ساره دستاران
اینجا اتاق کار بابا نادر نویسنده است . اینجا لایه نازک غبار روى میز، گرد گذشته وامید آینده است . کمتر دستى به اتاق میکشی تا چیزى جابجا نشود، تا او برگردد و بنشیند پشت میزش و بنویسد؛ همه امیدت همین است. مرد نویسنده رفته بالاى قله دماوند، هفت جفت کفش کوهش اینجاست هنوز و چند جفت جوراب سفید شسته شده روى کاناپه است. مرد نویسنده عود مینواخت و حالا چند تار و سهتار به دیوار است. سال ۷۸ شروع تار نواختن بود، اما همانطور که برنامه نوشتنیهایش که از سال ۶۸ شروع شده بود و هنوز به دیوار است ، در سال۷۸ نیمهتمام ماند، نواختن تارهم به جایى نرسید……
نوشتههای مرتبط
– نادر ابراهیمى، نویسنده و سینماگر
– چهاردهم فروردینماه سال۱۳۱۵ در تهران به دنیا آمد.
– انتشار نخستین کتاب خود ـ خانهای براى شب-در سال۱۳۴۲
– تأسیس «مؤسسه همگام با کودکان و نوجوانان» باهمکارى همسرش تأسیس که این مؤسسه عنوان ناشر برگزیده آسیا و ناشر برگزیده نخست جهان را از جشنوارههای آسیایى و جهانى تصویرگرى کتاب کودک دریافت کرد.
– ابراهیمی، همراهِ بهرام بیضایی و ابراهیم گلستان، از اندکشمار سخنوران ایرانیبه شمار میرود که هم در سینما و هم در ادبیات کار کرده و شناختهشده بودهاند.
– ابراهیمى درزمینهٔ ادبیات کودکان، جایزه نخست براتیسلاوا، جایزه نخست تعلیم و تربیت یونسکو و جایزه کتاب برگزیده سال ایران را هم دریافت کرده است.او عنوان نویسنده برگزیده ادبیات داستانى۲۰ سال بعد از انقلاب را نیز به خاطر داستان بلند و هفتجلدی «آتش بدون دود» به دست آورده است.
تعدادى از آثار نادر ابراهیمى
-کتابهای بزرگسالان:
بار دیگر شهرى که دوست میداشتم، مکانهای عمومى، غزل داستانهای سال بد، مقدمهای بر فارسینویسی براى کودکان، تکثیر تأسفانگیز پدربزرگ، مردى در تبعید ابدى (بر اساس زندگى ملاصدرا)، سه دیدار با مردى که از فراسوى باور ما میآمد (بر اساس زندگى امام خمینى) و…
– نمایشنامهها:
یک قصه معمولى و قدیمى در باب جنایت، وسعت معناى انتظار (سه قصه نمایشى)، اجازه هست آقاى برشت؟
– فیلمنامهها:
صداى صحرا، آخرین عادل غرب
– نوشتههای کودکان و نوجوانان:
کلاغها، سنجابها، دور از خانه، قصههای ریحه خانم، قصههای انقلاب براى کودکان، ایران را عزیز بداریم، قصه سار و سیب، نوسازى حکایت خوب قدیم براى کودکان و…
– فعالیتهای سینمایى:
صداى صحرا، علم کوه و تخت سلیمان، گلهای وحشى ایران، آتش بدون دود، استاد کهنه، تاریخ نو، ارگ بم، گلاب قمصر، روزى که هوا ایستاد و…
– سرودهها:
اى وطن، سفر براى وطن و…
نادر ابراهیمی در ۱۴ فروردین سال ۱۳۱۵ در تهران به دنیا آمد. پدرش عطاءالمُلک ابراهیمی، فرزندِ آجودان حضور و از نوادگانِ ابراهیمخان ظهیرالدوله، حاکم نامدارِ کرمان در عصر قاجار بود، که رضاشاه پهلوی او را، ضمنِ خلعِ درجه از کرمان به مشکینشهر تبعید نمود، که هنوز قلمستانی به نام او در حومهٔ مشکینشهر وجود دارد (قلمستان عطا) و هنوز فامیل او (ابراهیمیهای کرمان) در شهر و استان کرمان شناختهشده و مشهور هستند. مادرِ نادر ابراهیمی هم از لاریجانیهای مقیم تهران به شمار میآمد.
اینجا اتاق کار بابا نادر نویسنده است . اینجا لایه نازک غبار روى میز، گرد گذشته وامید آینده است . کمتر دستى به اتاق میکشی تا چیزى جابجا نشود، تا او برگردد و بنشیند پشت میزش و بنویسد؛ همه امیدت همین است. مرد نویسنده رفته بالاى قله دماوند، هفت جفت کفش کوهش اینجاست هنوز و چند جفت جوراب سفید شسته شده روى کاناپه است. مرد نویسنده عود مینواختو حالاچند تار و سهتار به دیوار است. سال ۷۸ شروع تار نواختن بود، اما همانطور که برنامه نوشتنیهایش که از سال ۶۸ شروع شده بود و هنوز به دیوار است ، در سال۷۸ نیمهتمام ماند، نواختن تارهم به جایى نرسید.
