امیر عسکری.
در سال ۱۸۷۱، چارلز داروین به پدیده دومقولگی در ارتباطات آواگری حیوانات توجه ویژهای نمود، که البته این مسئله موضوع مورد سوال فیلسوفان و طبیعتگرایان بر ای مدت دو هزار سال بوده است. سوال این است: حیوانات چگونه با یکدیگر صحبت می کنند؟ بر خلاف ارتباطات زبانی انسانها، آواگری حیوانات پدیدهای غیر ارادی برای بیان احساسات و حرکات میباشد: “درحالیکه مرکز حواس در مغز به شدت تحت تاثیر هیجانات قرار می گیرد، ماهیچههای بدن عموماً درگیر فعالیت سختی می شوند که از پس آن صداهای بلند بیرون می آید،….. اگرچه ممکن است این صداها هیچ فایدهای نداشته باشند” (داروین ۱۸۷۱). با این حال داروین پس از این اذعان دو صفحه دیگر نیز در این رابطه نوشت: “آن چیزی که انسان را از حیوانات رده پایینتر متمایز می کند، فهم و درک صداهای مختلف نیست؛ زیرا همانطور که همه می دانند، برای نمونه سگها خیلی از لغات و جملات را نمی فهمند، همینطور این تفاوت در ظرفیت پیوند دادن صداهای مشخص با تفکرات ویژه نیست؛ به این دلیل که بسیاری از طوطیها آموختهاند تا صحبت کنند و لغات درستی را با اشیاء مشخص پیوند دهند (داروین ۱۸۷۱).
نوشتههای مرتبط
به نظر می آید که ارتباطات آواگرانه در میمونها و انسان ریختها تفاوتی با سایر حیوانات نداشته باشد. تولید آوا در آنها غیرارادی است. نخستیها تقریباً خزانه صداهای کمتری دارند، هرکدام از آنها به موقعیتهای اجتماعی خاصی مربوطاند و در طول تکامل تعدیل کمی پیدا کردهاند (همراشمیت و فیشر ۲۰۰۸). ادراک، در انسانریختها انعطاف پذیرتر است و به دلیل وجود تجربه قابل تعدیلتر نیز می باشد. تفاوت بین تولید و ادراک گیج کننده است، زیرا تولید کنندگان همان ادراک کنندگان هستند: چرا فردی که می تواند تعداد تقریباً نامحدودی ادراک از آواهای دیگران داشته باشد، تنها می تواند آواهای محدودی تولید کند؟ تفاوت بین تولید و ادراک به یک دلیل دیگر گیج کننده است و آن این است که این مسئله در انسانها و نخستیها تفاوت بسیار مهمی دارد. چرا میمونها و انسان ریختها در جنبههای دیگر بسیار شبیه به انسانها هستند، اما در مورد تولید آوایی تفاوت بسیار زیادی با هم دارند؟
تضاد بین تولید آوایی و درک آن قسمت اول این مقاله را تشکیل می دهد. ما می خواهیم که سه نکته را مشخص کنیم. اول اینکه بسیار اهمیت دارد که بتوانیم مشخص کنیم که منظور ما از تولید آوایی در نخستیها “کاملاً غیر ارادی بودن” آن است. بسیاری از کردارشناسان اینگونه فکر می کنند که تولید آوایی در نخستیها یک امر کاملاً مشخص، غیرقابل کنترل و غیر ارادی است. این نتیجهگیری بسیار افراطی است. در حقیقت مطالعات میدانی و آزمایشگاهی هر دو نشان می دهند که این پدیده بسیار پیچیدهتر از آن است. میمونها و انسانریختها می توانند آواگری کنند و یا ساکت بمانند و زمان و طول آواگری را نیز تغییر دهند، همچنین می توانند تعدیلهای صوتی بسیاری را در موقعیتهای اجتماعی خاص به وجود آورند. اگرچه آنها می توانند تولیدات آوایی را به شکلهای مختلف تغییر دهند، اما به سختی می توانند آواهای کاملاً جدید یا ترکیبات آوایی جدیدی را به وجود آورند و یا ارتباط بین یک آوای مشخص و موقعیتی که معمولاً این آوا در آن تولید می شود را قطع کنند.
دوم اینکه، دو مقولگی بین تولید و درک معانی نظری نقش مهمی دارد، زیرا توجه ما را به مکانیسمهای بسیار متفاوتی که تحت رفتار صحبتکنندگان و شنوندگان وجود دارند، جلب می کند؛ حتی هنگامیکه این افراد در یک موقعیت ارتباطی یکسان قرار گرفته باشند، این موضوع صادق است. نخستیها ما را به نظامی ارتباطی میرسانند که در آن خزانه آواها تقریباً ثابت و غیر انعطاف پذیر هستند و هرکدام به یک موقعیت اجتماعی مشخص مربوط میشوند، با این حال این آواها به یک موقعیت اجتماعی مشخص مرتبط هستند. بنابراین، این سوال دوباره مطرح می شود که قابل اصلاح و تعدیل بودن آواگری آنها وجود دارد یا خیر؟
نکته سوم اینکه، تضاد میان تولید و ادراک در نخستیها و سایر پستانداران نیاز به یک توضیح تکاملی دارد. چه فشارهای انتخابیای باعث شد تا اجداد انسانی ما تا این حد تولیدات آوایی خود را گسترش دهند، ولی سایر نخستیها نخواستند و یا شاید نتوانستند؟ “به دلیل فقدان اطلاعات مشخص که ممکن است به حل کردن این مسئله کمک کند، ما مجبور به گمانه زنی هستیم”.
