انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بی قصه، قصه ی از یاد رفته ایم

بی قصه، قصه ی از یاد رفته ایم

 

گفت و گو با دکترحسن ذوالفقاری

مهسا کلانکی

دکتر حسن ذوالفقاری استاد دانشگاه است، زمینه تخصصی کار او در عرصه ادبیات، ادبیات عامه است تا کنون کتابهای متعددی از جمله باورهای عامیانه مردم ایران، جامع التمثیل و … در این زمینه نوشته است.

مسئله ای که شاید بتوان گفت در دو دهه ی اخیر چهره نشان داده کمرنگ شدن مضامین ادبیات شفاهی و فرهنگی است که در گذشته میان مردم رایج بوده است و قصه هایی که نسل به نسل منتقل می شدند. متأسفانه کودکان امروزی به ندرت با این قصه ها آشنا هستند. از نظر شما چرا قصه را فراموش کرده ایم؟

ادبیات فارسی به جهت غنایی که دارد از دو فرهنگ مکتوب و فرهنگ شفاهی تشکیل شده است. بخشی از میراث مکتوب ما به چاپ رسیده و غنای ادبیات را نشان می دهد، اما متأسفانه به میراث شفاهی ما آنگونه که باید توجه نشده است. داستان ها و افسانه هایی غیرمکتوب هستند که از جانب پژوهشگران به آنها توجه و غربی ها به این آثار بیشتر اقبال نشان می دهند و همانها برخی آثار ایرانی را گردآوری کرده اند. برای مثال کریستین آندرسن داستان های خود را با الگوگیری از داستانهای ایرانی و مشرق زمین نوشت. آنچه مسلم است ما اکنون بیش از هر زمانی نیازمند این هستیم که این داستان ها بازتولید شوند.

بدون شک اگر قصه های عامیانه با سبکهای امروزی بازتولید شوند بر روی مخاطب خود اثرگذار خواهد بود؛ راویان قصه در گذشته مادربزرگها بودند اما امروز دیگر مادربزرگ قصه گو نداریم و با این فنآوریهای نوین دیگر کودکان مجالی برای شنیدن قصه ها ندارند.

برای غنا بخشیدن به قصه ها و مَثَلها نخست باید قصه ها را ثبت و ضبط کرد و سپس بازنویسی و بازآفرینی آنها را با روشی درست انجام داد. من فکر می کنم اینها تماما وقتی میتواند انجام بگیرد که فرهنگ شفاهیمان را بشناسیم. خوشبختانه ما کسانی را در عرصه ی ادبیات کودک داریم که نه تنها چیزی از نویسندگان غربی کم ندارند بلکه یک سر و گردن بالاتر هم هستند. اما به شرطی که از تمام تجربیات گذشتگان استفاده کنند.

اگر بخواهیم فرهنگ را تجزیه کنیم تا ببینیم از چه عناصری ساخته شده است، باید بگوییم بخشی از آن، فرهنگ شفاهی مردم است و اگر فرهنگ شفاهی را باز تجزیه و ریز بکنیم، از زیر شاخه های آن قصه ها، مَتَلها و مَثَلها هستند. هر ملتی که قصه های زیادی داشته باشد معلوم است که از پیشینه و دیرینه و از فرهنگ پربارتری برخوردار بوده است.

 

استقبالی که از هنر نقالی، تعزیه و حتی گاهی تئاتر میشود نشان می دهد که مردم ما به فرهنگ شفاهی علاقه مند هستند. فکر نمی کنید هنر و فرهنگ شفاهی در دوره ی کنونی از هم فاصله گرفته است.

