جشنواره فیلم مستند حقیقت امسال نیز برگزار شد و با استقبال مخاطبان زیادی مواجه شد، جشنوارهای که به نمایش فیلمهای مستند داخلی و خارجی با موضوعات مختلف میپردازد. خوشبختانه موفق شدم چند روزی شاهد تعدادی از فیلمها در سالنهای سینما چارسو باشم و یکی از مسائلی که در جشنواره برای من اهمیت یافت، توجه به «زن» و سوژه قراردادن او بود. در اینجا به معرفی دو فیلمی که یک زن در هسته فیلم قرار داشته است میپردازم هرچند فیلمهایی که محوریت زنانهای داشتند به این دو فیلمی محدود نمیشود و فیلمهای دیگری نیز به «زن» پرداخته بودند مانند فیلم «تمام چیزهایی که جایشان خالیست» به کارگردانی زینب تبریزی که دربارۀ زندگی دو زن که با سرطان پستان جنگیدند بود و جایزه ویژه جشنواره را نیز از آن خود کرد.
فیلم «مهین» به کارگردانی محمد حسین حیدری به بررسی شخصیت «مهین قدیری» اولین قاتل سریالی زن ایرانی میپردازد. مهین زنی ۳۱ ساله و متاهل و دارای دو دختر است که یکی از آنها معلول است و با خانوادهاش در قزوین زندگی میکند. در ۱۴ سالگی عاشق پسری میشود و با اصرار با او ازدواج میکند. قسمت اعظم فیلم مصاحبه با دادستان و قضات و نیروهای قضایی است که در این پرونده درگیر بودند و بخشی از فیلم هم بازسازی شدهی صحنههایی بود که خود مهین آنها را تعریف کرد.
نوشتههای مرتبط
عمدتا زمانی که واژههایی نظیر قتل و یا قاتل به گوشمان میخورد، ابتدا جنسیت مرد در ذهنمان نقش میبندد و بعد هم مردی که تقریبا فاقد تعادل روانی است و یا به دلایلی غیرمعقول (و به نظر خود قاتل معقول) نظیر پاکسازی جامعه از افراد فاسد مانند آنچه که سعید حنایی انجام داد، عامل انجام قتل است. به همین دلیل در لحظات اول، پذیرش اینکه زنی که به نظر از تعادل روانی نسبتا خوبی برخوردار است بتواند بهتنهایی شش انسان را بکشد مشکل است و سئوالات زیادی را در ذهن پدید میآورد؟ با چه انگیزهای دست به این قتلها زد؟ چگونه به تنهایی موفق به قتل شد به طوری که پلیس موفق به دستگیری او نشد؟ آیا از بیماری روانی خاصی رنج میبرد؟
فیلم سعی کرد با نگاهی بیطرف به سوژه نزدیک شود. ابتدا گزارشی از یکیک قتلها از زبان راوی فیلم و عوامل قضایی پیگیر پرونده داد که چگونه و چهزمانی قتل انجام شده و در چه زمانی جنازهها پیدا شد؟ و بعد از آن فیلم وارد لو رفتن مهین و دستگیری او شد و سپس از یکیک قتلها از زبان خود مهین با استفاده از فیلمهای آرشیوی که از او داشتند گرهگشایی کرد. آنگونهای که فیلم روایت میکند مهین زن جوانی در خانوادهای با سطح پایین مالی بود، از زندگی زناشوئیش راضی نبود، شوهرش بیکار بود و معتاد. مشکلات مالی داشته است و معتقد بود شرکت قلابی او را به این مخمصه انداخت و برای پاس کردن چکهای برگشتیاش دست به قتل میزد. کل ماجرا شبیه به روایت خطی و ساده میآید که میتوان برای آن در دو خط طرح نوشت: زنی جوان و متاهل و با دو فرزند و با مشکلات مالی دست به قتل چند نفر برای دزدیدن طلاهایشان میزند و سرانجام به دام میافتد.
بعد ظاهری ماجرا بسیار شفاف و ساده است اما به نظرم این طرح سطوح دیگری داشت که دسترسی به آنها دشوار بود. مهین شخصیتی پیچیده و لایهدار بود که نه تنها افسرده و ناامید نبود بلکه میل به زندگی در او وجود داشت و برای سرپا نگه داشتن زندگیش و پاس کردن چکها دست به قتل میزد. هرچند باور اینکه برای به دستآوردن طلا زنها را میکشت سخت است و شاید میتوان گفت که انواع و اقسام دزدیها برای به دستآوردن پول وجود دارد. از نظر جسمی قدرتمند بود و از نظر روانی هم انسان متزلزلی نبود و بااراده به سوی هدفش پیش میرفت و از سویی برای کار خود توجیحات خاصی داشت مثلا اینکه زنهای که کشت سالمند بودند و نوه و نتیجهشان را دیدند و به قول معروف عمری ازشان گذشته بود؛ روابط اجتماعی بالایی داشت که میتوانست با زنان ارتباط برقرار کند و به بهانهای آنها را سوار ماشینش کند. مهین دو بار برای قتلها (به دلیل نزدیکی با مقتول) فراخوانده شده بود ولی لو نرفت و این هم به دلیل ذکاوت بالایش بود.