ادراک کلامی
همانطور که داروین اشاره کرد، نخستیها مانند سایر پستانداران، خزانهی محدودی از آواهای مربوط به گونه خود و ثابت که بسیار مربوط به موضوعات مشخص هستند را تولید می کنند و تعدیل بسیار کمی را در طول رشد خود نشان می دهند. برخلاف این مسئله، وقتی نوبت به ادراک و فهم می رسد، نخستیها و سایر حیوانات توانایی نامحدودی را برای یادگیری معنی آوایی جدیدی در خود نشان می دهند. همچنین آنها قصدها و انگیزههای زیادی را به علامت دهندگان نسبت می دهند تا بسنجند که آیا به آوای آنها پاسخ بدهند یا خیر؟ به عنوان نمونه می توان بابونها را در این مورد مثال زد.
از دیدگاه تکاملی، بابونها، میمونهای دنیای قدیم هستند که جد یکسانی با انسانها در حدود ۳۰ میلیون سال پیش داشتهاند (استایپر و همکاران ۲۰۰۴). آنها در علف زارهای ساوانای آفریقا در گروههای ۵ تا ۱۵۰ نفری زندگی می کنند. اگرچه بیشتر نرها به عنوان بزرگسالان جوان به گروههای دیگر مهاجرت می کنند، مادهها در طول زندگی خود در گروه مادریشان مانده و پیوندهای اجتماعی نزدیکی با همخونهای خود ایجاد می کنند (سیلک و همکاران ۱۹۹۹). مادهها می توانند در یک هرم خطی غالب بودن طبقه بندی شوند که اولویت دسترسی آنها به منابع را مشخص می کند و البته فرزندان ماده آنها نیز طبقهبندیشان مانند مادرانشان خواهد بود. ساختار اجتماعی بابونها می تواند به عنوان هرمی از روابط مادرتباری نیز مطرح شود که همه اعضای آن با یکدیگر چنین رابطهای دارند (مثلاً گروهی با رابطه مادرتباری B) جزو طبقهبندی خانوادگی حساب نمی شوند. طبقهبندی درون گروههای مادرتبار به اندازه گروههای مادرتبار دیگر ثابت است (به عنوان مثال A1>A2>A3>B1>B2>C1 و غیره)؛ (چنی و سیفارث ۲۰۰۷).
شنوندگان از زنجیرههای آوایی بسیار ساده، “داستانهای” غنی و پیچیدهای بیرون می کشند. آواگری بابونها مانند سایر نخستیها به طور انفرادی متمایز است (اورن وهمکاران ۱۹۹۷؛ رندال ۲۰۰۳) و شنوندگان می توانند صدای افراد مختلف را تشخیص دهند (چنی و سیفارث ۲۰۰۷). خزانه آوایی بابونها شامل تعدادی از علامتهای صوتی است که هرکدام نسبتاً به موقعیت خاصی مرتبط است. آوای هشدار دهنده “واهوز” که توسط نرهای بزرگسال به مهاجمان داده می شود، تقریباً از نظر صوتی شبیه به واهوزی است که نرها هنگام مسابقههای پرخاشگرانهشان تولید میکنند (فیشر و همکاران ۲۰۰۲). با این حال، شنوندگان به دو نوع صدا زدن طوری پاسخ می دهند، که گویی می توانند از آنها اطلاعات مختلفی از نظر کیفیتی بفهمند (کیچن و همکاران ۲۰۰۳).
آوای “خرخر کردن” رایجترین صدایی است که بابونها از خود بروز می دهند، و این آوا در تعاملات اجتماعی مختلفی تولید می شود و از نظر صوتی با توجه به موقعیت تغییر می کند. خرخرهای حرکتی در رقابتها به وجود می آیند و معمولاً یک تا دوبار تکرار می شوند و این زمانی است که گروه قصد حرکت دارد یا هنگامیکه یک یا دو بابون تلاش دارند تا حرکتی را در گروه به وجود بیاورند. این باعث می شود تا شنوندگان نزدیک با خرخر پاسخ دهند. آوای خرخر در نوزادان با تغییر صوتی کمی در مواقع مختلف به وجود می آید و برای تسهیل تعاملات اجتماعی بکار برده می شود (چنی و همکاران ۱۹۹۵؛ رندال و همکاران ۱۹۹۹). اگر یک ماده که از نظر طبقه بندی در سطح بالایی قرار دارد، درحالیکه به یک ماده پایینتر نزدیک می شود، خرخر کند ، احتمال اینکه ماده پایینتر از آنجا برود کمتر است تا زمانیکه ماده غالب در هنگام نزدیک شدن سکوت کند. خرخر کردن همچنین برای آشتی دادن دو رقیب پس از یک کشمکش نیز کاربرد دارد و احتمال اینکه رقبا نزدیک بودن یکدیگر را تحمل کنند، افزایش داده و احتمال یک پرخاشگری دیگر را کم می کند (چنی و سیفارث ۱۹۹۷).
از آنجاییکه آواها از یکدیگر قابل تمایز هستند، انواع مختلف آن به یک موضوع اجتماعی مشخص مربوط است، شنوندگان می توانند به صورت بالقوه اطلاعات خاصی را از صداهایی که می شنوند دریافت کند. این مسئله نه تنها در صداهای منفرد صدق می کند، بلکه در زنجیرههای مختلفی از انواع صداها نیز کاربرد دارد که وقتیکه دو یا چند بابون در حال تعامل هستند از آن استفاده می کنند (فیشر و همکاران ۲۰۰۰).