مردم ما در طول تاریخ نشان داده اند که به قصه گویی علاقه زیادی دارند. هنوز در بسیاری از مناطق ایران سنت نقالی زنده است. ادبیات ما گنجینه ی بسیار وسیعی از قصه های شفاهی در مناطق مختلف دارد. با تنوعی که در فرهنگ داریم مجموعهی عظیمی از روایات و حکایات در دست است که باید تدوین شود. هنوز بخش عظیمی از میراث شفاهی ما مانند لالاییها، مَثَلها و چیستانها گردآوری نشده است. ما در ادبیات فارسی افسانه هایی داریم که تخیل در آن موج میزند و ادیبان ما به آن بی توجه اند.
تغییراتی که در صدسال گذشته در جامعه ی ما صورت گرفته است، در غرب از ۲۰۰ سال پیش و بیشتر شروع شده اما چه گونه است که در غرب هنوز قصه ها نقش خود را به خوبی ایفا میکنند؟ علت اصلی این است که ما با نگاه نفی کننده با قصه ها روبه رو شدیم. آنها متناسب با تغییراتی که در جامعه رخ می دهد اشکال جدیدی را تعبیه کردند و قصه ها را به صورت انیمیشن درآوردند. آنچه در غرب هم اکنون به صورت فیلم تولید می شود بخش زیادی از اساطیر است که به شکل مکتوب بازنویسی شده است.

به یقین یکی از منابع مهم انتقال فرهنگ میتواند همین ضربالمثلها باشد و این به آن علت است که مردم براساس نیازهای خود و برای ارتباط بهتر برای هر موضوعی مثلی ساخته اند تا به موقع از آن استفاده کنند. چرا برخی از ضرب المثل ها از فرهنگ شفاهی ما حذف شده است؟ آیا ضرب المثل ها تاریخ مصرف دارند.

نه. ضرب المثل ها جنبه ی استعاری دارند و نمیتوان آنها را به یک بازهی زمانی محدود کرد. اینگونه نیست که بگوییم این ضربالمثل امروز کارکرد دارد و فردا هیچگونه کارکردی ندارد و اگر این چنین بود، این مثل ها از هزار سال پیش از زمان فردوسی، نظامی و سعدی بر جای نمی ماندند و به ما نمی رسیدند و این برجای ماندن به همان دلیل استعاری بودن آنهاست که بر مصادیق فراوان در زمانهای مختلف و در مکان های مختلف قابل تعمیم و گسترش هستند. مثلاً وقتی شما می گویید «هر که بامش بیش برفش بیشتر» این بام و برف؛ نه بام است؛ نه برف؛ همه می دانیم که بام و برف استعاره اند. بنابراین این مثل در همه ی موقعیت ها و زمان ها قابل استفاده است. بنابراین نمیتوانیم آن را به یک دورهی خاص از تفکر محدود کنیم.

بخشی از این ضرب المثلها جمع آوری شده، اما بخشی از آنها هنوز گردآوری نشده است. نیاز است براساس روش های علمی امروز، اینها در مرحله ی اول جمع آوری شود، در مرحله دوم طبقه بندی شود و سپس در مرحله ی سوم آنها را تحلیل کرد. امروزه گردآوری صرف ضربالمثل دیگر فایده ای ندارد. باید در کنار گردآوری، با روشهای علمی آنها را طبقه بندی کرد و بعد، از دل آن عناصر فرهنگی مردمان هر منطقه را بیرون کشید. نسل ما نسلی نیست که از ضرب المثل ها استفاده کند ولی الان هم گاهی ضرب المثل هایی ساخته می شوند. مادر حوزهی آموزش از این ضربالمثل زیاد استفاده می کنیم مثلاً ضربالمثلی مانند «املا ننوشته بیسته».

 

از لالایی ها گفتید. در گذشته بسیاری از این لالایی منشأ منظومه های بسیاری بودند. تأثیر و نقش لالایی در فرهنگ شفاهی چه قدر است؟

اصلیترین ویژگی این لالایی ها فرهنگ عمیقی بود که در آنها وجود داشت و بهترین روش برای انتقال فرهنگ به کودکان از همان سنین ابتدایی بود. علاوه بر این بسیاری از قصه ها به این طریق به جهان معرفی می شدند. بخشی از لالایی ها به صورت متفرقه جمعآوری شده است. اما از آنجا که ریخت شناسی این گونه ی ادب عامه ضروری است، باید تحقیقات منسجم تری بر روی آنها صورت بگیرد. لالایی ها کارکرد بسیاری داشته اند که قابل بررسی است؛ برای مثال یکی از کارکردهای این ترانه ها در ادبیات زنان است زیرا واگویه کننده لالایی زنان بودند و اینگونه از ترانه ها بیشتر بیان دردها، افسوس ها، خواهش ها و آرزوهای زنان است که در تک تک ابیات آن جاری و ساری است.

