انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تن‌بارگی در دوره صفویه (۹)

بخش هفتم
و اما در خصوص زنان اندرونی هم می‌توان گفت، صرف‌نظر از شاه که یگانه مالک جان و مال همه رعایای خود در تمامی طبقات و اقشار اجتماعی است، پس از شاه، و به نیابت وی، مالک زنِ اندرونیِ خانه‌ ی رعایا ، همان مردی است که می‌تواند مرد و آقای هر خانه‌ای محسوب شود. زنان اندرونی با رعایت برخی محدودیت‌ها اجازه داشتند به حمام‌های عمومی زنانه و یا برای خرید به بازار روند. سفرنامه فیگوئروآ، از زنان طبقات پایین و متوسط (پیشه‌وران) در قلمرو عمومی خبر می‌دهد، و در آن‌جا آمده که زنان و دختران پوشیده کاملِ سفید رنگی که به زحمت چشم‌های‌شان معلوم می‌شده به‌طور گروهی در شهر حرکت می‌کردند و برای رفتن به حمام، تفریح و یا تماشا، دسته‌جمعی حرکت می‌کردند. و در خصوص زنانِ «متعین و متشخص»، این‌طور آورده که خانه‌های آن‌ها همگی حمام داشت و زنان‌شان حتی برای حمام هم نیازی به بیرون رفتن از منزل نداشتند. اینان هیچ‌گاه از خانه خارج نمی‌شدند و با «دقت» از آن‌ها به‌مثابه اشیائی گران‌بها «حراست» می‌شد. که البته آن‌را حمل بر حسادت بسیار زیاد مردان این طبقه می‌دانست(۶۲ ) . و نکته طعنه آمیز در این ماجرا آن است که به لحاظ مردسالار بودن جامعه عصر صفوی، آنچه این زنان اعم از زنان حرمسرای شاهی و یا زنان عالی ‌مقامان و متمولان شهری را از ماهیت شیئی‌وارگی‌شان بیرون نگه می‌داشت، چنانچه قبلا هم گفته شده است، نافرمانی آنان از تن دادن به موقعیت تحت نظارت خواجه‌ها بود. به عنوان مثال می‌توان به واقعه‌‌ای اشاره کرد که در سفرنامه شاردن آورده شده و از معاشقه پنهانیِ یکی از بانوان حرمسرا در حین سفر با یکی از ساربانان خبر می‌دهد. که البته پس از افشاء هر دو زنده به گور شدند (۶۳ ).

بنا بر عرف جامعه مورد تأیید همگان، زنان متعلق به طبقات پایین و یا متوسط (پیشه‌وران)، با رعایت کامل پوشش خود (به نشانه حراست از موقعیتی «اندرونی»)، در کوچه و بازار «حضوری جمعی» داشتند . به نظر می‌رسد از نظر عرف و معیارهای ارزشی ـ فرهنگیِ عصر صفوی، موقعیت نجابت زنانِ «شریف»، ‌در گروی رعایت اصول اندرونی بوده است؛ و ظاهراً همین اقتدار فرهنگیِ بدیهی شده‌ مردسالاری است که زنانِ به اصطلاح نجیب را بر آن می‌داشت تا با همان نگرش و معیارهای مردسالار، خود را درک کنند و داوطلبانه به «بودن در قلمرو عمومی»، پشت کنند؛ حضور در قلمرو عمومی، تنها به واسطه «در پرده بودن» ممکن بود. موقعیتی که برای آن‌ها معنایی جز حفاظت از شرافت و نجابتشان نداشت؛ بدین معنی، پوشش و روبنده‌، به نوعی می‌تواند در حکم انتقال سمبلیک حصارهای حراستِ اندرونی به قلمرو عمومی باشد: پوشش کامل ، در پرده نگه داشتنِ کالبدی ا‌ست که در فرهنگ مرد سالار عصر صفویه، صرفاً تحت سلطه «تن‌کامگی» و یا تولید مثل (در خانواده ها ) درآمده بود؛ و این بدین معنی است که تنها به یاری این فاصله‌گذاری از طریق پوشش کاملِ نمادین بود که وی (باشنده ی اندرونی: «زنِ نجیب»)، می‌توانست بی‌آنکه خدشه‌‌ای در احساس شرافتش وارد شود با قلمرو عمومی، ارتباط پیدا کند.

