انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سفرنامه دبستان بنیان رمانتیسیسم در گفتگو با جلال الدین کزازی

ندا عابد

میرجلال‌الدین کزازی نامی است آشنا برای اهل ادب‌و‌فرهنگ، نامی که با زبان‌پارسی و شاهنامه گره خورده‌است. بیشتر او را پژوهنده‌ی شاهنامه می‌شناسند و استادی که جان‌مایه و رویه‌ی سخن‌گفتنش همواره بر پایه‌ی واژگان اصلی پارسی است. اما دکتر کزازی ترجمه هم بسیار کرد، از «انه اید و ویرژیل» تا «چامه‌ها» «هوراس و شهر سنگی» به قلم اسماعیل کاداره ‌و…

و جالب این که همین چند سال پیش بود که شرح یکی از سفرهایش را در ستونی ثابت در روزنامه همشهری می‌نوشت و در بین آثارش نیز به چند سفرنامه یا به قول خودش «روز نوشت سفر» برمی‌خوریم مثل دیدار با اژدها، روزهای کاتالونیا و از دهلی نو تا آتن کهن…

با اشتیاق دیدار استاد سال‌های دورم که همواره افتخار شاگردی‌اش را دارم و برای این که بیشتر درباره‌ی علت مرگ سفرنامه‌نویسی در سال‌های اخیر بدانیم به دیدارش رفتم، در عصری گرم با طعم هندوانه و شعر و مهربانی…

برای شروع شاید بد نباشد اگر بپرسیم که چرا سفرنامه‌نویسی که جزو سنت‌های ادبی قدیمی ایرانیان بوده و در این زمینه ما بزرگان بسیار داشته‌ایم، امروز تقریباً منسوخ شده و بیشتر به شرح سفرهای دم‌دستی بی‌هیچ نگاه عمیق واکاوانه و جامعه‌شناختی تبدیل شده. در صورتی که در بسیاری از موارد می‌بینیم که وقتی حتی یک عکاس خارجی وارد ایران می‌شود، در یادداشت‌های اینترنتی و فیس‌بوکی از غذاها، حجاب خانم‌ها و عادات ایرانی‌ها هم‌چنان می‌نویسد؟

پرسش بنیادینی است، کندوکاو در این زمینه که چرا این‌گونه‌ی شورانگیز و دلپذیر ادبی که سفرنامه‌نویسی است، در روزگار ما آن کارکرد گسترده و آن فر و فروغ پیشین را از دست داده‌است. من اگر بخواهم با نگاهی بسیار گسترده، به این زمینه بنگرم می‌توانم گفت که این فروماندگی، پژمردگی که ما در سفرنامه‌نویسی در این روزگار می‌بینیم، بازمی‌گردد به این که این‌گونه‌ی‌ادبی بهانه‌ی بُوِش یا ( علت وجودی) خود را از دست داده‌است.

مگر تنها یکی از گونه‌های آن که‌اندک‌اندک در می‌گسترد. من می‌انگارم که در آینده این‌گونه از سفرنامه‌نویسی بیشتر گسترش خواهد یافت. آن گونه‌ای که به فرجام رسیده‌است و نیازی را در روزگار ما برنمی‌آورد (و از این روی به کناری نهاده شده‌است) سفرنامه‌هایی است که جهانگردان هنگامی که به سرزمینی دور و ناشناخته می‌رفته‌اند با شور و شرر بسیار می‌نوشته‌اند. چرا؟ چون در آن سرزمین، سرزمینی که شناختی از آن نداشته‌اند، یا اگر آن را شناخته‌اند هم، آن‌چه در آن سرزمین می‌یافته‌اند، می‌دیده‌اند، می‌شنیده‌اند و می‌آزموده‌اند که با آشنایی پیشین آن‌ها ناسازگار می‌توانست بود، با شگفتی‌های بسیار روبرو می‌شدند. این شگفتی‌ها آن جهان نوآیین، بی پیشینه و ناشناخته و رازآلود انگیزه‌ای نیرومند فراهم می‌آورده‌است که آن جهانگرد فرهیخته‌ی نویسنده، گزارش سفر خود را پاره به پاره در سفرنامه‌هایی که گاه به چندین پوشینه (مجلد) می‌رسیده‌است، بنویسد. مانند آن سفرنامه‌هایی که اروپاییان در روزگار صفویان، پس از آمدن به ایران نوشته‌اند. اما روزگار ما، روزگاری است که به دشواری می‌توان کشور، فرهنگ یا مردمی را یافت که ناشناخته مانده باشند.