 

اولریش مارزولف کتابی دارد با عنوان «طبقه بندی قصه های ایرانی» که در این کتاب به بررسی تیپ های مختلف در ادبیات شفاهی ما پرداخته است. به نظر شما چرا این اتفاق در میان ادیبان ما رخ نداده است و به عبارت دیگر ادیبان آکادمیک ما کمتر به سراغ این قصه ها رفته اند ؟

در سالهای اخیر بیشتر توجه استادان به تصحیح و احیای متون عرفانی است اما افرادی هم بوده اند که تلاش کرده اند ادب عامه را به شکل مکتوب دربیاورند. اولین کسی که در این زمینه گام موثری برداشت دکتر خانلری بود که «سمک عیار» را تصحیح کرد و این متن را به ادبای دانشگاهی ما شناساند. در همین راستا دکتر ذبیحالله صفا به تصحیح داراب نامه ها پرداخت. در یک مقطع این آثار به صورت چاپ سنگی چاپ شدند و افرادی مانند استاد ایرج افشار به تصحیح متون اقدام کردند اما در عصر حاضر از این متون غفلت بسیاری شده است.

متأسفانه بین نسل های ما یک انقطاع فرهنگی وحشتناک به وجود آمده و به همین دلیل متأسفانه به فولکلور و فرهنگ بومی توجه دقیقی نشده است. این دیدگاه نسبت به فرهنگ عامه باید تغییر کند. در دانشکدههای ادبیات ما دو واحد ادبیات عامه تدریس نمیشود و تا اینگونه از ادبیات در دانشکده ها تدریس نشود مشکلی دراینباره حل نخواهد شد. تکیه و تأکید بر اهمیت ادبیات شفاهی به عنوان زمینه ای برای تقویت و تعالی ادبیات به منزلهی واپسگرایی و همدلی نوستالژیک با گذشته های دور دیواری به دور خود کشیدن نیست. در شرایط کنونی و با تهاجم هایی که از شرق و غرب هویت ملی و بومی ما را به خطر انداخته است پناه بردن به چتر تاریخ و متون نیاکان بیش از پیش ضروری است.

 

با توجه به شرایط این روزها و تکنولوژی های ارتباطی و تغییراتی که موجب بروز فاصله میان نسل امروز و نسل های قبل شده است. برای شناخت فرهنگ ایران زمین و قصه های این مرز و بوم چه باید کرد؟

ما شاید دستاورد صنعتی قابل عرضه ای در سطح دنیا نداشته باشیم. ولی میتوانیم داشته های فرهنگی خودمان را به جهان معرفی کنیم و برای این موضوع باید مؤسسه ای برای میراث شفاهی تشکیل شود تا آنچه را از گذشتگان در این زمینه باقی مانده در سراسر گیتی نشر دهد. ابزارهای مدرن به مدارس آمده ولی متون درسی ما همچنان همان کتاب های سنتی هست و سالانه چاپ ۱۸۰ میلیون نسخه کتب درسی همچنان تداوم دارد. هنوز آن فناوری ها عمومیت پیدا نکرده است. کتاب کاغذی هم جایگاه خودش را حفظ کرده است. اینکه چرا این آثار را در کنار کتابهای نظام آموزشی امروز آوردیم، به این دلیل است که خواستیم نشان بدهیم ملتی که ادبیات غنی هزارانساله دارند، باید از این پشتوانه ی غنی برای آموزش بیشتر استفاده کنند و باید فکر کنیم در گذشته چه خوانده می شد و امروز فرزندان ما چه می خواندند.