اگر آن دوست نبود که مرد نویسنده را به فکر چاپ آثارش بیندازد، شاید هنوز هم خسرو حمزوى را بهعنوان یکى از داستان نویسان مطرح این روزها نمیشناختیم. آغازین سالهای دهه هفتاد بود که سیما کوبان با اصرار باعث چاپ «وقتى سموم بر تن یک ساق میوزید» شد، کارى که در سالهای ۵۸ ، ۵۹ نوشته شده بود…
-داستاننویس و شاعر
نوشتههای مرتبط
-متولد سال ۱۳۰۸ تهران
-برندهٔ دورهٔ دوم جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی و همچنین نامزد دریافت جایزهٔ مهرگان در سال ۱۳۸۰ با رمان شهری که زیر درختان سدر مرد (۱۳۷۹)
نوشتهها:
-خیزران، ۱۳۳۵
-پادزهر، ۱۳۳۶
-مقدمهای بر دلار اروپایی، ۱۳۵۱
-وقتی سموم بر تن یک ساق میوزید، ۱۳۷۱
-شهری که زیر درختان سدر مرد، ۱۳۷۹
-خشخش تن برهنهٔ خاک، ۱۳۸۱
-آسیابان سور، ۱۳۸۲
-خانهای در کال سوسن، از من مپرس که شب چیست، ۱۳۸۳
-از رگ هر تاک دشت سایهها، ۱۳۸۳
-به رنگ برگهای سپیدار، ۱۳۸۶
اگر آن دوست نبود که مرد نویسنده را به فکر چاپ آثارش بیندازد، شاید هنوز هم خسرو حمزوى را بهعنوان یکى از داستان نویسان مطرح این روزها نمیشناختیم.
آغازین سالهای دهه هفتاد بود که سیما کوبان با اصرار باعث چاپ «وقتى سموم بر تن یک ساق میوزید» شد، کارى که در سالهای ۵۸ ، ۵۹ نوشته شده بود. او به حمزوى گفت: خودت که دارى پیر میشوی، بچهها هم که نیستند، اگر یکوقت نباشى، کارهایت هم از بین میرود. به دنبال این موضوع انتشارات روشنگران و مطالعات زنان این کتاب را به توصیه کوبان منتشر کرد. در پى علاقهمند شدن شهلا لاهیجى ـ مدیر انتشارات ـ به کار این نویسنده، «شهرى که زیر درختان سدر مرد» نیز توسط همین ناشر چاپ شد و در فاصله کوتاهى مورد استقبال قرار گرفت و بهعنوان اثر برگزیده انجمن نویسندگان و منتقدان مطبوعات معرفى شد.
خسرو حمزوى البته سال ،۱۳۳۴ در بیستوششسالگیاش چند کار ازجمله خیزران، پادزهر و دلارام را با هزینه خود درآورد که کارها فروش نرفت. او هم که چندان دنبال فروش کتابها نبود، تنها و تنها به نوشتن پرداخت و نوشتن شد کسبوکارش، بیآنکه از این طریق ارتزاقى کند و یا حتى کارهایش را چاپ کند. حالا که در هفتادوپنجسالگی هنوز هم کلى کار آماده چاپ و انبار شده دارد میگوید: «به قول کافکا نوشتن مثل دعا و نماز میماند.»
نوشتن براى او مهمتر از چاپ کردن است. میگوید این کار برایش مثل یک امر ذاتى است، مثل زدن ضربان قلب… نوشتن همراه همیشگى خسرو حمزوى بوده، هرچند درزمینهٔ اقتصاد و حقوق تحصیل کرده و سالها در همین زمینه فعالیت کرده است. براى داشتن یک زندگى معمولى و تأمین خانواده به این کار پرداخته، ولى تعلقخاطرش به نوشتن بوده است. بعد از انقلاب هم که بازنشسته میشود، تمام وقت خود را روى این کار میگذارد و با حقوق بازنشستگى به زندگى ادامه میدهد.
