ساره دستاران
اتاق کارش با پنجره ای روبه حیاط، آراسته است به قفسه هاى کتاب و لوحهاى روى دیوار و دو شعر قاب شده در این بین. قصیده اى سروده خودش است: «از سر نرفت سایه مهر پدر مرا / شکست بار دردگرانش کمر مرا» و شعرى از یکى از دانشجویانش باز در رثاى پدر. جستجو در عرفان و عشق به ایران و زبان پارسى را از پدر دارد، همچنان که عشق به شاهنامه را. پدر بیت هایى از شاهنامه را به انگیزه ها و بهانه هاى گوناگون مى خوانده و این بیتها زنگ و آهنگى در ذهن کودکانه او داشته که تا امروز باقی مانده است. پس از آن، از همان سالیان کودکى، از زمانى که خواندن آموخت، راهى و روزنى به جهان شاهنامه در برابر خویش گشود…
نوشتههای مرتبط
دکتر میرجلال الدین کزازى ، نویسنده ، مترجم ، پژوهشگر و استاد دانشگاه
متولد دى ماه ۱۳۲۷ در کرمانشاه
تحصیل در دوره دبستان و بخشى از دبیرستان در مدرسه آلیاس کرمانشاه
تدریس در دانشگاه ازسال ۱۳۵۵ در دانشگاه رازى کرمانشاه، دانشکده دماوند و دانشگاه علامه طباطبایى
دریافت مدرک دکترا از دانشگاه تهران، سال ۱۳۶۹
جایزه بهترین کتاب سال-۱۳۶۹
جایزه نخست پژوهشهای بنیادین جشنواره خوارزمی-۱۳۸۳
برگزیده چهرههای ماندگار در فرهنگ و ادب-۱۳۸۴
پژوهشگر برگزیده دانشکده ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی-۱۳۸۵
جایزه برترین کتاب سال در موسسه انتشارات دانشگاه تهران برای دوره نه جلدی نامه باستان (متن شاهنامه فردوسی با توضیح و بررسی) -۱۳۸۸
پژوهشگر نمونه استان مرکزی-۱۳۸۸
تالیف:
از گونهای دیگر درباره شاهنامه شناسی۱۳۶۸، در دریای دَری درباره تاریخ شعر فارسی ۱۳۶۸، رخسار صبح درباره خاقانی شناسی ۱۳۶۸، زیباشناسی سخن پارسی درباره بیان ۱۳۶۸، بیکران سبز -دفتر شعر۱۳۶۹، مازهای راز درباره شاهنامه شناسی۱۳۷۰، زیباشناسی سخن پارسی جلد دوم – معانی۱۳۷۰، رویا، حماسه، اسطوره درباره شاهنامه شناسی۱۳۷۲، زیباشناسی سخن پارسی جلد سوم – بدیع۱۳۷۳، تَرجمانی و تَرزَبانی درباره هنر ترجمه ۱۳۷۴، دیر مغان درباره حافظ شناسی ۱۳۷۵، پارسا و ترسا درباره عطارشناسی۱۳۷۶، پرنیان پندار- مجموعه مقاله۱۳۷۶ ، سراچه آوا و رنگ درباره خاقانی شناسی ۱۳۷۶، سوزن عیسی درباره خاقانی شناسی ۱۳۷۶، گذری و نظری بر آثار و احوال ۱۳۷۷، پند و پیوند درباره حافظ شناسی ۱۳۷۸، گزارش دشواریهای دیوان خاقانی درباره خاقانی شناسی ۱۳۷۸ ، روزهای کاتالونیاگ- زارش سفر۱۳۷۹ ، نامه باستان – در نه جلد شاهنامه شناسی ۱۳۷۹ تا ۸۵، دیدار با اژدها گزارش سفر۱۳۸۰، تندبادی از کنج -شاهنامه شناسی۱۳۸۶، دهلی نو تا آتن کهن-چهار گزارش سفر۱۳۸۷، دستانِ مستان-دفتر شعر۱۳۸۷ ، دفتر دانایی و داد- شاهنامه شناسی ۱۳۹۳، از اخگر تا اختر، در آسمان جان ، فرهنگ نظریه و نقد ادبی و …
ترجمه:
«انهاید» اثر ویرژیل، «ادیسه» اثر هومر، «ایلیاد» اثر هومر، «تلماک» اثر فنلون، بهار خسرو (گشت و گذاری در تاریخ و فرهنگ ایران)، نویسنده: پیترو چیتاتی، آتالا و رنه، نویسنده: شاتو بریان، شهر سنگی، نوشته اسماعیل کادره، توانهای نهانی آدمی نویسنده: کالین و ویلسن، جهان اشباح نویسنده:”دانیل هامر” و “آلکس رودَن”، جهان پس از مرگ نویسنده: سر آرتور کُنان دویل، سه داستان نویسنده: گوستاو فلوبر، سیلوی نویسنده: ژرار دونروال، «افسانههای دگردیسی» اثر اوید، «شهسوار ارابه» اثر کرتین دوتروی، «چامهها» اثر هوراس، «درباره طبیعت» اثر تیتوس لوکرتیوس کارلوس، «زندگی در بهروزی و کوتاهی زندگی» اثر سنکالوسییوس آنیوس.
