تنهایی بیانگر موقعیتی است در زندگی انسانها که به اشکال مختلف و در رویکردهای مختلف مورد توجه بوده است. امروزه این واژه معنایی ناخوشایند دارد و بیانگر موقعیتی است که انسان های دچار نوع اختلال در ارتباط با دیگران می شوند و عملا در جهان اجتماعی و فرهنگی و ذهنی شان دچار نوعی انزوای ارتباطی میشوند. لذا بیانگر نوعی اختلال ارتباطی است که دلایل فردی و اجتماعی متعددی در آن دخیل هستند. از این منظر تنهایی یک امر منفی خواهند بود که مخل زندگی جمعی انسان هاست. به عبارت دیگر “تنهایی” بیشتر یک آسیب دیده شده است که میبایست آن را حل کرد و درمان کرد. در جهان مدرن این وجه آسیب شناختی به واسطه برجسته شدن فردیت افراد و فردگرایی اهمیت بیشتری پیدا کرده است. به ظاهر تناقضی هست بین تشویق به فردگرایی در فرهنگ مدرن و گریز از تنهایی به مثابه یک اختلال . چون تنهایی به شدت به مقوله فردگرایی و محوریت فرد در جهان ارتباطاتش مرتبط است. اما تنهایی برای انسان مدرن فردگرا ظاهر بیشتر معنا پیدا کرده است و رواج دارد.
اما به نظر میرسد در جهان انسانی تنهایی لزوما قابل تقلیل به این معنای منفی و آسیب شناختی و حتی مدرن نیست. بلکه در جهان سنتی و حتی در جهان مدرن هم می توان اشکال دیگری از تنهایی را یافت که دلالت ها معناهای دیگری هم دارند.
نوشتههای مرتبط
مهمترین نمونه این تنهایی که نه تنها سبب سرگشتگی انسان نمی شود، بلکه هدف و غایتش کشف انسان و شکوفایی آنست را می توان در تنهایی های آیینی دید که در قالب ریاضت ها و چله نشینی ها و زهدها دید. آنچه که در سنت صوفیانه مقدمه ای برای کشف نفس و شناخت خویشتن و حتی شناخت خداوند تعریف شده است، مستلزم تجربه ای عمیق و هستی شناختی از تنهایی است،جایی که انسان می تواند ماهیت خودش را در وجوه مثبت و منفی ببینید. لذا تنهایی مقدمه ای است برای انکشاف وجودی انسان.
از این منظر باید گفت تنهایی لزوما منفی نیست، بلکه گاه می تواند نتیجه یک موقعیت باشد،که به عنوان مثال تنهایی و انزوا در جهان مدرن ناشی از موقعیتی است که فرد امکان ارتباطات خلاق و صمیمانه با دیگران را از دست داده و به اجبار در درون خودش فرو رفته است و چون این حالت امر خود خواسته ای نیست و ناشی از یک اختلال روابطی است، به نوعی اختلال ذهنی و اجتماعی در فرد تبدیل میشود. به همین سبب هم تنهایی از این دست، یک امر آسیب شناختی دیده میشود. اما آنچه که در تنهایی آیینی مناسکی می توان جستجو کرد نوعی خود خواستگی و خودانگیختگی است که فرد برای رسیدن به یک موقعیت و فهم و شهود خاصی عامدانه و عاملانه بدان وارد میشود. مهمترین نمونه آن در چله نشینی و غارنشینی است که فرد از این طریق به مواجهه ای هستی شناختی با ذات خودش و جهان و زندگی می رسد. همانطور که گفته شد این نوع تنهایی راهی است برای شکوفایی وجودی، معرفتی و ایمانی فرد. در این نوع تنهایی فرد از تامل در خویشتن به مواجهه با امر بی نهایت می رسد، مواجهه ای که در تجربه عرفانی و صوفیانه نمود دارد به همین سبب شناخت نفس راهی است برای شناخت خداوند. گویی این دو در عمیق ترین لایه های وجودی انسان به هم میرسند.
آنچه که انسان مدرن به دلایلی دچار محرومیت از آن شد، همین نوع تنهایی آیینی است که از خلال آن بتواند به معنای عمیق خود و زندگی برسد. هرچند تنهایی در قالب فردگرایی معنایی دوباره سربرآورد، اما اینبار فردیت و محوریت آن نه برای کشف کیهان،بلکه برای سلطه بر زندگی و موفیقت های فردی بود. در حالیکه تنهایی آیینی برای حل و ذوب شدن در کیهان و ماروا بود نه نوعی غرق شدن در امر استعلایی را در پی داشت به همین دلیل در مراحل نهایی این سیر عرفانی بود که برای رسیدن به امر متعالی می بایست از مسیر خلق میگذشتند. به عبارت دیگر سیر انفس که یک مسیری بود برای رشد معرفت شناختی،اخلاقی، و حتی توسعه هستی شناختی فرد، در مراحل نهایی باز هم به سیر افاق پیوند می خورد و از خلال مردم به امر مطلق میرسید. البته این نوع نگاه به تنهایی آیینی در گذشته شرایط بسیار حاصی داشت که مهمترین شرطش آن بوده که حضور استاد و راهنما و پیر طریق اهمیت کلیدی دارد. چون سیر انفس اگر بی مراقبت درست باشد، نه تنها به نتیجه ای نمی رسد، بلکه ممکن است سبب تبعات منفی و گمگشتگی هایی بشود که نتایج منفی دارد.