در طول روز بابونها صدای سایر اعضای گروه را که در حال آواگری هستند، می شنوند. برخی از تعاملات شامل رقابتی پرخاشگرانه میباشد. مثلاً هنگامیکه یک بابون از سلسله مرتبه بالاتری خرخرهای تهدید آمیز بکند، بابون ضعیفتر جیغ می کشد. این خرخرهای تهدید کننده، آواگریهای پرخاشگرانهای هستند که توسط حیوانات بالاتر به پایینتر داده میشوند، درحالیکه جیغها علامتهای سلطهپذیری می باشند که معمولاً توسط بابونهای ضعیفتر در مقابل قویترها ابراز می شوند. یک زنجیره آوایی “تهدید – خرخر- جیغ”، نه تنها در مورد هویت رقبا به ما اطلاعات می دهد، بلکه به ما می گوید که چه کسی دیگری را تهدید می کند. بابونها به هر دو نوع این اطلاعات بسیار حساس هستند. در آزمایشهایی که در آنها صدای ضبط شده پخش می شود، شنوندگان به زنجیرهای از اصوات که به نظر می رسد به حریم هرم سلسله مراتب تجاوز می کند، با شگفتی آشکاری پاسخ می دهند؛ درحالیکه پاسخ کمتری از خود در هنگام شنیدن “خرخرهای تهدید B2 و جیغهای C3” نشان می دهند؛ آنها از طریق نگاه کردن به سمت منبع صدا از خود پاسخ نشان می دهند، نسبت به هنگامیکه “خرخرهای تهدید آمیز C3 و جیغهای B2” را می شنوند. طبقه بندیهای واژگون میان – خانواده (خرخرهای تهدید آمیز C3 و جیغهای B2) از خود پاسخ خشونت آمیزتری نسبت به طبقه بندی واژگون درون خانواده (خرخرهای تهدید آمیز C3 و جیغهای C1) نشان می دهند (برگمن و همکاران ۲۰۰۳).
بابونی که زنجیره آوایی (خرخرهای تهدید آمیز B2 و جیغهای C3) را به باد بی اعتنایی می گیرد، اما هنگامیکه “خرخرهای تهدید آمیز C3 و جیغهای B2” را می شنود، از خود واکنش قویتری نشان می دهد به ما این نکته را گوشزد می کند که هویت هر دو رقیب را شناخته است و طبقهبندی فامیلی آنها و عضویت آنها در خانواده را به خوبی می داند. این بابون طوری رفتار می کند گویی فرض می کند که خرخر تهدید آمیز و جیغ همزمان با هم صورت گرفته و بر حسب تصادف نبوده اما به این دلیل به وجود آمده که کسی دیگری را آزار داده است. اگر این فرضیه علّی – معلولی وجود نداشته باشد، هیچ عمل خشونت باری به جز در هنگامیکه B2 جیغ می کشد و خرخر تهدید آمیز C3 نیز همزمان شنیده می شود، وجود نخواهد داشت.
توانایی بابونها برای فهمیدن یک داستان اجتماعی از زنجیرهای از صداها نشانگر یک سیستم غنی شناختی است که در آن شنوندگان شماری از پیامهای پیچیده را از یک یا شمار محدودی از علامتها بیرون می کشند. بابونی که می فهمد که “خرخرهای تهدید آمیز B2 و جیغهای C3″با “خرخرهای تهدید آمیز C3 و جیغهای B2” تفاوت دارد، می تواند قضاوتی یکسان در مورد همهی جفتهای عضو گروه انجام دهد و این کار را در مورد افراد تازه وارد نیز می تواند به راحتی انجام دهد (چنی و سیفارث ۲۰۰۷).
در زیر شناخت اجتماعی بابونها، یک توانایی باز برای یادگیری جفتهای صدا – معنایی وجود دارد. این یادگیری باز در بسیاری از نخستیها همانند سایر حیوانات نیز دیده می شود. بابونها و سایر نخستیها می آموزند تا صداهای نوزادانی که به دنیا می آیند را بیاموزند، همانطور که یاد می گیرند، آوای هشداری گونه خود را از سایرین متمایز کنند (فیشر و همکاران ۲۰۰۰). نخستیهای حاضر در آزمایشگاهها، یاد می گیرند تا صداهای مختلف مراقبان خود را تشخیص دهند و صداهای مختلف را با آنها تداعی کنند، مانند صدای کلیدها یا صدای “بیب” باز شدن درب به وسیله کارت، همراه با پیامدهایی که به دنبال آنها خواهد آمد که ممکن است خوب (غذا خوردن) یا بد (ملاقات دامپزشک) باشد. در آزمایشهای میان – شیر دادن، نوزاد میمون رزوس و ماکاک ژاپنی یاد گرفتند تا صدای مادران شیرده خود را بشناسند و مادران شیرده یاد گرفتند تا صدای نوزادان را شناسایی کنند، درحالیکه این دو گونه از آواهای متفاوت صوتی استفاده می کردند (سیفارث و چنی ۱۹۹۷). از این مسائل نتیجه می گیریم که نخستیها به طور غریزی آماده اسناد دادن معنا به صداهای متفاوت هستند و همیشه آمادهاند تا اطلاعات تازه را از محرکهای صوتی جدید بیاموزند.