اتاق کارش با پنجره ای روبه حیاط، آراسته است به قفسه هاى کتاب و لوحهاى روى دیوار و دو شعر قاب شده در این بین. قصیده اى سروده خودش است: «از سر نرفت سایه مهر پدر مرا / شکست بار دردگرانش کمر مرا» و شعرى از یکى از دانشجویانش باز در رثاى پدر. جستجو در عرفان و عشق به ایران و زبان پارسى را از پدر دارد، همچنان که عشق به شاهنامه را. پدر بیت هایى از شاهنامه را به انگیزه ها و بهانه هاى گوناگون مى خوانده و این بیتها زنگ و آهنگى در ذهن کودکانه او داشته که تا امروز باقی مانده است. پس از آن، از همان سالیان کودکى، از زمانى که خواندن آموخت، راهى و روزنى به جهان شاهنامه در برابر خویش گشود. در آن روزگار کتاب به فراوانى در دست نبود و آنچه از زبانهاى اروپایى به پارسى برگردانده مى شد اندک بود. از این روى کتابهایى که چاپ و در دسترس نهاده مى شد، کتابهایى بود که به آنچه ادب داستان گویى یا قهوه خانه اى نام یافته است بازمى گشت. پاره اى از این گونه کتابها که پایه آنها بر داستانگویى نهاده شده، داستانهاى پهلوانى و حماسى است که بخشى از اینها از شاهنامه ستانده شده است، مانند رستم نامه. هر چند متن این کتابها در آن سالیان براى میرجلال الدین، ادبى و پیچیده و دشوار بود، او اما به شور و شرر آنها رامى خواند و به گفته خودش با اشاره به تعبیر مولانا آنها را نوش مى کرد. این کتابها او را با جهان شاهنامه آشنایى داد و نخستین دلبستگى ها به ادب پارسى و فرهنگ ایرانى را در او پدید آورد. حالا مى گوید شاید اگر در آن سالیان کتابهایى دیگر مى خواند یا پدرى مى داشت با ادب بیگانه، در راهى دیگر مى افتاد و امروز آنچه هست نمى بود.
ادب دان و سخن سنج فرهنگ شناسى
دکتر میرجلال الدین کزازى که استاد دانشگاه است و مؤلف حدود چهل جلد کتاب شامل تألیف و ترجمه و تصحیح و ویرایش و گزارش سفر، روى میز کارش چند جلد کتاب باز است و برگه هایى است با شرح ابیات شاهنامه. آن روزها که سراغش رفتیم به جز تدریس در دانشگاه، گرم نگارش «نامه باستان» بود و تا آن زمان سه جلد این کتاب به چاپ رسیده و جلد چهارم و پنجم آن زیر چاپ بود. حالا کتابى نه جلدى است و با نمایه ها و فهرست ها به ده جلد می رسد. «نامه باستان» نخست ویرایشى تازه از متن شاهنامه به دست مى دهد و سپس کزازى بر پایه این ویرایش، بیت ها را یک به یک بر پایه دانشهاى ادب کاویده و بررسى کرده است. دیگر مشغولیتش نیز فراهم آوردن جنگى از جستارهایى است که در سه سال گذشته نوشته و در ماهنامه ها و مجله هاى دانشگاهى و فرهنگى به چاپ رسیده است. «آب و آیینه» در آستانه به پایان رسیدن بود. پیش از این هم «پرنیان پندار» که مجموعه اى است از مقالات گوناگون دکتر کزازى در زمینه هاى متنوع فرهنگى، ادبى، به چاپ رسیده است. او این دوکتاب را نمونه اى از گرایش و سویمندى اش به زمینه هاى گسترده ترى غیر از ادبیات صرف مى داند و مى گوید: «زمانى که از ادب سخن مى گوییم، به راستى از فرهنگ سخن گفته ایم، زیرا ادب بستر و آیینه فرهنگ است. از این روى هر ادب دان و سخن شناسى به ناچار فرهنگ شناس نیز هست، بدین معنا که با زمینه ها و قلمروهاى گوناگون فرهنگى مى باید آشنایى داشته باشد.