در تصور عامه این نوع تنهایی صرفا مخصوص آدمهای خاص و عرفاست،در حالیکه در عمل راه این تامل کوتاه مدت و سیر انفس برای همه مردم باز بوده و آنچه امروزه در برخی مناطق غربی کشور ذیل ایده چله نشینی عامه مردم دیده میشود،بخشی از این میراث عمومی شده در جهان سنت است. البته یک تفاوت کلیدی بین تنهایی آینیی با تنهایی اختلالی دوره مدرن هست، اینکه در تنهایی آیینی،انسان عملا تنها نیست، بلکه در اصل او خلوتی میکند با خودش و خدای خودش. در این حالت او با دو هستی ذهنی دیگر کنش ارتباطی معنادار دارد: نفس خودش و نفس حق. به همین دلیل او به اقیانوسی هستی شناختی دست پیدا میکند، منبع مطلق معنا بواسطه حل شدن رد ذات مطلق حق. به همین دلیل به وسعت نظری بی کران دست پیدا میکنند. چون به دریایی از معنا رسیده اند.
در حالیکه در جهان مدرن وقتی تنهایی رخ میدهد، فرد در عمیق ترین لایه های وجودش نظام های تولید معنا (ارتباط)را از دست میدهد به همین دلیل به پوچی می رسد،این پوچی نه تنها از لحاظ معنایی است، بلکه به نوعی تهی شدگی هستی شناختی هم می رسد و در اینجاست که زندگی به پایان خودش یعنی به مرحله بی معنایی میرسد. این دقیاق نقطه ای است که زندگی مختل میشود و در قالب بیماری های روانی در افراد منزوی و تنها سر بر می آورد.
به نظر میرسد بای تنهایی و مصادیق آن در جهان مدرن نه تنها مورد باز اندیشی قرار بگیرند، بلکه شیوه های دیگری از مواجهه با تنهایی که در لایه های مختلف تجربه فرهنگی های بشری رواج داشته مجددا ترویج شوند. تنهایی آیینی در همه سنتهای مذهبی (ادیان شرقی و غربی، و حتی ادیان نوظهور) راهی بوده اند برای توسعه وجودی. حداقل آنها که در تنهایی اجباری جهان مدرن گیر افتاده اند شاید بواسطه تجربه این نوع از تنهایی های آیینی بتوانند راهی دوباره و حیاتی دوباره برای خودشان ایجاد کنند. این تجربه در جریان های فرهنگی دهه شسصت میلادی قرن بیستم به اینسو بارها تکرار شده است و بسیاری از انسانهای غربی باری کشف خویشتن و گریز از پوچی به سمت تنهایی های آیینی در سنت های شرقی آمده اند و قطعا انکشاف هستی شناختی این راهیان طریق سیر انفس بهتر بوده از رسیدن به پوچی و منطق آنومیک تخریب فرهنگ در ضدفرهنگ های این دوره.
در جامعه ایرانی هم به دلیل سرکوب تنهایی آیینی سنتی به دلایل مختلف، به همراه تغییر شرایط زندگی و آنچه که در عمل ما را به سمت انزوای اجتماعی میبرد، تنهایی آسیب شناختی هم رواج یافته و هم توانسته موقعیت های مشابه تنهایی آیینی را از میدان به در کند. به همین سبب ما اختلالت روانی ناشی از تنهایی مدرن وانزوای اجتماعی در افراد و خانواده ای مذهبی رواج یافته است. سیر انفس به واسطه درگیر شدن گسترده انسان مدرن ایرانی در مناسبات سطحی جمعی به فراموشی سپرده شده و شیوه های سنتی آن به دلایلی سرکوب شدند،در نتیجه وقتی این غرق شدن در روابط سطحی جمعی به بحران برسد،حتی افراد مذهبی در جامعه ما دچار اختلال خواهند شد. لذا ضروری است که تنهایی آیینی و شیوه های آن فرصت یبرای حضور داشته باشند. تنهایی آیینی مهمترین شیوه غنا بخشیدن به زندگی انسان در هر عصری بوده است و این مدل از تنهایی آیینی بیش از همه در سنت های عرفانی مورد توجه و استفاده بوده است. افول این سنتها، روج انسان جدید را فقیرتر و سست تر و سطحی تر کرده است.