آنانیا رائو برگردان فاطمه سیارپور
«بدن الگویی است که میتواند با هر سیستم محدودی مطابقت کند»(داگلاس، ۱۹۶۶: ۱۱۵).
نوشتههای مرتبط
مری داگلاس در کتاب پاکی و خطر، بدن را به عنوان نمادی از جامعه توصیف میکند که جامعه قادر است تنوع وسیعی از آنها را در قالب مفاهیمی مانند اندازه بدن، تناسب اندام، سلامت و زیبایی نظم دهد. بدن فیزیکی و شیوهای که دریافت و بدنمند میشود بر ماهیت فرهنگی دلالت میکند که بدن در آن وجود دارد؛ بنابراین بدن یک برساخت فرهنگی است. در این یادداشت من شیوهای را تحلیل میکنم که بدن به لحاظ فرهنگی برساخته میشود، به ویژه در [مفاهیمی مانند] تصویر بدن، بدن عمومیت یافته، شخصیت بدنمند، بدن به مثابه جهان کوچکی از جامعه، بدن به مثابه مکانی برای کنترل و بدن پزشکی.
در رسانههای عمومی، تصویرهای معینی از بدن نمایش داده میشوند که شیوه فهم ما از بدنهای فیزیکیمان را تحت تأثیر قرار میدهند. این تصاویر با بدنهایی آرمانی پیوند خوردهاند که قبلاً با هر فرهنگ و جامعهای تنظیم میشوند. برای مثال، از قرن ۱۹ میلادی به بعد، ارزشهای سرمایهداری صنعتی غربی نقش عمدهای را به گونهای بازی کردهاند که ما خود را در ارتباط با بدن فیزیکی و هویت مان را در محل تقاطع با دیگر ساختارهای اجتماعی مانند نژاد، طبقه و جنسیت بفهمیم. سرمایهداری با تأکید بر مسئولیت فردی و مدیریت خود، ایدههای سلامت، سبک زندگی سالم و دانستن چگونگی بیمارشدن، به ارزشهایی کلیدی بدل شدهاند(بنسن، همان). در نتیجه، ما به طور پیوسته به وسیله آمارهای پزشکی از جانب دولت و بدنهای تجاری هر دو درباره «خطرهای» ابتلا به بیماری با «خطر ابتلا» در رفتار و عادتهایی مانند پرخوری و عدم تحرک بمباران میشویم (بنسن، ۱۹۹۷، ۱۲۳). این نهادهای اجتماعی تبلیغ میکنند که ما قدرت کاهش ابتلا به بیماری را به وسیله دستیابی به سلامت از خلال نگهداری و کنترل بدنهایمان داریم(بنسن، همان). همان طور که بنسن تکرار میکند، این تصاویر بدن و ایدهآلها به وسیله فرهنگ غربی با هدف کند کردن روند ناتوان شدن بدنی [پیری] از خلال تسلط بر «طبیعت»، بدن و خود جاودانه میشوند(بنسن، ۱۹۹۷، ۱۲۴).
از لحاظ جنسیتی، بازنماییهای بدن زنانه، به شدت با موضوعاتی مانند «زن بودگی»، «جنسی» و «زیبایی» تنظیم میشود. به ویژه، شکل و لاغری بدن زنانه پیوسته تحت نظارت است، چنانچه اخیراً تغییر به سوی حفظ یک بدن سالم و کنترل شده، نگرشی بسیار منفی را به سوی چاقی تسهیل کرده است. دوانگاری میان چیزی که به عنوان بدن «خوب»/ بدن «بد» درک میشود، استفاده از اندازه بدن و تناسب اندام را به عنوان راهنمای اخلاقی و جسمی سلامت درونی و بیرونی ایجاد کرده است. یک پیامد این برساختههای فرهنگی که تناسب اندام را به عنوان شاخص اخلاقی و جسمی رفاه مرکزیت میدهند آن است که بدن به مادیشدن ارادهای بدل میشود که ما انتظار داریم تا از طریق قدرت آن را به دست بگیریم.
