پیش از هر چیز شاید لازم باشد بر این نکته تاکید کنیم که ما اغلب از زبان، برداشتی نسبتا سطحی داریم. مشکلی که جامعه شناسان و انسان شناسان نسبت به استدلال ها و درک عمومی بسیاری از زبان شناسان مطرح می کنند همین است: یعنی اینکه زبان شناسان، به ویژه صورتگرایان، زبان را به عنوان یک عامل صرفا ارتباطی و «درونی» می بینند، که به خودی خود و از درون قابل بررسی است بی آنکه محیط اجتماعی تولیدش را در گیر کنیم و بنابراین، تصور آنها این است که زبان را می توان کلیتی در نظر گرفت که کنشگران اجتماعی همه می توانند به نحوی به آن دسترسی داشته باشند و پس از دست یافتن به آن، می توانند به دلخواه خود در هر موقعیتی و با هر گونه استراتژی و روابطی از آن استفاده کنند. نوعی برابری آرمانی مفروض و ذاتی در زبان. برای نمونه وقتی درباره مهاجران و کاستی های زبانی آنها بحث می شود، عاملی که بسیار بر آن تاکید می شود و گمان بر آن است که به آنها ضربه می زند، «لهجه» است. لهجه یعنی نوعی نشانه بیرونی خارجی بودن و متعلق نبودن به زبانی که با آن در حال تکلم هستیم و یا تعلق به بخش خاصی از پهنه جغرافیایی آن زبان. البته درست است که لهجه می تواند عامل طرد و خاشیه کردن افراد و تبعیض باشد و هست. اما مساله ای که مهاجران و در بسیاری از موارد گروهی از اقوام را زیر فشار می گذارد، فراتر از لهجه به قابلیت اجتاعی به دست آوردن زبان، واژگان ، ساختارها و به خصوص قابلیت استفاده از آن در موقعیت های مختلف و با استراتژی های گوناگون است که از آن ناتوانند و همین به آنها ضربه می زند. امری که درباره بسیاری دیگر از اقشار جامعه نیز صدق می کند و به این ترتیب زبان به عاملی برای قدرت و برای طرد و سلسله مراتبی کردن جامعه تبدیل می گردد. بنابراین مساله ضعفی که مهاجر (یا فرد ضعیف با سرمایه فرهنگی پایین ) را تهدید می کند به حوزه قدرت برمی گردد و این لزوم به نشانه ای بیرونی مثل لهجه بر نمی گردد کما اینکه بسیار می بینیم افرادی با لهجه بسیار تند در قدرت سرمایه فرهنگی ، اقتصادی یا اجتماعی بالا قرار دارند. این بیشتر یک تصور ذهنی است که لهجه امری حاد است.
این بحث زبان را در جامعه شناسی، پیر بوردیو، بهتر از هر کسی مطرح کرده است. ما در اینجا در دوگانه ای قرار می گیریم که در یک سوی آن عمدتا نظریه پرداز بسیار مهمی مثل بوردیو قرار دارد که زبان را محصول سیستم اجتماعی می داند که می تواند ابزار قدرت یا ضعف باشد و در سوی دیگر، متفکری مثل چامسکی است که زبان را عمدتا یک امر درونی و ذاتی می داند که در سیستم اجتماعی صرفا احیا و فعال می شود.در نهایت البته چامسکی فردی است مبارزه جو و عدالت طلب که برای گسترش دانش عمومی در جامعه و از جمله دانش زبانی مبارزه می کند اما تقابل این دو به یک تقابل نظری بر مفهوم عمیق و سازوکارهای زبان بر می گردد. این بحثی است که پیشینه ای طولانی در تاریخ انسان شناسی دارد و میان انسان شناسان و زبان شناسان ساختاری وجود داشت، منتها موضع انسان شناسان در بازه زمانی ١٩۵٠ و ١٩۶٠م. در مقابل زبان شناسان بسیار ضعیف بود. بدین ترتیب لوی استروس در کتابش «انسان شناسی سختاری» خود را به شدت مدیون یاکوبسن و زبان شناسی ساختاری می داند و زبان شناسی را روی مدل سوسوری بهترین الگو برای «علم شدن» انسان شناسی به شمار می آورد. اما ۵٠ سال بعد وقتی ما به تحول جامعه شناسی و بوردیو می رسیم، می بینیم که این تضاد بسیار زیاد می شود به صورتی که بوردیو به شدت در مقابل زبان شناسی ساختاری و صورت گرا می ایستد به این دلیل که معتقد است زبان شناسی به خصوص زبان شناسی ساختاری، می خواهد درباره زبان به صورت یک پدیده درون خود بحث کند و اینکه فارغ از عناصر بیرونی، همه عناصر که می تواند درباره آنها صحبت کرد را درون خود دارد در حالی که تئوری عمومی بوردیو این است که نه تنها زبان بلکه همه پدیده ها مثل هنر، علم و دانش و… محصولات اجتماعی هستند و تمام عمر خود را نیز صرف این می کند که نشان دهد چگونه جامعه آنها را می سازد. در این بحث من به صورت دقیق تر روی یک تز تاکید دارم: اینکه در مناسبات قدرت یا سلطه، چه عاملی مهم تر است؟ آیا عامل قدرت مادی شده در مفهوم قدرت شئی شده اهمیت بیشتری دارد یا آنچه می توان به آن قدرت ذهنی یا قدرت زبانی یا قدرت نمادین گفت.