به دلیل گستره‌ی اطلاعاتی که در دسترس همه هست؟

در دهکده‌ی جهانی به ناچار همه‌ی ده‌نشینان یکدیگر را می‌شناسند، شاید که با نهاد و درون همدیگر چندان آشنایی نداشته‌باشند. اما برون ودیدار و پیکر را به‌نیکی می‌شناسند، از این روز در دهکده دشوار می‌افتد که پدیده‌ای مایه‌ی‌شگفتی کسی بشود.

ولی در همین دهکده ما می‌بینیم آن‌ها که از کشورهای دیگر به ایران می‌آیند آن نگاه کنجکاو و انگیزه‌ی نوشتن گرچه در فیس‌بوک و وبلاگ‌های شخصی دارند، اما ما این انگیزه را نداریم.

آن‌چه شما می‌گویید درست است و پذیرفتنی. اما آن‌چه مرا از شما می‌گسلد در این میان. دیدگاه این دو سفرنامه‌نویس است. آن فرهیخته و دانش‌آموخته‌ای که از باختر زمین به ایران می‌آید. گزارشی از سفر خود می‌نویسد در آن گزارش زمینه‌ای از جامعه و فرهنگ ایرانی را واکاوانه برمی‌پرسد، به آن شناختی که مایه و انگیزه‌ی‌ نوشتن سفرنامه‌های کهن بود، از پیش رسیده‌است. پس مانند دانشوری که نکته‌ای باریک را می‌خواهد در زمینه‌ی پژوهشی خود، بکاود، خیره به آن می‌نگرد، دیری گرم پژوهیدن آن می‌ماند سرانجام هنگامی که به خواسته‌ی خود دریافت، جستاری برهانی، دانشورانه درباره‌ی یافته‌ی خود می‌نویسد، آن خبرنگار یا عکاس هم که به ایران می‌آید یا با همین انگیزه به ایران آمده‌است و روزنامه او را فرستاده و هزینه‌ی سفر او را پرداخته که بیاید و در فلان زمینه‌ی فرهنگی اجتماعی یا سیاسی در ایران بیاندیشد، بپژوهد و جستاری بنویسد.

ولی در این میان همه هم این‌گونه نیستند، بسیاری برای عکاسی شخصی یا گردش می‌آیند اما پس از بازگشت تجربیاتشان را می‌نویسند، مهم این نوع نگاه متفاوت‌است…

اگر کسی به پاس دل خود به ایران زمین آمده باشد برای گلگشت، هنگامی که چندی در ایران می‌ماند نیازی نمی‌بیند که درباره‌ی بخش‌های آشکار و برونی و دیداری ایران بنویسد چون از پیش هم او با آن‌ها آشناست و هم دیگران پس اگر به هر انگیزه‌ای بخواهد گزارش سفر خود را بنویسد به ناچار به زمینه‌های روی می‌آورد که می‌داند برای کسانی که آن آشنایی و فراگیر را به یاری رسانه‌های همگانی از ایران یافته‌اند، آشنا نیست می‌نویسد.

خب این اتفاق برای گردشگر ایرانی هم رخ می‌دهد یعنی یک ایرانی الان پاریس را با لوور و برج ایفل و آثار فرهنگی و تاریخی‌اش می‌شناسد اما وقتی به آن‌جا سفر می‌کند بیشتر به نوشتن -اگر اصولاً چیزی بنویسد!- تجربیات سطحی اکتفا می‌کند.

من دو پاسخ به این پرسش شما، می‌توانم داد. یک پاسخ این است که شاید آن دیدارگر ایرانی که به شهری بزرگ و رنگین و دیدنی مانند پاریس می‌رود که شهری فرهنگی و هنری هم هست. آن توان را ندارد که بیش از آن‌چه آشکارا در برابر خود می‌بیند، در پاریس بیابد اگر گزارش سفر می‌نویسد به زمینه‌های ژرف‌تر، باریک‌تر بپردازد.

