مصاحبه ای که در زیر می خوانید را سرخودانیل لوپز و لیدیا رودریگز(Sergio Daniel Lopez, Lydia Rodriguez)، خبرنگاران مجله ی “انسان شناسی آمریکای لاتین” (Revista de Antropologia Iberoamericana) در فوریه ی سال ۲۰۰۶ در دفتر کار خانم شری اورتنر در دانشگاه UCLA لس آنجلس با وی انجام داده اند. این مصاحبه در شماره ی اول این مجله ی الکترونیک به چاپ رسیده است:
یک عکس از فرانتس بوآس در یک مراسم رقص در میان افراد قبیله ی کیواکیوتل و یک نسخه از بیانیه ی جهانی حقوق بشر در دفتر شری بث اورتنر واقع در گروه انسان شناسی دانشگاه UCLA در کالیفرنیا به ملاقات کنندگان وی خوش آمد می گوید.
نوشتههای مرتبط
پروفسور اورتنر دکترای خود از در دانشگاه شیکاگو دریافت کرده است. رساله ی دکترای وی درباره ی کار میدانی او در تبت، در جامعه ی شرپا بود. مقاله ای که او در سال ۱۹۷۲ با نام “آیا نسبت زن به مرد مانند نسبت طبیعت به فرهنگ است؟” نوشت یکی از کارهای برجسته ای است که در دهه های اخیر در زمینه ی انسان شناسی فمینیستی انجام شده است.
او اکنون (در زمان انجام مصاحبه) استاد سرشناس دانشگاه UCLA است و به تدریس واحدهایی مانند نظریه ی انتقادی اجتماعی و تفکر مردم نگارانه دراین دانشگاه می پردازد. او پیش از تدریس در این دانشگاه در کالج سارا لائورنس، دانشگاه میشیگان، دانشگاه کالیفرنیا، برکلی و دانشگاه کلمبیا تدریس کرده است.
در این مصاحبه با شری اورتنر در مورد زندگی کاری و شخصی وی صحبت خواهیم کرد. درباره ی اولین کار میدانی او بر شرپاهای تبت، تحقیق کنونی اش درباره ی کمپانی های هالیوودی، علاقه اش به انسان شناسی فمینیستی و به علاوه کار او درباره ی نظام سرمایه داری و تغییرات اجتماعی از وی پرسش خواهیم کرد.
ما در این مصاحبه با شری بث اورتنر، افتخار ملاقات با یک انسان شناس برجسته و فردی شوخ طبع و خوش برخورد را کسب کردیم.
طی سال های هفتاد شما یکی از انسان شناسانی بودید که در مطالعات مربوط به موضوع جنسیت همکاری می کردید و نقش بنیادی در رسمیت بخشیدن به فمینیسم به عنوان یک رشته ی آکادمیک ایفا کردید؛ اما شما هنگام فارغ التحصیلی از دانشگاه رساله ی خود را درباره ی شرپاهای نپال انجام داده بودید. چگونه درگیر جنبش نوپای فمینیسم آکادمیک در انسان شناسی شدید و چگونه توانستید نظریه های جنسیتی را با کار پیشین خود پیوند دهید؟
چه چیزی شما را بر انگیخت تا مقاله ی معروف “آیا نسبت زن به مرد مانند نسبت طبیعت به فرهنگ است را بنویسید؟
شری اورتنر: همان طور که شما اشاره کردید در اولین کار من، تمرکزم بر مسئله ی جنسیت نبود. در واقع هنگام فارغ التحصیلی من اصلا رشته ای به نام انسان شناسی فمینیستی وجود نداشت. من درباره ی موضوعات دیگری تحقیق می کردم. رساله ی من و اولین کتابی که نوشتم هر دو درباره ی شرپاها و درباره ی مناسک دینی بود و اصلا ربطی به جنسیت نداشت.
اما دقیقا همان زمان، در دهه ی هفتاد بود، بلافاصله بعد از این که من رساله ام را نوشتم و مدرکم را گرفتم و به عنوان استادیار شروع به کار کردم، که فمینیسم به عنوان یک جنبش در جهان شروع به فعال شدن کرد.