نوشتههای مرتبط
در اینجا من چند نقل قول و ارجاع تاریخی، باستانی و جدید می آورم که نشان دهم این بحث، به خودی خود بحث جدیدی نیست و در واقع، نظریه پردازی روی این بحث است که جدید است. در کنار متون دینی که در اینجا فرصت ورود به بحث درباره آ«ها نیست، یکی از قدیمی ترین متونی که در این باره وجود دارد، در یونان باستان و مکالمه سقراط با گورگیاس سوفسطایی است که افلاطون در قرن پنجم پیش از میلاد آن را به صورت کتاب درآورده است. افلاطون، در این متن، بر بحث بلاغت یا سخنوری تاکید می کند. سوفسطاییان کسانی بودند که می توانستند با قدرت سخن گفتن هر موضوعی را ثابت کنند. افلاطون از زبان سقراط می پذیرد که قدرت سخن از سیستم مادی بیشتر است و در این متن نیز گفته می شود که در مقابل یک سخنور، کسی توان مقاومت ندارد اما این دلیل نمی شود که او، از سخن سوءاستفاده کند و باید جانب اعتدال را نگه دارد.
گفت وگوی سقراط با گورگیاس سوفسطایی
«گورگیاس، چه می گفتی اگر همه چیز را می دانستی، اگر می دانستی که بلاغت (rhétorique) به نوعی درون ِخود، همه توانایی ها را دارد. برایت نمونه ای گویا می آورم. بسیار پیش آمده که من همراه برادرم که طبیب است نزد بیمارانش بروم. در این حال بیمارانی که نمی پذیرفتند دارویی را مصرف کنند یا طبیب اندامی از آنها قطع کند یا تکه ای از بدن شان را بسوزاند، اگر او نمی توانست قانع شان کند، من این کار را می کردم: آن هم فقط با هنر سخنوری. فرض بگیریم یک سخنور و یک طبیب، به هر شهری که فکرش را بکنی بروند، حال اگر در آن شهر، در مجمع ِ مردم یا در هر مجمع دیگری از آنها بخواهند یک طبیب را انتخاب کنند، من اطمینان دارم که در تصمیم گیری آنها، طبیب به حساب نمی آید و سخنور را، البته اگر خودش بخواهد، بر او ترجیح خواهند داد و هر پیشه ور و هر هنرمند دیگری نیز در رقابت با سخنوران در پیشه وهنر خود، می بازد و اولویت به سخنور داده می شود: زیرا مرد سخنور در هر فن و حرفه ای در مقابل مردم، می تواند به شیوه ای بلیغ تر و قانع کننده تر سخن بگوید، به شیوه ای بلیغ تر از اهل همان حرفه و فن. این همان قدرت و ماهیت سخنوری است (…) البته شکی نیست که سخنور می تواند علیه همگان درباره همه چیز با شیوه ای سخن بگوید که مردم را از هرکسی دیگر بیشتر قانع کند. اما به این دلیل نیست که بپنداریم او جایز است شهرت طبیبان و سایر فن آوران را از آنها سلب کند. یعنی اینکه چون می تواند چنین کند، پس چنین اجازه ای هم دارد، نیست. برعکس بهره بردن ما از سخنوری، همچون در هر مبارزه دیگری باید همراه با عدالت باشد. حال اگر کسی که در هنر سخنوری تربیت شده، از توانایی و قابلیت های خود به شیوه ای ناروا استفاده کند تا زیانی برساند، به باور من، نباید از استاد او دلگیر شد و او را از شهر راند، زیرا استاد با نیات بهره برداری و استفاده روا، هنر خود را به شاگردش آموخته است و این شاگرد است که از آن استفاده ای ناروا کرده. از این رو کسی را که دست به عمل ناروا زده باید سرزنش و تبعید کرد یا به مجازات مرگ رساند و نه استاد او را.»