پاسخ دیگر این است که به هر روی ما ایرانیان از مردمان باختر زمین هنوز کم‌تر با جهان آشناییم و این کم آشنایی خود انگیزه‌ای می‌شود که جهانگردان ایرانی، حتی اگر پژوهنده و نویسنده هم باشند، آن‌چنان فریفته‌ی زیبایی‌های برونی و پیکرینه می‌شوند در آن شهرها که از پرداختن به آن جهان نهفته‌ی‌ درونی که چیستی هر شهری را می‌‌سازد باز می‌ماند.

این همان اتفاقی است که برای سفرنامه‌نویسان غربی در قرن‌های پیش در مواجهه با تمدن و فرهنگ و داشته‌های شرقی‌ها و ایرانی‌ها رخ می‌داد یعنی نوعی بهت و احاطه شدن با ویژگی‌هایی که در آن‌جامعه می‌بینی. اما آن‌ها در مواجهه با آن بهت‌زدگی ناشی از تجربیات نو، سفرنامه‌هایی نوشتند ماندنی ولی ما در برابر همین شرایط تقریباً بی تفاوتیم و فقط مبهوت! حتی اهل فرهنگ و قلم همه وقتی به مسافرتی از ین دست می‌روند از تجربیاتشان در برخورد با جامعه‌ی فرهنگی، کتابخانه‌ها-موزه‌ها و… نمی‌نویسند. در حالی که ما این سنت را داشته‌ایم. مرحوم ایرج افشار به هر سفری که می‌رفت صفحاتی ارزشمند از آن تجربه‌ی سفر می‌نوشت ولی الان این کار خیلی کم‌شده.

نکته‌‌ای که ما به آن نمی‌پردازیم و مایه‌ی این چند و چون دلپذیر می‌شود، این است که اگر روانشاد ایرج افشار به کشور دیگری می‌رود، در بازگشت گزارش سفر می‌نویسد و آن گزارش هم گزارشی است واکاوانه و ارزشمند، نکته‌هایی را در آن می‌یابیم که بر ما از آن پیش آشکار نبوده‌است، از آن‌جاست که مردی مانند ایرج افشار آگاهانه، سنجیده،‌اندیشیده به آن شهر می‌رفته. می‌رفته‌است که کتابخانه‌ی آن شهر را ببیند، از بَرنوشته‌هایی که در آن کتابخانه پاس داشته می‌شود، آگاهی پیدا کند. پس هنگامی که باز می‌آمده به ایران، جستاری درباره‌ی فلان برنوشته‌ی ارزشمند کهن که در فلان کتابخانه، در فلان شهر نهاده شده‌است می‌نوشته. اما سخن من درباره‌ی جهانگردان است که به کشورهای دیگر می‌روند تنها برای گلگشت و دیدار آن‌چهانگردانی هم که به ایران می‌آمده‌اند، حتی اگر‌اندیشه و انگیزه‌ای ویژه از این سفر می‌داشته‌اند، می‌آمده‌اند که با فلان شاه ایران رای بزنند، پیمان ببندند و برای داد و ستد و سود و سودا. در آن سفرنامه‌ها به آن‌چه نمی‌پرداخته‌اند، همین انگیزه‌ای بوده‌است که آن‌ها را به ایران می‌کشانیده‌است. درباره‌ی مردم سپاهان شیوه‌ی زندگی آنان. خورد و خوراکشان، نوع پوشاکشان دیدگاه‌ها و باورهاشان، بازارهای سپاهان، آثار فرهنگی آن‌جا… می‌نوشتند، حتی هنگامی که با خانواده‌ای سپاهانی آشنا می‌شدند، درباره‌ی رفتار و مهمان نوازی آن خانواده و شیوه‌ی پذیرایی‌شان می‌نوشتند. این دو را باید از هم جدا بداریم. آن گزارش سفری که کسی آگاهانه و‌اندیشیده می‌نویسد، به پاس آن گزارش است که به سفر رفته‌است، از آن گزارشی که جهانگرد می‌نویسد.

اگر ما همان نکته‌ی اول را هم در نظر بگیریم اثری از سفرنامه‌های با ارزش قدیم نیست خیلی از اهل فرهنگ ما برای فرصت‌های مطالعاتی و پژوهش و تحقیق به کشورهای دیگر می‌روند ولی در نهایت ثمره‌ی این سفرها، سفرنامه‌هایی خواندنی از آن دست که داشته‌ایم نیست؟

انگیزه‌ی این پدیده‌ی آسیب شناختی فرهنگی از دید من همان است که در آغاز این گفت‌وگو، بر آن انگشت نهادم. این که این آن شیوه‌ی پیشین سفرنامه‌نویسی بنیاد و کارکرد خود را از دست داده‌است در این روزگار. پس کسی گزارش سفر می‌نویسد که به پاس نوشت آن گزارش به سفر رفته باشد.