میشل روزالدو دوست بسیار صمیمی من بود. او و لوییس لمفر یک گروه تشکیل داده بودند که درباره ی زنان تحقیق می کرد و بعد کارهایشان تبدیل به کتاب شد. آن ها با چند نفر از جمله من تماس گرفتند و من به آن ها گفتم: “من هیچ چیز درباره ی جنسیت نمی دانم. من هیچ چیز درباره ی زنان نمی دانم. من اصلا تا به حال در این زمینه مطالعه نکرده ام!” اما آن ها گفتند: “هیچ کس چیزی درباره ی جنسیت نمی داند.” چرا که تا آن زمان این چیزی نبود که اصلا در تحصیلات آکادمیک وجود داشته باشد. اما سپس تبدیل به یک مسئله ی آکادمیک و سیاسی بسیار جدی شد و ما همه مجبور بودیم چیزی در مورد آن تهیه کنیم.
این قضیه مربوط می شود به سال ۱۹۷۲ و آن موقع لوی استراوس هنوز روی بورس بود و ساختارگرایی هنوز حرف اول را می زد. پس من ایده هایی از لوی استراوس و سیمون دوبوار را گرفتم و نشستم جلوی ماشین تایپم و از خودم پرسیدم: “من چه چیزی برای گفتن دارم؟” من هیچ نوع اطلاعات تجربی در این زمینه نداشتم پس مجبور بودم یک متن نظری بنویسم. و این طوری بود که مقاله ی “آیا نسبت زن به مرد مانند نسبت طبیعت به فرهنگ است.” شکل گرفت.
من آن مقاله را تقریبا یک نفس نوشتم. نشستم و آن را با نوعی هیجان غریب نوشتم. البته به جز بخش میانی آن. آن بخش ای ایده را پرورش می دهد که این طور نیست که زنان واقعا با مفهوم طبیعت به طور خالص و محض همذات پنداری شوند، بلکه در واقع چون زنان نقش تغییر دهنده ی چیزها (از طبیعت به فرهنگ) را ایفا می کنند، به عنوان میانجی گرهایی به نظر می آیند که میان طبیعت و فرهنگ ارتباط برقرار می کنند و این نشان می دهد که چرا آنان در باید تحت کنترل باشند؛ زیرا آنان دارند این فرآیندی را کنترل می کنند که بسیار فرآیند مهمی است. آنان دارند کودک را اجتماعی می کنند، غذا درست می کنند و…
آن مقاله در واقع شروع کار من به در شاخه ی انسان شناسی فمینیستی بود. پس از آن کار من جنسیت را بیشتر و بیشتر وارد کارهای خود کردم. طوری که در ابتدا دو نوع کار بود که من انجام می دادم. اول این که راجع به شرپاها تحقیق می کردم که کارم هیچ ربطی به جنسیت نداشت ودر کنارش کارهای نظری و تطبیقی در زمینه ی جنسیت نیز انجام می دادم. آن دو، دو زمینه ی متفاوت در کار من بودند، اما به تدریج بیشتر به هم پیوند خوردند و در حال حاضر من به ندرت صرفا در مورد جنسیت مطلب می نویسم.
مقاله ی “آیا نسبت زن به مرد مانند نسبت طبیعت به فرهنگ است؟” از همان اولین دوره ی انتشارش وارد واحدهای درسی آکادمیک شد و در بیشتر دوره های مربوط به جنسیت تدریس می شود. پس از گذشت سی سال از نوشتن آن مطلب، آیا هنوز از ایده های اصلی مقاله تان دفاع می کنید؟ و یا این که ترجیح می دهید برخی از موضوعات جنجال برانگیز مطرح شده در آن را تغییر دهید؟ مانند این ادعا که مردسالاری پدیده ای جهانی است.
شری اورتنر: البته من یک مقاله ی تکمیلی در این زمینه نوشته ام. ما یک برنامه داشتیم به مناسبت بزرگداشت بیست و پنجمین سالگرد انتشار اولین کتاب هایی که در زمینه ی انسان شناسی فمینیستی بودند. این دو کتاب عبارت بودند از کتاب “زنان، فرهنگ و جامعه” که آن مقاله ی من هم در آن به چاپ رسید و کتاب توسط میشل روزالدو و لوییس لمفر تدوین شده بود و کتاب “به سوی انسان شناسی زنان” نوشته ی راینا. من برای آن برنامه مقاله ای تهیه کردم تحت عنوان “آیا بالاخره نسبت زن به مرد مانند نسبت طبیعت به فرهنگ است؟” بیست و پنج سال پس از نوشتن آن مقاله، من فکر می کردم که وقت آن رسیده که دیگر به آن پرسش پاسخی بدهم. چون خودم آن را به عنوان مشکل اصلی و اولی مطرح کرده بودم. این مقاله ی دوم من در کتابم به نام “ساخت جنسیت: سیاست فرهنگی و جنسیت گرایی فرهنگی” به چاپ رسیده است.
