انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سیاحت و ماجراهای من در ایران (۱۵)

آرمین آمبری برگردان خسرو سینایی

دامنه کوه و قسمت‌هایی که ارتفاع کمتری داشت با فرشی از گل‌های رنگارنگ پوشیده شده بود، و به نظر می‌آمد که طبیعت هم مثل ایرانی‌های گزافه گو، اغراق می‌کند. تازه وارد خاک ایران شده بودیم که راهنمایان سر به زیر و آرام و ساکت ما، به گزافه گویی‌های پر آب و تاب پرداختند: «افندی، ایران خیلی با مملکت تو فرق دارد، خوب توجه کن که در اینجا معجزاتی را خواهی دید» . از لحظه‌ای که اولین روستای ایرانی دیده شد، بر چهره این ایرانیان شادی زاید الوصفی نقش بست، چون بیچاره‌ها در راه ارض‌الروم تا اینجا که همه روستاها ارمنی‌نشین بودند، و مهمانخانه‌ها را هم ارمنی‌ها اداره می‌کردند، رنج فراوانی را تحمّل کرده بودند . بر اساس اعتقاد شیعیان نه فقط مسیحی‌ها نجس هستند؛ بلکه هرآنچه توسط آنها لمس شود و یا از منزلشان آورده شود برای پیروان علی(ع) غیرقابل مصرف است. ایرانی‌ها برای مصرف شش روز با خودشان نان، تخم‌مرغ، پنیر، نمک آورده بودند. آنها حتی اجازه مصرف کردن آبی را که دست یک مسیحی به آن خورده باشد، نداشتند. بنابر این من دلیل عجله آنها را خوب می فهمیدم و وقتی که به اولین روستای ایرانی ، «آواچیق»، رسیدیم، آنها در همانجا برای گذراندن شب اطراق کردند. امّا ما که می‌خواستیم تا روز بود از وقت استفاده کنیم یک ساعت و نیم به راه ادامه دادیم تا به روستای «عرب دیزه» رسیدیم.

نزدیک بود فراموش کنم که در «آواچیق» دهکده مرزی ایران، یک افسر عالی‌مرتبه با عنوان «حافظ سرحد» انجام وظیفه می‌کرد. وقتی ما به آنجا رسیدیم این مقام را فردی به اسم «خالفا کولی خان» ، به عهده داشت که یک ترک ایرانی بسیار خشن بود و جلوی دروازه منزلش چهار پوست خرس پرشده را به نشانه مهارتش در شکار به نمایش گذاشته بود. وقتی که سواره از مقابل او می‌گذشتیم، مثل یک خرس پنجم کنار چهار خرس دیگر ایستاد و با وصف آنکه مودبانه به او سلام کردم، نتوانست با دیدن کلاه ترکی من از بیان چند جمله طعنه‌آمیز خودداری کند. همسفر ارمنی من یادآوری می‌کرد که عنوان «افندی، اینجا دیگر کارساز نیست، چون در مملکت شیعه‌ها از هرچه که به عثمانیها مربوط باشد، بدشان می‌آید» و البته بعدها متوجه شدم که او واقعا حق داشت.

شب اولی بود که در خانه یک ایرانی به سر می‌بردم و با وصف آنکه صاحبخانه ترک‌نژاد و از نظر ملیت بایستی به عثمانی ‌ها نزدیک ‌تر می‌بود ، امّا آداب و رسوم متفاوتشان مرامتحیّر کرد. آن طور که همان شب اول شاهد بودم، آداب و رسوم زندگی در آذربایجان ، مخلوطی است از نوع زندگی تاتارها و ایرانی‌ها. شخصیت ساده ترک‌ها اینجا و آنجا رنگی از آداب و رسوم ایرانی دارد، امّا تفاوت‌های شخصیتی آن، غالبا دیده می‌شود. ظرافت و آداب ایرانی‌ها چندان با خصوصیات این آدم‌ها تناسب ندارد، چون همان‌طور که در صحبت‌کردنشان نمی توانند زبان فراسی را را به درستی تقلید کنند، همانقدر هم در تقلید آداب و رسوم ایرانی خیلی ناشی هستند.

