ژیلوان ضیاالدینی
سنندج، مرکز استان کردستان واقع در غرب ایران دارای جمعیتی بالغ بر ۴۱۲ هزار نفر است. اکثریت این مردم مسلمان سنی مذهب شافعی اند. نقشبندیه یکی از طریقت های صوفیانه رایج درکردستان است که خود را منصوب به شیخ بهاءالدین محمد نقشبند (شاه نقشبند) می کند.
نوشتههای مرتبط
تکیه در ﺗﺼﻮف به جایی گفته میشود که معمولا منزل خلیفه در آن قرار دارد و مریدان برای عبادت و ملاقات با خلیفه در آنجا جمع می شوند. مراسم تکیه یک روز درهفته با روالی تقریبا ثابت اجرا میشود. خانقاه “تاقه گه وره” واقع در محله چهارباغ سنندج، یکی از قدیمی ترین محلات این شهر است و معماری ساختمان نیز حکایت از این قدمت می کند. بنای این تکیه را یکی از بزرگان دینی در سنندج اهدا کرده است و محل برگزاری مجالس مذهبی دسته ای از مسلمانان اهل تسنن پیرو طریقت نقشبندی است. برگزاری کلاسهای ختم قرآن، تکیه، و جشن مولودی پیامبر از جمله مناسک مرسومی است که در “تاقه گه و ره” اجرا میشود. مخارج تکیه از پولی که خیرها گاهی تقدیم خلیفه میکنند و ماهانه ای که توسط مریدان پرداخت میشود تامین می گردد. این تکیه یکی از چندین مکان مذهبی در سنندج است که ساعات ثابتی را برای زنان اختصاص داده و من در پی ثبت گزارشی از روند برگزاری این مجالس شش بار طی مدت زمان سه ماهه درآنجا حضور پیدا کردم و توصیف زیر مربوط است به اولین حضور من از بودن دراین نوع مجالس زنانه .
تاریخ ۵ آبان ۱۳۹۸ از ساعت ۱۳ تا ساعت ۱۸:
خلیفه، که بالاترین منصب را درمجلس عهده دار است، زودتر از اکثر اعضا می آید. من هم از آغاز همراه او هستم . همسایهها دور ایشان جمع شده و با او همراه میشوند. کوچه های اطراف تاقه گه وره بخاطر باریکی ماشین رو نیستند و پیادهرویای چند دقیقه ای را می طلبند. راههای پیچ در پیچ، پیداکردن خانقاه را برای کسی که آشنایی با مسیر ندارد کمی دشوار مینماید. اکثر خانههایی که در بین راه از جلوی آن میگذریم، بافتی قدیمی دارند. من، همراه خلیفه و دیگر خانمها مسیر را طی میکنم. خلیفه معمولاً با تکریم مورد خطاب قرار میگیرد و کسی جلوتر از او راه نمیرود. دیگر زنان در طول راه از او سلامتی خود و خانوادهاش را جویا میشوند. در ادامه مسیر به کوچهای بنبست وارد میشویم. خانهای با ورودی کمی متفاوت از بقیه بناها نظرم را به خود جلب میکند. با دیدن تابلویی بر سردر آن که نوشته شده است “تاقه گه وره” متوجه میشوم که رسیدهایم. با رد شدن از در ورودی وارد حیاطی میشویم که دور تا دور آنرا اتاقهایی مربوط به خانقاه و حوضی در وسط آن قرار گرفته است. دور حوض، سنگهایی تعبیه شده است که میتوانند روی آن بنشینند، آنجا وضو گرفته و نماز ظهر بخوانند. این فرصتی است تا سایر افراد هم حضور پیدا کنند. فضای داخلی دارای سه اتاق بهم پیوسته در امتداد هم است. سقف چوبی، پنجرهها و طاقهای هلالی شکل که در وسط آن عکسهایی از مشایخ آویخته شده است، فرشهای دستباف، سجادههای انداخته شده روی زمین، عناصر ملموسی است که در بدو ورود شخص را وارد فضای سنتی و مذهبی خانقاه می کند.
قسمتی از فضای داخلی تاقع گه وره
خلیفه روی صندلیای واقع در محراب و پشت به آن رو به اتاق مینشیند و شروع به روشن کردن میکروفن و درآوردن دفتر و کتب مربوط به ختم قرآن میکند. مریدان به محض ورود به خدمت خلیفه آمده و دست او را میبوسند، اگر اولین حضورشان باشد خود را معرفی کرده و از او اجازه میطلبند. به جمعیت سلام کرده، در جایی روی زمین نشسته و با بقیه حاضران به صحبت مینشینند.