اما مگر در قلمرو عمومی‌، چه عنصر نامطلوبی وجود داشت که باعث می‌شد «زنِ شریفِ» عصر صفویه، بسته به موقعیت و منزلت اجتماعی‌‌اش یا آن‌را به طور کامل طرد کند و یا به واسطه ابزارهای فاصله‌گذاری ـ حراستی‌ِ اندرونی، در آن قدم گذارد؟ پاسخ را احتمالا می توان در دریافت تجربیِ دلاواله که با همسرش در ایران آشنا می‌ شود و ازدواج می کند و وی از مسیحیان غیر اروپایی بوده ، و پوشش را رعایت می کرده ، دریافت. به گفته او : «طبق آداب و رسوم فعلی در مقابل یک شخص مهم مثلا پادشاه، هر زن نجیب‌زاده‌ای به عنوان احترام روی خود را می‌گشاید، ولی در مقابل یک نفر هم‌شأن یا اندکی مادون خود، حتی اگر با او نزدیک بوده و بارها با یکدیگر هم‌صحبت شده باشند، حجاب خود را برنمی‌دارد» (۶۴ ) . اهمیت سخن دلاواله در این است که کمک می‌کند تا واقعیت احتراز این زنان ، از دیده ‌شدن را در اساس و چارچوب « طبقاتی‌» ‌اش ببینیم. بنابراین، بر خلاف برخی باورهای عامیانه ، مسئله به‌هیچ‌وجه بر سر شرع و دستورات دینی نبوده است ؛ بلکه با موقعیتی «طبقاتی» و یا به بیانی منزلت های اجتماعی سروکار داریم. وضعیتی در ارتباط تنگاتنگ با فراتر پنداشتن شاه از همه کس ؛ الوهیت پنداری ای که به سلسله‌مراتبهای اجتماعی مجوز تمایز گذاری های اشراف منشانه می دهد!
صرف‌نظر از موقعیت شیءانگارانه‌ای که مشخصه همه زنان در این دوره تاریخی است، نقطه مقابل تعلق داشتگی زنان روسپی به قلمرو عمومی، جایگاه به شدت اندرونیِ زنان حرمسرای شاهی است. چرا که اگر زمانی مجبور می‌ شدند به دلیل سفر و یا هر چیزی ندرتی، از قلمرو عمومی گذر کنند (چه پیاده و یا سوار بر تخت روان)، با وجودی که این گروه از زنان نیز خود را کاملا مستور می‌کردند، باز با این حال مطابق گزارشات، لازم بوده تا محلِ عبور به قرق محافظین درآید (۶۵ ) ؛ شاردن، حکایت‌های فراوانی از وحشیگری‌ قرق‌چی‌های شاه دارد ( ۶۶). اعمال وحشیانه‌ای که شاید از نظر فیگوئروآ، و یا دیگر خارجی‌های ناظر به این رسم، حاکی از حسادت مردان باشد، اما به لحاظ جامعه‌شناسیِ عناصر پدر سالارانه عصر صفوی ، نمی‌توان بنیاد مالکانه تن‌کامگیِ آن‌را (همچون تمامی آداب و سنن تاریخی ـ اجتماعیِ مالکانه در این دوره )، نادیده انگاشت. از این منظر، زنِ متعلق به حرمسرای شاه، منبع اروتیکی به شمار می‌آمد که صرفاً منحصر به شاه بوده است . به بیانی ، بخشی از داراییِ شهوانی وی؛ که حتی در پوشش کاملش به جز خود شاه و خواجه‌های مخصوص (که از نرینگی‌شان محروم شده و کاملا بی‌خطر به نظر می‌رسند)، هیچ‌ فرد مذکری حتی پسرکی ده ساله، اجازه دیدنشان را نداشته است . شاید بتوان گفت از دید شاه و فرهنگ «تن‌کامه» و در عین حال « شاه‌محورِ» رایج در عصر صفوی، این «داراییِ» جنسی و شهوانیِ شاه است که می‌بایست از نگاه قلمرو عمومی‌ پنهان بماند . به این دلیل ساده که قلمرو عمومی مکانی است که رعایای شاه (از هر قشر و طبقه‌ای) در آن