۵ ژوئن

صبح خیلی زود به راه افتادیم و از آنجا که بایستی از کوه‌های «قره عین» که چندان امن نبودند می‌گذشتیم، همسفران ارمنی‌ام توصیه کردند که چند سوار مسلح برای محافظت به همراهمان ببریم. جاده نسبتا خشک و بی آب و علف بود. ولی هیج اتفاق غیر مترقبه‌ای پیش نیامد. اوایل بعد ازظهر بود که به قره عین رسیدیم؛ و خیلی خوشحال شدم از اینکه شلیک گلوله‌ها و صدای موسیقی و هلهله مردم ما را متوجه جشن و سروری کرد که در ساختمان روبروی ما برگزار می شد. پرسیدم آیا می‌توانم در آن چشن و سرور شرکت کنم و پسر صاحبخانه مرا به منزل همسایه برد. در آنجا یک جشن عروسی برگزار می‌شد و درست وقتی که ما وارد شدیم، ساقدوش ‌های عروس هم از راه رسیدند تا تازه عروس را از خانه پدری به خانه داماد ببرند. وقتی ساق‌دوش‌ها به خانه منزل عروس رسیدند ، ورودشان را با شلیک چند گلوله اعلام کردند. و عروس را که چادر سرخرنگی بر سرداشت به بیرون هدایت کردند و دو نفر از ساقدوش‌ها با حرکاتی نه چندان ظریف او را به روی اسب نشاندند با آنکه عروس لباسی پرچین به تن داشت و در چادر پیچیده شده بود ، خیلی مسلّط روی زین نشسته بود. جمعیت زیادی گرداگرد او را گرفته بودند و هلهله می‌کردند و زن‌ها آوازی دسته‌جمعی می‌خواندند که با این ترجیع‌بند تمام می‌شد: «خدایا به کوری چشم دشمنان، دوستان همیشه دوست بمانند». جمعیت به کُندی به طرف منزل داماد پیش می رفت. من هم به جمعشان پیوستم و سر سفره غذا هم جایی به من داده شد. ولی پس از خوردن غذا، وقتی که هدایا را برای عروس و داماد جمع می‌کردند بایستی مبلغ گزافی می‌پرداختم. مراسم عروسی در آذربایجان نه فقط با عثمانی‌ها متفاوت بود بلکه با جشن‌های نیز فرق می‌کرد. ولی در بسیاری از نکات با آداب عروسی ترکمن ها مشابهت داشت، که این خود دلیل دیگری بر آن است که ترک‌های ایران غالبا اعقاب غارتگران ترکمنی هستند که سرداران سلجوقی را در لشکرکشی‌هایشان از صحرای تاتارها به طرف مغرب همراهی می‌کردند.

شب که شد چندین نفر از همسایگان صاحبخانه به ملاقات من آمدند. این روستا در کنار جاده اصلی قرار گرفته که مسافران بسیاری از آن می‌گذرند. ولی با این وصف اهالی با هزارها سئوال غریبه تازه‌وارد را مورد تهاجم قرار می‌دهند. اهالی غالبا از برتری وضع روستاییان ترکیه نسبت به خودشان تعریف می‌کردند که البته با بر آنچه خودم شاهد بودم وضع آنها هم چندان جای حسرت خوردن نداشت. از سلطان عبدالعزیز با تحسین و تمجید فراوان یاد می‌شد و افراد بسیاری با کنجکاوی می پرسیدند آیا واقعا شیعه بودن سلطان حقیقت دارد؟ اینکه کسی آدم خوبی باشد و سنّی هم باشد از خصلت‌هایی است که جمع آنها برای یک ایرانی قابل تصوّر نیست و تقریبا این موضوع در همه جا صدق می‌کند. آسیایی‌ها یک شخصیت مورد علاقه را به ترتیبی که خودشان مرتبط می‌کنند ، و من در بعضی از نقاط ایران که مردم به کشورداری و سیاست روسها علاقه‌مندند، شنیدم که مردم با اعتقاد تمام می‌گفتند که اعلیحضرت تزار روسیه هم به طور پنهانی شیعه است.

ادامه دارد…