به مرور افراد حاضر میشوند و جمعیت متراکم هرکدام جایی در کف زمین مینشینند. پس از حدودا یک ساعت اتاق مملو از خانمهایی میشود که اغلب لباس کردی سفید به تن دارند. میتوان گفت حدوداً میانگین سنی افراد، بالای ۶۰ سال است و با نگاهی اجمالی میشود قشرهای اجتماعی مختلف را تشخیص داد. با وجود یکدست بودن تقریبی لباسها تفاوتهایی وجود دارد از لحاظ گرانقیمت بودن پارچهها و مدلهای به روزتر دوخت لباسها. لحن و لهجههای متفاوت زبان کردی که افراد با آن تکلم میکنند هرکدام روایتگر زادگاهی و جایگاه خاصی از لحاظ اجتماعی در کردستان هستند و تا حدی میشود از آن پی به یکدست نبودن جمعیت برد.
دقایق اولیه حضور خلیفه، قبل از آمدن مریدان
دورتا دور اتاق صندلیهایی چیده شده است که تقریباً مشخص است که چه کسی باید روی آن بنشیند و از پیش تعیین شده است. روی صندلی های اطراف خلیفه، نزدیکانش می نشینند و بر مجلس اشراف دارند. افراد تقریباً همگی با هم آشنایی دارند. من به عنوان غریبه از همان بدو ورود توجه دیگران را به خود جلب کرده بودم.
خلیفه به زبان کردی، با سلام و خواندن دعا مراسم را رسماً آغاز و سپس شروع به نقل داستانهایی از زندگی پیامبران میکند. در اینجا جمع سکوت کرده و بحثهای خصوصی بیربط به مجلس آرام آرام خاتمه مییابند. فقط یکسریها ضمن گوش دادن به خلیفه، با تسبیح زیر لب ذکر میگویند. با شروع شعر خوانی توسط خلیفه در وصف پیامبر، جمع از انفعال قبل در می آید. ماشالله می گویند، با آمدن نام حضرت محمد صلوات میفرستند، گاها گریه میکنند و با وزن شعر ها سرشان را تکان میدهند. شعر مذکور را “قصیده بردیه” مینامند. این قصیده معمولاً قبل از تهلیل خوانده میشود و اهل طریقت اعتقاد دارند که اگر با خلوص خوانده شود باعث حضور روح پیامبر در مجلس میشود. قصیده به علت طولانی بودن و همچنین بخاطر تکرار بیت اول در بین همه ابیات دیگر تقریباً سی دقیقه وقت میبرد. ترجیعبند این شعر را تمام مریدان باهم و بقیه را خلیفه خود میخواند:
مـــولای صَـلِ وسَلّـِم دائِمـاْ اَبَــدا
عَلـی حَبیبکَ خَیـر لِلخَلـقِ کُلِّهِم
محمـد” اَشرفُ الاَعرابِ و العَجَـم
محمد”خیرُمَن یمشی عَلی قَدَم
محمـد” باسِطُ المَعروف ِجامِعُـه
محمد” صاحِبُ الاِحسانِ وَ الکَرَمِ
محمـد” تــاجَ رُسـلِ اللهِ قـاطِبَتً
محمد” صادِقُ الاَقـوال ِ و الکَلِمِ
محمـد” ثابِتُ المیثـاقِ حافِظــهُ
محمد” طیبُ الاَخلاقِ و الشِّیمِ
محمــد” خُبِیت بِـالنّـُور طینَتُـــه ُ
محمـد” لَم یزَک نورًا مِنَ القِـدَمِ
محمـد” حاکِـمٌ بِالعَدلِ ذُو شَـرَفٍ
…
کمی که التهاب مجلس کمتر شد، برگهای به خلیفه داده میشود که در آن نام فوتشدگانی که با جمع رابطه خویشاوندی یا دوستی دارند نوشته شده است. ایشان با خواندن نامها، خانمها را به خواندن فاتحه دعوت میکند. پس از یک دقیقه سکوت و اتمام فاتحهخوانی، افراد سرپا ایستاده و به صاحب مرده تسلیت میگویند. خادم مسجد که زنی حدودً چهل ساله است، به کمک افراد جوانتر مجلس چای میگرداند و اگر کسی برای مردهاش حلوا آورده باشد آنرا بین جمعیت پخش میکند. یکی از خانمها که رابطه نزدیکتری با خلیفه دارد در طول مراسم جمع را مدیریت میکند. به این صورت که سعی میکند هنگام نیاز مجلس را ساکت کند، در توزیع خوراکیها نظارت داشته باشد، برای کسانیکه به هر علتی نمیتوانند روی زمین بنشینند صندلی بیاورد، و نیازهای خلیفه را رفع کند. بطور کلی افرادی که قدمت بیشتری از لحاظ حضور در تکیه دارند اصیلتر محسوب شده و در پیشبرد مراسم نقش اساسیتری دارند.
