مطالعات دانشگاهی گسترده در حوزه ی مسائل خانواده در ایران نشان می دهد که عموم مسائلی که امروزه در خانواده ایرانی به نوعی «مشکل» تصویر شده اند، از قبیل آمار بالای از هم پاشیدن خانواده ها، بی تمایلی جوانان به ازدواج و فرزندزایی، چندهمسری و … راه حل هایی اجتماعی – فرهنگی و گاه حقوقی دارند. به سادگی می توان گفت که خانواده در ایران امروز در وضعیت بحرانی به سر نمی برد. با این وجود، تنها نیم نگاهی به بانک نشریات علمی داخلی و پایان نامه های انجام شده توسط دانشجویان تحصیلات تکمیلی رشته های علوم انسانی و اجتماعی گویای این است که اگر قصد بر تحکیم خانواده و حفظ ارزش های آن باشد، ده ها مساله ی به روز هست که شایستگی بررسی و طرح در عرصه های سیاسی و اجتماعی را داشته باشد. صرف نظر از این که اساسا مطرح شدن قانونی کردن ازدواج با فرزند خوانده چه معناهایی در بر دارد، به نظر می رسد بهترین گزینه در حال حاضر ممنوع کردن آن باشد نه منوط کردن آن به رای دادگاه.
اجماعی بر این امر وجود دارد که ازدواج در ایران قطعا موضوعی تک بعدی نیست و نمی توان تنها با تکیه بر یک بعد از آن ابعاد دیگر را به فراموشی سپرد. بهترین کار این است که با دیالوگ میان متخصصان دینی و متخصصان فرهنگی، پیامدهای مفید و مضر تصویب و به اجرا گذاشته شدن قوانین مربوط به آن به بحث گذاشته شود.
در مورد ازدواج با فرزند خوانده، جنبه ی مذهبی توسط برخی علمای دینی از جمله حجت الاسلام و المسلمین فاضل میبدی، عضو مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم و استاد فقه و اصول حوزه ی علمیه قم و آیت الله سید حسین موسوی تبریزی، دبیر مجمع مدرسین و محققین حوزه به بحث گذاشته شده است. تاکید هر دو بر این است که ازدواج با فرزندخوانده امری جایز نیست و نبود ممنوعیت شرعی در برابر آن دلیل بر مجاز بودن انجام آن در دوران کنونی نمی شود. حجت الاسلام و المسلمین فاضل میبدی بر این اعتقاد است که فرزندی که در خانواده رشد می کند و بزرگ می شود درست است که وارث انسان نیست اما تفاوتی با بچه واقعی ندارد و ازدواج با او درست نیست.[۱] آیتالله سید حسین موسوی تبریزی نیز ضمن اشاره به این مساله که ازدواج سرپرست با فرزند خوانده فقط یک مساله شرعی نیست و ابعاد اجتماعی و روانی نیز دارد، نظر خود را چنین اعلام کرده است که فرزند خوانده ای که سال ها سرپرست اش را پدر و مادر واقعی خود می دانسته است، نمی تواند او را به عنوان همسر تصور کند و قرار دادن او در چنین موقعیتی او را با مشکلات روحی و روانی فراوانی مواجه می کند و از نظر اخلاقی کار درستی نیست.[۲]
بد نیست نگاهی هم به پیامدهای اجتماعی و فرهنگی و به تبع آن روان شناختی ازدواج سرپرست با فرزندخوانده داشته باشیم. روان شناسی و روان کاوی رشد کودک نشان داده است که جایگاه فرزندی و والدی یک وضعیت کاملا سیال و قابل تغییر نیست. شناخت کودک نسبت به خود و نقش کنش گران پیرامون اش در اولین سال های زندگی ساخته و تثبیت می شود. متزلزل شدن این وضعیت تثبیت شده پیامدهای ناگواری در دوره ی زندگی فرد باقی خواهد گذاشت. کودک نقش های والدین و به خصوص تقسیمکار جنسیتی و روابط جنسیتی را به شکل ناخودآگاه در خود درونی می کند و در تمام دوران زندگی اش به آن ها پایبند می ماند.
اهمیت این نقش ها در زندگی فرد به حدی است که شکستن تابوهای جنسی و جنسیتی توسط بستگان نزدیک، از جمله تعرض یا نمایش جنسی، یکی از بزرگ ترین ضربات روانی بر شخصیت هر فردی محسوب می شود. کودکی که بزرگ سالی را به عنوان پدر یا مادر خود شناخته است، با درونی کردن نقش های جنسی که با هاله ای از ممنوعیت های شدید همراه است بزرگ می شود. این مساله اساسا ربطی به روابط خونی ندارد. فرزند خواندگان نیز به لحاظ روانی مراحل رشد مشابه فرزندان خونی را طی می کنند. ازدواج با فرزندخوانده، اگرچه به لحاظ شرعی مصداق ازدواج با محارم نیست، ولی به لحاظ روان شناختی، به دلیل قرارگرفتن در چهارچوب های مشابه اجتماعی – فرهنگی که نقش های پدری – مادری و فرزندی را با وظایف، تابوها و هنجارهای مخصوص به خود تعریف و فرد را براساس آن اجتماعی کرده است، تبعات مشابهی و فاجعه باری را به همراه خواهد داشت.
