اینکه اثری چگونه انتخاب میشود و چگونه وارد موزه میشود و درنتیجه این وارد شدن چه تحول و نسبتی برقرار میشود موزهای شدن را شکل میدهد. درواقع شدن در موزه سبب میشود اثری بر اثر وارد شود این تأثیر که برآمده از موزهای شدن است چیست؟ این همان نسبتی است که موزهای شدن با موزه خوانی برقرار میکند. نسبتی که پاسخ میدهد که موزهای شدن چه تأثیری بر خوانش اثر دارد. موزهای شدن یک فرآیند است، فرآیندی که اثری را از جایگاهی به جایگاهی دیگر وارد میکند و یا در موزههای نو پیرامون اثر را تغییر میدهد.
وقتی یک اثر باستانی از محوطه باستانیاش جابجا میشود و به موزه میآید، در آن فرآیندی از جابجایی شکلگرفته که اثر از محوطه خود جدا شده است این جدا شدن دو ساحت فیزیکی و تاریخی هم دارد. اثر هم از بستر فیزیکی خود جدا شده است و هم از بستر تاریخی ه حالا دیگر وجود ندارد جدا میشود و در بستری جدید قرار میگیرد بستری که از ساحت فیزیکی، فضای موزه است و از ساحت تاریخی نیز به زمان امروز یا جامعه امروز وارد میشود.
نوشتههای مرتبط
این تغییر را میتوان تغییر بافت نامید که گاه حتا بتوان از آن بهعنوان بافتگردانی یاد میشود. هر اثر مانند هر کلمه در هر بافت معنایی دارد و ازاینرو تغییر بافت سبب تغییر معنای اثر نیز میشود. این تغییر به معنای ایجاد معنایی کاملاً متضاد و یا دور از معنای اولیه اثر نیست اما خودبهخود سبب میشود که نتوان به معنای اولیه رسید چراکه معنای اولیه حاصل تجربه و کشف اثر در بافت اولیه خود است. ازاینرو این بافتگردانی موزهای باعث افزودن لایه معنایی تازه بر اثر میشود که معنایی چندلایه را ایجاد میکند. انبارش معناهای متفاوت حاصل ایجاد لایههای مختلف است.
تغییر بافت یا موزهای شدن تأثیر دیگری هم دارد و آنهم تغییر نقش است. نقشی که اگرچه به نقش پیشین اشارت دارد اما نقش تازهای را برای اثر ایجاد میکند. نقشپذیری جدید حاصل از موزهای شدن است. نقش پیشین اثر حاصل کارکردهای اولیه آن در بستری بوده که در آن قرار داشته است اما اینک اثر در بستری تازه قرارگرفته که کارکرد خود را از اثر طلب میکند، این نقش خود متأثر از کارکردهای موزه است. ازاینرو بهتناسب کارکردهایی که موزه در جامعه دنبال میکند و یا بر موزه اضافه میشود، اثر نیز نقشهای تازهای به خود میگیرد. اگر در گذشته اثر نقش مصرفی داشته چنانکه سفالی برای غذا خوردن بوده است با ورود به موزه نقش آموزشی و یا هویتی به خود میگیرد. در موزههایی مانند موزههای مردمشناسی، اگرچه لباس در سطح اجتماعی کارکردهای چندگانه دارد اما نقش کارکردی اولیه آن، مصرف برای پوشش است اما در موزهای شدن لباس نقش پوششی آن به دلالتی نمادین تبدیل شده و نقش هویتی و فرهنگی آن برجستهتر میشود. اینگونه است که در موزه اگر از هدف التذاذ صحبت میکنیم، این التذاذ از اثر به شکل مصرفی آن نیست بلکه از نوع عرضهای است که موزه از اثر ارائه میکند..
نقش و معنای جدیدی که موزه از اثر ارائه میکند حاصل همنشینیهای تازهای است که اثر در موزه برقرار میکند. اثر در موزه همنشین اثرهای دیگر میشود و این همنشینیها معنای خاص خود را میسازند. این همنشینی معنای اثر سمتوسوی خاصی میدهد. معنا در میان آثار قرار دارد و اثر خود را در این میانهها جلوه میدهد.
