«سحر در سبد» عنوان داستان کوتاهی از علی اشرف درویشیان (۱۳۲۰- ۱۳۹۶) در داستانهای کوتاه «همراه آهنگهای بابام» است. درویشیان در ادبیات معاصر ایران به نویسندهای معروف است که با محوریت بخشیدن به مفهوم فقر، مسائل، پیچیدگیها، روزمرگیها، آرزوها، تجربه زیسته و مواردی از این دست را در میان قشر فرودست جامعه با واژگان، بازنمایی و آن را برای خوانندگان توصیف میکند. این مجموعه داستانهای کوتاه هم به سیاق اغلب داستانهای این نویسنده با محوریتبخشی به مفهوم فقر، راوی خانوادهها و ساکنان و شهر کرمانشاه در دهههای سی و چهل است.
به طور کلی درباره این کتاب باید گفت جملات کوتاه و موجز همراه با ادبیات روان یکی از ویژگیهای مهم داستاننویسی درویشیان است که در موارد قابل ذکری با اصطلاحات، آداب و رسوم، شعرها، ضربالمثلها و زبان و گویش مردم کرمانشاه آمیخته شده که فهم آنها را برای افراد ناآشنا به فرهنگ مردمان کرد، کمی دشوار میکند، اما در مجموع به خواننده در فهم داستان ضربهای نمیزند.
نوشتههای مرتبط
همان طور که اشاره هم شد، بیشتر نوشتههای این نویسنده را میتوان از منظر مسئله فقر به تحلیل کشید. البته در این تحلیل آنچه خود را بیش از پیش نشان میدهد، صرفاً پرداختن به مسئله فقر نیست، بلکه فقری به تصویر کشیده میشود که خود مسبب پیچیدگیها و مسائلی است که در این طبقه اتفاق میافتد. «سحر در سبد» هم از این زاویه قابل بررسی است.
داستان در یک روز برفی در گوشهای از یک قهوهخانه سرراهی اتفاق میافتد؛ گفتگوهای میان زنی (کبری) که از خانه شوهرش (عباس آقا) همراه با یک کودک شیرخوار (سحر) رانده شده و پدری که با وجود فقر بسیار، همچنان به عنوان حامی دختر محسوب میشود. از این گفتگوها چیزی که نصیب خواننده میشود آنست که هرچند دلیل اصلی این دعوا و کتککاری «فقر» است، اما این تنها فقر نیست که باعث میشود میان این زن و شوهر جدایی اتفاق بیفتد. بلکه در لایهای دیگر از این روایت، فقر در حال ریشه دواندن است و با سازوکارهای خودش در حال فعالیت است. این یادداشت کوتاه بنا دارد تا از این منظر داستان را تحلیل کند.
این داستان بیش از هر چیز نشان میدهد که فقر تنها خود را در یک نقطه ساکن نمیکند به عبارتی فقر تنها به نداشتن پول و وضعیت مناسب مالی برای تهیه مایحتاج اولیه و ضروری و حتی غیرضروری زندگی خلاصه نمیشود. به همین دلیل نکته ظریف داستاننویسی درویشیان هم همین جاست. او فقر را توصیف میکند و همزمان با این توصیف، از لایهای پرده برمیدارد که دانستنش هم برای خواننده دردناک است و از سوی دیگر، زوایایی از فقر را بازنمایی میکند تا به خواننده بنمایاند که فقر تنها خود را در بخش اقتصادی زندگی اسیر نمیکند و ممکنست هر چیز دیگری را هم با خود پیچ و تاب دهد و موجب پیچیدگیهای لاینحل شود.
با این نگاه فقیر بودن کبری در دو زاویه از داستان خود را بیشتر مینمایاند که اتفاقا هیچ یک اقتصادی و مالی نیست: یکی آنجایی که رویایش درباره سحر را زمزمه میکند و آرزومند است تا وی مانند خودش بدبخت نشود. به همین دلیل آرزو میکند دختر نوزادش که در سبد آرمیده روزی «خانم دبیر» شود.گویی با دبیر شدن سحر همه بدبختیهای ممکن نیز از بین میرود و این موقعیت شغلی تضمینی برای خوشبختی اوست. دیگر آنجا که با همه سختیها و فقر و کتکی که از همسرش خورده ناگهان در نقش یک ناجی ظاهر میشود و میخواهد سر زندگیش برگردد تا عباس را هم از بدبختی نجات دهد. اما نکته مهم این است که وی قبل از اینکه ناجی باشد، خود یک قربانی است و قاعدتاً یک قربانی نمیتواند یک ناجی باشد.
نگارنده این یادداشت بر آن عقیده است که دو تشخیص کبری اشتباه است و وقتی در داستان در جای مناسبی روایت میشود، لایهای پیچیدهتر از فقر اقتصادی را بازنمایی میکند که دال بر فقر فرهنگی و نشناختن محیط خود و اطراف است. داوید لوبروتون یکی از جامعهشناسان پرکار فرانسوی، در کتاب «درد» مینویسد: «ترجمان درد، در رابطه با جهان، رنجی است که نمیتوان آن را به بیان درآورد». این دردی که کبری میکشد نه از خود فقر که از رنج حاصل از فقر است. رنجی که آنقدر به وی نزدیک است که نمیتواند آن را ببیند و در نتیجه درمان رنج و نه دردش را به اشتباه تشخیص میدهد: یعنی همان معلم شدن سحر و ناجی شدنش برای نجات مردی که او را به بهانههای مختلف کتک میزند. به عبارتی کبری هم مانند هر انسانی، آرزوهایی دارد که هرچند محال نیست، اما لزوماً رسیدن به آن آرزوها راه حل مشکلات و مسائلی نیست که وی پیش رو دارد. به همین دلیل داستان به این نقطه که میرسد دردناکتر میشود و سوزوگداز حاصل از فقر خود را به خواننده مینمایاند.