من فکر می کنم که مقاله ی اول من همیشه جنجال برانگیز بوده است. در وحله ی اول به خاطر ادعای محکم من مبنی بر این که سلطه ی مرد جهانی است و به علاوه به دلیل رابطه ی فرهنگ-طبیعت که آن را هم پدیده ای جهانی تعریف کرده بودم.
بنابراین در آن مقاله دو ادعا وجود داشت: اولی این که سلطه ی مرد جهانی بود و دوم این که به خاطر اشتراکاتی که میان مرد و فرهنگ وجود دارد طبیعی است که مرد بر زن تسلط داشته باشد. من در مقاله ی دومم فقط ادعای اولم را که جهانی بودن سلطه ی مرد بود پس گرفتم. البته فکر می کنم که آن ادعا قدری زیاده از حد محکم بود.
من در یک مقاله ی دیگر که “هژمونی های جنسیتی” نام داشت، بیشتر به روش های اندیشیدن به جهانی بودن یا نبودن چیزها پرداختم.
در حال حاضر نظریه های هم جنس خواهی پایه های بسیاری از پیش فرض های نظریه های جنسیت را سست کرده است. نظر شما درباره ی اهمیت این نظریه ها و تهاجم آن ها به نظریه های جنسیت چیست؟
شری اورتنر: این در واقع یکی از چیزهایی است که من خیلی به آن علاقه مند شده ام. اگر قرار باشد امروز مقاله ای درباره ی نظریه های جنسیت بنویسم از این موضوع استفاده خواهم کرد.
دو نوع از گرایشات در نظریه ی فمینیستی هست که به مباحث نظریه ی فمینیستی غربی حمله می کند. این دو اگر چه دو جنبش متفاوت هستند، هر دوشان پدرسالاری را به عنوان موضوع مورد بحث، از مباحث خود حذف کرده اند. این دو جنبش که به پدرسالاری توجه نشان نمی دهند عبارتند از نظریه های هم جنس خواهی و نظریه های فمینیسم جهان سومی. من فکر می کنم که در این دو گرایش، هسته ی اصلی مساله ی فمینیسم که سلطه ی مذکر و پدرسالاری است دیگر مطرح نیست و من فکر می کنم این یک مشکلی است که وجود دارد. اگر قرار باشد من فردا بنشینم و مقاله ای بنویسم، این همان چیزی است که در موردش حرف خواهم زد.
من فکر می کنم چه بتوانیم این مساله (پدرسالاری) را دوباره به موضوع بحث در مباحث یاد شده برگردانیم یا نه، این موضوع بسیار جذاب است. در حال حاضر پرداختن به این مساله از دیدگاه نظریه های هم جنس خواهی، نوعی بازگشت و حرکت رو به عقب محسوب می شود و چندان جذاب به نظر نمی آید. اما من فکر می کنم که این مساله در میان فمینیست های جهان سومی بیشتر موضوع بحث و جدال است. در میان آن ها جهت گیری های مختلفی نسبت به این مساله وجود دارد که آیا اصلا پدر سالاری باید در مباحث وارد شود یا نه. پس اگر من بخواهم دوباره آن را به موضوع بحث تبدیل کنم، که به نظر خودم این کار باید صورت گیرد، باید به صداهای دیگری که در فمینیسم جهان سومی شنیده می شود گوش بسپارم چون فکر می کنم جهت گیری های گسترده ای را می توان نسبت به آن مشاهده کرد. من فکر می کنم که تمام این جهت گیری ها بخش هایی از یک تصویر واحد هستند و من اگر قرار باشد در حال حاضر یک واحد در زمینه ی جنسیت تدریس کنم، آن را حول محور این جهت گیری ها و نظریه ها سازمان خواهم داد، طوری که روابط بین آن ها را مشخص کنم.
به نظر من بسیاری از کارهای جذاب جهانی و تطبیقی، امروزه تلاش می کنند از چهارچوب فمینیسم غربی بیرون بیایند.
اما خصومت های بسیاری هم وجود دارد و حتا این احساس وجود دارد که فمینیسم آمریکایی است که امروزه مباحث را تعیین می کند و حتا خط سیر فمینیسم غربی را مشخص می کند.