از سوی دیگر موزهای شدن سبب محدود شدن اثر میشود، موزه اثر را در مسیر نگرش خود قرار میدهد. مهمترین حدود، محدودیت دانشی است، یک اثر با ورود به یک موزه در زاویه دانشی آن موزه جایداده میشود. اینکه یک اثر در بستر حیات اجتماعی خود ابعاد مختلفی دارد اما وقتی موزهای میشود، موزه آن را در مسیر دانشی که محور موزه است محدود میکند. اثر با ورود به موزه مردمشناسی در حدود موزه شناسی و با ورود به موزه باستانشناسی یا هنری در حدود منظر باستانشناسی یا هنر قرار میگیرد. حداقل آن است که این منظر برجستهتر شده و با این منظر خوانده میشود. اینگونه است که موزه میخواهد به اثر تشخص علمی در دانش محوری خود بدهد. اینچنین است که اثر با ورود به موزه باستانشناسی دارای هویت باستانشناسانه و با ورود به موزه هنری دارای تشخص هنری میشود. موزهای شدن سبب میشود تا اثر هویت علمی بر اساس دانش مسلط موزه شود. دانشی که در موزه دارای ارزش محوری است و ارزشهای اثر مطابق با دانش موردنظر برجسته شده یا همچون همه ارزش و هویت اثر نمایانده میشود. همین محدود شدن خوانشی سبب دگرگونی معنای اثر میشود و مخاطب اثر را از نگاه موزه و یا شیوههای رایج دانشی مسلط شده میخواند. مهمترین نقش در این محدودسازی دانشی را واسطههای بیانی ایفاء میکنند. با موزهای شدن یک اثر، واسطههایی به آن ملحق میشوند که این واسطهها اثر را با ادبیاتی خاص خود مینمایانند و ما با لفافی از واسطههای بیانی اثر را دریافت میکنیم و اثر بیش از خودش دارای معنایی میشود که در لفافه واسطهها وجود دارد، حتا گاهی مخاطبان اثر را نمیخوانند بلکه واسطهها را خوانده و دریافت میکنند. در برخی موزهها نیز معنا از پیش ساخته شده و وجود دارد و اثر جایگزین معنای از پیش ساخته میشود. در چنین شرایطی ما با جایگزینی اثر روبرو هستیم نه با خود اثر.
اثر با موزهای شدن به یک معنا نمیرسد و نمیتوانیم بگوییم که از معنای اولیه خود جدا شده و به معنایی دیگر متصل میشود، اثر معنای پیشین خود را هویدا و پنهان با خود به دوش کشیده و به موزه میآورد اما موزه همچون دروازهای است که اثر را وارد یک جریان معنایی نموده و آن را به حرکت یا حرکتی دوباره وامیدارد و در این حرکت معنای اثر متغیر میشود و میتواند معناهای متعدد و متغیری را دریافت نماید. موزهای شدن سبب متغیر شدن معنای اثر میگردد.
در روند موزهای شدن اثر دیگر مستقل نیست بلکه وابسته به دیگر آثار موزه است ازاینرو هم معنای خودش را با آثار دیگر موزه همخوان میکند و هم سبب اثرگذاری بر معنای آثار دیگر میشود. اینگونه است که موزهای شدن سبب گسترش معنا در اثر و موزه میشود. باید در نظر داشت که حتا موزه شدن یک اعتبار است که بهواسطه موزهای شدن هر اثر اعتباری بر آن افزوده میگردد و ازاینرو به اثر موزهای شده میتوان پسوند موزهای داد تا آن را از دیگر آثار مشابه تمایز بخشد چنانکه میگوییم ظرف موزهای، آجر موزهای، گیاه موزهای و ….
موزهای شدن سبب تبدیل اثر به یک نشانه میشود. مهمترین نقش اثر در موزه نقش نشانهای آن است. موزه جهانی از نشانهها میشود که اثر در ساحت نشانهای خود خوانده میشود و با رویکرد نشانهای است که امکان خوانش اثر در موزه فراهم میشود. موزهای شدن آغاز بازی نشانهای اثر در بافت موزه است. اینکه اثری از ساحت کاربرد اولیه خود جدا شده و موزهای میشود سبب میگردد در ساحت جدیدی قرار گیرد که ساحت نشانهای است، موزهای بودن و ارجاع دادن به دلالتهای موزهای یا مجموعهای از معانی که موزه در پی آن است مهمترین کاربرد اثر موزهای است. اینگونه است که وقتی اثری موزهای میشود در حیطه کارکرد جدیدی قرار میگیرد. نشانه شدن اثر امکانی است که اجازه میدهد مجموعهای از دادههای انباشت شده پیشین اثر نیز حضور و بروز یافته و از سوی دیگر اثر در امروز نیز حیات و کاربری بیابد، چراکه نشانه شدن زمینه دلالتها و خوانشهای امروزی یا سیال را برای اثر و خوانشگر آن فراهم میکند. موزهای شدن از منظر موزه خوانی آغاز حرکت معنایی اثر و زنده شدن اثر در جهان نشانگی است.