گفتگو با طیبه/ سعیده بوغیری
طیبه، خانمی ۳۴ ساله است و یک فرزند حدودا ۱۱ ساله دارد. دیپلمه و ساکن محله امیریه است. هم نسل خودمان است، اما با او که صحبت می کنم، یک جورهایی به یاد کدبانوهای نسل پیش می افتم و لحظه ای دلم برای “کدبانوگری”، “زنیت گیری”، “هنرمندی”، “درایت زنانه” و “درک شرایط زمانه” تنگ می شود، چیزهایی که هیچ کدامشان در هیچ دانشگاهی تدریس نمی شود و شاید از نسل بعد، باید در موزه ها به دنبال آنها بود.
نوشتههای مرتبط
با تشکر از شما برای پذیرش دعوت مصاحبه با انسان شناسی وفرهنگ، لطفا معرفی مختصری از خود بفرمایید.
طیبه هستم. دیپلمه و خانه دار. صاحب یک فرزند پسر.
تا به حال در زندگی چند خانه را تجربه کرده اید؟
(با خنده) دو خانه! بعد از خانه پدریم، همین منزل پدرشوهرم که در آن ساکن هستیم!
خانه پدریتان همان خانه کودکیتان است؟
بله. یک خانه سنتی حیاط دار، با سرویس کامل در طبقه. آشپزخانه و پذیرایی که هر کدام با یک در از فضاهای دیگر جدا می شد.
خانه فعلی تان چه شکلی است؟
تقریبا همان شکل را دارد، فقط کمی بزرگتر است. اینجا هم حالت سنتی دارد.
با این دست خانه ها احساس راحتی می کنید یا اینکه دوست دارید به جایی دیگر نقل مکان کنید؟
نه. با خانه های نقشه سنتی راحت ترم. احساس می کنم هوا بهتر در آنها جریان دارد. اکسیژن بیشتری داخل خانه هست. وقتی در خانه های آپارتمانی هستم، احساس می کنم در قفس هستم.
خانه ای که در حال حاضر در آن زندگی می کنید از نظر تقسیم بندی فضا چگونه است؟ با توجه به اینکه گفتید بزرگتر از خانه پدریتان است، فضای جداگانه ای برای شما و همسر و فرزندتان وجود دارد؟
بله. فضای مجزا برای همه ما هست، اما عملا ترجیح می دهیم در فضایی مشترک با هم باشیم. در واقع از این فضاهای مجزا تقریبا استفاده خاصی به آن معنا نمی شود.
چرا؟ آیا این تاثیر تربیت شما بر کودکتان بوده؟ چون در بسیاری از خانواده های به خصوص تک فرزند، اتاق جداگانه که هیچ، کلی “امکانات” دیگر در اختیار فرزند قرار داده می شود، مثلا تلویزیون، لپ تاپ، موبایل، تبلت و …. طوری که بچه در اتاق خصوصی خود آنقدر با آنها سرگرم است که بقیه اصلا نمی دانند او چه می کند و با چه فضاهایی ارتباط برقرار می کند. او هم ظاهرا وقت چندانی برای گذراندن با بقیه ندارد!
بله. درست است. می توانم بگویم چون خودم به او وابسته و در کنار او بودم، او هم اینطور بار آمده و دربند فضای جداگانه و خصوصی و این چیزها نیست.
به نظر شما این مساله بر استقلال او اثر نمی گذارد؟
تا اندازه ای چرا. به همین خاطر هم در حال حاضر تلاش می کنم کم کم او را مستقل تر کنم.
در خانه پدریتان تقسیم فضا چطور بود؟
در آنجا با توجه به تعداد فرزندان، فضایمان مشترک بود. یک طورهایی هم به آن شرایط عادت داشتیم، یعنی به این خو گرفته بودیم که در کنار هم باشیم. اینطوری بیشتر احساس امنیت می کردیم. من از تنهایی و تاریکی و محیط های خلوت ترس دارم. به همین خاطر، این مساله بر روی تربیت پسرم اثرگذار بوده.