اتاق کار حمزوى با نماى درختان پیش رویش از پنجره رو به حیاط، دیگر جاى خالى از کتاب ندارد. مطالعاتش در زمینههای ادبیات غرب، فلسفه و تاریخ است و میگوید چندان تخصصى بار نیامده است. حمزوى علاقهمند گوش دادن موسیقى کلاسیک است و گاه خودش را با درختان و گیاهان حیاط خانه سرگرم میکند. ورزش موردعلاقهاش هم تنیس است که به نظرش ورزش مردانه خوبى است، ولى به خاطر زمین کم، هزینه بالا و اتلاف وقت چند وقتى است که سراغش نمیرود. هفتهای یک روز هم بهتنهایی رهسپار کوه میشود که تنهایى آن بالا برایش دلنشینتر از گپ و گفت هاى جمع دوستان است.
او مدتى هم به کار ترجمه ادارى پرداخته که محل درآمدش بوده است. میگوید: «شاید به خاطر همین محدودیت مالى نتوانستم وقت خود را روى نوشتن بگذارم.» او به صادق هدایت اشاره میکند که هیچوقت نتوانست از طریق داستاننویسی خودش را تأمین کند و در بانک ملى و هنرکده دانشگاه مشغول به کار شد و از صادق چوبک نام میبرد که باوجوداینکه نویسنده بزرگى بوده در شرکت نفت هم کار میکرده و همچنین از آل احمد نویسنده یاد میکند که دبیرى شغلش بوده است.
حمزوى با تأکید بر اینکه در ایران هنوز این امکان به وجود نیامده که از طریق قلم معاش خود را تأمین کنیم، میگوید: «اما در آمریکا و اروپا یک نویسنده بهوسیله قلم و آثارش میتواند زندگى خود را اداره کند.»
او گرچه فرزندانش در خارج از کشور زندگى میکنند، اما هرگز به زندگى در آنجا فکر نکرده و هر بار که به آنجا مسافرت میکند، جز دیدار فرزندانش هیچ لذت دیگرى نمیبرد. به گسستگى فرهنگى و اجتماعى بین جامعه ایران و آنجا اشاره میکند و میگوید: «این حرف البته براى جوانها که اینجا شرایط مناسبى ندارند مطلوب نیست.» درعینحال تأکید میکند: «فرهنگ غرب فرهنگ زنده و متحولى است و هر ایرانى باید این مجموعه فرهنگى را بشناسد. ما هنوز ازنظر فکرى در دنیاى باستان زندگى میکنیم و باید فرهنگ غرب را بشناسیم. اما مسئله این است که نباید آن را تقلید کنیم، بلکه باید ایرانیاش کنیم و تبدیل به بخشى از وجودمان، مانند کارى که هدایت در «بوف کور» کرد و یا چوبک در «عنترى که لوطیش مرد». حمزوى با تأکید بر تفاوت تقلید و درونى کردن میگوید: «به قول الیوت، نویسنده و شاعر بزرگ میدزدد، تقلید نمیکند، چراکه آنکه چیزى را مى دزد سعى در استتار آن دارد و همین باعث میشود آن جزیى از وجودش شود.»
او معتقد است ما باید نویسندگان بزرگ غرب را بشناسیم و میگوید: «نویسندگى امروز حسابوکتاب و متد دارد و نمیتوان با تکنیک قدیم ایرانى داستان نوشت؛ باید داستاننویسی مدرن را بشناسیم، وگرنه کارمان در حد همان نقالى باقى میماند.»
حمزوى بهجز نوشتن داستان، شعر هم میگوید، اما معتقد است شعر و داستان دو مقوله جدا از هم هستند: «شاید بشود گفت تاکنون کسى در دنیا نبوده که در هر دو زمینه موفقیت قابلتوجهی داشته باشد. بعضى نویسندگان و شاعران دو کار را با هم انجام دادهاند، اما مثلاً آنچه از شکسپیر باقى مانده میراث پایدار نظمش است و یا فاکنر امروز بهعنوان داستاننویس برجستهای شناخته میشود، نه یک شاعر بزرگ؛ درواقع آنچه باقى میماند یکى از این دوست.»