آن کسی که برای دل خود به شهری دیگر رفته‌است بر آن سر نمی‌افتد، آن‌چه در سفر بر او گذشته‌است بنویسد.من برآنم که گونه‌ای دیگر از سفرنامه‌نویسی‌اندک‌اندک راه خود را می‌گشاید. آن‌گونه هم سفرنامه‌ای است که می‌توان گفت سویمندی «خستوانه» دارد.

خستوانه واژه‌ای کهن و پارسی است که من آن را به جای «اعتراف‌مند» یا «اعترافی» به کار می‌برم. شما می‌دانید که بسیاری از نوشته‌های ادبی بار اعترافی دارد.

مثل اعترافات ژان ژاک روسو یا سنگی بر گوری آل احمد…؟

بله این سفرنامه‌ها آمیزه‌ای است از گزارش سفر و خستوانه. روشن تر این است که سفرنامه گزارش سفر هست اما گزارشی ویژه که یک سره بازمی‌گردد به سفرنامه‌نویس. اگر او از فلان شاهکار معماری می‌نویسد، خواست او باز نمود آن شاهکار نیست چون آن شاهکار را همه به شیوه‌های گوناگون به شکل عکس و فیلم و… دیده‌اند و می‌شناسند. از پیوندی که خودش با این بنا پیدا می‌کند و آن‌چه با دیدن آن شاهکار در خویشتن آزموده‌است و از اثری آن شاهکار بر وی نهاده‌است می‌نویسد.

پیکره‌ی این نوشتار سفرنامه است اما زمینه، زمینه‌ای خستوانه ایست. آن چند سفرنامه‌ای که من نوشته‌ام، که خوش‌تر می‌داشتم آن‌ها را «روزنگار» بنامم تا سفرنامه، از همین‌گونه است. هر کس این سفرنامه‌ها (روزها کاتالونیا -دیدار با اژدها- از دهلی نو تا آتن کهن) را بخواند با آن‌چه در این سفرها بر من گذشته‌است مواجه خواهدشد.

اما به‌هر‌حال این نوشته‌ها آیینه ایست از جامعه‌ای که به آن سفر کرده‌اید…

آیینه‌ایست که من در برابر آن‌جامعه گرفته‌ام. من آن‌چه در این روزنگارهای سفر یا سفرنامه‌ها نوشته‌ام که آن‌جامعه در من بازتاب داده‌است. سفرنامه‌ی واکاوانه و دانشورانه نیست. چون من به این سفرها نرفته بودم برای این که آگاهانه در زمینه‌ای بپژوهم و گزارشی بنویسم.

اما همین‌ها وقتی چاپ می‌شود به خواننده، نگاه و شناخت می‌دهد. و ضمناً از دیدگاه دکتر کزازی هم به‌عنوان یک شخصیت فرهنگی اثری باقی می‌ماند و این کم‌چیزی نیست. آیا کم شدن این نوع نوشتار را باید به حساب نوعی کاهلی گذاشت. حتی در اهل فرهنگ و یا ترس از بیان عقیده و نگاه شخصی؟! یا این که اصلاً اهل فرهنگ به آن اعتقاد ندارند. مثلاً یادداشت‌های روزانه فروغی در اروپا که پس از سال‌ها چاپ‌شده اسناد بسیار مهمی است.

این‌گونه‌ی نوآیین از سفرنامه‌نویسی در آغاز راه است. اما هنگامی که این‌گونه جای گونه‌ی‌ پیشین را می‌گیرد و نویسنده دانش آموخته ایست که دید بایسته را از پیش یافته‌است. خامه‌ای توانا نیز دارد به سفری رفت، انگیزه‌ای خواهد یافت که به این شیوه‌ی نو درباره‌ی سفر خود بنویسد. اگر بخواهیم این‌گونه را نامی دیگر بنهیم می‌انگارم همان «روزنگار» نامی بهتر باشد.