جامعه شناسی یک ورزش رزمی است
در ادامه، دو استناد در گفتمان های جدید به شما می دهم تا ببینید که همان بحث افلاطونی در اینجا نیز تکرار شده است. یکی کتاب معروف جرج اورول «١٩٨۴» است که یکی از مهم ترین کتاب های تاریخ سیاسی است. این کتاب که مدل خود را از شوروی دهه ۵٠ گرفته بسیار بر مساله زبان متمرکز است ولی جامعه وحشتناکی را ترسیم می کند که در آن همه چیز شکل توتالیتر دارد. در این کتاب و در سیستم توتالیتری که اورول نشان می دهد زبان جدیدی ساخته می شود که در آن همه واژه ها خلاصه شده اند. اورول در این کتاب، این امر را تئوریزه می کند و می گوید وقتی « زبان جدید» ساخته شود، دیگر هیچ مخالفی با دولت نمی تواند وجود داشته باشد زیرا زبان جدید واژگان و ساختارهایی برای اندیشیدن به امر «مخالفت» در خود ندارد. این یک موقعیت تخیلی است اما نظریه پردازی که بعدها بوردیو در این حوزه انجام می دهد، نشان دهنده آن است که چگونه زبان می تواند کاری کند که افراد قدرت را درون ذهن خود ببرند یا به طور خیلی خلاصه می توان گفت انتقال فرایند «فرمان دادن» به «فرمانبری» یا اطاعت کردن. فرمان دادن و اطاعت کردن، دو جنبه یک کنش هستند اما ما لزوما در اینجا یک دیالکتیک نداریم و مساله این است که فرمان دادن مهم تر است یا اطاعت کردن. استناد بعدی که به خود بوردیو برمی گردد، فیلمی است درباره زندگی او با عنوان «جامعه شناسی یک ورزش رزمی است» که پیر کارل آن را در چند سال آخر زندگی بوردیو ساخت. این فرمولی است که بوردیو در یکی از برنامه های رادیویی خود(در این فیلم) در فرانسه در توضیح چیستی جامعه شناسی ارایه می کند و می گوید: جامعه شناس همچون یک رزمی کاراز ابزارهایی برخوردار است که از طرف مقابل خود را «تخریب کند» یعنی او را «ساختارزدایی» کرده و همه ارزش ها و نظام هایی که او برای تعیین و مشروعیت بخشیدن و راهنما برای زندگی خود به کار می برد فرو بریزد؛ اما باید با منطق و اعتدال و در جهت مثبت از این ابزارها استفاده کند. در اینجا این مثال ها را آوردم تا نشان دهم که چگونه فلاسفه و جامعه شناسان از دوران گذشته به این معتقد بوده اند که زبان دارای چنین قدرتی است. در ادامه برخی سازوکارهای آن را مطرح می کنم.