در ادامه خانمی جوان، حدوداً سی و پنج ساله، به امر خلیفه میکروفون را از او تحویل گرفته و شروع به خواندن اشعار کردی در وصف پیامبر می کند:
یا محمد لیو به بارو دل به بریانم مه که
ئه ره ئیسی هه ر دو عاله م دیده گریانم مه که
ده سته و ئه ژنو چاوه ریگه ده ستی یارانم مه که
غیری قاپی ره فعه تت بو که س سه نا خانم مه که
ئه شوعاعی شه مس و که و که ب شوعله یی ئه نواری تو
زینه تی جه نات و عه دنه شوبهه یی روخساری تو
ئه بوراق و تاج و ره ف ره ف خلعه تی ئه نواری تو
ای سیه چاوه ریگایی نوقته یی گوفتاری تو
یکی دیگر از اعضا با ظرفی که در دست دارد روی خانمهای حاضر در مجلس گلاب می پاشد. عطرگلاب کل فضا را فرا میگیرد. پس از اتمام این بخش اذان که داده شد وقت نماز عصر رسیده است. خلیفه از روی صندلی برخاسته، رو به قبله بر میگردد و سایر افراد نیز پشت سر او قیام میکنند. ازدیاد جمعیت در مکانی نه چندان بزرگ و بالطبع تراکم آنها باعث شکلگیری برخی هنجارها در جهت سهولت اجرای مناسک شده است. برای مثال هنگام خواندن نماز چون جای کافی برای خمشدن تک تک اعضا وجود ندارد، آنها هنگام رکوع و سجده پیشانی را بر روی شانه نفر اول میگذارند. در ابتدا قبل از نماز عصر، نماز سوغات بجا آورده میشود. نماز سوغات، دو رکعت نمازی است که مریدان به خانقاهی که در آن مشغول به عبادت اند هدیه میکنند و در ادامه چهار رکعت اصلی را به جماعت می خوانند.
یکی دیگر از اصلیترین مراحل که پس از نماز انجام میشود سخنزانی خلیفه است من باب توصیف مرگ و آنچه پس از مرگ بر انسان میگذرد. فضای خوفی که بر مجلس مسلط میشود کاملاً ملموس است و این فضا حاصل محتویات سخنان برای ایجاد خوف نسبت به گناه و حال زار گناهکار در قبر و دوزخ، لحن خلیفه که متناسب با آن تغییر میکند و صدای گریه حاضران است.
سپس خلیفه شروع میکند به خواندن سلسله طریقه که شامل ذکر نام دیگرخلفا، مشایخ و سایر بزرگان طریقت زمان حاضر و پیش از خود به ترتیب و بدون ترک اسم هیچ کدام . سپس ذکر های معمول شامل لا اله الا الله، یا الله، یا سبحان، یاهو و استغفرالله را خلیفه با همصدایی جمعیت تکرار میکند. بلافاصله اسماء حسنی نیز خوانده میشود که ذکر نامهای خداست با اجازه گرفتن از الله، پیامبر و شیخشان “شاه سراج الدین”. مریدان با چشمهای بسته در جواب خلیفه فقط یا الله میگویند:
– یا رحمان و یا الله – یا الله
– یا رحیم و یا الله – یا الله
– یا قدوس و یا الله – یا الله
– یا مومن و یا الله – یا الله
– یا عزیز و یا الله – یا الله
– یا جبار و یا الله – یا الله
– یا مصور و یا الله – یا الله