این تعمیمها به سایر پستانداران نیز می تواند داده شود. به عنوان مثال “ریکو” یک سگ گله اسکاتلندی که اسامی بیش از ۲۰۰ اسباب بازی مختلف را یاد گرفته است (کامینسکی و همکاران ۲۰۰۴). ریکو قادر بود تا اسامی اسباب بازیهای جدید را به وسیله فرایند ممانعت بیاموزد یا از طریق نقشه خوانی سریع و مانند کودکان از خیره شدن و توجه کردن برای یادگیری لغت استفاده می کرد، با این حال او هیچگاه نتوانست که لغتی را به زبان بیاورد. ادراک صوتی او و تولید آواییاش همانند انسانریختها، شیرها و دلفینهایی بود که به آنها آموزش زبان داده شده بود (سوج-رامبوق ۱۹۸۶؛ هرمان و همکاران ۱۹۹۳؛ شوسترماین و همکاران ۲۰۰۲).
شنوندگان به علامت دهندگان قصدهایی اسناد می دهند. علاوه بر قضاوت بر پایهی روابط علّی و معلولی اجتماعی، به نظر می آید که بابونها قصدها و انگیزههای سایر افراد را تشخیص میدهند. گروههای بابون، اجتماعاتی پر سر و صدا و پرآشوب دارند و اگر هر بابون بخواهد در مقابل هر صدایی که می شنود از خود پاسخی نشان دهد نمی تواند غذا بخورد و یا استراحت کند. در حقیقت، بابونها از نشانههای رفتاری متفاوتی مانند زل زدن، تداعیهای آموخته شده و خاطره تعاملات اخیر با افرادی خاص که هنگام تشخیص منبع آواگری به وجود می آید، استفاده می کنند. به عنوان مثال هنگامیکه یک بابون ماده آوای خرخر تهدید آمیز یک رقیب را پس از مبارزه با او می شنود، به شکلی پاسخ می گوید گویی فکر می کند که این آوا خطاب به او است و از روبرویی با علامت دهنده خودداری می کند. با این وجود، هنگامیکه او صدای همان ماده را دقیقاً پس از رفتار جوریدن بشنود، این صداها را مورد بی اعتنایی قرار داده و طوری رفتار می کند که گویی این صداها خطاب به فرد دیگری است (ائنق و همکاران ۲۰۰۶). متقابلاً، هنگامیکه یک ماده صدای خرخر دوستانه نوزادی را دقیقاً پس از یک مبارزه بشنود، طوری رفتار می کند که گویی این آوا خطاب به اوست و به عنوان ژستی صلح آمیز تلقّی می شود. این ماده به رقیبش نزدیک شده و نزدیک شدن رقیبش به او را تا حد بالایی حتی بیشتر از حد نزدیک شدن عادی تحمل می کند (چنی و سیفارث ۱۹۹۷). متقابلاً، شنیدن خرخر یک ماده غالب که ارتباطی با رقییب وی ندارد هیچ تاثیری در رفتار او نخواهد داشت. در این مورد او طوری رفتار می کند که گویی هدف این آوا نبوده و آن صدا را نامربوط تلقّی می کند.
در برخی موارد، استنتاج درباره هدف یک آوا شامل استدلالی علّی و غیر مستقیم درباره مسائل زیادی مانند پیوندهایی که میان سایرین قرار دارد می شود. آزمایشهای ضبط شده نشان می دهند که بابونها خرخر “صلح آمیز” را از یک فامیل نزدیک رقیب اخیرشان نیز قبول می کنند (ویتیگ و همکاران ۲۰۰۷).
برای انجام چنین کاری شنوندگان باید قادر به تشخیص این مسئله باشند که یک خرخر از مادهای مشخص به دلیل مبارزه اخیر او است، با اینکه وی اخیراً با خود فرد علامت دهنده تعامل نداشته و این تعامل تنها با فامیل علامت دهنده بوده است.
توازنهای فریبندهای بین این نتایج و پژوهشهای اخیر نوروفیزیولوژیکی وجود دارد. در نخستیها چهرهی آواگریها ابزار اصلی برای فرستادن علامتهای اجتماعی هستند و میمونها ارتباطات را بین تظاهرات چهرهای و آوایی تشخیص می دهند (گزنفر و لوگوتتیس ۲۰۰۳). هنگامیکه میمون رزوس صدای یک میمون دیگر را می شنود، از خود فعالیتی عصب شناختی نه تنها در زمینههایی که با پردازش صوت در ارتباط هستند نشان می دهد، بلکه این فعالیت عصبشناختی را نیز در زمینههای دیداری سطح بالا نیز بروز می دهد (جیل داکاستا و همکاران ۲۰۰۴). گزنفر و همکارانش بنیان عصب شناختی یکپارچگی حسّی را با استفاده از صداهایی از میمون رزوس مانند صدای “کوو” و “خرخر” مورد بررسی قرار داده و متوجه شدند که سلولهای واقع در کورتکس شنوایی نسبت به کارکرد دونمایی حس (دیداری و شنیداری) بیشتر حساس هستند تا کارکرد یک نمایی آنها (گزنفر و همکاران ۲۰۰۵). اثر عرضه چند نمایی در خرخر بیشتر از صدای کوو بود. نویسنده این مقاله بر این تصور است که این اتفاق بدین دلیل رخ می دهد که خرخرها بیشتر به طور مستقیم متوجه یک فرد خاص است، درحالیکه کووها برای کل گروه ابراز می شوند. هرقدر پیوستگی چند نمایی در پردازش خرخرها بیشتر باشد، شنوندگانی که آن را می شنوند باید فوراً این مسئله را برای خود تعیین کنند که آیا این صدا خطاب به آنها است یا خیر و البته این اتفاق در مورد صدای کوو نمی افتد.