یک حرکت جالب دیگر که در حرفه ی آکادمیک خود انجام دادید این بود که از یک مردم نگاری برون گرا مثل نمونه ی شرپاها به یک مردم نگاری درون گرا و انسان شناسی در خانه و همان جایی که زندگی می کنید رو آوردید. چه چیزی شما را برانگیخت که به مطالعه بر فرهنگ خودتان رو بیاورید؟
شری اورتنر: تصمیم به تغییر حوزه ی کاری از شرپاها به ایالات متحده تصمیم بزرگی بود. من تا کنون سه کتاب در مورد شرپاها نوشته ام. وقتی که شروع به تحقیق در آمریکا کردم تا اولین کتابم را در مورد آن بنویسم، هنوز داشتم روی سومین کتابم درباره ی شرپاها کار می کردم.
من مدت های مدیدی بود که فکر می کردم می خواهم چیزی درباره ی جامعه و فرهنگ خودم بنویسم. فکر کردم که می خواهم یک انتقاد جدی بنویسم و در جامعه سهمی داشته باشم. در مرحله ی دوم، از یک جایی به بعد دیگر احساس می کردم که اندیشه ام در مورد شرپاها دیگر دست نخورده نیست. کارهایی را که می خواستم انجام بدهم، انجام داده بودم. من واقعا از نوشتن آخرین کتابم در مورد شرپاها لذت بردم. از تحقیقاتی که در زمینه ی کوهنوردی و … انجام دادم بسیار لذت بردم. اما به نظرم می آمد که سه کتاب دیگر کافی است و آخرین باری که به نپال نزد شرپاها برگشتم، متوجه شدم که دیگر یادداشت برداری هم نمی کردم. آنان تبدیل به دوستان من شده بودند. به جایی رسیده بودم که دیگر برایم سخت شده بود در نقش انسان شناس ظاهر شوم. من به تدریج از آنان دور شدم و در آن واحد شروع به انجام پروژه ی انتقادی خود در آمریکا کردم.
اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم که فکر می کنم مجبورم اعتراف کنم که من در اولین کار تحقیقی میدانی ام در مورد شرپاها کاملا انسان شناس بودم و آنان شرپا بودند. ولی فکر می کنم که این به تدریج با گذر زمان تغییر کرد و من شروع کردم به احساس آرامش کردن و دیگر آن تمایل به انسان شناس بودن را از دست دادم و احساس کردم که دارم به لحظه ای نزدیک می شوم که باید کارم را متوقف کنم.
و این لحظه همان لحظه ای بود که شما شروع به کار کردن برای نوشتن اولین کتاب خود درباره ی فرهنگ آمریکا کردید یعنی همان کتاب “رویا در نیوجرسی: سرمایه، فرهنگ و کلاس سال ۵۸”. آیا می توانید درباره ی منشا این تحقیق برای ما توضیح بدهید؟
شری اورتنر: آن پروژه اولین و تنها پروژه ی من در آن دوران بود. من آن را در سال ۱۹۸۹ شروع کردم. این کار در اصل مطالعه ی بر هم کلاسی های من در دبیرستانی بود است که من در آن تحصیل کرده بودم. این که چه اتفاقاتی برایشان افتاد، این اتفاقات چگونه به تغییراتی که در فرهنگ جامعه رخ می داد مربوط می شد. این ها افرادی بودند که بسیار موفق شدند. موفقیت البته بیشتر در معنای اقتصادی آن. در میان آن ها پزشکان، وکیلان، تاجران و تعداد معدودی استادان کالج ها و دانشگاه ها وجود داشت. آن ها عموما تبدیل به افرادی شده بودند که معمولا در ایالات متحده خوب پول در می آورند. تغییرات عمده ای هم در زنان ایجاد شده بود. من در واقع این گروه را انتخاب کرده بودم چون اولا به آن ها دسترسی داشتم. دوما من خودم در قسمتی از تاریخچه ی زندگی هایشان سهیم بودم. دنیایی را که از آن می آمدند می شناختم. چون خودم هم از همان دنیا می آمدم. بنابراین در همه جای کشور به دنبال آنان گشتم و با آنان مصاحبه انجام دادم. آن هم از نوع مصاحبه ی آزاد و ساخت نیافته و زندگی نامه نویسی. سپس تلاش کردم ایده های آنان را در مورد زندگی و تجاربشان، به تغییرات بزرگ تری که از زمان فارغ التحصیلی ما از دبیرستان در سال ۵۸ در ایالات متحده اتفاق افتاده بود، پیوند دهم.