ذکربیست دقیقه به طول میانجامد و با ریتم خاصی پیش می رود و این تکرار و استفاده از ریتم مریدان را قادر می سازد که از حالت عادی خود کمی فاصله بگیرند. شوری مجلس را فرا میگیرد. فریادهای بلندی از میان جمعیت بر میخیزد. یکسریها با تکان دادن تند سر و شانه خود به سماع میپردازند. هرچند که ذکر صوفیان نقشبندیه خفی است یعنی مانند طریقت قادریه با های و هوی همراه نیست. پس از چند دقیقه خلیفه ریتم صدای خود را آرامتر کرده و از شور مجلس میکاهد تا مریدان آرام آرام به حالت عادی خود برگردند. حرکتشان به مرور آرامتر میشود، چشمانشان را که هنگام سماع بسته بودند باز میکنند و به محیطی که در آن قرار دارند آگاهتر میشوند. پس از سکوت کامل خلیفه، همچنان صدای گریه و ناله از میان جمعیت شنیده میشود. دعاهایی در طلب سلامتی، عاقبت بهخیری و غیره توسط خلیفه خوانده میشود وسایرین آمین میگویند که در زیر ترجمه قسمتی از این دعا ها آورده میشود:
یا الله بخاطر عظمتت به دین و ایمان مان رحم کن
پایه دین اسلام را محکم تر کن
یا ربی با رحم خود دشمن اسلام را نابود کن
بخاطر عظمتت ما را جزء امت پیامبر عزیزت قبول کن
خدایا قلم عفو بر گناهان مان بکش
فرزندان مان را نگهدار باش و شریعت اسلام را در قلب شان قرار بده
یا ربی جوانان را هدایت و پیران را عاقبت بخیر کن
پروردگارم مریدان شاه سراج الدین را سربلند دنیا و قیامت کن
مدت زمان مراسم تکیه بر اساس حضور خلیفه حدوداً پنج ساعت طول میکشد. در نهایت با خواندن نماز شب، مجلس نظم پیشین را از دست میدهد. افراد به خدمت خلیفه میآیند، دست یا شانه او را میبوسند و بعضاً طلب دعا و نوشتن آن درباره موضوع خاصی میکنند و یا درباره مسائل دنیوی از او مشورت میگیرند و سپس از خانقاه خارج میشوند.
هنگام خداحافظی، مردم ازظرف پر از آبی که توسط یکی از خانمها در کنار خلیفه قرار داده شده بود تا در طول مراسم به دعای خیر و آیات قرآن متبرک شود در ظرفهای خود ریخته، مینوشند یا آنرا برای محافظت از خویشان و شفای عزیزانشان میبرند.
با کم شدن تعداد افراد، کسانیکه به خلیفه نزدیکترند باقی میمانند و جو مذهبی به یکباره تغییر میکند و بحثها به سمت مسائل روزمره کشیده میشود و این دورهم بودن دوستانه حدودً چهل دقیقه طول میکشد. در نهایت هم چند ماشین آماده میشود تا خانمها را به خانه برساند.
مصاحبه با تاقه گه وره
در ادامه مصاحبهای از خلیفه این تکیه آورده میشود که در اصل به زبان کردی انجام شده است اما آنرا به فارسی برگردانده و سعی کردهام که لحن و شیوه گفتار را به زبان مقصد منتقل کنم:
خلیفه “تاقه گه وره”، احترام ناصرزاده متولد ۱۳۱۰ در شهر سنندج است. دارای مدرک دیپلم و از لحاظ داشتن سواد خواندن و نوشتن در میان خلفای زن کردستان بیبدیل است. این مسئله به او اجازه داده که قسمت زیادی از روزمرهاش را به مطالعه قرآن و کتب تفسیر و سایر منابع مکتوب مذهبی بپردازد. او پس از ازدواج با معلم قرآن خود و وارد شدن به خانواده مذهبی او که عموماً شیخ و عالم دینی بودند قدم در فضای مذهبی گذاشت.
گفت و گوی زیر در خانه ایشان واقع در سنندج انجام شد. پشت میزی پر از کتاب نشستهایم و خلیفه با لباس کردی سفید، عینک بر چشم، روبروی من نشسته است و ضمن ورق زدن کتاب هایش سوالهای من را هم پاسخ میدهد.