قدرت چیست؟
قدرت، ایجاد (یا قابلیت بالقوه ایجاد) فشار بر خود یا بر دیگری به صورت فردی یا جمعی برای ایجاد یک کنش یا یک فکر یا هر دو برخلاف یا در تقویت سطح نخستین و خود انگیخته تمایل فردی یا گروهی. سطح خود انگیخته، سطحی است که انسان به انجام یا عدم انجام یا به شیوه خاصی از انجام یک اندیشه یا یک کنش با کمترین هزینه بیولوژیک در هر موقعیت فضایی-زمانی، تمایل و اراده دارد. به طور مثال، تمایل/عدم تمایل (شیوه) خوردن، راه رفتن، سخن گفتن، دیدن یا هر حرکت و فکر دیگری. اما اینکه چرا انسان ها تمایل به اعمال قدرت بر یکدیگر دارند، دلایل مختلفی دارد. اینها سوالات بدیهی است ولی به قول بوردیو هرگاه به امر بدیهی رسیدید باید از خود بپرسید چرا بدیهی است. بدیهی بودن نوعی ابتذال است که فکر را از بین می برد. دلایل اعمال قدرت انسان ها بر یکدیگر را می توان اینگونه برشمرد: یک، منشاهای بیولوژیک (نیازهای به تداوم خیات و به بازتولید یعنی برخورداری از زنان برای این نیاز) و کمبود در تامین آنها (رقابت) در سطح واقعی یا در سطح ذهنی مثل نیاز واقعی یا ذهنی یا پاتولوژیک به حرکت، به غذا، به رابطه جنسی و… دو، تفاوت انسان ها با یکدیگر شرط بقا برای مبادله، اما همچنین ضرورت برای رقابت و برتری جویی برای خفظ هویت و خودبودگی. سه، نتیجه این تفاوت ها. هویت یابی ها نابرابری ها به مثابه اصل حیاتی لازم برای مبادله هویت است اما همچنین به مثابه اصل اساسی تولید و بازتولید قدرت/خشونت. چهار، تفاوت با طبیعت: در طبیعت نظام های خود تنظیم کننده این روابط را به وجود آورده، کنترل کرده و مدیریت می کنند، مثلادر نزد حیوانات یا جانوران. انسان به راه های تطوری برای ایجاد قدرت (خشونت) متوسل شده و به همین صورت از زیست بوم (اکوسیستم) جدا شده است که این راه های تطور به این شکل است: استفاده از ابزار های مادی (از دوره هومو هابلیس چهار میلیون سال پیش)، ساخت ابزارها (اوج ساخت ابزار حدود یک میلیون سال پیش، ابزارهای پیشرفته شکار و آتش)، استفاده از زبان کالبدی و پیشرفت آن (احتمالااز دوران هومو هابلیس)، تکمیل زبان های کالبدی و ساخت تدریجی زبان های ملفوظ (احتمالابین ٢۵٠ تا ١٠٠ هزار سال پیش)، ابزارهای مادی خود را در خشونت مادی (ایجاد درد فیزیکی / بدنی) بروز می دهند و استفاده خام و اولیه از قدرت، مثلامهارت های بدنی در ضربه و تخریب بدن دیگری با بدن خود یا با استفاده از ابزارهای مادی. این شکل گسترده و رایج در تمام تاریخ انسان از چهار میلیون سال پیش تا دوران مدرن است که در آن خشونت آشکار، شکنجه، وحشیگری های سخت، تخریب بدن و… عامل اساسی در ایجاد روابط سلسله مراتبی و تضمین قدرت و ایجاد اطاعت داشته اند.
نظام ها و سازو کارهای قدرت به همین دلیل شکل مذکر (ابزار گونه مادی مبتنی بر شکار- جنگ) به خود می گیرند و با تخریب، مرگ، ایجاد درد (معادل انقباض ماهیچه ای-عصبی) و اسطوره های همراهی کننده آنها انطباق می یابند. نظام ها و سازوکارهای قدرت اما رفته رفته با تحول زبان در طول دوران تمدن ها به سوی تغییر و دگرگون شدن از شکل مادی به شکل غیر مادی (ذهنی – نمادین) می روند. در اینجا تحول و تکامل زبان کالبدی و زبان کلامی نقش اساسی را دارند. فشار و اعمال قدرت از خلال فرآیندهای طرد انجام می گیرد که فوکو در «مراقبت و تنبیه» و در «گفتمان نظم» به آنها اشاره می کند. طرد از زبان به معنای طرد از قدرت نیز هست همان گونه که دسترسی به زبان به معنای افزایش قدرت است. رابطه دیالکتیکی سخنگویی / سخن شنوی معادل رابطه صدا / سکوت به خوبی این امر را روشن می کند. معادل باستانی این دیالکتیک را در حق سخنوری می بینیم که در اختیار نخبگان یعنی اشراف و روحانیون بود و از طریق انحصار فرآیندهای «سواد» literacy و فرآیندهای «بیان» expression آن را حفظ و بازتولید می کردند. نوشتن، خواندن و خلاقیت هنری و علمی بدین ترتیب اگر در روند تعیین شده جامعه یعنی بازتولید قدرت در نظام های ساختاری آن انجام نمی گرفت، می توانست نشانه های طغیان و شیطانی بودن باشد. کما اینکه کلیسا دستگاه چاپ گوتنبرگ را «ماشین شیطان» نامید و با همه نوآوری های فناورانه که فرهنگ را گسترش می دادند، مخالفت می کرد. و همین روابط را امروز از جانب نخبگان فرهنگی نیز در مورد فرهنگ مردمی می بینیم.