برای مثال یک گروه کوچک آفریقایی-آمریکایی در کلاس ما بود. آن ها در بین سیصد نفر ورودی ما، فقط بیست نفر بودند. من موفق شدم برخی از آنان را پیدا کنم و با آن ها مصاحبه کنم و خیلی از آن ها واقعا وضعشان خوب بود و من این قضیه را به جنبش حقوق مدنی مربوط می دانم. دختران هم کلاسی ام نیز به گونه های مختلف تغییر کرده بودند و من این را تا حدی به جنبش فمینیستی مرتبط می دانم. موفقیت افراد کلاسمان را، که اغلبشان یهودی بودند، به طور عام، به اتفاقاتی که در یک نسل پیش از ما افتاده است مربوط می دانم. میان نسل ما و نسل پدر و مادرهایمان، دورانی بود که اندیشه های سامی ستیزی در ایالات متحده سقوط کرد و فرصت ها آغوش خود را برای یهودیان باز کردند. بسیاری از هم کلاسی های من به کالج ها و دانشگاه هایی رفته بودند که پدر و مادرهای ما (به خاطر همین سامی ستیزی) نتوانسته بودند بروند. اصلا همین که توانسته بودند به کالج بروند خودش تغییری بود؛ در حالی که بسیاری از پدر و مادرهایمان نتوانسته بودند بروند. بنابراین من این موفقیت را به جنبش مبارزه با سامی ستیزی ربط می دهم که در واقع تاثیرگذاری خود را از همان وقتی که ما از دبیرستان فارغ التحصیل شدیم شروع کرده بود.
من در آخرین فصل آن کتابم، رویدادهای زندگی آن افراد را به سرمایه داری متاخر و به خصوص به ساختار متغیر طبقاتی در ایالات متحده پیوند می دهم. من سعی کردم تمام مفاهیم را از قبیل نژاد، قومیت و جنسیت پوشش دهم اما توجه اصلی من به طبقات اجتماعی بود چون این یکی از مسائلی است که در فرهنگ آمریکایی پنهان مانده است و من می خواستم آن را آشکار کنم. در واقع این همان قسمت انتقادی کتاب است. من می خواستم پویایی های موجود در نظام طبقاتی را نشان بدهم، آن چیزهایی که مردم در مورد آن ها صحبت نمی کنند. در مورد آن ها فکر نمی کنند و من می خواستم نشان بدهم که با این وجود آن چیزها در زندگی مردم موثر است.
آیا می توانید راجع به تحقیق کنونی تان در هالیوود برای ما توضیح دهید؟ و این که چگونه آن را به کار قبلی تان که در مورد فرهنگ آمریکایی در نیوجرسی انجام داده بودید توضیح بدهید؟
شری اورتنر: تحقیق نیوجرسی من در واقع کار خیلی سختی بود. شاید به این علت آنقدر سخت به نظرم می آمد که خیلی به میدان تحقیق ام احساس نزدیکی می کردم. نه تنها فرهنگ من به عنوان موضوع اصلی انتخاب شده بود، بلکه کار اولم را نیز روی دبیرستان محل تحصیلم انجام دادم. اما از لحاظ روش شناختی هم، وقتی من کارم را روی آن تحقیق به پایان رساندم، تازه متوجه شدم که با یک مشت زندگی نامه طرف هستم که باید به نوعی چیز معناداری از آن استخراج کنم. نوشتن مطالب خیلی بیشتر از انجام تحقیق میدانی وقت برد. آن پروژه بر اساس روش مصاحبه انجام شده بود و من از این قضیه خوشم نمی آمد چون روش مشاهده ی مشارکتی را که با شرپاها انجام داده بودم از دست داده بودم.