مهمترین خصیصهای که در او قابل توجه بود، حس مادرانگیش بود، او نگران دخترانش بود که از این موضوع چیزی بفهمند، بعد از قتل هم دنبال دخترش به مدرسه میرفت و در برابر اعتراف به قتل خاله شوهرش هم مقاومت کرد چون بر این باور بود ممکن است مادر شوهرش بعد از اعدامش سرپرستی فرزندانش را قبول نکند.
به نظر میرسد پرونده هم از بعد فردی و شناخت بیشتر شخصیت مهین و انگیزهاش و از نظر اجتماعی و بررسی پیامدهای چنین جرمی در اجتماع جای کار فراوانی داشت؛ البته مهین به فاصلهای زود بعد از حکمش به دار آویخته شد.
فیلم دیگری که «زن» را سوژه قرار داد و بسیار هم مورد توجه قرار گرفت فیلمی دربارۀ دختری افغان بود به نام «هزار و یک زن چون من» به کارگردانی صحرا مانی. خاطره دختر افغانی است که سالها مورد تجاوز پدرش قرار گرفته است و در حالیکه مادرش و اطرافیان میدانستند سکوت میکردند. تا آنکه از پدرش شکایت میکنند و او را به زندان میاندازند ولی اثبات اینکه پدرش متجاز است کار آسانی نبود. او بارها از پدرش باردار شده بود، بار اول بچه را به دنیا میآورد و پدر بچه را به بیابان میبرد و رها میکند و چندین بار هم برای او دارو تهیه میکند تا جنین را سقط کند. پدر مدام شرایطی فراهم میآورد تا تغییر مکان دهند تا همسایهها از این مسئله بویی نبرند. با وجود سقطهای انجام شده، خاطره دو فرزند را به دنیا میآورد؛ اولی دختر است به نام زینب و دومی پسر است به نام محمد. ساخت فیلم چند سال به طول انجامید و در ابتدای فیلم خاطره محمد را باردار بوده است.
از همان ابتدای فیلم از این راز سر برداشته میشود و مخاطب با فیلم رئال از موضوعی تابو مواجه میشود و مشتاق میشود بداند که بر سر این دختر تا الان چه آمده است و نیز چه سرنوشتی را پیش رو دارد. خاطره در بیان بیوگرافیش میگوید پدرش سالها در ایران بوده و همیشه دوست داشته است پدرش برگردد و او را مورد نوازش خود قرار دهد، خاطره کودک بود که پدر برمیگردد و او را مورد نوازش خود قرار میدهد اما نه نوازشی پدرانه. او معتقد است از همان کودکی پدرم قسمتهایی از بدنم را لمس میکرد و این ماجرا ادامه داشت تا شبی که حدودا ۱۴، ۱۵ ساله بودم به من تجاوز کرد و تا قبل از رفتنش به زندان این عمل ادامه داشت. به هر که هم میگفتم حرف مرا باور نمیکرد چون پدرم بعد از تجاوز به من غسل میکرد و به مسجد میرفت. میگوید پیش ۱۵ ملا رفتم، ۱۴ نفر از آنها گفتند سکوت کن و حرفی نزن که آبرویت میرود و پانزدهمین ملا گفت باید این ماجرا را اعلام کنی.
شاید نقطه عطف زندگی خاطره ورود صحرا مانی، کارگردان جوان افغان، به زندگیش باشد. به نظر میرسد خاطره، صحرا مانی را روزنهای میدید برای رهایی از مخمصهای که در آن قرار داشت. خاطره و مادرش با دوربین راحت بودند و خاطره خود را به راحتی به دوربین سپرده بود و زندگیش را بازگو میکرد. او دو برادر دارد که مورد خشونت پدر بودند و از خانه فرار کردند و جایی دیگر کار میکردند. و در جایی از فیلم هم یکی از برادرها نارضایتیش را به کارگردان در مورد این فیلم نشان میدهد و میگوید به خاطر همان یکباری هم که خاطره به تلویزیون رفته برای ما آبرو نمانده است. و مانی ابراز میدارد که به خاطره قول داده است تا از افغانستان خارج نشده است این فیلم را پخش نکند. مادر خاطره زنی دردمند است که تمام این سالها آگاه از تجاوز شوهر به دخترش است و ناتوان از انجام کاریست. مادر میگوید که شوهرش به او میگفته که برود بخوابد و او در جواب میداده است چگونه میتواند بخوابد در صورتی که او به دخترش تجاوز میکند. مادر و دختر رابطه نزدیکی دارند و از نظر عاطفی یکدیگر را حمایت میکنند. مادر با زینب و محمد، فرزندان خاطره، رابطهای صمیمی دارد. در جایی خاطره اشاره میکند با فرزندانم رابطهای پیچیده دارم، هم خواهرشان میشوم و هم مادرشان! زینب خاطره را خواهر خود میداند و مادربزرگش را مادر خود و به مادربزرگ بیشتر از مادر خود وابسته است.
