جیمز پیپلز و گریک بایلی، برگردان پرستو جوزانی
هنر از آن اصطلاحات گریزانی ست که همه می شناسیم و استفاده می کنیم، و می اندیشیم که آن را می فهمیم، اما تعریف آن دشوار است. انسان شناسان، بر سر آنچه هنر را در برمی گیرد یا حتی بر سر اینکه آیا هنر یک فرهنگ جهانی هست یا نه، به توافق نرسیده اند. بسیاری با تونی فراتو هم رای هستند که “… چیزی به عنوان هنر وجود ندارد…. هنر به خودی خود یک پدیده ی عام انسانی نیست بلکه یک مقوله ی ساختگی غربی (فرهنگی) است…” انسان شناسان دیگر هنر را غیر سودگرا نامیده و از این راه آن را تعریف کرده اند. مشکل این است که چه زمانی یک چیز سودگرایی را متوقف کرده و تبدیل به هنر می شود؟ ریچارد آندرسون برای نمونه از زیرسری های چوبی تیکوپین استفاده کرد. هر قطعه ی چوب، حتی یک کنده ی نتراشیده با اندازه ی مناسب، می تواند به عنوان زیر سری به کار رود. یکی ممکن است با بریدن بخش هایی از قطعه یا کنده برای شکل دادن به پایه ها پیشتر برود، که در بحث آندرسون این کار هنوز با اهداف سودگرایی به منظور کاهش وزن قطعه به کار می¬ رود. اگر، در هر صورت، کسی بر روی زیرسری طرح هایی بتراشد، این تراشکاری مولفه ی هنری آن شده، و اثر تبدیل به هنر می شود. بر اساس نظر اندرسون، این مولفه ی هنری یا طرح است که اثر را از قلمرو سودگرایی به قلمرو هنر منتقل می کند. پس، آرایه هایی که بر روی اثر جای می گیرند – نه طرح کاربردی آن- است که اثر را به عنوان هنر تعریف می کند. در بخش های بعدی، ما از چشم انداز بسیار متفاوتی صحبت می کنیم، و در این باره بحث می کنیم که هنر یک امر عام است که به بسیاری از وجوه زندگی انسان سرایت می کند.
نوشتههای مرتبط
برای حیات بشر نیازهایی وجود دارد، بسیار بیشتر از برآوردن نیازهایی چون غذا، لباس، و سرپناه. همچنین برای زندگی چیزهایی وجود دارد، بیشتر از تولید و استفادۀ آنها برای ارزش سودگرایانه. همۀ مردم توامان دارای احساس و میل به زیبایی هستند: آنچه بینایی، شنوایی، چشایی، لامسه، هیجانات و تخیلات طلب می¬کنند. چنین تجربیات حسی مهم هستند، نه تنها به خاطر ارزش کارکردی آنها بلکه همچنین به خاطر اینکه رنگ، فرم، طرح، صدا، مزه و حس آنها در جای خود لذت بخش است. به طور معمول، این تجربیات به دنبال تحریک تخیلات و هیجانات ما به وسیلۀ خلق احساس شادی، ترس، و حتی عصبانیت هستند. این تجربیات زیبایی شناسانه همان چیزی ست که ما به طور کلی هنر می نامیم- یعنی موضوع این مبحث.
در چه مرحله ای یک قطعه چوب، سنگ، یا عاج به یک کار هنری تبدیل می شوند؟ چه زمانی حرکات بدن رقص می شود، و واژه ها شعر، ادبیات، یا آواز غنایی می شوند؟ چه زمانی سرپناه معماری می شود؟ آیا هیچ محدودیتی برای اینکه چه چیزمی تواند هنر محسوب شود، وجود دارد؟ آیا آماده و سرو کردن غذا هنر محسوب می شود؟ آیا نقاشی یا دگرش بدن انسان هنر است؟
برخی چیزها تبدیل به هنر می شوند، هنگامی که سودگرایی صرف یا طبیعت کارکردی آنها به هدف افزایش کیفیت زیبایی هایشان تعدیل شده و بنابراین برای احساس ما لذت بخش تر شده اند. هنرمندان می توانند آثار هنری تولید کنند که تنها خودشان خواهند دید و شنید، اما بیشتر مواقع هنر به طور عمومی ظاهر می شود یا در رویدادهای اجتماعی مانند گردهمایی ها و جشن ها استفاده می شود. در چنین بافتی، آثار هنری گاهی کارکردی افزوده پیدا می کنند: آنها تبدیل معنای ارتباطی می شوند. چنان که، هنرمندان غالباً مدعی غربی می¬کوشند از طریق هنرشان “یک بیانیه ایجاد کنند”، گرچه همۀ ما تشخیص می¬دهیم که بیان هنری در نگاه بیننده است. در فرهنگ¬های دیگر، همچنین، آفرینش¬های هنری پیام هایی را منتقل می کنند که می توانند هم معانی مذهبی و هم عرفی داشته باشد.
بدیهی است که هنر لاینفک از زیبایی ست، و زیبایی یک کیفیت گریزان است چرا که امری ذهنی ست. انسان شناسان از فرانتس بواس به این سو استدلال کرده اند که معیار جهانی برای هنر وجود ندارد. برخی چیزها در یک جامعه ممکن است زیبا یا خوشایند تشخیص داده شوند، در جای دیگر ممکن است زشت، منزجر کننده، یا زننده در نظر گرفته شوند. همان گونه که ما به کرات شنیده ایم، “هیچ اصولی برای سلیقه وجود ندارد.”
زیبایی نمی تواند از فرهنگ جدا شود. درست همان طور که ما وجوه دیگر فرهنگ خود را می آموزیم، همان طور هم می آموزیم که چه چیزی زیباست. زیبایی به صورت فرهنگی مشخص است. زیبایی ها فارغ از پیچیدگی، دشواری، یا مهارت در خلق یا اجرا هستند. گرچه ما ممکن است از استادکاری که به ساختن یک شعر، یا دشواری در اجرای بخش خاصی از موسیقی می پردازد قدردانی کنیم، اما ممکن است آنها را از نظر زیبایی خوشایند تشخیص د?%۸’یم یا ندهیم.در طول بازدید از اسکاتلند، نویسنده ی انگلیسی، ساموئل جانسون، درباره ی موسیقی بگ پایپ شرح می دهد. در این باره اطلاع می دهد که بگ پایپ یک ساز بسیار دشوار برای نواختن است، جانسون گزارش می کند، “آرزو می کردم که ممکن بود.”
نه تنها هر فرهنگی، بلکه بعلاوه هر فردی، درباره ی اینکه چه چیز از نظر زیبایی خوشایند است، نظر خود را دارد، اما زیبایی ها درون یک فرهنگ در طول زمان عوض می شود. برای نمونه، از بررسی هنر اروپایی یا چینی در طول ۲۰۰۰ سال گذشته، تغییرات نمایشی و پیچیدگی طرح ها در هر دو گونه یافت شد. بنابراین، این نظر که زیبایی چیست تنها امری ذهنی (درونی) نیست بلکه همچنین فرار و حتی متغییر است.
Peoples, J. and Bailey, G. (2012) Humanity: An Introduction to Cultural Anthropology (9th edn) Wadsworth, Cengage Learning: Belmont. pp. 344-345