در این صورت این‌گونه‌ای که می‌فرمایید خیلی هم جدید نیست. چون سفرنامه‌ی ناصرالدین شاه به فرنگ مصداق همین نوع نوشتن است یعنی او از دید خودش می‌نویسد که فلان تئاتر را دیدیم و لذت بردیم و در آن رقصنده‌ها چنین بودند و چنان‌و… به‌هر‌حال شاه مبهوت ایران در برابر داشته‌های جامعه‌ی غرب هرچه را دیده روزانه از نگاه خودش نوشته و این یعنی سابقه‌ی این شکل از نوشته به حداقل یک قرن می‌رسد.

این۰ دو‌اندکی از هم جدایند. روزنگاری که من از آن سخن می‌گویم، روزنگاری است که در پیکره‌ی سفرنامه‌ای واکاوانه نوشته می‌شود. این با یادداشت‌های روزانه‌ی فروغی یا اعتمادالسلطنه یا هر مرد نامدار سیاسی دیگر یکسان نیست.

بیشتر منظور من ناصرالدین شاه بود چون او هم وقتی به پدیده‌های جدید در غرب برخورد می‌کند از دید خودش درباره‌ی آن‌ها نظر می‌دهد.

سفرنامه‌ی‌ ناصرالدین شاه هم به راستی روزنگارانه است با این دیگر سانی که این یادداشت‌ها تنها روزهای سفر او را دربرمی‌گیرد. خواست ناصرالدین شاه هم مثل سفرنامه‌نویسان کهن این نبوده که آن‌چه را می‌بیند به فراخی بنگارد. ناصرالدین شاه هم در رویه و در پدیده‌های پیکرینه و دیداری می‌ماند، به چه‌گونگی زندگانی مردمان و پیوندهایی که با یکدیگر دارند هیچ نگفته.

آیا می‌توان به سبب بافت روایی قوی قالب سفرنامه را به‌نوعی در پیوند با داستان‌نویسی دانست و چون این‌گونه‌ی ادبی را تقویت‌کننده‌ی داستان‌نویسی؟

سفرنامه‌نویسی ویژگی‌هایی دارد که در دیگر گونه‌های ادبی نیست. سفرنامه‌نویسی اگر به آیین و درست انجام بگیرد شاخه‌ای از داستان‌نویسی است، چون ساختار «بازگفتی» در سفرنامه و روزنگار به ناچار داستانی است.

و البته رویه‌ی پژوهشی هم دارد.

بله، پژوهش درون کاوانه. سفرنامه‌های آینده بیشتر پژوهشی است در درون سفرنامه‌نویس، به بهانه‌ی آن‌چه در آن شهر یا سرزمین بیگانه می‌آزماید. سویمندی در آن سفرنامه بیشتر روانشناختی است حتی از دیدنی جامعه شناختی هم نیست زیرا خستوانه است.

آیا این بازتاب تنهاتر شدن انسان در جامعه‌ی جهانی و میل او به تفکر در خود و در نهایت فضای اومانیستی حاکم بر تفکر جهانیان نیست؟ آیا به این دلیل نیست که دیگر ما سفرنامه نمی‌نویسیم که دیگران را در تجربه‌ی سفرمان شریک کنیم، بلکه به نوعی دلنوشته‌ها و نگاه خودمان را به جامعه‌ی جدیدی که وارد آن می‌شویم می‌نویسیم؟

بی‌گمان چنین است. اگر هم‌چنان به فراخی و گوهرشناسانه به این پدیده بنگیریم. انسان امروز به ناچار انسانی است که بیشتر با درون خود در پیوند است. زیرا بیش از آن‌چه که می‌باید و نیاز دارد جهان برون را می‌شناسد. این درازدستی و ستم برون به درون، آشکار به نهان، جمع به فرد، انسان امروزین را خواه ناخواه بر آن داشته‌است که بیشتر به خود بگراید و با خویشتن به سر ببرد. اما این درون کاوی و خویشتن گرایی، چون برآمده از پدیده‌ای آسیب شناختی است می‌توانم گفت که مایه‌ی خودشناسی او نمی‌شود. نمونه‌ای بیاورم، مردان راه و راز، کسانی که درون خود را می‌کاویده‌اند، می‌خواسته‌اند خود را بشناسند و آن‌چنان گه گفته می‌شود در پی آن خدا را، آگاهانه به خواست پاس دل می‌داشته‌اند، در خویشتن فرو‌می‌رفته‌اند، جهان برون را وامی‌نهاده‌اند. زیرا می‌خواسته‌اند از پراکندگی و پریشانی به یکپارچگی، هم‌گرایی، هم‌سویی به کانونی‌شدن در خویش برسند. اما انسان سرگشته‌ی‌ آسیمه‌ی‌ کنونی از سر ناچاری به درون خود پناه می‌برد. چون در برون آن‌چه را می‌جوید نمی‌یابد. هیچ چیز برای او شگفتی‌انگیز نیست. نگاه او را به خود درنمی‌کشد. شگرف‌ترین پدیده‌ها و رخدادها را یا آشکارا و راستین یا به شیوه‌های هنری «برای نمونه بر پرده‌ی سینما» دیده‌است. به درست از همین روست که برای نمونه «مرگ» آن شکوه هراس انگیز خود را دیریست از دست داده‌است.