ﮐﯽ و ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﻠﯿﻔﻪﮔﯽ درآﻣﺪﯾﺪ؟
خلیفه: آن ﻣﻮﻗﻊ ﺗﻮی ﺧاﻧﻪهای قدیمیمان ﺑﻮدﯾﻢ. ﯾﮏ روز ﺑﺪﺟﻮر ﺑﯽﺗﺎب ﺷﺪه ﺑﻮدم اﺣﺴﺎس ﻣﯽﮐﺮدم ﮐﺴﯽ از ﻣﻦ ﻣﯽﺧواهد ﮐﻪ از ﺟﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺸوﻢ. ﮐﻼﻓﻪ ﺷﺪه ﺑﻮدم. و ﺑﻌﺪ از ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ از ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮون رﻓﺘﻢ و ﯾﺎد ﻣﺎﻣﻮﺳﺘﺎ ﻣﻼ ﮐﺮﯾﻢ اﻓﺘﺎدم ﮐﻪ ﺗﻮی ﻣﺴﺠﺪ ﻧﺰدﯾﮏ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻮد. ﺑﻪ داﺧﻞ ﻣﺴﺠﺪ رﻓﺘﻢ و دﯾﺪم ﮐﻪ دو ﻣﺮد دﯾﮕر آﻧﺠﺎ ﭘﯿﺶ ﻣﻼﮐﺮﯾﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ او ﺑﻪ ﻣﻦ اﺷﺎره ﮐﺮد ﮐﻪ در اتاق دیگرﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤاﻧﻢ ﺗﺎ ﺻﺪایم ﺑﺰﻧﺪ. ﻣﻬﻤﺎنﻫﺎﯾﺶ ﮐﻪ رﻓﺘﻨﺪ ﻣﺮا ﺻﺪا زد ﮐﻪ ﺧﻮاﻫﺮم ﺑﯿﺎ اﯾﻨﺠﺎ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺑﺎ ﻣﻦ ﭼﻪ ﮐﺎر داری. ﻣﻦ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻢ ولله نمیدانم اﻣﺎ ﺗﻮی ﺧاﻧﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮدم و ﺣﺎل ﺑﯽﻗﺮارم من را ﺑﻪ اﯾﻨﺠﺎ ﮐﺸاﻧﺪ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺷﻤﺎ. اوﻟﺶ ﻣﻦ را ﻧﻤﯽﺷﻨﺎﺧﺖ وﻟﯽ ﺑﻌﺪش ﮐﻤﯽ ﻧﮕﺎهم ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺣﺎﺟﯽ اﺣﺘﺮام ﺧﺎﻧﻣﯽ؟ ﺗﻮ ﺧﻮدت ﻧﯿاﻣﺪی اﯾﻦ ﺗﻮ را ﺑﻪ اﯾﻨﺠﺎ ﮐﺸاﻧﺪه. دﺳﺘش را ﮔﺮﻓﺖ روﺑﻪ ﻣﻦ و در دﺳﺘﺶ یک ﺗﺴﺒﯿﺢ و یک ﮐﺘﺎب ﺑﻮد و ﻧﺎﻣﻪ ﺷﯿﺦ ﻫﻢ روی ﮐﺘﺎب ﺑﻮد. ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ از اﯾﻦ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﺧﺎﻧﻢﻫﺎی ﻃﺮﯾﻘﺖ شوی. ﮔﻔﺘﻢ ﻗﺮﺑﺎن ﻣﻦ؟! ﻣﻦ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮاﻧﻢ. وﻗﺘﺶ را ﻫﻢ ﻧﺪارم. ﻣﺎﻣﻮﺳﺘﺎ ﮔﻔﺖ ﻣﮕر میتوانی ﻧﻪ بگویی! بعد از آن ﻣن هم ﮐﻤﯽ ﺧﺪﻣﺘﺶ ﻧﺸﺴﺘﻢ و ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺧاﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ. ﻧﺰدﯾﮏ دو ﺳﺎل ﺗﻮی ﺧاﻧﻪ ﺧﻮدﻣان ﺧﺘﻢ رو ﺑﺮﮔﺰار ﮐﺮدﯾﻢ ﺗﻮی داﻻن ﻫﻢ ﺳﻤﺎور ﺑﻮد و آﻧﺠﺎ ﭼﺎﯾﯽ میرﯾﺨﺘﯿﻢ ﺑﺮای ﻣﻬﻤانها. وﻟﯽ اﻻن ﺗﮑﯿﻪ ﺗﻮی ﺧﺎﻧﻘﺎه ﺑﺮﮔﺰار ﻣﯿﺸود.
اﯾﻦ اﻧﺘﻘﺎل ﭼﻄﻮر اﺗﻔﺎق اﻓﺘﺎد؟
خلیفه: ﺑﻌﺪ از یک ﻣﺪت ﺟﻤﻌﯿﺘﯽ ﮐﻪ میآمدند ﺧاﻧﻪ برای ختم (منظور مجلس ختم قرآن یا همان تکیه است) ﺧﯿﻠﯽ زﯾﺎد ﺷﺪه ﺑﻮدند و ﺟﺎی ﻧﺸﺴﺘﻦ ﻧﺪاﺷﺘند. ﻣﺮدی ﺑﻮد ﺑﻪ اﺳﻢ ﺣﺎﺟﯽ اﺣﻤﺪ درس ﻗﺮآن ﻣﯽداد ﺑﻪ ﻣﺮدم. ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد ﻓﻼن ﮐﺲ ﭼﺮا ﻣﺠﻠﺲ ﺧﺘﻤﺶ را ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻘﺎه ﻣﻦ ﻧﻤﯽآورد. ﺑﻌﺪ ﻫﻢ از ﻣﻼ ﮐﺮﯾﻢ اﺟﺎزهاش را ﮔﺮﻓﺖ و او ﻫﻢ ﺧﯿﻠﯽ اﺳﺘﻘﺒﺎل ﮐﺮد.