چیز دیگری که در رابطه با این کتاب وجود دارد این است که خیلی جامعه شناختی است. چندان فرهنگی و انسان شناختی نیست و من می خواستم کاری انجام بدهم که درباره ی فرهنگ آمریکایی باشد و به تغییراتی بپردازد که در سطح فرهنگی صورت می گیرند و نمی گیرند. به همین دلیل بود که به پروژه ی هالیوود علاقه مند شدم. من دلم می خواست وارد صنعت فرهنگی بشوم. به مکانیسمی بپردازم که فرهنگ آمریکایی را می سازد و به آن شکل می دهد. من گمان نمی کنم که این فرهنگ از هالیوود نشات بگیرد، بلکه فکر می کنم که کاری که هالیوود انجام می دهد این است که هر چیزی را که در بیرون جریان دارد، مانند روزنامه ها و چیزهای دیگر، همه چیز را می گیرد و به آن ها شکل می دهد و آنان را وارد زندگی روزمره ی انسان ها می کند. بنابراین آن ها چیزهایی را که از پیش در بیرون وجود دارند به اشکال مختلف تغییر می دهند و زیرورو می کنند. اما من هنوز در میانه ی کار هستم. تازه دارم با افراد مصاحبه می کنم. با نویسنده ها، تهیه کننده ها، وکلای کمپانی های فیلم سازی و برخی از کارگردانان حرف می زنم.
من چندان علاقه ای به هنرپیشگان زن و مرد ندارم. اهمیت آنان در فروش رفتن فیلم های هالیوودی است. اما آنان نمی توانند به پرسش های من پاسخ های به درد بخوری بدهند. چون می خواهم درباره ی ارتباط میان محصولات هالیوودی و فرهنگ تحقیق کنم.
من یک مقاله درمورد رابطه ی پروژه ی هالیوود با پروژه ی قبلی ام در نیوجرسی نوشتم. بچه هایی که از دبیرستان مورد مطالعه ی من در نیوجرسی فارغ التحصیل شدند اکنون بین سی تا چهل سال دارند. من وقتی پروژه ی دبیرستان را شروع کردم قصدم این بود که یک پروژه ی میان نسلی انجام بدهم. من با چند تن از فارغ التحصیلانی که هم اکنون در هالیوود مشغول به کار بودند مصاحبه کردم. آن ها همان هایی هستند که بین سال های ۴۵ و ۶۵ متولد شده اند یعنی همان دوره ی بیست ساله ای که نرخ تولد بالا رفت. در سال ۱۹۶۵ نرخ تولد دوباره شروع کرد به افت کردن و این روند دوباره تا سال ۱۹۷۶ ادامه یافت یعنی زمانی که دوباره شروع کرد به بالا رفتن. این نسل، یعنی نسلی که بین سال های ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۶ به دنیا آمد همان نسلی است که اکنون کارهای اجرایی را در هالیوود برعهده گرفته است.
من مقاله ای در مورد بچه های هم کلاسی های دبیرستانم در دهه ی نود نوشتم ولی آن را در کتاب نیوجرسی ام چاپ نکردم و تصمیم گرفتم که تمرکز خود را بر مطالعه بر هالیوود متمرکز کنم. این حقیقت دارد که این نسل دارد به موقعیت های مهمی در هالیوود دست می یابد و دارد فیلم سازی می کند. همین قضیه نشان دهنده ی پیدایش یک حساسیت جدید در این عرصه است و من به همین علت ترجیحا اول با افراد این نسل در سطوح مختلف هالیوود مصاحبه می کنم. البته آنان تنها مصاحبه شوندگان من نیستند. آن ها یک مزیت دیگر هم دارند و آن این است که این افراد جوان تر هنوز خیلی مشهور نشده اند و من راحت تر می توانم به آنان دسترسی داشته باشم. اما به هر حال دسترسی پیدا کردن به افراد در هالیوود واقعا کار سختی است و وقت من خیلی با انجام این کار تلف می شود که افرادی را پیدا کنم که اصلا حاضر باشند با من حرف بزنند.
به طور عام هدف من در انجام این پروژه ی تحقیقاتی، کشف رابطه ی موجود میان فیلم های هالیوودی و تغییرات پهن دامنه ی فرهنگی است. البته مساله ی دیگر نیز تغییر و تحولات نسلی است و در نهایت من به فیلم های مستقل هم علاقه مند هستم. به فیلم هایی که بیرون از استودیوها ساخته می شوند و خالی از ستارگان سینمایی هستند. سرمایه های این فیلم ها را معمولا استودیوها نمی پردازند و به گونه ای خلاقانه سرمایه گذاری می شوند و با خلاقیت بیشتری هم ساخته می شوند. البته چندان پولی هم در نمی آورند. اما معمولا خیلی بهتر از فیلم های آنچنانی هالیوودی هستند.
ایمیل مترجم: rahbari.umz@gmail.com