در گوشه گوشه اتاق چیزهایى را نوشته براى به خاطرماندن: « شور، عشق. روزى حداقل ۳ساعت ورزش: پیادهروی ، کوهنوردى ، شنا. ۶ صفحه نوشتن، ۵۰صفحه خواندن، ۱ ساعت خدمت و عبادت، ۱ ساعت براى فرزین دخت، ۱ ساعت براى رایکا خانم. ۲۴ساعت ، ۶ ساعت خواب» و باز به خودش یادآورى کرده: «بازگشت به خطاطى، ساز، زبان/ مهربانى ، ادب، ایمان ، آرامش ، طهارت، پرهیز/ کار ـ کار ـ کار ـ کار ، با خط قرمز درشت». نادر ابراهیمى زیاد کار کرده و کارهای مختلف، خودش در دو کتاب «ابن مشغله» و «ابوالمشاغل» به شغلهایش پرداخته است: کمک کارگرى تعمیرگاه سیار در ترکمنصحرا، کارگرى چاپخانه، حسابدارى و تحویلداری بانک، صفحهبندی روزنامه و مجله و کارهای چاپ دیگر، میرزایى یک حجره فرش در بازار، مترجمى و ویراستارى ، ایرانشناسی عملى و چاپ مقالههای ایران شناختى ، فیلمسازی مستند و سینمایی، مصور کردن کتابهای کودکان ، مدیریت یک کتابفروشی ، خطاطى ، نقاشى و نقاشی روى روسرى و لباس ، تدریس در دانشگاهها و …
هر گوشه اتاق کار نادر ابراهیمى نشانى از کار وزندگى جارى است ، نشانى از اراده سربلندمردى که مینوشتو مینوشتو کارمیکرد: ۲۵خودنویس که همیشه پر از جوهر بوده، «هواى تازه» ى سال ۴۶ که لابد زیاد میخواندش. شعرهاى شاملو را بسیار دوست دارد، هرچند میگوید رفیقان بد عنادیبودهاند. سهراب هم همیشه برایش دوستداشتنی بوده است . سهراب ، شاملو و اخوان ثالث، همه او را گریاندهاند. «بى اشک چشمان تو ناتمام است » . نادر ابراهیمى همانطور که امروز گهگاه هاله زلالى از اشک در چشمانش خیرهاتمیکند، همیشه بدون احساس کمترین خجالت به پهناى صورت گریستن را دوست داشته است و در نامهای به همسرش از او خواسته جاى کوچکى براى «انتخاب گریستن» باز کنند.
تابلوهاى اتاق پذیرایى هم گاه او را به خنده انداخته اند و گاه به گریه. مینشیند به تابلوها چشم میدوزد و به احساس آرامش و خلوصمیرسد، تابلوهاى خط و نقاشی که بسیاریشان را بزرگان هنر به او دادهاند، بعضى را دختران نقاشش کشیدهاندو بعضی یا اهدایى دانشجویان است یا خود، آنها را به خاطر علاقه و حمایت از هنر جوانترها خریده است. در جایجای خانه روح تپنده هنر جارى است . عکس منظرهای از عباس کیارستمى به دیوار است و صندوقچه قدیمى بزرگى ، اهدایى او کنار خانه. مجسمهای از ژازه طباطبایى روى میز است و شعرهای سهراب به دیوار.
آخرین نوشتههای نادر ابراهیمى هم روى میز کارش است: «سالهای شیرین و دشوار آوارگى». صدصفحهای تا پایان کار مانده بود ، چیزى حدود یک ماه کار که اسفند ۷۸ رسید. نادر ابراهیمى که میگفت کوه را بر دوش خود از کوه بالا میبرد، او که پیاده تا شهرهایى از ایران رفته بود، او که تا بالاى قلهها رفته بود، او که همه را همسفر خود کرده بود در داستانهایش، حالا بیمار شده بود. توان حرکت و خواندن و نوشتن نداشت و حرف هم نمیزد. کمکم البته روبه بهبودى رفت، بهتدریج شروع کرد به حرف زدن، راه رفتن و غذا خوردن. حالا فقط تخت گوشه پذیرایى یادآور روزهاى سخت بیمارى است. حالا نادر ابراهیمى خاطراتش را به یاد میآورد، قلم به دست میگیرد و چندکلمهایمینویسد، تلویزیون میبیند و از کتابهایشمیگوید، هر چند با همراهى همیشگى همسفر همیشه همراهش که «یک عاشقانه آرام» را به او تقدیم کرده است: «به همسرم فرزانه که با مهر بیحدم به او، تنها کسى بودهام که پیوسته عذابش دادهام.»