تولید آوایی یک نخستی
میمونها و انسانریختها خزانهای تقریباً کم از صداهای مربوط به موقعیت دارند که این تعدیل بسیار کمی را در داشتههای آوایی آنها در طول رشد نشان می دهد (مککوم و سمپل ۲۰۰۵). آزمایشهای شیردهی که روی ماکاک رزوس انجام شده است این پیشنهاد را به ما می دهند که شکستن پیوند میان انواع صداها و مواقعی که این صداها در آنها ابراز می شوند، بسیار سخت است. به عنوان مثال یک ماکاک رزوس رشد یافته در شرایط طبیعی و یک ماکاک ژاپنی در بسیاری از صداهایی که در موقعیتهای مربوط به اجتماع از خود بروز می دهند با هم تفاوت دارند: ماکاک رزوس ترکیبی از کووها و خرخرها را بکار می برد درحالیکه ماکاک ژاپنی به ندرت و بسته به شرایط خاص از کوو استفاده می کند. در یک آزمایش دوسالهای که در آن چهار میمون که در گروههای غیر از نوع خود رشد پیدا کرده بودند، نوزاد رزوس و ماکاک ژاپنی الگوی مربوط به نوع خود را در آواگری حفظ کردند، اما از نظر فعالیتهای دیگر آنها کاملاً آنچه در گروههای اجتماعی اطراف خود بود را یاد گرفتند (اوورن و همکاران ۱۹۹۳).
شواهد کمی در دست است که نشان می دهد نخستیها صداهای مربوط به موضوعات مختلف را از افراد دیگری یاد بگیرند و یا اینکه برای موقعیتهای جدید از خود صداهای دیگری را خلق کنند. با وجودیکه آنها معمولاً ترکیبات آوایی زیادی می شنوند که معنی آنها چیزی بیش از جمع کردن عناصر تشکیل دهنده باشد، این ترکیبها تنها هنگامی خلق می شوند که دو بابون با یکدیگر در حال آواگری باشند. با در نظر گرفتن چند مورد استثناء احتمالی می توان گفت که علامت دهندگان هیچگاه آواهای متفاوت را برای خلق کردن پیامهای جدید با یکدیگر ترکیب نمی کنند. با این وجود، خزانه آوایی یک نخستی اصلاً غنی نیست و باید در نظر داشت که تولید آوا در نخستیها کیفیتی کاملاً متفاوت از ادراک دارد.
نخستیها نیز مانند سایر پستانداران هستند
در مواقع بسیار اجباری تولید آوا که همراه با ادراک انعطافپذیر و شناخت است، نخستیها بسیار شبیه به پستانداران هستند. در واقع توانایی تعدیل اشکال صوتی آواها که بستگی به تجربه دارد به نظر در قلمرو حیوانات نسبت به انسانها بسیار کم و نادر است. همانطور که جانیک و اسلاتر در سال ۱۹۹۷ اظهار کردهاند، یادگیری آوایی تنها در سه نوع پرنده، سیتیشن (نوعی نهنگ)، فکهای بندری و انسانها دیده شده است. ما بسیار بیشتر از ارتباطات آوایی در میمونها اطلاع داریم تا سایر پستانداران غیر نخستی و ممکن است که در آینده با دیدن شواهد جدیدی از تقلیدهای آوایی یا ترکیبات صداهای خلاقانه شگفت زده شویم (آرنولد و زوبربولر ۲۰۰۶). در حال حاضر دلیلی برای باور این مسئله که سایر پستانداران به طور کلی با بابونها و یا دیگر نخستیهایی که از نظر یادگیری آوایی تفاوت دارند، وجود ندارد. سوال برای کردارشناسان و نخستی شناسان این چنین مطرح می شود: کدام نیروهای انتخابی باعث تولید آوایی انعطاف پذیر در اجداد انسانی ما شده است؟ در زیر پاسخهایی گمانی نسبت به این سوال داده خواهد شد. اما نخست بهتر است که طبیعت “ثابت” تولید آوایی یک نخستی را مورد لحاظ قرار دهیم و نمایههای نظری ارتباط بین تولیدکنندگان آواهای اجباری و انعطاف پذیر و گیرندگان نامحدود را مورد بررسی قرار دهیم.
تولید آوا با وجود اجباری بودن ثابت و غیر داوطلبانه نیست.
در مقایسه با خزانه آموخته شده و بزرگ بسیاری از پرندگان و تواناییهای تقلیدی سیتیشنها (نوعی نهنگ) و خوکهای آبی، خزانه لغت نخستیها بسیار کم است (مککوم و سمپل ۲۰۰۵). نخستیها از آواگری خود در موقعیتهای اجتماعی قابل پیش بینی استفاده می کنند. این دو مشاهده همراه با مطالعات نوروفیزیولوژیکی قبل نشان می دهد که آواهای معمولی می توانند با تحریک الکتریکی نواحی زیرقشری در مغز استخراج شوند (یورگنز و پلوگ ۱۹۷۰)، و این مسئله بسیاری از انسانشناسان (واشبورن ۱۹۸۲؛ گاردنفورز ۲۰۰۳)، کردارشناسان (گودال ۱۹۸۶)، زبانشناسان (بیکرتون ۱۹۹۰)، روانشناسان (تئرس ۱۹۸۳) و عصبشناسان (آربیب ۲۰۰۵) را راهنمایی کرده تا نتیجه بگیرند که آواگریهای نخستیها، علامتهایی هستند که انعکاسی و غیر داوطلبانه می باشند، به قول بیکرتون (۱۹۹۰)، “به دلیل خودکار بودن، سرکوب کردن آنها غیرممکن است”. این ویژگی تا حدودی گمراه کننده است.