مرگ برای نیاکان ما تا چند دهه‌ی پیش حتی، پدیده‌ای بسیار رازناک، پیچیده، اثرگذار و هراسناک بود. بسیار کسان از مرگ بیمناک بودند. بسیار کسان هنگامی که می‌شنیدند فلان مرد، شاید به تکانه‌ای درونی دچار می‌آمدند. مرگ رخدادی بود که دیری‌اندیشه‌ها را به خود درمی‌کشید. اما امروز حتی خبر درگذشت آشنایان دوستان و خوشان نزدیک ما را به خود ورنمی‌کشد، چرا؟ چون ما به مرگ خو گرفته‌ایم. در هر فیلم سینمایی ده‌ها تن کشته می‌شوند و می‌میرند. خبر روزنامه‌ها پر از کشت‌وکشتار است. رخدادی شگرف و اثرگذارنده مانند مرگ، هنگامی که کارمایه و توان تأثیر خود را از دست‌بدهد، پیداست که رخدادهای دیگر چه‌گونه خواهندبود. این در جای خود درست است که ما چون پیش از گذشتگان درون‌گراییم. خوش‌می‌داریم، با خویشتن بمانیم، می‌تواند انگیزه‌ای باشد که سفرنامه هم از آن سفر برون‌گرایانه‌ی پیشین به ساختار درون‌گرایانه و روان‌کاوانه دگرگون شده‌باشد.

یک مقدار از این کم توجهی به نوشتن سفرنامه هم شاید مثل بسیاری از مسایل دیگر برمی‌گردد به اعتماد بیش از حد انسان‌ها در همه‌ی جوامع به تکنولوژی. یعنی همین که می‌بینند تعدادی عکس از سفرشان گرفته‌اند، یا با یک دوربین‌کوچک فیلم گرفته‌اند، برایشان کفایت می‌کند. یا حتی شرح سفرشان را در فضای مجازی همراه این عکس‌ها می‌گذارند و تمام! حتی آدم‌های صاحب‌اندیشه هم ترجیح می‌دهند فیلم‌های مستند بسازند تا نوشتن.

این هم در جای خود سخنی است درست و روا. اما من این را بارها گفته‌ام که برآنم ابزارهای آگاهی‌رسان،‌اندک‌اندک این چیرگی را که امروز یافته‌اند از دست خواهندداد. و ما دوباره برمی‌گردیم به نوشتن نامه به‌جای پیامک اما به زمان نیاز دارد.

قرنی که پشت‌سر می‌گذاریم تا چند دهه‌ی دیگر در واقع قرنی خالی است، خالی از ثبت‌و‌ضبط درست تجربیات انسان‌های این سال‌ها.

بله، به ناچار چنین است…

در زمینه‌ی نقش سفرنامه‌نویسی در تقویت توان داستان نویسان، آیا می‌توانیم «یکی از دلایل» ضعف مفرط داستان‌نویسی در چند سال اخیر را فقدان منابع خوب مثل سفرنامه‌ها برای مطالعه‌ی نویسندگان جوان دانست و یا حتی توان نوشتن و روایتی که اگر خودشان در سفرنامه‌نویسی بیازمایند درواقع نحوه‌ی نگرش و نگارششان را بهبود می‌بخشد؟

همین سفرنامه‌ها می‌توان‌گفت که یکی از خاستگاه‌ها و بنیادهای دبستانی (مکتبی) فراگیر و پایدار در ادب اروپایی بوده‌است که آن را رمانتیسیسم می‌نامیم. هر داستان رومانتیک را بخوانید در کنار چهره‌ها و قهرمانان داستان به قهرمانی دیگر می‌رسید، خاموش وکما‌بیش نهان!