این زبان نوآیین
اما از دیگر گرایشات دکتر کزازى علاقه به روحگرایى، فراروانشناسى و دانش هایى از این دست است که آنها را وامدارنیاى مادرى خود، دکترمصطفى مهدوى است. کتابهایى را نیز با این رویکرد ترجمه کرده: «جهان پس از مرگ» از سرآرتورکنان دویل، نویسنده و خالق شرلوک هلمز، «توانهاى نهایى آدمى» و «جهان اشباح». او همچنین به ترجمه شاهکارهاى ادبى چون «انه اید» ویرژیل و «ایلیاد» و «ادیسه»ى هومر نیز مبادرت ورزیده است، البته با زبان پارسى خاص خود که درنوشتار و گفتار به آن پایبند است.
دبستان و بخشى از دبیرستان را در مدرسه آلیاس کرمانشاه مى گذراند که در آن زمان در شمار مدرسه هاى مایه ور و پیشتاز بوده.در برنامه درسى مدرسه، زبان فرانسوى هم گنجانیده شده بود، از این روى پدر که زبان انگلیسى را چندان خوش نمى داشت میرجلال الدین را به این مدرسه فرستاد. پدر آمریکاییان را مردمى بى ریشه و نوکیسه مى دانست و از آنچه انگلیسیان با ایران در آن روزگار کرده بودند سخت دل آزرده و خشمگین بود و شاید همین انگیزه اى شد تا کزازى زبان فرانسوى را بیاموزد که از آن پس در خانواده آنها گونه اى هنجار یافت. زبان فرانسوى از آن پس زبان دوم اوست، هرچند با زبان اسپانیایى هم آشنایى دارد و با آلمانى و انگلیسى نیز کم و بیش آشناست. اما میرجلال الدین کزازى خود نیز به درستى نمى داند چه روندى پیموده شد تا او این چنین زبان پارسى را در نوشتار و گفتار به کارگیرد: «آنچه مى دانم این است که سالى چند پیش از این، من باور کردم که باید بدین شیوه سخن گفت و نوشت و شاید آشنایى ژرف و دیرین من با زبان وادب پارسى مرا یارى دادکه بتوانم به یکبارگى به این زبان نوآیین دست بیابم. به سخن دیگر گنجینه واژگانى من آنچنان که زبانشناسان مى گویند براى پیدایى این زبان بسنده و کارآمد بوده است. به گفته خودش بعد از اولین کتاب ترجمه اش بقیه نوشته هایش از همین زبان پیراسته پارسى برخوردارند.
«خنیا» و راهى به جهانهاى ناشناخته
کزازى در میان هنرهاى دیگر سخت شیفته «خنیا» یا همان موسیقى است. مى گوید: «اگر من هفته اى بگذرد و در آن زمانى نیابم که گوش به خنیا بسپارم، مى توانم گفت در آن هفته به گونه اى آسیمه ام، تو گویى چیزى ارزشمند را از دست داده ام.»
او به ویژه دلبسته خنیاى فلسفى اروپایى یا همان موسیقى مجلسى است. مى گوید: مجموعه اى کم و بیش «بونده » یعنى کامل از این موسیقى را چه در قالب نوار، چه در پیکره CD که آن را «ورتا » مى نامد فراهم آورده است. پاره اى از برداشتها و آزموده هاى خود را درباره شاهکارهاى این خنیاى جهانى در کتاب «روزهاى کاتالونیا» نوشته که معتقد است بویژه براى کسانى که به این موسیقى دلبسته اند گیرا و دلپذیر بوده است. او همچنین موسیقى ایرانى راچکیده فرهنگ وافشره زیباشناسى ایرانیان در درازناى روزگاران مى داند و معتقد است این گونه خنیا بسیار ژرف است و درونکاو و آدمى با شنیدن آن راهى به جهانهاى ناشناخته نهان مى گشاید. دکتر کزازى تأکید مى کند بى گمان، چونان هرایرانى از خنیاى بومى ایران بسیار کامه هنرى برمى گیرد.