ویژگی بارز خاطره حس مادرانگی اوست. هرچند دو فرزند نتیجه تجاوز هستند ولی نسبت به آنها خود را مسئول میداند و نگرانشان است. در فیلم زمان تولد محمد کارگردان تا درمانگاه همراه آنان میرود وقتی بچه را به خانه میآورند، خاطره با خانوادهای که بچه را به آنها فروخته است تماس میگیرد تا بیایند او را ببرند. بعد از پنج روز خاطره تاب نمیآورد و فرزندش را مطالبه میکند و وکیل او توضیح میدهد که اصلا این بچه مشکل قانونی دارد. از آنجاییکه پدرش گفته بود زینب که بزرگ شود با او هم رابطه برقرار میکند، خاطره لحظهای از زینب جدا نمیشده است و میگوید حتی گاهی او را به همراه خودم دستشویی میبردم و میگوید زینب خیلی شبیه پدرم است با این حال نگران اوست و حتی نگران تربیتش. چندین بار در فیلم به مادرش میگوید تو او را لوس میکنی!
خاطره دختری بیسواد و ناآشنا با دنیای مدرن است اما رنج از او انسانی با روحی قدرتمند و جسور ساخته است. اولین دختری است که در افغانستان به تلویزیون میرود (البته با برقع) و داستان زندگیش را تعریف میکند و از پدرش شکایت میکند و سخت پیگیر کارش است. در عین دردمندی و اندوه باز به آینده امیدوار است. دادگاه ابتدا حرف او را باور نمیکند و او با چشمانی گریان وارد ماشین میشود و میگوید دادستان به او گفته است که دروغ میگوید و پدرش مدعی است که خاطره دوست پسری دارد که از او باردار است. قسمت بغرنج ماجرا این است که در افغانستان در موارد بسیار محدودی آزمایش دی ان ای انجام میشود. و خاطره برای اثبات ادعایش به این آزمایش احتیاج دارد. بالاخره این آزمایش انجام و ثابت میشود که محمد فرزند پدرش است و حکم اعدام پدرش صادر میشود. از سویی، خاطره عموهایی دارد که مدام آنها را تهدید میکنند و او و مادرش از ترس مرتب تغییر مکان میدهند و معتقد است حتی اگر پدرش هم اعدام شود از دست عموهایش در امان نخواهند بود، هرچند تا آخر فیلم حکم پدرش اجرا نمیشود.
در انتهای فیلم خاطره میگوید زمانی که فرزندانش بزرگ شوند به آنها ماجرا را توضیح خواهد داد. بعد از آنکه او به تلویزیون رفته بود، دختری تماس میگیرد و میگوید که ۱۸ سال است در چنین مخمصهای گیر کرده است و اگر حرفی بزند پدرش او را خواهد کشت. خاطره میگوید شاید هزار و یک زن چون من در این کشور در این شرایط باشند و نتوانند سخنی بگویند.
خاطره به کمک صحرا مانی و وکیلش موفق میشود برای خودش و دو فرزندش (البته در نقش خواهرشان) ویزا برای فرانسه بگیرد. او همچنان نگران مادرش است که باید او را در افغانستان رها کند و برود. مادر به او دلداری میدهد و میگوید تو سهم خود را از بدبختی دیدهای، برو و خوشبخت باش.
خاطره اکنون با دو فرزند و نامزدش در فرانسه زندگی میکند و مشغول یادگیری زبان فرانسه است.
این فیلم پرسشهای اخلاقی زیادی را پیش میکشد؟ آبرو چیست؟ آیا آبرو در کشورهای جهان سوم همان معنا را دارد که در کشورهای توسعهیافته دارد؟ آیا در شرایط خاطره هنگامی که هیچ پشتوانه خانوادگی و دولتی وجود ندارد و ترس از دست دادن جان نیز هست، سکوت درست است یا ابراز؟ و مهمتر اینکه واقعا وضعیت ایران در مورد زنای با محارم چگونه است و خاطرههای ایرانی کجای این سرزمین هستند؟
«هزار و یک زن چون من» روایتی از موضوعی پیچیده و هولناک است که هضمش در قرن و بیست یکم کاریست دشوار …
سیده فاطمه آقامیری
۶/۱۰/۹۷
Sf.aghamiri@urd.ac.ir