علاوه بر عشق به همسرش، فرزانه، که از علاقه و دوست داشتن شروع شده، عشق به وطن و خدا و مبارزه هم همواره در زندگى نادر ابراهیمى حضورى پررنگ داشته است. او به خاطر علاقه به ایران به عکاسى رسیده است. در سفرهایش به دور ایران همیشه دوربینی به همراه داشته و عکاسى کرده است، از کاشى زیبایى روى دیوارى قدیمى گرفته تا درختى چند هزارساله. عشق نادر ابراهیمى به ایران البته نمودهاى دیگرى هم داشته است. از ۱۳ سالگى وارد مبارزات سیاسى شده و بارها دستگیر و بازجویى و زندانیشده است. ردپاى عشق به مبارزه و سیاست در جایجای آثار او حضور دارد، از مبارزات «آتش بدون دود» تا نامههایش به فرزانه منصورى، آنجا که مینویسد: «بانو! آیا وصیتنامه آلنى براى مارال را که در کتاب چهارم آمده خواندهای؟من اما اگر نتوانستم آلنى او جاى دلاور باشم آرزومند آنم که تو همچون مارال در قلب یک جهاد سیاسى بزرگ، حضورى مؤثر داشته باشى. این حضور در سرنوشت فرزندان ما و فرزندان فرزندان ما اثرى عمیق و تعیینکننده خواهد داشت… عصر ما عصرى است که عاشقترین مردم، عاشقانهترین آوازهایشان را در سنگر سیاست میخوانند…»
نادر ابراهیمى « چهل نامه کوتاه به همسرم » را بسیار دوست دارد و با علاقه خاصى از این نوشتههامیگوید، نامههایی که از دوران نامزدیشان براى «فرزان» نوشته است، نامههایی که سالهادستبهدستشدهاند، در خیابان از لابهلای کتاب بیرون آمدهاندو سرک کشیدهاند و خود را به نادر ابراهیمى نشان دادهاند.
در «یک عاشقانه آرام» هم گیله مرد از تفرجگاه عاشقان، زندان، قزل قلعه ـ بند سه براى عسل بانو نوشته است، از عشق، درد و مبارزه. در آرامش این عاشقانه هم مأموران با لگد کتابها را پرواز میدهند، «ناصرخسرو قبادیانی» کوبیده میشود. «تهوع» سارتر به مهر لگدى گلین ممهور میشود. «حافظ»… تکه تکه میشود، «گزیده غزلهای مولوى»، «اجازه هست آقاى برشت؟»، «چشمهایش»بزرگ علوى، «جاى خالى سلوچ» دولت آبادى، «همسایهها»ى محمود، «صدسال تنهایى» ، دو جلد قرآن جیبى، چندین جلد از کتابهای «برگزیده شاهکارها» و … هم. زندگى اما ادامه مییابد. گیله مرد و عسل بانو باهمند.
باز. به تماشاى فیلمهای کیارستمى، مخملباف، حاتمى کیا و حاتمى میروند و به نمایشگاه طباطبایى، نامى، صادقى، جعفرى و شباهنگى. زیر ریز باران شبانه پیاده میروند…
گیله مرد و عسل بانو با تمام شدن کتاب به پایان نمیرسند، همانگونه که با کتاب شروع نشدهاند. نادر ابراهیمى و فرزانه منصورى با هم زندگى میکنند، همدیگر را میفهمند و با هم آشنایند. اگر آن روزها وقتى نادر از پیادهرویبرمیگشت، تندتند یادداشتهایدرهمریختهاش را سروسامانى میداد و بلندبلند آن را براى فرزانه میخواند، حالا هم گهگاه فرزانه کتابها را به دست میگیرد و براى نادر میخواند و باز مارال و آلنى و گیله مرد و عسل بانو جان میگیرند. در کلام جارى نادر ابراهیمى و فرزانه منصورى.
نادر ابراهیمى با قامتى بلند و همچنان استوار، هرازگاهى بلند میشود، کفشهایپارچهایسرمهایرنگش را میپوشد و در سکوت خانه قدم میزند.
فرزانه ریزنقش هم حتماً آن روزى را انتظار میکشد که نادر پشت میز کارش بنشیند و کارهاى نیمهتمامش را به پایان برساند، هرچند معتقد است تا همینجا هم معجزه بوده است. حالا نادر ابراهیمى با تجدید چاپ کتابهایش ادامه مییابد و زندگى میکند، در کنار فرزانه، هلیا، الیکا، رایکا و سه نوهاش. نقاشى چند سال پیش ارسلان هنوز در اتاق کار نادر ابراهیمى است: «بابا نادر نویسنده است.»
نادر ابراهیمی در سن ۷۲ سالگی پس از چندین سال دستوپنجه نرم کردن با بیماریبعدازظهر پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۷ درگذشت.
– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشننامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.
– ویرایش نخست توسط انسانشناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
– آمادهسازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com