در محیط واقعی و آزمایشگاه، به نظر می آید که نخستیها بتوانند این مسئله را که چه آوایی را تولید کنند و یا اینکه ساکت بمانند را کنترل کنند. همانطور که گفته شد، بابونها یک تعامل پرخاشگرانه را با خرخری مصالحهآمیز ادامه دهند یا خیر، و مانند سایر نخستیها آنها نسبت به برخی از هم نوعان خود آواگری بیشتری می کنند (اسمیت و همکاران ۱۹۸۲). حتی در موقعیتهای هیجانی بالا مانند برخورد با مهاجمین، برخی از نخستیها به آواگری شدیدی میپردازند، برخی کمتر و برخی دیگر کاملاً سکوت می کنند (چنی و سیفارث ۱۹۹۰).
این “تصمیم” که فردی آواگری کند یا ساکت بماند، عواقب رفتاری قابل ملاحظهای دارد. در آزمایشهایی که روی میمونهای کاپوچین وحشی در کاستاریکا انجام گرفته، گروس لوئیس (۲۰۰۴) متوجه شد میمونهایی که غذا پیدا میکنند، احتمال بیشتری وجود دارد که آوای “غذا” را هنگامیکه اعضای دیگر گروه، نزدیک هستند سر دهند تا زمانیکه خودشان به تنهایی در جایی هستند. به علاوه اگر میمونی از طبقه پایینتر نزدیک آنها باشد، احتمال سر دادن آوا تا زمانیکه میمونی با طبقه بندی بالاتر در آن نزدیکی باشد، کمتر است. میمونهایی که در هنگام نزدیک شدن افرادی با طبقه بالاتر آوا سر می دهند، معمولاً کمتر با خشونت روبرو می شوند تا میمونهایی که سکوت اختیار می کنند. گروس لوئیس (۲۰۰۴) به این نتیجه رسید که آوای غذای میمون کاپوچین برای نشان دادن مالکیت آن و علاقه علامت دهنده برای دفاع از دارایی خود است. در نتیجه تا زمانیکه شنوندگان قویاً برای گرفتن غذا انگیزه نداشته باشند، از آزار دادن علامت دهنده خودداری میکنند.
در زمینههای آزمایشگاهی کنترل شدهتر، زمانبندی، طول مدت و تعداد آواگریها توسط میمونها می تواند به وسیله کنترل ابزاری دیده شود (پیرس ۱۹۸۵). در سری اخیر آزمایشهای اگنور و همکاران (۲۰۰۷)، تمرینهای کله پنبهای (نوعی بوزینه در آمریکای جنوبی) در معرض نویز سفید (اغتشاش صدا) قرار گرفته و یادگرفتند که تنها زمانی آواگری کنند که فواصل سکوت در آزمایشگاه حکمفرما بود. با توجه به این مسئله می توان گفت که نخستیها می توانند آواگری خود را بسته به دگرگونیهایی که در محیط صوتی، اجتماعی و بومی خود وجود دارند، کنترل کنند.
در یک بافت مشخص، نخستیها می توانند تعدیلهای کمرنگی در ساختار صوتی آواگری خود ایجاد کنند (همراشمیت و فیشر ۲۰۰۸). شمپانزههای وحشی در اوگاندا به عنوان مثال از خود صداهای جیغ مانند بلند و طولانی به صورت فردی یا دسته جمعی سر می دهند. هنگامیکه دو میمون همراه با یکدیگر آواگری می کنند، اشکال صوتی جیغهای آنها همگرا می شود (میتانی و برنت ۱۹۹۴). آنها ساختار صوتی آواگری خود را بسته به تجربه شنیداری خود تعدیل می کنند. کراکفورد و همکاران (۲۰۰۴)، این فرضیه را بر چهار اجتماع مختلف شمپانزهها در جنگل تای واقع در ساحل عاج انجام دادند. آنها متوجه شدند که نرها در سه جامعه همسان از خود پیشرفتهایی در صداهای جیغ مانند متمایز و مربوط به موقعیت خاص نشان دادهاند، درحالیکه نرهای اجتماع چهارم که هفتاد کیلومتر از این سه اجتماع دورتر بود، تفاوتهای کم اهمیت صوتی با نرهای سایر سه اجتماع نشان دادند. با مقایسه ارتباط ژنتیکی میان جفتهای ماده با تشابهات صوتی آواها، کراکفورد و همکاران (۲۰۰۴) به توضیحی درباره همسانی آواگریها بر پایهی ژنهای مشترک رسیدند. درعوض آنها پیشنهاد کردند که “شمپانزهها احتمالاً آواهای جیغ مانند خود را تعدیل می کنند تا از همسایگان خود متفاوت باشند. چنین تفاوتهایی عواقبی کارکردی دارند: آزمایشهای بازنواختی هربینگر (۲۰۰۳) روی نخستیهای اجتماعات غربی آفریقا نشان داد که شمپانزهها آواهای جیغ مانند سایرین را تشخیص داده و آنها را با حیطههای مشخص تداعی کرده و بنابراین می توانند آوای همسایگان خود را از افراد غریبه تمایز دهند.