آیا فکر می کنید در زندگی فعلی تان فرد مستقلی هستید؟ یعنی از اینکه در فضایی مشترک با خواهر و برادرانتان زندگی می کردید، تاسف نمی خورید؟
تاسف نمی خورم. اما نمی دانم چرا در تصمیم گیری های امروز، همیشه برداشتن قدم اول برایم اضطراب برانگیز است. نمی دانم این ناشی از کمبود اعتماد بنفس و استقلال است یا اضطراب پذیرش مسئولیت پس از تصمیم گیری، یا اینکه صرفا یک تلقین منفی است.
با شناختی که سالهاست ما از شما داریم، شما را به عنوان یک کدبانو، مدیر خوب خانه، کاملا مستقل و صاحب رای می شناسیم. اضطراب پیش از تصمیم گیری، به خصوص در مورد تصمیمات بزرگتر به هر حال در همه ما وجود دارد. پس وقتی پای گرفتن تصمیمی مهم به میان می آید، در نهایت چه می کنید؟
هیچی. به هر حال باید تصمیم گیری کرد. فقط ابتدای کار، کمی مضطرب می شوم. اما وقتی تصمیم می گیرم و وارد کار می شوم، تا انتهای مسیر پیش می روم.
اگر روزی قرار باشد، به خانه ای دیگر نقل مکان کنید، چه نوع خانه ای را ترجیح می دهید؟
در درجه اول، خانه ای بیرون از شهر، با حیاط و باغچه بزرگ. دوست دارم اتاق ها از هم جدا باشند، البته نه به سبک آپارتمان های امروزی. بلکه خانه هایی شبیه به خانه های سنتی قدیم با چند اتاق بزرگ و دلباز تودرتو را ترجیح می دهم. چرا که فضای بازتری به خانه می دهد و در مواقع مختلف و در صورت نیاز هم می توان هریک از فضاها را تغییر کاربری داد. مثلا بچه در یک اتاق تکالیفش را انجام بدهد. اما وقتی میهمان می آید، همان اتاق را به میهمان اختصاص داد. درمورد پنجره ها دوست دارم بزرگ باشند، اما نه خیلی زیاد، چون تمیزکردنشان سخت است. فقط این اندازه باشد که نورگیر خوبی به خانه بدهد و آسمان قابل دیدن باشد. حتما ایوان هم داشته باشد.
به چه دردتان می خورد؟
می توانم در آن بند رخت ببندم تا لباس ها افتاب بخورند و خشک شوند. تابستان ها در آن بنشینیم یا شب ها در آن بخوابیم. لواشک و میوه در آن خشک کنم. بچه در آن بازی کند.
درمورد آشپزخانه چه نظری دارید؟
آشپزخانه فعلی مان اوپن است و در آن احساس راحتی می کنم. چون به پذیرایی و تلویزیون مشرف است. من هم که بیشتر اوقات در منزل تنها هستم، به نوعی به تلویزیون وابسته شده ام.
موقعی که میهمان دارید، اذیت نمی شوید؟
نه. چون جلوی اوپن پرده دارد و وقتی میهمان می اید، پرده را می اندازم. بوی غذا هم خیلی اذیتم نمی کند. چون از طرفی، هواکش را می زنم و از طرف دیگر، پنجره های برِ پذیرایی هست که بوی غذا را از خانه بیرون می برد.
شما از لحاظ سنی هم نسل ما هستید و در این نسل، عموما پس از ازدواج به صورت مستقل از خانواده شوهر زندگی می کنند. آیا اینکه شما از زمان ازدواجتان در منزل پدرشوهر ساکن هستید، مشکلی در احساس استقلال تان ایجاد نمی کند؟
خب، گاهی اوقات چرا، مقداری. اما چون به طور کلی من در تنهایی و خلوت احساس خوشایندی ندارم، از اینکه آنها در طبقه پایین زندگی می کنند، دلگرم هستم و بودنشان به من احساس امنیت می دهد. اما خب گاهی هم دلم استقلال بیشتری می خواهد، یعنی دلم می خواهد بیشتر، خودم باشم. اما بودن آنها احساس بدی در من ایجاد نمی کند. چون در جمع بودن را دوست دارم. به خصوص ناگفته نماند مادرشوهر من خانم خوبی است. بعد از چند سال زندگی هم با اخلاق هم آشنا شده ایم.