در نتیجه، موضوعات خودکنترلی و خودگردانی در ارتباط میان بدن و خود در غرب مرکزیت پیدا میکند(بنسن، ۱۹۹۷: ۱۲۲). بنابراین در همین باره، تخریب و سرکشی بدن نخستین نگرانی خواهد بود(بنسن، همان). به نظر میرسد بدن به مثابه چیزی قابل مهار است؛ یک اراده متناقض یا یک قلمرو(بنسن، همان). برای مهار و کنترل بدن برای نمایش هم به دیگران و هم به خودمان هر دو، خود «واقعی» ما درونی است : ما واقعاً هستیم. چنانچه بنسن میگوید، بدن به مثابه کانال از طریقی عمل میکند که هویتهای ما آشکار و منتقل شود(۱۹۹۷، ۱۲۳). به عبارت دیگر، انسانها سوژههای بدنمند هستند؛ ما جهان و دیگران را از خلال بدنهایمان تجربه میکنیم. این [مسئله] را میتوان در موضوعات معاصر در زمینه اختلالات خوردن و به ویژه بیاشتهایی (آنورکسیما) مورد بحث قرار داد. همان طور که بنسن اشاره میکند، بسیاری از نویسندههای فمینیست بحث میکنند که ناهنجاریهای خوردن واکنشی علیه الزامات و محدودیتهای زنانگی مدرن در انطباق یا شورش علیه پیمانهای فرهنگی برای بدن جنسیتیشده است. مطابق با این استدلال، پیوندی بسیار روشن میان بازنماییهای معاصر از بدن زنانه و ناهنجاریهای خوردن وجود دارد. ناهنجاریهای خوردن مانند بیاشتهایی پیوند ناگسستنی با مفاهیم کنترل بدن دارند، جایی که سلطه رژیم و اشتها شیوههای مهمی برای در نمایش بینظیر اراده «خود» هستند (بنسن، ۱۹۹۷: ۱۲۴). به همین دلیل، بیاشتهایی میتواند بهترین توصیف برای اغراق در خودکنترلی و زنانگی، گرسنگی و نظارت دقیق بر مصرف غذا باشد و حسی از خودگردانی و خودبسندگی ارائه دهد. برساخت یک بدن جدید از خلال نظم بیش از اندازه خودکنترلی برای بازسازی ارتباط میان یک خود «درونی» و خود اجتماعی عمل میکند و در روابط با دیگران در چارچوبهای فرهنگی وسیعتر شکل میگیرد(بنسن، ۱۹۹۷: ۱۲۵). به هر حال ساخت بدنمندی اولویتیافته خود ما، از طریق بدنهای جسمانی ماست که میتواند به عنوان نوعی اجرا در نظر گرفته شود (بنسن، ۱۹۹۷،۳۰). در این شیوه، بدن ظهوری از جامعه و ایدههای اجتماعی مانند جنسیت میشود.
همچنین بدن به مثابه جهان کوچکی از جامعه درنظر گرفته میشود. برای مثال در مطالعات ایمنیشناسی مارتین، بدن با مفهوم دولت مقایسه میشود: سیستم ایمنی شمایل کاملی برای سیستمهای اساسی «تفاوت» نمادین و مادی در سرمایهداری متأخر است(هاروی، ۱۹۸۹، ۴). گفتمان علمی ایمنیشناسی اغلب بر روایتهای اجتماعی تکیه میکند که بدن را به یک ملت-دولت شبیه میدانند و پلیس دولت است جایی که سیستم ایمنی از بدن در مقابل مهاجمان خارجی دفاع میکند(مارتین، ۱۹۹۰، ۴۱۲). این نگاه پیوندی میان «خود» و بدن و «ناخود» ایجاد میکند: جهان بیرونی از خلال کشتار سیستماتیک ناخود به وسیله سیستم ایمنی حفظ میشود(مارتین، ۱۹۹۰، ۴۱۴). در حالی که سازوکارهای زیستشناختی سیستم ایمنی به طور کاملاً طبیعی وجود دارند، استفاده از استعارههای اجتماعی برای توصیف این فرایندها نشان میدهد که بیشتر مشاغل اجتماعی و فرهنگی در بدن ما قرار گرفتهاند. به هر حال مهمتر از همه، مارتین استدلال میکند که استعارههای جنگ، دولت-ملت و دوگانه خشونتآمیز «خود» و «ناخود» برای توصیف سیستم ایمنی مهارشده و خشونت را طبیعی میکند(مارتین، ۱۹۹۰: ۴۱۷). این تصاویر همچنین نابرابریهای اجتماعی و سلسله مراتبی را از خلال استفاده از تحلیلهای جنسیتی و نژادی مانند سلولهای فاگوسیت فرمانبردار «زنانه» و «بیگانههای غیرمجاز» مهاجم طبیعی جلوه میدهد(مارتین، ۱۹۹۰: ۴۱۲، ۴۱۷).