فقر زبانی معادل نوعی فقر ذهنی است
در نظام های مدرن، نظریه آموزشی بوردیو است که به ما در درک نقش زبان کمک می کند. دولت های ملی ادعا می کردند و می کنند که آموزش راهی است که نابرابری های اجتماعی را از میان برده و نخبه گرایی را به شایسته سالاری تبدیل می کند. همان گونه که نظام دموکراتیک سیاست اشرافی را به سیاست مشروع مردمی بدل می کند. اما بوردیو در کتاب های «وارثان»، «انسان دانشگاهی»، «اشرافیت دولت»، «درباره دولت»، «قواعد هنر» و… در میان چندین کتاب دیگر نشان می دهد که تحرک اجتماعی و همگانی بودن زبان به مثابه یک ابزار دموکراتیک قابل دسترس بیشتر توهم هستند تا واقعیت. در واقعیت مردم در پایه های اجتماعی یعنی محروم ترین اقشار به دلیل کمبود سرمایه اقتصادی (دارایی)، فرهنگی (تحصیلات و تجربه های فرهنگی) و اجتماعی (روابط مبادله متقابل با گروه های مختلف اجتماعی) از لحاظ زبانی در موقعیت های زیر هستند: یک، گستره محدود زبان کالبدی که بتواند به صورت خود آگاه یا ناخود آگاه عمل کند(مثلا عدم توانایی تحلیل موقعیت های اجتماعی و استفاده مناسب از زبان کالبدی و استراتژی های آن). دو، گستره بسیار محدود زبان کلامی (در حد ٢٠٠٠ کلمه). سه، تک زبانگی بنابراین قابلیت اندک در مقایسه های مفاهیم و درک ظرافت های استراتژیک و بازی های زبانی. چهار، قابلیت های بسیار محدود بیانی (سخن گفتن به ویژه سخن گفتن در جمع)، نوشتن (به ویژه نوشتن به صورت عمومی)، خلاقیت های هنری و… به این پدیده می توان فقر زبانی گفت که معادل نوعی فقر ذهنی است. فقر ذهنی به مثابه یک ناتوانی از مقاومت در برابر قدرت عمل می کند. زیرا قدرت که در دست اقشار بالای جامعه است که سرمایه های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی را دارند و اغلب آنها را به انحصار خود در می آورند، می توانند بدین ترتیب به صورت گسترده ای دامنه زبانی و بیانی خود را افزایش داده و بدین ترتیب از قابلیت های سلطه ای برخوردار شوند که گروه های پایین دستی فاقد آنها هستند.
تفویض قدرت سیاسی در نظام های دموکراتیک نمونه روشنی از این دیالکتیک است. مردم که نمی توانند مثل آدم های «باسواد» حرف بزنند، قدرت «حرف زدن» و «تصمیم گرفتن» (در معنای واژه «پارلمان» یا «مجلس شورا» یعنی محل حرف زدن و مشورت کردن دقت کنیم) را بر اساس فرآیندهای مختلف از خود سلب کرده و به گروهی حرفه ای واگذار می کنند. خوانش این امر در نظریه بوردیویی صرفا به حوزه سیاسی محدود نمی شود بلکه حتی حوزه سیاسی بیشتر نتیجه نهایی آن است تا سازوکار روزمره اش: آنچه بیشتر باید مورد توجه باشد حوزه روزمرّگی است و کنش های آموزشی، علمی، هنری. در همه این کنش ها، رفتارها و گرایش های سلسله مراتبی، «گسترش» یا «ترویج» را با عنوان «ابتذال» زیر سوال می برند تا «تخصص» و «اشرافیت فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی» یا «نخبه گرایی» را جایگزینش کنند.
