پاره های معماری، فوکو: فضاهایی دیگر یا «دگرجای ها»
برگردان ناصر فکوهی
نوشتههای مرتبط
بخش اول
می دانیم که بزرگترین دغدغه وسواس آمیز ِ قرن نوزدهم، تاریخ ِ مضامینی بود چون رشد و رکود؛ بحران و چرخه؛ انباشت گذشته؛ افزایش بار ِ مرگان؛ سرد شدن جهان. در قانون دوم ترمودینامیک بود که قرن نوزدهم اساس منابع اسطوره ای خود را می یافت. دوران کنونی را باید بیشتر دوران فضا بدانیم. ما در دوران همزمانی هستیم، با هم بودگی؛ ما در دورانی هستیم که امر نزدیک و امر دور، در کنار هم قرار گرفته اند، در دوران امر پراکنده. ما در لحظه ای قرار گرفته ایم که جهان به باور من خود را کمتر به مثابه یک حیات بزرگ و در حال تحول در زمان، بلکه در قالب شبکه ای بیان می کند که نقاط گوناگون را به یکدیگر پیوند داده و [دائم] این کلاف سردرگم را بزرگتر می کند. شاید بتوانیم بگوییم بسیاری از تنش های ایدئولوژیک که امروز جهان را در مناقشات [بی پایان ] قرار داده اند، در میان فرزندان خلف زمان از یک سو و ساکنان پر و پا قرص زمان در گیر شده اند. ساختارگرایی، یا آنچه زیر این عنوان تا حدی عمومی گردآمده است، تلاشی به شمار می آید میان عناصری که می توانستند در پهنه زمان پراکنده شوند، مجموعه ای از روابط که آنها را در کنار هم، در مقابل هم، هر یک را مسبب دیگری و در یک کلام ، آنها را به مثابه گونه ای از یک شاکله [کلی] نشان می دهد. و در واقع، اینجا بحث ما نفی زمان نیست، بلکه به نوعی پرداختن به چیزهایی است که زمان و تاریخ نامیده می شود.
با وجود این باید دانست که فضا، که امروز در افق دغدغه های و نظریه های ما ظاهر می شود، یک ابداع جدید نیست؛ فضا، خود، در تجربه غرب دارای یک تاریخ است و نمی توان این برخورد محتوم میان زمان و فضا [در غرب] را نادیده انگاشت. اگر خواسته باشیم این تاریخ ِ فضا را به شیوه ای بسیار عام ترسیم کنیم، باید بگوییم: در قرون وسطی مجموعه ای سلسله مراتبی از مکان ها وجود داشتند: مکان های قدسی و ناقدسی؛ مکان های محافظت شده و دارای حریم و برعکس مکان هایی بدون حریم، باز و بی دفاع؛ مکان های شهری و مکان های روستایی ( این درباره زندگی واقعی مردم)؛ اما در نظریه های کیهان شناختی نیز ما مکان های فرا آسمانی و مکان های آسمانی را داشتیم؛ و مکان آسمان خود در برابر مکان زمینی قرار می گرفت؛ ما مکان هایی را داشتیم که چیزهایی را درون خود داشتند که با خشونت از جایی دیگر رانده شده بوده و در آنجا قرار گرفته بودند؛ و برعکس مکان هایی که هر چه در آنها قرار داشت در جایگاه طبیعی شان بودند. تمام این سلسله مراتب ها، این تقابل ها، این رودررویی های مکان ها بود که می توان به صورتی بسیار عام ، فضا و استقرارنامید.
این فضای استقرار با گالیله خود را گشود. در این حال، باید گفت رسوایی بزرگی آثار گالیله چندان در آن نبود که کشف کرده بود (یا بهتر است دقیق تر بگوییم بار دیگر کشف کرده بود) زمین به گرد خورشید می چرخد، بلکه در آن بود که یک فضای بی کران را مطرح می کرد، فضایی بی نهایت گشوده را؛ به گونه ای که مکان قرون وسطی در آن به معنایی از میان می رفت. در حقیقت، بدین ترتیب، مکان یک چیز، دیگر تنها در نقطه ای بود خود در حرکت، همانگونه که سکون یک چیز، تنها، حرکت آن بود به گونه ای بی نهایت آرام شده. به عبارت دیگر، از گالیله به این سو و از قرن هفدهم، پهنه ها، جایگزین اسقرارهای مکانی می شوند.
و امروز جایگاه است که جانشین پهنه شده است که خود جایگزین، استقرار مکانی شده بود. جایگاه بر اساس روابط هم نشینی میان نقاط یا عناصر تعریف می شود؛ اگر بخواهیم محسوس تر سخن بگوییم، می توانیم این نقاط را به زنجیره هایی مثل زنجیره درختان یا ترتیب های مشبکه تشبیه کنیم.
از سوی دیگر، می دانیم که موضوع جایگاه، چقدر در فناوری های جدید اهمیت دارد: در سیستم های انباشت اطلاعات یا نتایج جزئی در یک عملیات محاسبه در حافظه یک دستگاه، در چرخش عناصر کوچک در خروجی های اتفاقی ( مثلا به سادگی خودرو ها یا صداهایی که از یک خط تلفنی بیرون می آیند)، در بازیابی عناصر رمز گزاری شده درون مجموعه هایی در یک کلیت، ناصری که به صورت اتفاقی در آن توزیع شده اند، یا در به صورتی یک سویه یا چند سویه طبقه بندی شده باشند، و…