مردى هستم از روزگاران کهن!
استاد چندان میانه اى با نوگرایى ندارد. مى گوید: اگر منظور از ادب امروز دبستانى است در ادب که آن را نوگرایى یامدرنیسم مى خوانیم علاقه اى به آن ندارم: « من مردى هستم از روزگاران کهن !با نوگرایى نه تنها در شعر، در هر هنر دیگر نیز دمساز نیستم». بارها این نکته را گفته یا نوشته که آنچه نوگرایى درهنر خوانده مى شود به راستى آشوب گرایى است و ریشه در ناتوانى و ویرانگرى دارد. به اعتقاد او نوگرایان هنر، آشوبگرایانى هستند که با در هم ریختن هنجارها وسامانه هاى زیباشناختى ، ناتوانى و تنگ مایگى خود را در آفرینش هنرى پوشانده اند. کزازى درعین حال تأکید مى کند: «اما این بدان معنا نیست با آنچه در روزگار ما در قلمرو هنر آفریده مى شود برسر ستیزم. آثارى هست که ازاین دیدنوگرایانه نیست، در پیوند است با ادب وهنر گران سنگ و دیرسال ایران. » از آنها بهره مى برد، هرچند به هیچ روى نه در چند ونه در چون، این آفریده ها را با آنچه در گنجینه هاى هنر ایران است در یک ترازو نمى نهد. سرمستى هاى او از خم خانه هایى است دیگر که کمتر نشانى از آنها دراین روزگار پرآشوب، دراین روزگار بیهودگى ها وگم بودگى ها مى توان یافت…
«هنر تلاش براى رهایى است و ما نمى توانیم بر هنر لگام بزنیم، اگر چنین کنیم، هنر بى گمان خواهد مرد، زیرا در سرشت وساختار هنر، گریز ، تلاش براى در هم شکستن پوسته ها و فرو دریدن پیله ها نهفته است. اما این گریز زمانى سودمند و سازنده است که راه به جایى ببرد. گریختن در تاریکى، در تهیگى برابر است با هیچ! با نابودى!»
کزازى همچنین هنر را بر آمده از گونه اى حساسیت مى داند، حساسیت به زمانه خویش و تردیدى در این ندارد که هنرمند فرزند زمانه خویش است ، اما مى گوید حساسیت به خواست وآگاهى در ما پدید نمى آید، واکنشى است ناخواسته در برابر کنش هایى گونه گون!
دکتر کزازی درباره ویژگی های امروزی فرهنگ ایرانی نیز دیدگاه ویژه خود را دارد و آن را با تاریخ و گذشته ایران مورد سنجش قرار می دهد:
او در گفت و گویی با مجله آزما و در پاسخ به این پرسش که چرا سهم شادی در زندگی ما کم شده است می گوید:« آن چه من به گونه ای کلان و فراگیر در این زمینه می توانم گفت، آن است که گونه ای دگرگونی یا شاید دگردیسی در کار کرد شادی نزد ایرانیان رخ داده است. زیرا هنگامی که ما به تاریخ و فرهنگ ایران می نگریم از دورترین روزگاران؛ می بینیم که شادی در منش و خوی ایرانی جایگاهی بسیار برجسته دارد. حتی میتوانم گفت که ایرانیان کمابیش انگیزه هایی نیرومند داشته اند که هر روز شادمانه باشند. تا آن جا که من میدانم در هیچ فرهنگی به اندازه ی فرهنگ ایرانی شادی گرامی و ارزشمند نیست. در هیچ فرهنگی، به اندازه ی فرهنگ ایرانی جشن ها و آیین های شادمانی پرشمار کاربرد نداشته است. به گونه ای که می توان یکی از شالوده های فرهنگ و منش ایرانیان را شادی دانست. اگر به روزگاران بسیار کهن باز گردیم نمونه ای بسیار برجسته وبنیادین در ارج و ارزش شادی خواهیم یافت. آن هم بندی ازآغاز سنگ نبشته ی داریوش شهریار هخامنشی در بیستون است. در آغاز این سنگ نبشته که درازدامان ترین است در جهان در گونه ی خود، داریوش هنگامی که خدای خویش اهورامزدا را میستاید و نیایش می برد و دِهِش های او را یک به یک برمی شمارد، از شادی نیز سخن می گوید. او می گوید: «خدای بزرگ اهورامزدا است که شادی را برای مردمان آفرید» شما از همین بند در سنگ نبشته ی داریوش بزرگ آشکارا می توانید ببینید که شادی تا چه پایه ارزشمند بوده است نزد ایرانیان و حتی می توان گفت به گونه ای ناگزیر شمرده میشده است. به سخنی دیگر «ایرانی اگر شاد نباشد، در ایرانی بودن او میتوان به گمان افتاد» یکی از نشانه های ناب ناگزیر در ایرانی بودن، شادی است. از همین روست که ایرانیان به هر انگیزه ای و بهانه ای چه خرد، و چه بزرگ جشنی می آراسته اند و به بزم و شادی می نشسته اند. از این جشن های پرشمارتنها، اندکی بر جای مانده است که امروز برگزارده می آید. گذشته از جشن های آیینی، باورشناختی، تاریخی، اسطورهای، اخترشناسانه، گاهشمارانه، جشن هایی در پیوند با دگرگونی های گیتی بوده است و ایرانیان در هر ماه جشنی بزرگ داشته اند که آن را با شکوه برپای میداشته اند. زیرا که در گاهشماری کهن ایرانی پایه بر روز و ماه بوده است، نه بر هفته.»