همچنین، مانند ماکاک رزوس (گزولس و همکاران ۱۹۸۴)، شمپانزههای وحشی که مورد حمله و پرخاشگری قرار می گیرند، جیغهای متفاوتی از نظر صوتی بسته به شدت حمله از خود بروز می دهند (اسلوکوم و زوبربولر ۲۰۰۷). آنها همچنین دریافتند که شمپانزههای قربانی از خود جیغهایی تولید می کنند که شدت حمله را تا حدی بیشتر از آنچه است نشان می دهند، اما تنها زمانی این کار را انجام می دهند که حداقل یک شمپانزه در نزدیکی باشد که درجه بندی غالب بودن او مساوی یا بیشتر از فرد حمله کننده باشد. این نتایج نشان می دهند که شمپانزهها توانایی کمی برای تعدیل ساختار صوتی آواگریشان دارند ولی می توانند روابط غالب بودن را که در میان سایرین وجود دارد، تشخیص دهند.
پژوهشهای آزمایشگاهی نیز این مسئله را که نخستیها می توانند تعدیلهای کمرنگی در اشکال صوتی آوایشان بستگی به نوع تجربه خود است، داشته باشند. الوسون و اسنودان (۱۹۹۴) نشان دادند که تفاوتهای صوتی در آواگریهای بوزینههای کوچک آمریکایی که در باغ وحشهای واشنگتن، مادیسون و ویسکانسین هستند، وجود دارد. هنگامیکه گروهی از بوزینهها از واشنگتن به مادیسون منتقل شدند، آواهای بوزینههایی که تازه وارد بودند، تا حدی تغییر کرد تا شبیه به بوزینههای میزبان گردد. در یک آزمایش دیگر ایگنور و همکاران (۲۰۰۷)، تمرینهای کله پنبهای را در معرض مقادیر زیادی از نویز سفید (اغتشاش صدا) قرار دادند، و این درحالی بود که تمرینها از خود “آواهای بلند ارتباطی” سر می دادند. این تمرینها توسط تولید آواهایی که کوتاهتر بودند، پاسخ می دادند و این آواها ضربانهای کمتری داشتند. آواهایی که دقیقاً قبل یا بعد از نویز سفید تولید می شدند، بلندتر بوده و فواصل ضربانی طولانیتری داشتند. ایگنور و هازر (۲۰۰۴) بسیاری از موارد را که در آن نخستیها تعدیلهای کمرنگی در ساختار صوتی آواگریشان ایجاد می کنند را شناسایی کردند.
در مجموع، توضیح تولید آوایی نخستیها به شکل “ثابت و ناخواسته” کاری بس گمراهانه و سادهانگارانه است. یک نتیجهگیری دقیق می تواند این باشد که ساختار اصلی علامتهای آوایی نخستیها به شکلی ذاتی تعیین شده است، درحالیکه اشکال طیفی- زمانی آن می توانند برپایهی تجارب شنیداری و بافت اجتماعی تعدیل یابند. تمایز میان آواهای نسبتاً ذاتی و مولفههای آوایی قابل تعدیل بسیار حائز اهمیت است، زیرا اظهارات قابل توجهی برای پژوهشهای آینده در نوروبیولوژی ارتباطات نخستیها دارد (ایگنور و هازر ۲۰۰۴؛ همراشمیت و فیشر ۲۰۰۸). به عنوان مثال، کدام نواحی مغز برای مولفههای قابل تعدیل و ذاتی تولید آوایی نخستیها مسئول هستند و چطور این دو جنبه در سطح نورونی با یکدیگر پیوند می خورند؟ دوم اینکه، کدام عوامل مربوط به محیط در تعدیل تولید آوایی نخستیها بیشترین اهمیت را دارند: سن؟ هویت آواگر؟ تاریخچه تعامل میان افراد مرتبط با یکدیگر؟ و اینکه کدام راههای نورونی برای این تلفیق مسئول هستند؟ یک مطالعه تفاوتهایی را میان مکانیسمهای نورونی که در آواگری آنی شرکت دارند و مکانیسمهای نورونی که در تولیدهای آوایی که در پی آواهایی که از دیگران شنیده می شود، به وجود می آیند را بررسی کرده است (گمبا و همکاران ۱۹۹۹). با توجه به انعطافپذیری آوایی انسان کسانیکه به تکامل زبان علاقهمند هستند، برای دانستن این موضوع که کدام نواحی مغز و موقعیتهای اجتماعی مسئول انعطافپذیری محدود آواگری میمونها و انسانریختها هستند، را کنجکاو می کند.
یادداشت
در قسمت دوم این مقاله، به سوالات مطرح شده و ادامه موضوع “ارتباطات آواگری در نخستیها” خواهیم پرداخت.
باید اندازه خزانه آوایی هر گونهای را با احتیاط تخمین زد، گاهی بهترین تخمینهای اندازه خزانه آوایی؛ طول مدت، خلاقیت و نبوغ گونههای مختلف است که به این وسیله مورد مطالعه قرار می گیرند.
منابع
Arbib, M. (2005). From monkey-like action-recognition to human language: An evolutionary framework for neuro-linguistics. Behavioral and Brain Science, 28, 105–۱۶۷.
Arnold, K., & Zuberbu¨hler, K. (2006). Language evolution: Compositional semantics in primate calls. Nature, 441, 303.
Bachorowski, J. A., & Owren, M. J. (1995). Vocal expression of emotion: Acoustic properties of speech are associated with emotional intensity and context. Psychological Science, 6, 219–۲۲۴.
Baldwin, D. (1991). Infants’ contribution to the achievement of joint reference. Child Development, 92, 875–۸۹۰.
Bickerton, D. (1990). Language and species. Chicago: University of Chicago Press.
Bloom, P., & Markson, L. (1998). Capacities underlying word learning. Trends in Cognitive Science, 2, 67–۷۳.