ضمن این که این اتفاقات در خلاء رخ نمی دهد. ظرفیت های اجتماعات سنتی اساسا هنجارشکنی هایی از این دست را برنمی تابد. این البته تنها به جوامع سنتی مانند ایران محدود نمی شود ولی قطعا تبعات اجتماعی چنین رخدادی در چنین جوامعی بس بزرگ تر است. با توجه به این که در جوامع سنتی رفتارهای زنان با ممنوعیتها و تابوهای رفتاری شدید تری همراه است، به راحتی قابل پیش بینی است که در صورت رخ دادن چنین ازدواجی، پیامدهای منفی آن بیش از مردان، متوجه زنان خواهد بود. تصویر این مساله برای یک فرد ایرانی نباید دشوار باشد که چنین ازدواجی در فرهنگ ایرانی داغ بی شرمی و کج روی را بدون شک همراه خواهد داشت.
بعد دیگری از قضیه، مساله ی اعمال اقتدار، خشونت و پدرسالاری در خانواده است. آزار جنسی، خشونت جسمی و تحمیل ازدواج به فرزندان همراه با بسیاری از مسائل دیگر امروزه در مجامع آکادمیک به عنوان برخی آسیب های اجتماعی خانواده ایرانی شناخته شده است. با قانونی کردن ازدواج با فرزندخوانده، ما در واقع به شکلی آشکار چشم و گوش خود را بر ادبیات علمی بسیار عظیمی که در دانشگاه های کشور در این حوزه تولید شده است بسته ایم و به کلی فراموش کردهایم که فرزندان، در خانوادههای بدسرپرست یا پدرسالار چاره ای مگر پذیرفتن شرایط تحمیل شده به خود را ندارند. در صورتی که متقاضی ازدواج با فرزند خوانده وجود داشته باشد، شخص متقاضی با حامی و سرپرست فرزند یکی خواهد بود. در چنین وضعیتی کدام نهاد رسمی نقش بازرسی و پیشگیری از بروز سوءاستفاده و تحمیل سرپرست بر فرزند را پذیرا می شود؟
آیا ما در جلوگیری از خشونت های خانوادگی به شکل موثری وارد عمل شده ایم که بتوانیم بر گستردگی ابعاد این مساله نیز بیفزاییم؟ پرسش دیگری که مطرح می شود این است که آیا ما با قانونی کردن چنین ازدواجی، به دست خود راه را بر برخی سوء استفاده های آتی از فرزندان این مرزوبوم نخواهیم گشود؟ حال که بحث در این حوزه گشوده شده است، بهتر نیست در راستای حفظ ارزش های خانواده، به جای منوط کردن ازدواج با فرزندخوانده به رای دادگاه، راه را بر انجام آن ببندیم؟
مساله ی بسیار مهم دیگری که اساسا نادیده گرفته شده است، تغییراتی است که وجود چنین قانونی می تواند در وضعیت فرزندپذیری در ایران ایجاد کند. فرزندپذیری در فرهنگ ایرانی جایگاه به سزایی نیافته است. ناتوانی در فرزندزایی بیش از آن که به فرزندپذیری منجر شود به جدایی منجر می شود چرا که تاکیدهای فرهنگی بر روابط خونی همواره سدی در برابر ایجاد حس والدی در قبال فرزندخواندگان بوده است. به نظر بدیهی می رسد که ممنوعیت ازدواج با فرزندخوانده قدم مثبتی در نهادینه شدن و ترویج نحوه نگریستن به فرزند پذیری خواهد بود.
اما از این بحث ها و پرسش های بی جواب علمی که بگذریم، یک پرسش خیلی عامیانه تر همچنان باقی میماند و آن این که با قانونی کردن ازدواج با فرزندخوانده در این لحظه از تاریخ، اساسا چه دردی از چه کسی دوا میکنیم؟ آیا امروزه در ایران در شرایط بسیار نا متوازن جنسیتی قرار گرفته ایم؟ آیا ممنوعیت های فرهنگی یا شرعی برای ازدواج با افرادی غیر از فامیل و نزدیکان وجود دارد؟ با توجه به شرایط کنونی کشور که در قحطی یا بحران همسر قرار ندارد و متقاضی چنین ازدواج هایی هم چندان نیست، چنین قانونی چگونه و در چه بعدی می تواند برای خانواده ایرانی مفید واقع شود؟
به نظر می رسد با توجه به این که کشور در آستانه ی تغییرات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی قرار گرفته است، اگرچه مساله ی ازدواج با فرزندخوانده ریشه گرفته از یک نیاز بنیادی یا یک اولویت اجتماعی نیست ولی حال که باب صحبت آن باز شده است، چه بهتر که با بررسی تمام جوانب و با توجه به اظهارنظرهای علمای مذهبی و مراجعه به ادبیات علمی گسترده، به جای در نظرگرفتن جایگاهی برای آن در قانون، ازدواج با فرزندخوانده اساسا ممنوع شده و از پیامدهای فردی و اجتماعی ناشی از آن جلوگیری شود.
نگارنده: لادن رهبری (دانشجوی دکتری جامعه شناسی و مدرس دانشگاه مازندران)
Ladan Rahbari (PhD candidate in sociology and Lecturer, University of Mazandaran)
Rahbari.ladan@gmail.com
منابع
[۱] قانونی کردن ازدواج با فرزند خوانده بیمورد است، خبرگزاری ایلنا، کدخبر: ۱۰۸۴۷۰، تاریخ مراجعه ۰۷/۰۷/۱۳۹۲، http://ilna.ir/news/news.cfm?id=108470
[۲] در عصر جاهلیت هم ازدواج با فرزند خوانده رواج نداشته است، خبرگزاری آفتاب، کدخبر: ۲۱۲۴۳۵، تاریخ مراجعه ۰۷/۰۷/۱۳۹۲، http://aftabnews.ir/fa/news/212435/در-عصر-جاهلیت-هم-ازدواج-با-فرزند-خوانده-رواج-نداشته-است