ﺑﻨﻈﺮﺗﻮن دﻟﯿﻞ ﺣﻀﻮر زﯾﺎد ﻣﺮدم ﭼﻪ ﺑﻮد؟ ﻣﮕﺮ ﻗﺒﻞ از اﯾﻦ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﺑﺮای ﻃﺮﯾﻘﺖ ﺷﻤﺎ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻧﺪاﺷﺖ؟
خلیفه: ﻗﺒﻼً ﺗﮑﯿﻪ ﻫﺎ ﻣﻌﻤﻮﻻً ﺑﺮای ﻣﺮدان ﺑﻮد. در اﻃﺮاف ﺳﻨﻨﺪج ﻫﻢ ﺑﻮدند زﻧﺎنی ﮐﻪ درس ﻗﺮآن ﻣﯽدادند اﻣﺎ ﺳﻮاد ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ. ﻣﻦ ﭼﻮن ﺳﻮاد داﺷﺘﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺮآن ﻣﯽﺧﻮاﻧﺪم و ﺣﻔﻈﺶ ﻣﯽﮐﺮدم. از ﺑﭽﮕﯽ ﻣﯽﺧﻮاندم.
ﻣﺮاﺳﻢ ﺧﺎﺻﯽ ﺑﺮای ﺧﻠﯿﻔﻪ ﺷﺪن اﻧﺠﺎم دادﯾﺪ؟
خلیفه: یک روز ﻣﺎﻣﻮﺳﺘﺎ ﻣﻼ ﺑﻬﺎاﻟﺪﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮد ﺑﺰرﮔﯽ ﺑﻮد و رﻓﺖ و آﻣﺪ خانوادگی داشتیم ، اﻻﻧﻢ ﻋﮑسهایش ﺗﻮی اﺗﺎق روی دﯾﻮار ﻫﺴﺖ، ﮔﻔﺖ ﻓﻼﻧﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ از اﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﻠﯿﻔﻪﮔﯽ اﻧﺘﺨﺎب ﺷﺪی. آن روز ﺧﺪﻣﺖ ﺷﯿﺦ ﺑﻮدﯾﻢ( شیخ عثمان). ﺣﻀﺮت ﺷﯿﺦ ﮐﺎﻏﺬی آورد و ﮔﻔﺖ اﯾﻦ را ﺑﺪهید ﺑﻪ ﻓﻼن ﺣﺎﺟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪاش ﻓﻼن ﺟﺎﺳﺖ ﺑﮕویید ﮐﻪ ﺧﺘﻢ و ﺗﻬﻠﯿﻠﻪ را اﻧﺠﺎم بدهد ﮐﻪ ﺧﺎﻧمها ﻫﻢ ﻣﺠﻠﺲ ﺧﺘﻢ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷند. ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ زﯾﺮ ﻧﻈﺮ یک نفر اﻫﻞ ﻃﺮﯾﻘﺖ ﺑﺰرگ ﺗﻠﻘﯿﻦ ﮐﻨﯽ. ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﻨﯽ. او ، ﻫﺮﭼﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﺗﮑﺮار ﮐﻨﯽ. ﺑﮕﻮﯾﯽ ﺧﺪاﯾﺎ اﮔﺮ داﻧﺴﺘﻪ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﮐﺮدهام، ﺑﻪ ﺷﺐ اﻧﺠﺎم دادهام ﮐﻪ ﻣﺮدم ﻧﺪاﻧﻨﺪ ﯾﺎ ﺑﻪ روز، ﻧﺪاﻧﺴﺘﻪ ﮔﻨﺎه ﮐﺮدهام ﻣﻦ را ﺑﺒﺨﺶ. ﻗﺴﻢ ﻣﯽﺧﻮرم ﮐﻪ دﯾﮕر ﮔﻨﺎه ﻧﮑﻨﻢ. ﺗﻮ ﺑﺰرﮔﻮاری. اﯾنهارا آن ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ و ﻓﺮد ﺗﮑﺮار ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ به آن ﺗﻮﺑﻪ و ﺗﻠﻘﯿﻦ میگویند.
ﻟﻄﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ درﺑﺎره ﺷﯿﺦ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺑﯿﺸﺘﺮی ﺑﺪﻫﯿﺪ؟
خلیفه: ﺷﯿﺦ ﻋﺜﻤﺎن ﺷﯿﺦ ﺑﺰرگ ﻃﺮﯾﻘﺖ ﻧﻘﺸﺒﻨﺪﯾﻪ است. ﻫﻢ ﺗﻮی ﻋﺮﻓﺎن ﻣﻤﺘﺎز ﺑﻮدند ﻫﻢ ﻃﺒﯿﺐ ﺑﻮدند. ﮔﯿﺎهﻫﺎ را میشناختند و ﺑﺎ آن ﻣﺮدم را درﻣﺎن ﻣﯽﮐﺮدند. ﺷﻌﺮ مینوﺷﺖ و دﯾﻮان دارد. رﻫﺒﺮ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻫﻢ ﺑﻮدند و زﻣﺎن ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺑﺎ روسﻫﺎ ﻣﯽﺟﻨﮕﯿﺪند. ﺣﻀﺮت ﺷﯿﺦ در ﺟﻮاﻧﺮود ﺑﻪ دﻧﯿﺎ آﻣﺪه ﺑﻮد اﻣﺎ ﺗﻮی ﻋﺮاق و ﺗﺮﮐﯿﻪ و یک سری ﮐﺸﻮرﻫﺎی اروﭘﺎﯾﯽ اﻗﺎﻣﺖ ﮐﺮدند و ﭘﯿﺮو دارند آﻧﺠﺎﻫﺎ. ﺗﻮی اﺳﺘﺎﻧﺒﻮل ﻓﻮت ﮐﺮدند. ﺧﺎﻧﻘﺎهﺷان ﻫﻨﻮز آﻧﺠﺎﺳﺖ و ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ دارد.
ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺷﯿﺦ ﻋﺜﻤﺎن ﻣﻼﻗﺎت داﺷﺘﻪاﯾﺪ؟
خلیفه: ﻣﻦ ﺧﻮدم یکﺑﺎر ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺘﺶ رﺳﯿﺪم. روزی ﺑﻪ ﺳﻨﻨﺪج ﺗﺸﺮﯾﻒ آورد. آﻏﻪ (یکی از فامیلهای همسر خلیفه که خود شیخ نامداری در سنندج محسوب می شده است) زﻧﮓ زد و ﻓﺮﻣﻮد ﮐﻪ اﻣﺸﺐ ﺣﻀﺮت ﺷﯿﺦ ﺑﺎ ﺻﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﻬﻤان ﻣﯿﺎیند ﺧاﻧﻪ ﺧﻮدﻣان. آﻧ ﻤﻮﻗﻊ ﻣﺜﻞ اﻻن ﮔﺎز و اﺟﺎق درﺳﺖ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻧﺒﻮد. ﺑﺎ ﭼﻮب ﺗﻮی ﺣﯿﺎط آﺗﺶ درﺳﺖ ﮐﺮدﯾﻢ و ﺗﻮی ﺗﯿﺎﻧﻪ( قابلمههای بزرگی که برای پخت غذاهایی با حجم زیاد، معمولاً برای مهمان کاربرد دارد) ﺑﺎ ﻋﺎﯾﺸﻪ ﺧﺎﻧﻮم( همسر شیخ مذکور که همسایه خلیفه هم بودند) ﻏﺬا درﺳﺖ ﮐﺮدﯾﻢ. میداﻧﺴﺘﯿﻢ ﻗﺮاراست ﮐﻠﯽ ﻣﺮدم ﺟﻤﻊ ﺑﺸوند. ﺣﯿﺎط و ﭘﺸﺖ ﺑام و ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺮ از آدم ﺷﺪه ﺑﻮد ﮐﻪ ﺷﯿﺦ رو ﺑﺒﯿﻨند. ﻧﺼﻒ ﺷﺐ ﮐﻪ ﮐﻤﯽ ﺧﻠﻮت ﺗﺮ ﺷﺪه ﺑﻮد ﺣﻀﺮت ﻓﺮﻣﻮدند ﮐﻪ ﺧﺎﻧمﻫﺎ ﺑﯿﺎیند ﺑﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻢﺷان آﺧرﻣﺮدم ﮐﻠﯽ ﻣﻌﻄﻞ ﺷﺪه ﺑﻮدند ﮐﻪ زﯾﺎرتﺷان ﮐﻨند. رﻓﺘﯿﻢ ﭘﯿﺶﺷان وﻟﯽ ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﯿﻢ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢﺷان و ﺧﯿﻞ ﺧﯿﻞ ﻣﺮدم میآﻣﺪند ﺗﻮی اﺗﺎق و ﻣﺎ دﯾﮕر ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﯿﻢ ﺑﻤاﻧﯿﻢ، همان چند ثانیه بود و تمام. ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺮد ﺑﺰرﮔﯽ ﺑﻮد (ﺑﻐﺾ ﻣﯽﮐﻨﺪ و ﺑﺮای ﭼﻨﺪ دﻗﯿﻘﻪ ﺣﺮف ﻧﻤﯽزﻧﺪ).