مکان؟

بله، جایگاه یا طبیعت. در شاهکارهای ادب رومانتیک، طبیعت نمود و نشانی بسیار آشکار و رنگین‌تر و بنیادین‌تر دارد. از سویی دیگر سفرهایی که اروپاییان به کشورهای خاور زمین می‌کردند سفرنامه‌هایی که درباره‌ی این کشورها نوشته‌اند یکی از خاستگاه‌های پیدایی این دبستان (مکتب) بوده‌است. یکی از شاهکارهای پرآوازه‌ی ادب رومانتیک، دو داستان نه چندان پردامنه است. از نویسنده‌ی نامدار فرانسوی «شاتوبریان» که آن‌چنان شورانگیز و شاعرانه می‌نوشت که او را «افسون‌گر» می‌نامیدند. یکی از رازهای زیبایی در این دو داستان -آتالا‌و‌رنه- طبیعت ناشناخته، نیالوده، ناپیموده و دست ناسوده‌ی‌جهان‌نو -آمریکا- است، که به تازگی شناخت شده‌بود. این است که سفرنامه‌نویسی آن‌چنان از دید هنری، ادبی و روانشناختی نیرومند و کارساز بوده که توانسته‌است دبستانی را در ادب پدید بیاورد.

همین حالا هم شاید بهتر است بپذیریم که این عادت ذهنی برای این که آن‌چه در اطرافت می‌بینی بنویسی و بیشتر به آن دقت کنی در غربی‌ها به نسبت ما خیلی بیشتر است و این یکی از پایه‌های وجود و وصف مکان‌های واقعی و دست یافتنی در داستان‌های آن‌هاست. از رمان‌هایی مثل پارادیان‌ها تا امروز که مودیانو در همه‌ی آثارش پاریس را وجب به وجب برای خواننده‌اش تصویر می‌کند، این را در فرانسوی‌ها، آلمانی‌ها و حتی آمریکای لاتینی‌ها که شرح انقلاب‌های کشورشان زمینه‌ی داستان‌های آن‌هاست می‌بینیم؟

بله، توجه به تأثیر یک مکان جدید در اروپایی‌ها بیشتر است. یکی از نمودها و نشانه‌های آسیب‌شناختی داستان‌نویسی در ایران امروز همین است. اما این که چرا چنین است. هم‌چنان اگر بخوانیم به این پرسش بنیادین پاسخ بدهیم، پاسخی است که بارها داده‌ام هنگامی که از من می‌پرسیدند، فلان پدیده‌ی آسیب‌شناختی چرا به‌وجود آمد؟ چرا چنین است؟ این است که داستان‌نویسی نوین ایران، به همان‌سان دیگر تلاش‌های ادبی از گونه‌ای گسل برآمده، گسلی که ادب هم روزگار را از ادب کهن جدا می‌دارد. چون پایه از آغاز بر پیروی از دیگران بوده و خودباختگی نهاده شده‌بود، ما نتوانسته‌ایم نه در داستان، نه در سروده‌های نوین، و نه در دیگر هنرها شاهکارهایی بیافرینیم که جهانی باشد.

منظورتان این است که چون گونه‌ی رمان متعلق به ما نیست و از غرب آمده یا تئاتر و… پس از اصل بنا به تقلید است؟

بله، یک اثر هنگامی جهانی می‌شود که نژاده، بُن آور، بر پایه‌ی چیستی فرهنگی و تاریخی نویسنده و سراینده پدیدآور آن اثر باشد. آن هنگام است که سایر ملت‌ها دوست دارند با‌اندیشه و کلام از آن جنس دیگر که خودشان ندارند آشنا شوند وگرنه تقلید آن‌چه خودشان دارند که تأثیرگذار نیست.

و البته شاید گسست ادبی نسل قبل و بعد از انقلاب و فاصله‌ای که جنگ باعث شد، یک نسل فاصله ایجاد کرد، فاصله‌ی مطالعاتی به وجود آمد، انتقال تجربیات قطع شد و… این شاید گسل دوم است.

درست است. باید به این نکته توجه کرد. از همه بدتر زبان کژ و مژ این آثار نو است.

این مطلب در چارچوب همکاری رسمی و مشترک میان آزما و انسان شناسی و فرهنگ بازنشر می شود.