محمدرضا ارشاد در مقدمه گفت و گویی طولانی با دکتر کزازی که در قالب کتاب و توسط انتشارات معین منتشر شده ؛درباره او نوشته است: پس از انقلاب اسلامی،در پهنه گفتمان بهکرد یا اصلاح زبانی چهرهای برجسته و تاثیرگذاری پدیدار شدند که از آن میان می توان به نسل تازه ای از زبان شناسان چون دکتر ابوالحسن نجفی،دکتر محمد رضا باطنی و شادروان دکتر علی محمد حق شناس و همچنین به استادان و پژوهندگان قلمرو ادبیات فارسی، چون شادروان دکتر خسرو فرشیدورد اشاره داشت که هریک به نوبه خود کوشیدند تا گره از کار فروبسته زبان فارسی بگشایند . در میان این همه،بی گمان نام دکتر میرجلال الدین کزازی پژواکی آشنا تر دارد. دکتر کزازی را شاید بتوان برجسته ترین چهره گفتمان بهکرد زبانی در حوزه زبان فارسی در تاریخ همروزگار ما دانست.ژرفا و گستردگی نگاه دکتر کزازی به توش و توان زبان فارسی، چونی و چندی ویژه ای به کار وی داده که با هیچ یک از دیگر شناخته شدگان این پهنه سنجیدنی نیست.گواه این امر،نزدیک به ۵۰ کتاب و بیش از صدها مقاله و سخنرانی است که وی به شیوه زبانی ویژه خود نگاشته یا بر زبان رانده است.این مجموعه دربردارنده انبوهی شگفت آوراز واژه های ناب فارسی است که وی در مدت نزدیک به چهل سال پژوهش و ژرف کاوی در توانایی ها و امکان های واژه شناختی،معنا شناختی و آواشناختی زبان فارسی از یک سو و زمینه های زیباشناسانه سخن فارسی از دیگر سو،آن ها را یافته و برنهاده است. از هنگام آشنایی با کتاب ها و نوشته های دکتر کزازی شیوه رویارویی وی را با پرسمان هایی که در روزگار ما با زبان فارسی گره خورده اند، آشکارا متفاوت تر از دیگرانی که نام شان در این پیشگفتار آمده است،یافتم.این جدایی و دگرسانی پیش از هر چیز به دانش گسترده و ژرف دکتر کزازی از فرایند دگرگونی های تاریخی زبان فارسی در قلمروهای نظم و نثر بر می گردد.این امر سبب شده تا وی با پسندی زیباشناختی گام در کانون پر تب و تاب گفتمان بهکرد(اصلاح) زبانی بگذارد. سره گرایی یا ناب گرایی زبانی دکتر کزازی را می توان همزمان دانشورانه،زیباشناسانه،همدلانه و اندکی بازیگوشانه خواند.پیوند دکتر کزازی با زبان فارسی،پیوندی است هستی شناختی. زبان فارسی برای وی خانه ای را ماند که پاره های هستی وی به آن بسته بوده و تو گویی آرامش و آسایش خود را از آراستگی ، زیبایی ، نغزی و دل آویزی این خانه می گیرد.
-بخش هایی از این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشن نامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی ، در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی می پرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com
ویرایش نخست توسط انسان شناسی و فرهنگ: ۱۳۹۴