اجتماع می‌کنند. بنابراین زنان حرمسرای شاه به عنوان دارایی و متعلقات شاه، از دید عموم می‌بایست پنهان می‌ماندند؛ همانگونه که درآمدهای «خاصه» شاه، چنانچه مینورسکی توضیح داده است از دید عموم پنهان بود ، و اصلا هم در دفاتر دیوانی به ثبت نمی رسید و هیچکس حتی درباریان و وزرا از میزان آن با خبر نمی شدند (۶۷ ) . به‌هرحال چنانچه دلاواله هم در بالا توضیح داده است، مالکیت شاه بر همه چیز و همه کس چنان در نگاه مردم به خود و نزدیکانشان نفوذ کرده بود که زنانِ به اصطلاح نجیب‌زاده، تنها در برابر مقام پادشاه حجاب از چهره برمی‌گرفتند و نه همسطح و یا مادون خود…؛نیازی به یادآوری این مطلب نمی‌بینم که به یاری قلمرو روزمره و عادت ‌واره‌های ذهنی ـ رفتاری و یا باورهای تاریخی و اجتماعیِ در پسِ آن‌ها است که به طور کلی می‌توان موقعیت و ارزش‌های شیء واره‌ ی منتهی به «خوب / بدِ» عرفی و مرسوم را درک کرد . همان ارزشهایی که به واسطه بستر اجتماعیِ خاص خودشان به درستی‌ دیده و فهمیده میشوند . و از این منظر تن‌ کامگی، حتی به عنوان حرفه ، چیزی بیرون از این وضعیت نیست . حتی اگر در خصوص پسران جوانان مقیم قهوه‌ خانه ‌ها بوده باشد .

در بین گزارشات قهوه خانه های عصر صفوی ، شاردن گزارش جالب توجهی دارداز شخصی اهل اصفهان ، معروف به زین ( زین‌العابدین) که گویا قهوه خانه اش به لحاظ پرورش « پسران خوشگل» (پسران خوبرو) ، بسیار معروف بوده . این گزارش از این نظر می‌تواند جالب باشد که علی رغم مجازات افرادی که در این عهد کسی را مجبور به لواط میکردند ( و در این مورد شاکی خصوصی داشتند ) ، اقتدار فرهنگی تن‌کامگی در قلمرو عمومی و آزادیِ عملِ ناشی از آن ، چنان تبدیل به امری معمول و متعارف شده بود ، که گاه به جسارت برخی از افرادی منجر می‌شد که به این کار اشتغال داشتند . ظاهراً ماجرا از این قرار بوده که شاه عباس دوم، غلام‌ گرجیِ زیباروی دوازده ساله‌ای داشته که جهت « صباحت» کم‌نظیرش به وی هدیه داده شده بود. بر اثر تمجیدات یکی از درباریان از کار زین‌العابدینِ قهوه‌چی در پرورش پسران جوان برای «پای‌کوبی و دست‌افشاندن»، شاه تصمیم می‌گیرد تا این غلام را جهت تعلیم به قهوه‌چی بسپارند. اما قهوه‌چی، به گزارش شاردن : «به جای هنرآموزی، او را چنان با شتاب و افراط در معرض اعمال منافی عفت قرار داد، که به علت صغر سن، بیچاره کودک سخت مجروح گشت، چنانکه پیش هر کسی که می‌نشست، از جراحت خویش سخت شکوه و شکایت می‌کرد، و می‌گفت که من از آنِ شاهم؛ تا عاقبت موضوع به گوش سلطان رسید، در صورتی که زین و حامیِ [درباری] وی گمان داشتندکه شاه را غلامان خوشگل بسیار است و به یاد گرجی نخواهند افتاد، شاه عباس فرمان داد جوانک و مربی وی‌ را به حضور آوردند، چون حقیقت جریان کاملا به ثبوت پیوست، دستور فرمود سرکلانتر شکم این مرد شریر را در مقابل پنجره‌های منزل قوللر آقاسی [خدمتگزار درباری خود] سفره سازد » (۶۸ ) .