گفتید دوست دارید در خانه رویایی تان باغچه و فضای سبز داشته باشید. قصد دارید در آنجا چکار کنید؟
قدم بزنم، نفس بکشم، پسرم در آن بازی کند، در مواقع میهمانی، سفره را در آنجا پهن و از میهمانان پذیرایی کنیم.
این طور که از پسرتان صحبت می کنید، رگه هایی از تربیت سنتی دارد. به خصوص که پنج شش سال است به مدرسه می رود و قاعدتا باید در مقایسه خود با همکلاس هایش، تفاوت را احساس کند. منظورم انتظارات اوست. آیا مثل خیلی از بچه های دیگر توقع چیزهای بیشتری ندارد؟
نه. و فکر می کنم دلیل آن تا اندازه ای به این برمی گردد که ما از ابتدا او را به انتظارات بیش از حد عادت نداده ایم، یعنی بدون حساب و کتاب، امکانات را به پای او نریخته ایم و این را به حساب محبت نگذاشته ایم. فکر می کنم به همین خاطر روحیه او تا حدی به خودمان رفته. برای نمونه اینکه در کنار ما باشد، برایش مهمتر از آنست که بهانه تبلت و موبایل بگیرد و ساعت ها در اتاق خودش با آنها سرگرم باشد. یااینکه وقتی یک همبازی پیدا می کند، ساعت ها در فضای باز با او بازی می کند.
به نظرتان کدام بخش های خانه از همه مهم ترند؟
اگر روزی مجبور باشیم به یک آپارتمان نقل مکان کنیم، خب این کار را انجام می دهیم. اما ترجیح می دهم لااقل پذیرایی و آشپزخانه بزرگ باشند. روی اتاق خواب ها تاکید زیادی ندارم. اما دوست دارم فضای مشترک، بزرگ و دلباز باشد.
درباره دکوراسیون منزل چه نظری دارید؟ آیا دکوراسیون هم به اندازه فضای بزرگ برایتان مهم است؟
راستش را بخواهید، دکوراسیون فعلی منزلمان همان وسایل جهیزیه ام است. یعنی در بند این نیستم که چند سال یکبار حتما مبلمان و پرده و فرش را عوض کنم.
با این طرز فکر، خود را نسبت به دیگران، به خصوص هم نسلان خودتان عقب تر حس نمی کنید؟
نه. واقعا نه. چون اصولا اهمیتی برای حرف های دیگران در این باره قائل نیستم. نه خودم و نه همسرم. در واقع معتقدم هرکسی هرجایی که باشد، روزی خود را دریافت می کند. بنابراین به نظرم مقایسه های بی مورد و چشم و همچشمی ها به جای خوبی ختم نمی شود، یعنی اگر فرد با تقلای فراوان و تحت فشار قراردادن خود و همسر و سایر اعضای خانواده به چیزی دست پیدا کند، با دلخوشی از آن استفاده نخواهد کرد. چون دل چند نفر دیگر را شکسته و زندگی را به کام آنها تلخ کرده. نباید روی همه باورهای دیروز پا گذاشت. به نظرم حتی در زندگی امروز، با وجود این همه امکانات و تنوع، باید لااقل تا اندازه ای بر خود مسلط باشیم و بر دلمان مهار بزنیم تا همه، بتوانیم از نعمت هایی که داریم، لذت ببریم. نه اینکه هوس یک نفر مایه تلخکامی و فشار بر بقیه باشد. در زندگی شخصی من و به خصوص با در نظر گرفتن شرایط اقتصادی و اجتماعی و اشتغال امروز جامعه، زندگی و سلامت شوهرم و آرامش زندگیمان برایم مهم تر از هرگونه تغییر دکور و مقایسه با دوستان و بستگان به قیمت از دست دادن خیلی چیزهای دیگر است. نه اینکه زیبایی و نونوار شدن را دوست نداشته باشم، اما شرایط اشتغال موقت امروز واقعا اجازه چنین کاری را به انسان نمی دهد. من هم فکر می کنم عاقلانه تر آنست که به جای جنگ، با شرایط کنار بیاییم. کمبود همیشه و در زندگی همه نسل ها وجود داشته است.
با تشکر از شما برای پذیرش دعوت مصاحبه با انسان شناسی و فرهنگ.