نخبه گرایی عاملی برای جلوگیری از بازتولید اشرافیت
نخبه گرایی عاملی است برای جلوگیری از دموکراتیزاسیونی که در نهایت برای بازتولید اشرافیت پیش از دولت دموکراتیک، نظام های آموزشی، علمی، هنری و از آن بیشتر سبک زندگی را به گونه ای می سازد که بدون «تخصص» زندگی امکان پذیر نباشد. شکی نیست که در بسیاری از موارد ما با «تخصص» زندگی بهتری را برای خود ایجاد کرده ایم: مثلادر رفاه مادی، پزشکی، مهندسی… اما این یک انتخاب است که مابه ازاهای خودش را نیز داشته است: انتقال نهایی قدرت به دست ابله ترین یا فاسدترین افراد در جهان (زوج ترامپ/ پوتین) به این دلیل ساده که این امر اجازه می دهد حوزه اقتصاد سودجویانه نولیبرالی بر حوزه سیاست مردم- طبیعت محور سلطه پیدا کند. جهانی که به طور کامل نظامی شده و از لحاظ ارزش ها در حال سقوط به دوران باستان و خشونت های گسترده آن است. زبان بدین ترتیب بدل به ابزار اصلی قدرت ها برای انتقال شکل بیرونی و مستقیم و مادی خشونت (زورگویی) به شکل درونی شده، غیر مستقیم و ذهنی خشونت (خشونت نمادین، خودسانسوری، اطاعت، پذیرش روزمرّگی مرگبار، زندگی کردن برای کار کردن و نه کار برای زندگی کردن، پذیرش حذف از فرآیندهای تولید و بازتولید فرهنگ و واگذاری کامل آنها به نخبگان…) شده است. نیازهای جهان کنونی را نمی توان در حرکت معکوس و ناممکن از فرآیندهای زبانی (غیرمادی – ذهنی) روابط به فرآیندهای مادی- ابزاری دید بلکه باید از استراتژی های عمومی کردن، مردمی کردن، دموکراتیزه کردن و زنانه کردن (زایش و خلاقیت، دگر دوستی و نوع دوستی به جای دامن زدن به کشتار، خشونت، مرگ، دگرهراسی و سلسله مراتبی کردن و نخبه گرایی) استفاده کرد. فرآیندهای نخبه گرایی- سلسله مراتبی کردن و طرد اجتماعی و بازتولید زبانی (ذهنی) و مادی آنها با فرآیندهای حذف افراد ضعیف (زنان، کودکان) از قالب های آرمانی نخبگی انطباق دارد. نگاه کنیم به شمار بسیار اندک زنان در میان چهره های «نخبه»، «قهرمان» و «برجسته» که گویای انطباق فرآیندهای دموکراتیزه کردن- عمومی کردن با زنانگی است و درست برعکس فرآیندهای خشونت با نخبه پروری با مردانگی. دموکراتیزه کردن باید با حرکت از هنر، علم، سیاست، آموزش، امر روزمره سلسله مراتبی و نخبه گرایانه به طرف همه این فرآیندها در شکل دموکراتیزه شده آن انجام گیرد. در نهایت می توان این تز افراطی را مطرح کرد که بهتر است زبانی فقیرتر ولی قابل استفاده تر برای همه داشت تا زبانی غنی تر ولی قابل استفاده فقط برای گروه کوچکی از جامعه. البته در این تز بر رویکردی افراطی انگشت گذاشته شده است یعنی تقابل غنای فرهنگی با دموکراتیزه شدن اجتماعی اما این را شاید بتوان در همان رویکرد افلاطونی دید که معتقد بود سخنوران بر همه چیز غالب هستند و در نهایت آنها هستند که باید حکومت را به دست داشته باشند و نه مردم عادی.
* متن فوق خلاصه ای از گفتاری از ناصر فکوهی، استاد دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسان شناسی و فرهنگ است که روز یکشنبه در نخستین برنامه از دوره چهارم یکشنبه های انسان شناسی و فرهنگ (نشست یکصد و سیزدهم)، با موضوع رابطه زبان و قدرت در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات برگزار شد متن کامل صوتی سخنرانی در کانال تلگرامی «انسانشناسی» (@nasserfakouhi) وجود دارد.
این مطلب در نمونه اول خود در روزنامه اعتماد، شماره ۳۷۸۰ به تاریخ ۲۳/۱/۹۶، صفحه ۷ (سیاستنامه) منتشر شده است و این نمونه نهایی بازبینی شده به وسیله مولف است که با نمونه روزنامه اندکی متفاوت است.
منابع در نزد نویسنده محفوظ است