همچنین بدن میتواند به عنوان نقطه مستقیم کنترل توسط دولت درنظر گرفته شود، که انفجاری از فناوریهای فراوان و متنوعی را به کار میگیرد تا به انقیاد بدنها و کنترل جمعیتها برسد(فوکو، ۱۹۷۶: ۱۴۰). فوکو استدلال میکند که از خلال زیستسیاست، جامعه و دولت بدنها به منظور تولید شیوههای فرهنگی مناسبی در عملکرد مردم تنظیم میکنند و آموزش میدهند با این هدف که بدنهایی «مفید» و «مطیع» تولید کنند(بنسن، ۱۹۹۷: ۱۲۹). نقش روابط قدرت بدن و همچنین کارکرد کنترل و مطیع کردن آن را توجیه میکند شبیه آنچه فوکو در نظریه زیستسیاست مطرح میکند. برای مثال سیستم ساختاری و نهادی نژادگرایی که در جستجوی حفظ برتری سفیدپوستان و مطیع کردن غیرسفیدپوستان است، برخی هویتهای نژادی را برای بدن غیرسفیدپوستان تعیین میکند. در حالی که مردمان سفید غیرنژادی باقی میمانند و بنابراین هنجار هستند، بدنهای نژادیشده غیرسفیدپوستان با تصورات قالبی منفی، زیستشناختی و اجتماعی روبرو میشوند. به طور مثال برساخت «سیاه» به مثابه معیار جنایتکاری و تهاجمی است در حالی که «سفید» برای نمایش ویژگیهای جسمی، فرهنگی و اقتصادی- اجتماعی هنجارمند و مثبت ایجاد شده است. سیستم کاستی در هند نیز در شیوهای مشابه برای نژادگرایی در جایی عمل میکند که مرزهای جسمی و بدنهای اجتماعی بر مبنای سلسله مراتب کاستی تحت نظارت قرار میگیرند. نظارت بر چنین مرزهای اخلاقی-جسمانی باعث میشود که بدنهای «نجس» کاست پایینی آلوده و خطری برای کاست بالایی براهمن «پاک» باشند(دلیج، ۲۰۱۱: ۴۹).
شیوه دیگر برای برساخت بدنهای ما از خلال پزشکی غربی است و چیزی است که اونلی آن را «بدن پزشکی» مینامد(۱۹۸۵). صنعت پزشکی جنبهای از بدن را جاودان کرده که به لحاظ فرهنگی و تاریخی در بیشتر کشورهای غربی شکل گرفته است. این امر یعنی دوانگاری مشهور دکارتی مدعی است بدن و ذهن منحصر به فرد هستند (شپر هیوج و لاک، ۱۹۸۷: ۹). از این طریق، درد و گروه بزرگتری از بیماریها، به نظر میرسد که ذهنی یا جسمانی هستند و زیستی یا روانشناختی و هر دوی اینها با هم هرگز جمع نمیشوند(شپر هیوج و لاک، ۱۹۸۷: ۱۰). اطلاعات اجتماعی به عنوان محیطی برای تشخیص پزشکی «واقعیت» در نظر گرفته میشود که اجازه میدهد پزشکی یک رویکرد مادی و تقلیلگرایانه به بدن و ذهن را دنبال کند و این دو را از لحاظ طبیعی بودن و جهانشمولبودگی در مقولاتی متضاد برسازد (شپر هیوج و لاک، ۱۹۸۷: ۸). یک جایگزین معرفتشناختی غیرغربی کلیت کیهانشناختی یین/یانگ چین باستانی است که توازنی مکمل هم به جای دوانگاری متضاد بازنمایی میکند (شپر هیوج و لاک، ۱۹۸۷: ۱۲). شپر هیوج و لاک بحث میکنند که فهمهای بدن سالم که در این کیهانشناسی بر آن تاکید شده شامل ارزش بر «نظم»، هماهنگی، تعادل و سلسله مراتب درون زمینهای از وابستگیهای متقابل است(۱۹۸۷، ۱۲).
بدین ترتیب، بدنهای ما از خلال و به وسیله جامعه برساخته میشود، جایی که ماحصل منافع سرمایهگذاری شده از جامعه وسیع ما وجود دارد و در ضمن آفرینندگان فردیت بدنمند ما نیز هستند. فرهنگ ایدههایی درباره بدن را میآفریند، تقویت و کنترل میکند که به نوبه خود منافع وسیعی را در جهان اجتماعی و فرهنگی نشان میدهد که این بدنها در آن قرار دارند(بنسن، ۲۰۰۰: ۲۳۴). هر فرهنگ ایده متفاوتی را در برساخت بدن، کارکرد بدن و ارتباط میان بدن و خود دارد. جوامع تصاویر بدن «ایدهآل»ی را به ما نشان میدهد که ما قصد داریم آن را برای خود داشته باشیم، به کسانی که آن را تایید میکنند احترام میگذارد در حالی که کسانی که آن را نمیخواهد را کنار مینهد.
آنانیا رائو، میدلتون ۲۰۱۴
کالج گلداسمیت، دانشگاه لندن