Buttelmann, D., Carpenter, M., Call, J., & Tomasello,M. (2007). Enculturated apes imitate rationally. Developmental Science, 10, 31–۳۸.
Cheney, D. L., & Seyfarth, R. M. (1990). How monkeys see the world. Chicago: University of Chicago Press.
Cheney, D.L., & Seyfarth, R. M. (1997). Reconciliatory grunts by dominant female baboons influence victims’ behaviour. Animal Behaviour 54, 409–۴۱۸.
Cheney, D. L., & Seyfarth, R. M. (2005). Constraints and preadaptations in the earliest stages of language evolution. Linguistic Review, 22, 135–۱۵۹.
Cheney, D. L., & Seyfarth, R. M. (2007). Baboon metaphysics: The evolution of a social mind. Chicago: University of Chicago Press.
Crockford, C., & Boesch, C. (2003). Contextspecific calls in wild chimpanzees (Pan troglodytes verus): Analysis of barks. Animal Behaviour, 66, 115–۱۲۵.
Darwin, C. (1871/1981) The descent of man, and selection in relation to sex. Princeton: Princeton University Press
Egnor, S. E. R., & Hauser, M. D. (2004). A paradox in the evolution of primate vocal learning. Trends in Neuroscience, 27, 649–۶۵۴.
Elowson, M., & Snowdon, C. T. (1994). Pygmy marmosets, Cebuella pygmaea, modify vocal structure in response to changed social environment. Animal Behaviour, 47, 1267– ۱۲۷۷.
Enard, W., Przeworski, M., Fisher, S. E., Lai, C. S. L., Wiebe, V., Kitano, T., et al. (2002). Molecular evolution of FOXP2: A gene involved in speech and language. Nature, 418, 869–۸۷۲.
Fischer, J., Cheney, D. L., & Seyfarth, R. M. (2000). Development of infant baboon responses to female graded variants of barks. Proceedings of the Royal Society of London Series B, 267, 2317–۲۳۲۱.
Fisher, C., & Gleitman, L. R. (2002). Language acquisition. In: H. F. Pashler & C. R. Gallistel (Eds.), Handbook of experimental Psychology, vol 3: Learning and motivation (pp. 445–۴۹۶). New York: Stevens Wiley.
Fitch, W. T., Neubauer, J., & Herzel, H. (2002). Calls out of chaos: The adaptive significance ofدnonlinear phenomena in mammalian vocal production. Animal Behaviour, 63, 407–۴۱۸.
Flombaum, J. L., & Santos, L. R. (2005). Rhesus monkeys attribute perceptions to others. Current Biology, 15, 447–۴۵۲.
Gardenfors, P. (2003). How homo became sapiens: On the evolution of thinking. Oxford: Oxford University Press.
Gemba, H., Kyuhou, S., Matsuzaki, R., & Amino, Y. (1999). Cortical field potentials associated with audio-initiated vocalization in monkeys. Neuroscience Letters, 272, 49–۵۲.
Ghazanfar, A. A., & Logothetis, N. K. (2003). Facial expressions linked to monkey calls. Nature, 423, 937–۹۳۸.
Hauser, M. D., & Wrangham, R. W. (1990). Recognition of predator and competitor calls in nonhuman primates and birds: A preliminary report. Ethology, 86, 116–۱۳۰.
Herbinger, I. (2003). Inter-group aggression in wild West African chimpanzees (Pan troglodytes verus): Mechanisms and function. Ph.D. dissertation, University of Leipzig.
Herman, L. M., Pack, A. A., & Morrel-Samuels, P. (1993). Representational and conceptual skills of dolphins. In: H. L. Roitblat, L. M. Herman, & P. E. Nachtigall (Eds.), Comparative cognition and neuroscience (pp. 403–۴۴۲). Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum Associates.
Janik, V. W., & Slater, P. J. B. (1997). Vocal learning in mammals. Advances in the Study of Behavior, 26, 59–۹۹.
Rendall, D. (2003). Acoustic correlates of caller identity and affect intensity in the vowel-like grunt vocalizations of baboons. Journal of the Acoustical Society of America, 113, 3390–۳۴۰۲.
Seyfarth, R. M., & Cheney, D. L. (2003). Signalers and receivers in animal communication. Annual Review of Psychology, 54, 145–۱۷۳.
Seyfarth, R. M., Cheney, D. L., & Marler, P. (1980). Vervet monkey alarm calls: Semantic communication in a free-ranging primate. Animal Behaviour, 28, 1070–۱۰۹۴.
Silk, J. B., Altmann, J., & Alberts, S. C. (2006a). Social relationships among adult female baboons (Papio cynocephalus). I. Variation in the strength of social bonds. Behavioral Ecology and Sociobiology, 61, 183–۱۹۵.
Tomasello, M., Carpenter, M., Call, J., Behne, T., & Moll, H. (2005). Understanding and sharing intentions: The origins of cultural cognition. Behavioral Brain Science, 28, 675–۶۹۱.
Washburn, S. L. (1982). Language and the fossil record. Anthropology UCLA, 7, 231–۲۳۸.
Wittig, R. M., Crockford, C., Seyfarth, R. M., & Cheney, D. L. (2007). Vocal alliances in chacma baboons, Papio hamadryas ursinus. Behavioral Ecology and Sociobiology, 61, 899–۹۰۹.
Zuberbu¨hler, K. (2000). Referential labeling in Diana monkeys. Animal Behaviour, 59, 917–۹۲۷.
دکتر امیر عسکری، روان شناس، استاد دانشگاه و مدیر گروه کردارشناسی جانوری «انسان شناسی وفرهنگ» است.