد: واحدهایی که حقیقتا یک اسطوره را می سازند روابط جدا جدا نیستند، بلکه دسته هایی از این روابط هستند و این روابط را فقط به شکل دسته ای می توان به کار گرفت و با هم تلفیق کرد تا معنایی را پدیدار سازند. در عرصه نقد ادبی هم فرمالیست های روس و نیز اخلاف ساختارگرایان تلاش کرده اند تا اصول کلی حاکم بر کاربرد ادبی زبان را از نحو ساختمان گرفته تا قوالب شعر کشف کنند. ساختارگرایی به ویژه در پی اکتشاف رابطه ی نظام ادبیات با فرهنگی است که این نظام بخشی از آن است. انتقاداتی در این زمینه از سوی منتقدان هرمنوتیکی به ساختارگرایی شده است. اما می توان گفت که «بازیابی» هرمنوتیکی معنا غالبا حکایت تلاش منتقد برای بازیابی آن است در حالی ساختارگرایی می-تواند مدعی جایگاهی ممتاز در مطالعات ادبی شود چرا که در پی آن است که الگویی از خود نظام ادبیات به عنوان مرجع بیرونی آثار منفردی که بررسی می کند به دست دهد. محدودیت های ساختارگرایی ریشه در زبان شناسی دارد. نظریات دو سوسور و رومن یاکوبسن تاثیر بیشتری در این زمینه داشته اند. سوسور با تاکید به نیاز به نظام زبانی ابزارهای مفهومی برای توصیفش ابداع کرد. عنصر اساسی ساختارهای زبانی یعنی نشانه را دوباره تعریف کرد. این نشانه ها را می توان هم به صورت هم-زبانی و هم درزمانی مطالعه کرد. در این بین سوسور با تاکیدش بر قراردادی زبان نشان داد عوامل برون زبانی هیچ تاثیری در زبان نمی گذارند تاثیری که مارکسیست ها در این جهت گرفتند مربوط به وجه اقتصادی یک فرهنگ است که از نظر آن ها عامل تعیین کننده ی سایر عناصر فرهنگی است. یاکوبسن هم مفهوم قطبی بودن کنش زبانی را مطرح کرد که ریشه های استوار در بررسی زبان آموزی کودکان و از دست رفتن کنش زبانی مبتلایان به زبان پریشی دارد. یاکوبسن مطرح کرد که دو اختلالی ارتباطی حیرت وار با دو صناعت بیانی اصلی دارند: استعاره، مجاز مرسل. یاکوبسن می گوید که در نقاشی، کوبیسم آشکارا مبتنی بر مجاز مرسل است.
نوشتههای مرتبط
هنگامی ما درک خود را از تمامی داده های قابل مشاهده وا می-گذاریم و در عوض درکی عالی تر از اقلامی خاص پیدا می کنیم و سپس این اقلام معدودتر به صورت مرتبط با هم به چشمان می آیند و یک نظام یا ساختار را تشکیل می دهند؛ در این جاست که سبب می شوند قدرتمان در فهم مصالح مورد بررسی مان افزایش یابد. این نوع فعالیت ها به نظر تقلیل گرایانه می آید اما در کل تفکر عقلانی تقلیل دهنده است؛ چون درکی از کل را نادیده می-گیریم تا ارتباط صوری میان اجزاء را درک کنیم. در نتیجه منقد ادبی هم به جست وجوی ساختارهای ساده در پشت یا درون پدیده های ادبی می پردازد که در این کتاب به دو تجربه جالب نقد ادبی توجه می کند که تاثیر زیادی بر نویسندگان بعدی داشته اند: ا- فرم های بسیط آندره یولس، ۲- وضعیت های نمایشی اتین سوریو. یولس به این پرداخت که کلیه ی فرم های بسیط را در ادبیات که زیربنای کلیه ی آثاری است که انسان خلق کرده نام ببرد و توصیف کند. اما سوریو دنبال این بود: درکی از ویژگی های ساختاری جهانی نمایش، یافتن فرم های بسیط نمایشی و نیل به نظامی از کارکردها که بتواند ساختار هر نمایشنامه ای را روشن کند و حتی ایده هایی برای نمایشنامه های جدید پیشنهاد کند. مزایا و محدودیت های ساختارگرایی به منزله ی شیوه ی بررسی ادبیات در رویکرد آن به ادبیات روایی روشن تر درک می شود. عرصه ی ادبیات روایی از یک طرف به اسطوره (ساده، کوتاه، همگانی، شفاهی، پیش تاریخی) و از طرف دیگر به رمان (پیچیده، طولانی، فردی، مکتوب، تاریخی) می رسد. این کتاب هم به ساختارگرایی کلان و خرد می پردازد. بنابراین هم به پالایش برخی فرم های روایی اولیه که صورت گرفته اشاره می کند هم به کوشش هایی که برای نظام مند کردن کل مقوله ی داستان انجام شده است.
نکوهشی که بیش از همه نثار نقد ادبی ساختارگرایانه می شود این است که این نقد به سطح متن منفرد که می رسد در می ماند. اما باید گفت که به تعداد خوانندگان یک متن قرائت آن متن وجود دارد. در پایان برای ترغیت کردن خواننده که این کتاب را برای درکی منسجم از ادبیات بخواند بهتر است به مقدمه کتاب s/z بارت اشاره کرد:
می گویند برخی بودیست ها به یمن ریاضت کشی قادر می شوند کل یک مملکت را در دانه ی لوبیایی ببینند. نخستین تحلیل گران هم می-خواستند همین کار را بکنند: کل قصه های جهان را…در یک ساختار ببینند. با خود می اندیشیدند که می خواهیم از هر حکایتی الگوی آن را بیرون بکشیم، بعد از این الگوها یک ساختار بزرگ روایت می سازیم و آن را (برای آن که تایید شود) در مورد هر قصه ای که وجود دارد به کار خواهیم بست-چه طاقت-فرسا…و در نهایت نامطلوبی، زیرا به این ترتیب متن تمایزش را از دست خواهد داد.
گفتنی است بارت نویسنده ایی است فاقد نظام که عاشق نظام است، ساختارگرایی که ساختار را دوست ندارد، ادیبی که از ادبیات بیزار است.