اما حمزوى یکى از مشکلات عمده ادبیات امروز کشور را وضعیت نقد میداند. کتاب «شهرى که زیر درختان سدر مرد» نظرات موافق و مخالف زیادى را برانگیخت که او درباره بعضى انتقادهایى که به این کتاب وارد شده میگوید: «بعضى منتقدان به نامهایی اشاره کردهاند که در داستان آمده و استنتاج کردهاند که نویسنده نامهای عربى را براى آدمهای منفى و نامهای فارسى را براى آدمهای مثبت به کار برده است. درحالیکه دقت در نام شخصیتها و قیاس آنها با خصیصههای اخلاقیشان خلاف این را نشان میدهد: عمه خزیمه، نشیر، انیس و مونس نامهای عربى دارند و آدمهای خوبى هستند. اگر فتاح یا غفار و عقیل آدمهای ناباب هستند به خاطر این است که بیش از ۹۰ درصد نامهای ما عربى است و نامهای فارسى در سده اخیر رواج یافته است و فتاح و غفار و عقیل هم آدمهایی نیمه روستایى، نیمه شهرستانى هستند که در چنان مناطقى تقریباً همه نامها عربى است. کلمه میکال برخلاف تصور فارسى نیست، عربى است و این کلمه کوتاه شده میکائیل، یکى از ملکهای مقرب است. نام کیان، هم فارسى است و هم عربى و براى این انتخابشده که با استدلالهای حروفى یوسف جور درآید، حالا اگر بهزعم بعضى آدمى مفلوک باشد یا به قول خراسانیها غونر، هم در عربى چنین است هم در فارسى.»
حمزوى در ادامه خاطرنشان میکند: «اینگونه خردهبینیها و خردهگیریها به داستاننویسی همان بلایى را سر ادبیات جوان و نوپاى ما میآورد که منتقدان شوروى سر ادبیات روس آوردند و بسیارى نویسندگان را به اتهام فرمالیست بودن و انحراف از جهانبینی حزبى محکوم کردند و نتیجه آن شد که پس از چندى آش چنان شور شد که خانى مانند گورکى هم گریخت و بهجای نویسندگان بزرگى چون گونچاروف، داستایوفسکى و تولستوى، راویان حزبى بر مسند نشستند و اگر نویسندگانى چون پاسترناک یا شولوخوف هم پدید آمدند بههیچروی قابلمقایسه با نویسندگان بزرگ معاصر خود در غرب نبودند.»
خسرو حمزوى که پیش از سالهای ۷۰ مینوشت و چاپ نمیکرد و حتى سه کار «شهرى که زیر درختان سدر مرد»، «از رگ هرتاک دشت سایهها» و «وقتى سموم بر تن یک ساق میوزید» او از «افسانه مامیرا» که در سال ۴۰ نوشته و چاپ نشده، مایه گرفته است، این روزها هم همچنان مشغول نوشتن است و البته در فکر به چاپ سپردن کارهایش، اگر بحران کاغذ بگذارد. حمزوى براى جوانها ابراز امیدوارى میکند که در چاپ کتابهایشان مشکل نداشته باشند و میگوید: براى نویسندگان گمنام پیدا کردن ناشر مشکل است، براى اینکه باید در یک مجموعه روشنفکرى بود تا کسى کارى را توصیه کند. درواقع چون ما در ایران نقد مناسبى نداریم، تا نویسندهای مطلوب گروه روشنفکرى نباشد، کارش به چاپ نمیرسد.»
حمزوى گرچه با افراد صاحب نامى در اجتماعات روشنفکرى بوده، ولى حتى خیلى از دوستان نزدیکش هم نمیدانستند که او نویسنده است و اگر سیما کوبان با حمزوى آشنا نبود، کسى نمیدانست او مینویسد و انبار میکند و همچنان در جمع روشنفکرى دور و برش هم ناشناخته میماند، چه رسد به جمع مخاطبان ادبیات داستانى معاصر ایران…
– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشننامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.
– ویرایش نخست توسط انسانشناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
– آمادهسازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com