چنانچه قابل مشاهده است، پسرکی که به وی تجاوز جنسی شده ، قبل از آنکه از این عمل شکوه و شکایتی داشته باشد ، تعلقش به شاه را خاطر نشان می‌کند . همچون دارایی ‌ای که به شاه تعلق دارد و دیگران به آن دست ‌درازی کرده‌اند. اما آیا اگر شاه این عمل را با وی انجام می‌داد ، پسرک باز هم می‌توانست برای خود حق شکایتی قائل شود !؟ باری، صرف‌نظر از این گزارش که بیانگر مشروعیت تن‌ کامگی تا حد سوء استفاده جنسی از غلامان و یا وجود حرفه و شغلِ خودفروشیِ «زیبارویان» قهوه‌خانه‌ ای ا‌ست، شاردن گزارش‌های دیگری دارد که همگی در تأیید گستاخی‌ِ عرفی شده مردان نسبت به جوانان کم سن و سال است. به عنوان مثال او گزارشی دارد که به عهد شاه عباس اول، مربوط می‌شود . و در آن گزارش به سنگی در مدخل کاروان‌سرای عباسی اشاره می‌کند که در آن‌جا مردی به جهت «لواط» می‌ایستاده و پسران جوان زیباروی را با مهارت تمام فریب می‌داده و با خود می‌برده و سپیده دم روز بعد، او را در جایی پرت و دور افتاده به حال خود رها می‌کرده است. به گفته شاردن، پس از آنکه اخطار و تهدید همسایگان سودی نبخشید، و مرد متجاوز دست از اعمال خود برنداشت ، مردم شکایت نزد شاه عباس اول می‌برند و او ، فرمان می‌دهد تا مرد خاطی را در همان محل و بر روی همان قطعه سنگ مجازات کنند؛ که ظاهراً این مجازات، قطعه‌قطعه کردن او بوده است (۶۹ ) ؛ نکته قابل تأملی که در این گزارش دیده می‌شود، تأیید بر مشروعیت نفس عمل لواط از نگاه دستگاه حاکمه است؛ به بیانی لواط را امری منافی عفت و خلاف عرف عمومی نمی‌دانستند. به طوری که حتی عمل مرد خاطی، با وجود عدم موافقت و مخالفت پسران جوان، «تجاوز» به شمار نمی‌آمده است، بلکه فقط آنگاه که مردم تا حد جان به لب رسیدن، نزد شاه (یا نمایندگان او) شکایت می‌برند، شاه در مقام قاضی (قوه قضاییه) تصمیم به مجازات مرد متجاوز می‌گیرد.

« به عقیده بعضی از صاحبنظران، شرایط اقلیمی، ساختمان بدن و نحوه ترشحات غدد بدنی و طرز تربیت در ظهور و بروز انحرافات جنسی مؤثر است. (…) یکی از عواملی که به رواج انحرافات جنسی در ایران کمک کرده است، محیط فاسد دربار و سلاطین، گردآمدن غلامان ترک در دربار سلاطین و امرا و وزرا و رجال و بازرگانان و شعرا و مردم عادی بود؛ از عهد خلفای عباسی در بغداد و دیگر بلاد شرق و از دوره سلاطین غزنوی و سلجوقی در ایران، عده‌ای از غلامان خوبروی در سرای سلطان و دستگاه ارتش به خدمت مشغول شدند که گاه شمار آنان به هزار نفر می‌رسید؛ و همین غلامان مملوک و غلامباره‌، گاه از ضعف سلاطین و امرا استفاده می‌کردند و به مقام سلطنت و فرمانروایی می‌رسیدند. … رفتار بعضی از سلاطین با این بیچارگان بسیار وحشیانه بود (راوندی، تاریخ اجتماعی، ج ۷، صص ۳۷۹، و ۴۰۶ )».