داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور
برای مقاومت دربرابر خشونت باید تهاجم را بیرون از «خود» نگه داشت و با آن وارد مبارزه شد بدون آنکه در دام [منطق] خشونتآمیزش افتاد. هرگونه اطلاعاتی که به صورت اتفاقی از شکنجهگران بروز کند نشانهای امیدوارکننده است که میتواند به مقاومت درونی قربانی کمک کند زیرا به وی نشان میدهد که او در جهان تنها نیست و مبارزه در جایی دیگر ادامه دارد؛ نشان میدهد شکنجهگران کمتر از آنچه ادعا میکنند اطلاعات در دست دارند. م. بنسایاگ با جریان برق شکنجه میشود اما نمیتوانند استقامت او را در همبشکنند. ناگهان یکی از شکنجهگران به او میگوید: « مادر ق.!، فالاکا اسرار تو را نگه داشته و توهم اسرار او را؟» بدین ترتیب اینکه میفهمیدم او [فالاکا] دارد مقاومت میکند، اینکه میفهمیدم میتوان در برابر شکنجه مقاومت کرد، در یک کلام، اینکه به یک نگاه جمعی برمیگشتم، سالن شکنجه و شکنجهگران را در دید من تغییر میداد. دیواری از ناتوانی ناگهان فرو میریزد و راهی به سوی معنا میگشاید.
نوشتههای مرتبط
بنسایاگ به رغم حاد بودن شرایط، لحظهای را به یاد میآورد که سبب خنده همبندانش میشود. یکی از فعالان سیاسی با لبخند از شکنجهگاه به بند باز میگردد. همه، دور او جمع میشوند و او تعریف میکند. یک افسر که مدت زیادی او را کتک زده به او میگوید: «میدانی چرا این کشیده را میخوری؟ به خاطر رفقایت که در فرانسه یک کارزار علیه بازیهای جهانی فوتبال [ما] به راه انداختهاند» بنسایاگ ادامه میدهد: برای ما آن روز ماه مه ۱۹۷۸ روزی فراموش ناشدنی بود چون در آن سوی دنیا، در اروپا، رفقایی که اصلا نمی شناختیمشان، به زبانی دیگر صحبت میکردند و ملیت دیگری داشتند به یاد ما بودند و برای ما مبارزه میکردند، و حالا به دلیل حماقت یک افسر، پیامشان به ما میرسید». رنج تا چند لحظه در خنده محو میشود. کتاب بنسایاگ گویای مقاومت یک فعال سیاسی است که درون یک مبارزه مشترک وارد شده است. در برابر غول وحشت و هراس«تنها یک درمان وجود دارد، اینکه به واقعیت فکر کنیم. در هر لحظه و بیآنکه هرگز خودمان را فراموش کنیم، بدانیم که شکنجهگران ما را شکنجه میدهند و ممکن است ما را بکشند، چون ما جزء مردمی هستیم که آن بیرون دارند مبارزه میکنند.[…] هرگز نباید تصوّر کرد که با یک مصیبت شخصی سروکار داریم، چون اولا حتی فکر این مسئله، تحملناپذیر است، و همینطور به دلیل آنکه این واقعا حقیقت ندارد».
قربانی که از اطلاعات مورد جستجوی شکنجهگران برخوردار است میان دو واقعیت دوپاره میشود: از یک سو شکنجه و جهنمی که بر سرش فرود آمده و از سوی دیگر درد و فاجعهای که میتواند بر سر دوستانش بیاید اگر نام آنها را افشا کند. اگر لب به سخن باز کند، آبروی خود را از دست خواهد داد و دیگر نمیتواند [در آینه] به خودش نگاه کند. او میداند رنجی که از این لو دادن بر او وارد خواهد شد هرگز از میان نخواهد رفت ، اما این را نمیداند که آیا دردی که بر او تحمیل میشود پایانی هم دارد و آیا در آینده خواهد توانست از این ماجرا التیام یابد؟ گسست و تخریب وجدان او غیرقابل تحمل و یک کوچه بنبست است. بدینترتیب هر بار که او شکنجه میشود و میتواند بدون لودادن کسی بیرون بیاید برایش یک پیروزی بر خود است و تقویت مقاومت درونیاش. آنچه به او امکان میدهد مقاومت کند ، این حس است که اگر تسلیم شود این نشانهای است نمادین که حُکم مرگ خودش را صادر کرده باشد، ولو آنکه از این ماجرا زنده بیرون بیاید. در چنین حالتی معنای هستی او تغییر خواهد کرد، موفقیت شکنجهگران سبب خواهد شد که فرد از خود شرمنده شده و دائما در فکر این لحظه تسلیم باقی خواهد ماند. بن سایاگ میگوید: «مقاومت کردن یعنی معنا دادن به زندگی خود و این کار با معنا دادن به مرگ قریبالوقوع ما اتفاق خواهد افتاد».
تنها مرزهایی که میتوانند فرد را تخریب کنند ، مرزهای معنا هستند. اگر این مرزها در هم بشکنند او سخن خواهد گفت و بدل به بازیچهای در دست شکنجهگران خواهد شد. برخی از افراد که اعتقادات سستتری دارند و یا منابع درونی معنا در آنها ضعیفتر است، در همان ابتدای فشارها وا میدهند ، اما برخی نیز هستند که هفتهها و ماهها مقاومت میکنند تا سرانجام یا کشته شوند و یا آزاد. مقاومت در برابر شکنجه ، از جنس مقاومتی فیزیکی نیست. مسئله بر سر آن است که معنا را در برابر رنج قرار داد تا بتوان آن را محدود کرد. تعلق به زندگی، اراده به پایبند ماندن نسبت به ارزشهای خود، به حفظ اعتماد به نفس، ایمان داشتن به یک آرمان، و غیره، اینها مواردی هستند که برای مقاومت در برابر خشونت وارد شده کافی هستند زیرا می توانند مرزهای فشارهای تحمل ناپذیر را بسیار عقب ببرند. قربانی بدینترتیب برای خودش در تخیل، فرشتگان نجاتبخشی را به وجود میآورد، مخاطبانی که از او محافظت میکنند، همچون مورد پپه، که او خود را در قلعهای غیرقابل نفوذ تصوّر میکرد ولو آنکه بدنش بهای سنگینی برای این کار باید پرداخت میکرد. بدین ترتیب قربانی در اوج طوفانی که به پا شده برای خود پناهگاهی مییابد . اما کارایی شکنجه زمانی است که بتواند رخنهای در این مرزهای مقاومت ایجاد کند، و از همینجاست که وحشت و هراس فرد را به اعماق میکشد.