ﭘﺲ اگر ﺧﻮدﺗان را ﺧﻮب ﻧمیﺸﻨﺎﺧﺖ ﭼﻄﻮر ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ اﻧﺘﺨﺎب ﺷﻤﺎ به خلیفهگی ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد؟
خلیفه: ﻣﯽداﻧﺴﺖ. اﯾﻦ آدمﻫﺎی ﺑﺰرگ اﻟﻬﺎم میشود ﺑﻪ ﻗﻠﺐﺷان.
شیخ به خانه شما چرا آمدند؟
خلیفه: ﺑﺨﺎﻃﺮ آﻏﻪ. آنها از قبل باهم آشنایی داشتند و برای همدیگر خیلی احترام قائل بودند. خانه آغه هم توی حیاط ما بود. همسایه بودیم.
رواﯾﺖﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽﺷﻨﻮم درﺑﺎره ﺷﯿﺦ ﻋﺜﻤﺎن. ﻇﺎﻫﺮاً اﺣﺘﺮام و اﺷﺘﯿﺎق ﻣﺮدم ﺑﻪ او ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﺎرﻫﺎی ﺧﺎرقاﻟﻌﺎدهای ﺑﻮد ﮐﻪ اﻧﺠﺎم ﻣﯽداد.
خلیفه: ﻣﺮدی ﻫﺴﺖ ﮐﻪ از ﻗﺪﯾﻢ ﻣﯽﺷﻨﺎﺧﺘﯿﻤﺶ آﻣﺪ و ﺷﺪ داﺷﺘﯿﻢ. اسمش ﮐﺎﮐﻪ ﻋﺰﯾﺰاست. وﻗﺘﯽ ﺟﻨﮓ اﯾﺮان و ﻋﺮاق ﺑﻮد ﮔﻠﻮﻟﻪای ﺑﻪ ﺳﺮش ﺧﻮرد. ﺑﺮدﻧﺶ ﺗﻬﺮان و آﻧﺠﺎ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘند ﺑﺎﯾﺪ ﻋﻤﻞ ﺑﺸوی اﻣﺎ ﻣﻌﻠﻮم ﻧﯿﺴﺖ زﻧﺪه ﺑﻤاﻧﯽ ﯾﺎ ﻧﻪ. ﺷﺐ ﻗﺒﻞ از ﻋﻤﻠﺶ ﺧﻮاب میبیند ﮐﻪ ﺣﻀﺮت ﺷﯿﺦ میآید ﺑﺎﻻی ﺳﺮش و روی ﺳﺮش دﺳﺖ میکشد و ﮔﻠﻮﻟﻪ را درمیآورد. ﺻﺒﺢ ﻣﯽﺧﻮاﺳﺘند ﺑﺒﺮﻧدﺶ اﺗﺎق ﻋﻤﻞ ﻣﺘﻮﺟﻪ میشوند ﮐﻪ ﮔﻠﻮﻟﻪ ﺗﻮی ﺳﺮش ﻧﯿﺴﺖ. اﻻﻧﻢ زﻧﺪه اﺳﺖ. اﻣﺴﺎل رﻓﺘﯿﻢ ﺧانهﺷان. اﻧﻘﺪر ارادت دارد ﺑﻪ ﺷﯿﺦ ﮐﻪ اﺳﻤﺶ را میبردم از ﺧﻮد ﺑﯽﺧﻮد ﻣﯽ ﺷﺪ. ﮐﻢ ﻧﯿﺴﺘﻦد آدمهاﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﯿﺦ ﺷﻔﺎﺷان داده.